نوشتار

چرا هر طرف سر می‌چرخانی به یکی توهین شده؟

جایگاه اخلاقی قربانی، که پیش از این در حضیض ذلت بود، اکنون به عرش عظمت رسیده است

چرا هر طرف سر می‌چرخانی به یکی توهین شده؟ نقاش: پیتر مارتنسن.

در روزگاری نه‌چندان دور، وقتی شرافت کسی لکه‌دار می‌شد یا به او توهین می‌شد و اختلافی بالا می‌گرفت، ماجرا با نبردی رودررو خاتمه می‌یافت. رفته‌رفته این شیوۀ حل اختلاف کم‌اهمیت شد و افراد مشکلاتشان را به روش‌های غیرخشونت‌آمیز و غیرمستقیم حل‌وفصل می‌کردند؛ دیگر یا سراغ قانون می‌رفتند یا در موارد بسیاری، که استفاده از قدرت قانون به نظرشان ابلهانه می‌آمد، صرفاً با هم مدارا می‌کردند‌. اما حالا دو جامعه‌شناس از ظهور فرهنگ جدیدی در برخورد با توهین‌ها می‌گویند که روزبه‌روز مرسوم‌تر می‌شود. در این فرهنگ هیچ‌کس با توهین، حتی اگر غیرعمدی باشد، مدارا نمی‌کند؛ پایانی برای مناقاشات وجود ندارد و افراد قربانی‌شدنشان را فقط جار می‌زنند تا همدردی دیگران را جلب کنند.

کانر فریدرسدورف

کانر فریدرسدورف

عضو تحریریۀ مجلۀ آتلانتیک

Atlantic

The Rise of Victimhood Culture

کانر فریدرسدورف، آتلانتیک— پاییز پارسال در کالج اوبرلین، یک سخنرانی از مجموعۀ برنامه‌های «ماه میراث لاتین‌تبارها» در همان شبی بود که مسابقه‌های فوتبال داخل کالج برگزار می‌شد. در نتیجه، بازیکنان فوتبال به هم ایمیل زدند تا از برنامه‌های همدیگر خبردار شوند. یک دانشجوی سفیدپوست به یک دانشجوی لاتین‌تبار نوشت: «هی، سخنرانی عالی‌ای به نظر میاد، ولی حیف که نمی‌ری و ترجیح می‌دی فوتبُل [فوتبال به لهجۀ اسپانیایی] بازی کنی مگر اینکه کل تیم بره به اون سخنرانی».

روح دانشجوی سفیدپوست خبر نداشت، ولی دانشجوی لاتین‌تبار از این ایمیل دلخور شد. و پاسخ آن خانم دانشجو نشانۀ اوج‌گیری یک فرهنگ اخلاقی جدید در آمریکاست.

دو جامعه‌شناس به نام‌های بردلی کمپبل و جیسون منینگ در یک مقالۀ جدید و روشن‌گر می‌نویسند وقتی مناقشه‌ای پیش می‌آید، چند راه برای واکنش پیش پای فرد رنجیده است. در فرهنگ‌هایی که بر مَدار شرف1 می‌چرخند، مانند غرب قدیم یا داستان وست‌ساید2، او شاید درگیر دوئل یا نزاع فیزیکی شود. در فرهنگ‌های عزت‌مَدار3 از قبیل فرهنگ‌های رایج در کشورهای غربی در سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی، «توهین شاید زمینه‌ساز رنجش شود، اما دیگر در مقام اثبات یا ردّ شهرت شجاعت، چنان اهمیتی ندارد. وقتی مناقشه‌های تحمل‌ناپذیر رُخ دهند، که می‌دهند، فرهنگ‌های عزت‌مَدار اقدام‌های مستقیم اما غیرخشونت‌آمیز را تجویز می‌کنند».

همۀ ما درگیر چنین اقدام‌هایی شده‌ایم.

