نوشتار

چرا باید سراغ کتاب‌هایی بروید که از آن‌ها متنفرید؟

اگر می‌خواهید به کتاب‌خوانِ بهتری تبدیل شوید، نباید به کتاب‌های موردعلاقه‌تان اکتفا کنید

چرا باید سراغ کتاب‌هایی بروید که از آن‌ها متنفرید؟ تصویرساز: مارلی گالاردو.

با کتابی که از آن متنفرید، معمولاً چه می‌کنید؟ می‌اندازیدش دور یا پرتش می‌کنید یک‌گوشه‌ای یا اصلاً به فکر خریدش نمی‌افتید. اما کتاب‌بازهای حرفه‌ای از این کارها نمی‌کنند. آن‌ها به استقبال کتابی می‌روند که از موضوعش متنفرند، طرح‌جلدی دارد که حالشان را بر هم می‌زند، و دست‌زدن به کاغذش برایشان چندش‌آور است. البته که نمی‌خواهند خودآزاری کنند. خواندن این کتاب‌ها، تا آخرین کلمه، ما را به انتقاد و تیزبینی عادت می‌دهد و اصلاً به ما می‌فهماند که چطور باید کتاب بخوانیم.

پاملا پل

پاملا پل

نویسندۀ کتاب زندگی‌ام همراه باب

NYTimes

Why You Should Read Books You Hate

پاملا پل، نیویورک‌تایمز — یک چالش داریم: کتابی انتخاب کن که مطمئنی از آن خوشت نمی‌آید. قطعش نامناسب است، هیچ‌چیزش به مذاقت خوش نمی‌آید و پیشینهٔ نویسنده‌اش هیچ جذابیتی ندارد. می‌شود حتی فراتر هم بروی. کتابی را برداری که فکر می‌کنی از آن متنفری، از ژانری که از دوران دبیرستان سراغش نرفتی، از نویسنده‌ای که دوست داری سمتش نروی. حالا بخوانش. تا انتها. تا آخرین صفحه. با همهٔ تلخی‌اش.

مثل عذابِ جهنم است. نه؟ شروع خیلی خوبی است.

نمی‌خواهیم در مورد خواندن کتابی حرف بزنیم که می‌دانید بد است. یا مثلاً مانند یک تبهکار شرور، شخصیتی بد ولی در نوع خود جذاب دارد. می‌خواهیم دربارهٔ کتابی حرف بزنیم که توهین به شعور شماست. و تا آخرین خطوطش آن را مورد مداقه قرار دهیم.

در چنین زمانه‌ای، جای تعجب نیست اگر اکثر ما کتابی‌هایی را بخوانیم که دلمان می‌خواهد. زمانه‌ای که همه در حصار منابع اطلاعاتی محدود و اندکش محصورند، منابعی که طبق جهان‌بینی شخصی‌شان حاصل شده، ازطریق کسانی که در توییتر دنبال می‌کنند یا شبکه‌ها و مجاری خبررسانی‌ای که انتخاب کرده‌اند. یا حتی از جاهایی که برای گذران اوقات و گوش‌دادن به موسیقی انتخاب می‌کنند.

مطالعه یک امر لذت‌بخش است. و درعین‌حال زمان‌بر. پس اصلاً چرا باید خودم را با خواندن چیزی که خوشم نمی‌آید آزار دهم؟

ولی، خواندن آنچه از آن بدتان می‌آید کمک می‌کند تا آنچه بدان ارزش می‌نهید را غربال کنید. بفهمید که آنچه دوست دارید یک نوع نوشتار است یا فرمی داستانی؟ یا صرفاً موضوعی مشخص؟ کتاب‌ها در قالبی طولانی هستند. مستلزم این‌اند که نویسنده و مخاطب همراهیِ طولانی‌تری داشته باشند. یک همراهی خیلی طولانی‌تر تا مثلاً یک لینک فیسبوک یا یک گفت‌وگوی تلویزیونی. می‌شود یک فیلم را دوساعته دید و بعد فراموشش کرد. اما یک رمان را نه. اینکه بچسبی به یک کتاب، و سیصد صفحه از آن را بخوانی، یعنی خودت را در دنیای یک انسان دیگر غرق کرده‌ای و مشغول اکتشاف این هستی که دنیای او چه حسی دارد. این فقط قسمتی از آن چیزی است که نمی‌گذارد بی‌خیال کتابی شوی که ازش بدت می‌آید. به‌جای اینکه به کناری پرتابش کنی، بازمی‌نشینی و به صفحهٔ بعد می‌روی و با حرف‌هایش کلنجار می‌روی. چیست که این کتاب‌ها نمی‌گذارند راحت باشی؟

من مزهٔ خواندن آنچه از آن متنفری را با کتابی به نام سرچشمه 1 چشیدم، کتابی که برای کلاس معماری قرن بیستم در دانشکده باید می‌خواندمش و خوشبختانه نسبت به این موضوعات در جهل کامل بودم. من چیزی از آین رَند و ابژکتیویسیم وی نمی‌دانستم. من فکر کرده بودم کتابی است دربارهٔ ساخت‌وساز. حتی به یکی از دوستان فرانسوی‌ام هم نشانش دادم. دوستی که معمار بود، و البته یک سوسیالیست دوآتشه. من فکر می‌کردم خوشش می‌آید.

با اشمئزاز پرسید: چگونه توانستی چنین چیزی را به خانه‌ات بیاوری؟ من هم با صدایی خفیف گفتم: خب دربارهٔ معماری است دیگر. البته قرار بود باشد. بعد از چند صفحه‌ای، خودم را اسیر چنگال مستبد و خودمحور شخصیت اصلی داستان یعنی هاوارد رورک دیدم که مشتش را در خاک فرومی‌برد و نگه می‌دارد. دومینیک، نقش اول زن داستان، که طبیعتاً در سایهٔ خداگونهٔ رورک در رتبهٔ دوم قرار می‌گرفت، با لباسی بلند و راه‌راه، در طول اتاق می‌خرامید.

اما همچنان پافشاری کردم و، صد صفحهٔ بعد، دیدم که بیشتر از تمام عمرم یک سوسیالیست فرانسوی شده‌ام. بالأخره تمام صفحات مصیبت‌بار این کتاب را خواندم و، در تمام مدت، مابین دو حالت ناامیدی و خشم در رفت‌وآمد بودم. وقتی هم که بالأخره تمام شد، زحمت زیادی کشیدم تا بتوانم پژواک تصویر دومینیک را، که در لباس شبش قدم می‌زد، از ذهنم بیرون کنم. چیزی که برایم ماند و مسجل شد این بود که من یک اختیارگرا نیستم. و هیچ‌وقت هم نخواهم بود.

در روزهای سادگی و خوشی پیشینم، به‌راحتی اجازه می‌دادم که محتوای کتاب‌ها با خوشایندی در سرم جمع شوند و، وقتی خواندنشان تمام شد، پرونده‌شان را در ذهنم ببندم، چه آن کتاب را دوست داشتم و چه نداشتم. ولی حقیقتاً فقط با پناه‌بردن به کتاب‌هایی که از آن‌ها متنفر بودم و حس خشم و انزجارم را برمی‌انگیخت، یاد گرفتم که چگونه بخوانم. حالت تدافعی سبب می‌شود که خواننده‌ای بهتر، نکته‌سنج‌تر، و شکاک‌تر شوید. بله، یک منتقد شوید. اینکه با نویسنده در ذهنتان به جدال بپردازید، مجبورتان می‌کند که از کتابش علیه او مدرک جمع‌آوری کنید. بعد از مدتی می‌بینید که با قاطعیت به دیگر متون ارجاع می‌دهید و شواهد را در کنار هم قرار می‌دهید و با کتابی که در دست دارید می‌جنگید. حتی می‌بینید که دارید دیدگاهی شخصی برای خودتان رقم می‌زنید.