فرد رنجیده شاید به «دوری‌گزینی پنهان» روی بیاورد که «در سکوت، بی‌هیچ مقابله‌ای، رابطه‌هایش با فرد رنجاننده را قطع کند»، یا «مشکل را در قالب یک اختلال در رابطه‌شان بفهمد و بدون قضاوت فقط دنبال احیاء هماهنگی میانشان برود». در جدی‌ترین موارد، شاید به‌جای آنکه رأساً به خشونت روی بیاورد، پلیس را خبر کند. مؤلفان می‌گویند «در فرهنگ‌های عزت‌مدار، وقتی تعدّی‌هایی مثل سرقت یا حمله یا تخلف از قرارداد رُخ بدهد، افراد بدون شرمساری سراغ قانون می‌روند… اما در راستای اخلاق خودداری و مدارایی که دارند، لزوماً ابتدا به ساکن سراغ این روش نمی‌روند، و شاید بسیاری از موارد استفاده از قدرت قانون را ابلهانه بشمارند. شاید حتی از افراد انتظار برود که با صدمات شخصیِ جدی اما تصادفی، مدارا کنند».

آن دانشجوی کالج اوبرلین راه دیگری پیش گرفت: ابتدا به دانشجویی که او را رنجانده بود ایمیل زد، و سپس تصمیم گرفت برخورد تحریک‌آمیز و گفت‌وگوی بعدی‌شان را در کل آن اجتماع دانشگاهی پخش کند. او امید داشت که وقتی از رنجش خود می‌گوید، زمینه‌ساز همدردی دیگران و مخالفتشان با فرستندۀ ایمیل اصلی شود.

بدین منظور، او پُستی در وب‌سایت «خُرده‌پرخاش‌های4 اوبرلین» گذاشت. این وبلاگ «اساساً برای دانشجویانی است که در اوبرلین به حاشیه رانده شده‌اند». دانشجوی رنجیده از ایمیل مذکور نقل‌قول آورد: «این سخنرانی به نظرم عالیه، ولی اگه احیاناً نمی‌خوای بری یا ترجیح میدی فوتبُل بازی کنی، تیم باشگاه می‌خواد به اون سخنرانی بره».

بعد رنجیدگی‌اش را شرح داد:

خُب. ۱. ممنون که فکر می‌کنی این سخنرانی «عالیه». قدر می‌دونم که یک مرد سفیدپوست تأییدش می‌کنه. و می‌بینم این‌قدر جذاب نیست که یک تکونی به خودت بدی و بری. ۲. کی گفته که حق داری بگی فوتبُل؟ ماه میراث لاتین‌تبارها است، و به مردم میگی که به سخنرانی نمی‌ری، ولی می‌خوای از زبانمان استفاده کنی؟ اصلاً و ابداً! دانشجویان سفیدپوستی که زبان اسپانیایی رو مصادره به مطلوب می‌کنن، و هرجا سختشون باشه کنارش می‌ذارن، اصلاً درست نیست. زبان میراث منو از دهنت بنداز بیرون! اگه من اجازه ندارم به این زبان حرف بزنم، اگه پدرم اجازه نداره به این زبان حرف بزنه، تو هرزه‌خان هم قطعاً قرار نیست به این زبان حرف بزنی. خصوصاً در این بحث.

همچنین ایمیلی را که برای آن دانشجوی سفیدپوست فرستاده بود، منتشر کرد:

۱. تو لاتین‌تبار نیستی، پس بگو فوتبال. تو فوتبُل بازی نمی‌کنی. فوتبُل رو کسانی بازی می‌کنن (لاتین‌ها) که بلدند گروهی بازی کنن. و من که در کانچا (زمین فوتبال) بزرگ شده‌ام می‌دونم فوتبُل چیه، و اینکه فضا رو می‌بندی، توپ‌رُبایی می‌کنی، پاس نمی‌دی، خیلی فرق داره با مدل بازی با توپ در فرهنگ ما.

۲. من دوباره در بازی‌های داخل کالج شرکت نمی‌کنم چون تو و رفقای به‌اصطلاح مردت، همون‌ها که توپ رو پاس نمی‌دن، از تازه‌کارها توپ می‌دزدن، اسپانیایی رو مسخره می‌کنن، همین جماعت سفیدپوست، بهش گند زدین (و دفعۀ دوم‌تونه). اگه تیم دیگه‌ای پیدا نکنم، دیگه منو نمی‌بینی.

۳. برام مهم نیست که این ایمیل زیاده‌روی یا بدجنسی باشه. پس هرقدر دلت می‌خواد پیش دوستای سفیدپوستت ناله کن. تو هیچ‌وقت نمی‌فهمی اینکه به‌خاطر جنسیت/نژاد/قومیّتی که داری نتونی با خیال راحت ورزش میراثت رو بازی کنی، یعنی چی.