اهل جدل می‌دانند که گاهی تنها در مخالفت‌کردن است که می‌شود جایگاه خود را شناخت. مثلاً برای اینکه به تفسیر شخصی خودم از تاریخ برسم، کافی است تا کتابی از هاوارد زین یا پل جانسون بخوانم که هرکدام در یک سر طیف، به‌نوبهٔ خود، شایستۀ نفرت است. این چیزی است که خواندن با نفرت را این‌قدر جذاب می‌کند. اینکه فعالانه با فرضیات خود گلاویز شوید و از نتایج خود دفاع کنید یک حس هدفمندی به شما می‌دهد. شما می‌آیید تا ببینید کجا ایستاده‌اید. حتی اگر به معنای جدا ایستادن از آن متنی باشد که می‌خوانید.

من به‌نوبهٔ خودم از بسیاری کتاب‌ها متنفر بودم. فکر می‌کنم به هر کتابی این‌طور می‌گویم: «هر چه که باشی، من تو را خواهم خواند. مهم نیست که خواندنت چقدر برایم سخت باشد».

اما، پیش‌تر که رفتم، دیدم که انزجار غالباً با احساسات دیگری آمیخته است، احساساتی چون ترس، جذابیت معکوس، و یا حتی نوع پیچیده‌ای از حس همدردی. این همان چیزی است که نقدهای منفی یک کتاب را چنین مسحورکننده می‌کند.

یکی از کوبنده‌ترین نقدهای عمرم نقدی بود که به‌عنوان یک نویسندهٔ آزاد برای این روزنامه نوشتم. کتابی که باید بر آن نقد می‌نوشتم یک کتاب فرزندداری بود. می‌خواستم که از آن خوشم بیاید. با بیشتر جاهای کتاب موافق بودم. اما نویسندگانش زیادی به تحقیقات خاص و روش‌هایی که در نظریهٔ خود به کار بسته بودند باور داشتند. همان‌طور که در نقدم به آن اشاره کرده‌ام، میل وافر نویسندگان آن به تشریح مطالعات روان‌شناسی و پروژه‌های تحقیقاتی، به‌صورتی‌که گویی آزمایش شیمی هستند، با عباراتی مثل آزمون تحلیل علمی و علم روابط همتا، تصویر توماس دالبی را در ذهن متبادر می‌کند که روی صحنه ایستاده و آن شعر کذایی را می‌خواند: علم، علم.

پیش‌تر که رفت، قضیه فریبکارانه شد و من حس کردم که هم دارد به شخص من خیانت می‌شود (من پیش‌تر یک کتاب آیین فرزندداری نوشته بودم و وقتی می‌دیدم دارد به این ژانر لطمه وارد می‌شود شاکی می‌شدم) و هم به خواننده‌ای که ممکن است چنین پیشینه‌ای برای مقایسهٔ داده‌ها و اطلاعات نداشته باشد. پدر و مادرهای جدید قشر واقعاً آسیب‌پذیری هستند. من این را می‌دانم چون خودم هم یکی آن‌ها بوده‌ام.

وقتی یک کتابی حس تنفر شما را برمی‌انگیزد، این هم می‌تواند بسیار جالب باشد و هم درعین‌حال بسیار آموزنده. می‌تواند چیزهای زیادی به شما، به‌عنوان یک خواننده، در مورد یک موضوع یا حتی در مورد خودتان بگوید، چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنید می‌دانید. حتی در جایش ممکن است شما را به چالش عوض‌کردن اندیشه‌هایتان دعوت کند.

البته کتاب‌های نفرت‌انگیز زیادی هم هستند که خیلی ساده شما را تأیید می‌کنند. می‌توانم صراحتاً برایتان بگویم که از چه چیزِ رمان فلش‌من 2 اثر جرج مک‌دونالد فریزر بیزارم، رمانی که تقریباً پانزده سال پیش خواندم. فلش‌من یک رمان فرقه‌ای است که وقتی به پیشنهاد دوست جدیدم سراغش رفتم برایم چندان خوش‌یمن نبود. به هر علتی، وقتی بحث رمان فرقه‌ای می‌رسد، من هیچ‌وقت خودم را جزو آن فرقه نمی‌دانم. مگر ازسوی عده‌ای اندک، از فلش‌من مثل رمان وودهاوس 3 استقبال شد. وقتی فلش‌من در ۱۹۶۹ منتشر شد، اولین کتاب از سری رمان‌هایی بود که انتشار هرکدام از عناوین بعدی‌اش مثل تفی سربالا بود (مثلاً فلش‌من و سرخپوستان، یا بانوی فلش‌من). طرح جلد نسخهٔ اول فلش‌من، در پس‌زمینه‌اش، تصویر یک یاروی افاده‌ای بود که در کنارش یک دوشیزهٔ نیمه‌برهنه داشت. البته که این‌ها همه در پس‌زمینه بود. اما گاهی می‌شود یک کتاب را از روی جلدش خواند.