و پاسخ دانشجوی سفیدپوست را هم نقل کرد که نشان می‌داد او هم احساس می‌کند رنجیده است:

… متأسفم که برنامه‌تون را کم‌ارزش نشون دادم. واقعاً فکر می‌کنی کسانی که قرار بود به اون سخنرانی برن، نظرشون به خاطر ایمیل من عوض شد؟ بعید می‌دونم، و اصلاً هدفم این نبود. من می‌خواستم کسانی که مشتاق بودن پنج‌شنبه فوتبال بازی کنن، شانسش رو داشته باشن.

تو حق نداری تعریف کنی من کی هستم. خفه شو. روشنه که فقط ظاهر منو می‌بینی، و بله من سفیدپوست و مرد هستم، میخای چیکارش کنم؟ یک خانوادۀ دوم دارم که مدت زیادی از زندگی‌ام رو با اونها گذروندم. برادرام پاکو رافا و دیه‌گو، مامانم جولی، مامان‌بزرگم مارگو و پدرم آرنولدو. اونا اساساً خانوادۀ تعمیدی من هستن، ولی از همه نظر خانوادۀ من حساب میشن، من رو پسر چهارمشون می‌دونن، و خیلی به اونها نزدیکم. بابام وقتی یک پسر چهارده‌ساله بود از پورتوریکو اومد، و توی یک برنامۀ تحصیلی مشترک بین کلیسای کاتولیک و دانشگاه کالیفرنیا-برکلی، زندگی کرد و کار کرد و درس خوند. خانوادۀ دومم اصالتاً کاستاریکایی هستن، و هرچی هم بگی، من جزو اون خانواده‌ام. ادعا نمی‌کنم لاتین باشم و بعید می‌دونم ابداً چنین ادعایی کرده باشم، اما یک خانوادۀ لاتین دارم و اینکه داری سعی می‌کنی من رو از اونها جدا کنی، اینکه سعی می‌کنی بر اساس برداشت نادرستت از من بین ما فاصله‌ای بندازی که اساساً وجود نداره، خیلی توهین‌آمیزه.

دانشجوی سفیدپوست در ادامه می‌گوید امتیاز «سفید و مرد» بودن یک مسألۀ وخیم در آمریکا است، و به اختصار شرح می‌دهد چه تلاش‌هایی کرده تا با این مسأله دست و پنجه نرم کند و یک زندگی منصفانه و اخلاقی داشته باشد.

بخشی از جواب دانشجوی لاتین‌تبار این بود:

پس تو نژادپرست نیستی چون یک خانوادۀ «دوم» لاتین داری؛ دوم! باید در این باره حرف بزنیم که از دوستان/خانوادۀ قهوه‌ای‌پوست یک نشانه می‌سازین و اونها رو برمی‌دارین تا با رنگین‌پوست‌ها همزادپنداری کنین (یا مسؤولیت نژادپرست بودن‌تون رو قبول نکنین)… خوشحالم که قبول داری لاتین نیستی؛ سخت بود برات؟ تا حالا فکر کردی که چون سفید هستی، نباید اسپانیایی رو حرف یا جار بزنی؟ چقدر سخته این حرف رو بفهمی که یک نفر از جماعت لاتین بهت میگه: «زبان ما رو مصادره به مطلوب و مال خودت نکن. از کانچای من برو بیرون!»

خُب، از این حرف‌های رد و بدل شده چه می‌آموزیم؟

بردلی کمپبل و جیسون منینگ، همان دو جامعه‌شناس فوق‌الذکر، واقعۀ اوبرلین را در زمرۀ چندین و چند نمونه‌ای می‌آورند که حاکی از شکل‌گیری رویکرد جدیدی به برخورد با مناقشه‌هاست که روزبه‌روز مرسوم‌تر می‌شود.

این فرهنگ بر مَدار شرف نمی‌چرخد.

آن‌ها می‌نویسند: «افراد باشرف نسبت به توهین حساسند و لذا می‌فهمند که خُرده‌پرخاش‌ها، حتی اگر غیرعمدی باشند، تعدّی‌های شدیدی‌اند که پاسخ جدی می‌طلبند. اما فرهنگ‌های شرف‌مدار، برای هجوم یک‌طرفه ارزش قائلند و طلب کمک را خوار می‌شمارند. فرد شرف‌مَدار، گِله و شکایت علنی را نکوهش می‌کند چون قربانی شدن فرد و نیازش به همدردی را جار می‌زند یا حتی در آن اغراق می‌کند».