اما درهرصورت من به جلدش اکتفا نکردم و ورقش زدم. اول به شخصیتی که نام کتاب از روی او برداشته شده بود رسیدم: هری پاژه فلش‌من، کسی که دورتادور امپراتوری بریتانیا می‌چرخد. از اسکاتلند گرفته تا هند و افغانستان. چهره‌های کوچکی از تاریخ انگلستان نیز وی را همراهی می‌کردند: لرد اوکلند، فرماندار کل هند؛ توماس آرنولد، مدیر مدرسهٔ راگبی؛ و چند تن دیگر از این قبیل. اما موضوع اصلی متوجه فلش‌من است. یک نظامی دون‌درجه و یک زن‌بارهٔ دائم‌الخمر، که کارش این است که از زنی برود سراغ زنی دیگر؛ حالا به‌آسانی تصاحبش کند یا با اغوایی تمام‌عیار؛ غالب اوقات بین هرزگان می‌چرخد، ولی از تجاوز به عنف هم بدش نمی‌آید، آن هم مثلاً به یک دختر افغان در حال رقصیدن. خب ضدقهرمان است دیگر. من هیچ مشکلی با یک ضدقهرمان که خوب پرداخت شده باشد ندارم. اما حتی متنفرشدن از این آدم هم لذتی نداشت. فقط می‌خواستم از دستش خلاص شوم و دور شوم. البته من کمی پیش‌تر متوجه شدم که می‌خواهم حتی از دوستی که این شخصیت را توصیه کرده بود دور شوم. توصیهٔ خیلی خوبی بود برای تعیین تکلیف.

در ضمن، خواندن کتاب‌هایی که از آن‌ها متنفرید می‌تواند حتی خواننده‌ها را به هم نزدیک کند. یقیناً خیلی مایهٔ خرسندی است وقتی می‌بینی دیگران هم کتابی را که تو دوست داری می‌پسندند. اما هیجان چندین برابر آنجایی دست می‌دهد که کسی را می‌یابی که او هم از همان کتابی که تو بدت می‌آید بدش می‌آید، آن هم دقیقاً همان‌قدر که تو بدت می‌آید. برای همین هم هست که منتقدین کتاب این‌قدر راغب به همراهی‌کردن در ابراز انزجار هستند. یکی از هیجان‌انگیزترین مباحثاتی که با دیگر خوانندگان دارم آنجایی است که دربارهٔ کتابی حرف می‌زنیم که برای همه‌مان ناامیدکننده و منزجرکننده بوده است.

پس پیش برو.

دور آن کتاب‌هایی که ازشان متنفری چنبره بزن، چیزهایی که گمان می‌کنی فقط خودت از آن‌ها متنفری. ولی این را بدان که یک کسی، یک جایی، هست که او هم می‌خواهد این کتاب چرند را بکوبد به دیوار. لطفاً فقط قبلش، تا انتها بخوانش.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟

فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را پاملا پل نوشته است و در تاریخ ۱۵ آوریل ۲۰۱۷ با عنوان «WHY YOU SHOULD READ BOOKS YOU HATE» در وب‌سایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۹۸ با عنوان «چرا باید سراغ کتاب‌ّهایی بروید که از آن‌ها متنفرید؟» و ترجمۀ حمید ضرابی منتشر کرده است.

•• پاملا پل (Pamela Paul) دبیر بخش مرور کتاب وب‌سایت نیویورک‌تایمز است. او تاکنون پنج کتاب نوشته که آخرین آن‌ها چنین نام دارد: زندگی‌ام همراه باب (My Life with Bob).

 

پاورقی

  • 1
     The Fountainhead
  • 2
    Flashman
  • 3
    Wodehouse

مرتبط

۳۰۰ سال پیش یک کشتی غرق شد و با خود «حقیقت» را نیز غرق کرد

۳۰۰ سال پیش یک کشتی غرق شد و با خود «حقیقت» را نیز غرق کرد

دیوید گرن، نویسندۀ چیره‌دست آمریکایی، با کتابی تازه دربارۀ کشتی ویجر، تحسین منتقدان را برانگیخته است

از مارکس ادیب و شاعر چه می‌دانید؟

از مارکس ادیب و شاعر چه می‌دانید؟

مارکس در جوانی می‌خواست شاعر شود، نه نظریه‌پرداز سیاسی

پرطمطراق، فاخر، زیبا: در ستایش جملات پیچیده و بلند

پرطمطراق، فاخر، زیبا: در ستایش جملات پیچیده و بلند

اِد سایمون از ما می‌خواهد تا در تعریفمان از سبکِ خوب تجدیدنظر کنیم

دوستی با یک نابغۀ ادبی چه شکلی است؟

دوستی با یک نابغۀ ادبی چه شکلی است؟

یادداشت‌هایی دربارۀ پایان یک دوستی ادبی ۱۵‌ساله

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

علی

۰۸:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۱۸
0

کتاب نفرت انگیز لزوما بی محتوا نیست اتفاقا می‌تونه خیلی عمیق و با محتوا باشه ولی کاملا با باورهای آدم در تضاد باشه و زندگی آدم به چالش بکشه

riri

۰۳:۰۳ ۱۳۹۸/۰۳/۲۷
0

خیلی جالب بود.دقیقا نقطه ی عطف سلیقهِ "چقدر خوب بود"میتونه خیلی چیزها باشه.اما اینکه "چقدر بدم اومد از کتابه!"زیاد نکات خاصی رو در بر نمیگیره.معمولا ادم خودشو اماده میکنه که از کتاب جلوش خوشش بیاد.و از اون لذت ببره.و خاطره ساز بشه براش.برای همینم ناخوداگاهش بدی های کتابو خیلی حرفه ایی محو میکنه.واسه همین پیدا کردن نقاط "بدم اومد"خیلی میتونه به ارتباطاط کمک کنه.

س

۰۴:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
0

اگرچه در این روزگار ِشتابان این حرف به مذاقِ خیلی‌ها خوش نمی‌آید، ولی من هنوز اعتقاد دارم "هر کتابی ارزش یک‌بار خواندن را دارد"؛ نه چون همه‌ی کتاب‌ها باارزش هستند، بلکه چون خواندن همیشه کارِ باارزشی است. اگر کسی فکر می‌کند زمانه‌ی این وقت‌تلف‌کردن‌ها گذشته، به نظرم بهتر است که اساساً وقتش را با کتاب‌خواندن تلف نکند.

Reza

۱۲:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
0

به نظرمن خواندن کتابهای بی محتوایک آفت بزرگ است,کتابهای بی محتوارا بایدنخوانده بست .

مسعود

۰۷:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
0

در قسمت «زیر عنوان» به جای «شوید»، «شود» درج شده.

sardabir

۰۷:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
0

ممنون. اصلاح شد.

پوری

۰۹:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
0

من چنین تجربه ای دارم از یک رمان ایرانی پرفروش، واقعاً باعث شد بهتر بفهمم چرا کارهای دیگر رو دوست داشتم، اطلاعاتم در مورد عناصر داستان و غیره بالاتر رفت به صورت شهودی

شهداد

۰۱:۰۱ ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
0

گروهی از نویسندگان

ترجمه میثم غلامی و همکاران

گروهی از نویسندگان

ترجمه احمد عسگری و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

پاملا دراکرمن

ترجمه مریم خوشحال‌پور

جف کرایسلر, دن آریلی

ترجمه بابک حافظی

دنیل تی. ویلینگهام

ترجمه سید امیرحسین میرابوطالبی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0