ولی این فرهنگ، عزت‌مَدار هم نیست:

«در سوی دیگر، اعضاء فرهنگ عزت‌مدار، توسل به طرف‌های ثالث را مایۀ شرمساری نمی‌دانند، اما چنین کاری را در مورد توهین‌های کوچک و صرفاً کلامی تأیید نمی‌کنند. بلکه احتمالاً نصیحت می‌کنند که یا مستقیماً با توهین‌کننده رودرو شوی تا دربارۀ مسأله بحث کنی، یا حتی بهتر از آن، آن حرف‌ها را کلاً ناشنیده بگیری».

در مقام مقایسه، مشخصۀ آن فرهنگی که در بسیاری از پردیس‌های دانشگاهی به نمایش گذاشته می‌شود، «ترکیب دلواپسی برای شأن و جایگاه و حساسیت به تحقیر با اتکای شدید به طرف‌های ثالث است. افراد با توهین، حتی اگر غیرعمدی باشد، مدارا نمی‌کنند. واکنششان هم آن است که توجه مسؤولان یا کل اجتماع را به این توهین‌ها جلب می‌کنند. سلطه شکل اصلی بزه‌کاری است، و قربانی‌شدن هم شیوه‌ای برای جلب همدردی؛ لذا فرد رنجیده، به‌جای تأکید بر قوت یا ارزش شخصی‌اش، بر سرکوب و به‌حاشیه‌رانده‌شدنِ اجتماعی تأکید می‌کند».

به گفتۀ آن‌ها، این «فرهنگ قربانی‌مَدار»5 است.

فرهنگ‌های قربانی‌مدار در فضاهایی مثل پردیس‌های دانشگاهی امروزی ظهور می‌کنند که «فاقد آن صمیمیت و همگنی فرهنگی‌اند که روزگاری مشخصۀ شهرها و حومه‌ها بود، اما در آن‌ها اقتدار سازمان‌یافته6 و افکار عمومی کماکان حکم محکم و قاطع صادر می‌کنند». به گفتۀ این محققان، «تحت چنین شرایطی، شکایت بُردن نزد طرف‌های ثالث، جای هر دوی مدارا و مذاکره را گرفته است. افراد روزبه‌روز بیشتر از دیگران کمک طلب می‌کنند، و سرکوب‌شدن خود را جار می‌زنند تا شاهدی باشد که سزاوار احترام و یاری‌اند. پس می‌توانیم این فرهنگ اخلاقی را فرهنگ قربانی‌مدار بنامیم… جایگاه اخلاقی قربانی، که در فرهنگ‌های شرف‌مَدار در حضیض ذلت است، اینجا به عرش عظمت رسیده است».

به ماجرای اوبرلین برگردیم. آموزنده است که تصور کنیم اگر یک دانشجوی خارجی از اسپانیا بود، چه واکنشی به پست آن دانشجوی لاتین‌تبار در وبلاگ خُرده‌پرخاش‌های اوبرلین نشان می‌داد. اگر او از یک فرهنگ شرف‌مدار بود، شاید آن دانشجوی لاتین‌تبار را پیدا می‌کرد و یک سیلی حواله‌اش می‌کرد. در یک فرهنگ عزت‌مدار، شاید آن پُست را نادیده می‌گرفت، یا یک پیغام خصوصی برایش می‌فرستاد که می‌گفت: «خواستم بدانی که در کشور من، میلیون‌ها نفر هستند که سفیدپوست‌اند و زبان مادری‌شان اسپانیایی است. و همۀ ما می‌گوییم: فوتبُل».

اما در یک فرهنگ قربانی‌مدار، آن دانشجوی اسپانیایی هم لابد یک پُست در وبلاگ خُرده‌پرخاش‌های اوبرلین می‌گذاشت و به گونه‌ای می‌نوشت که تصور توهین را تقویت کند. شاید به آن دانشجو می‌گفت: «آهای خودبرترپندار آمریکایی! جهل هژمونیک تو در قبال مردم من اساساً ما را حذف می‌کند. قبل از اینکه در آینده دست به قتل‌عام شعاری علیه من بزنی، بدان که وقتی می‌گویی اسپانیایی زبان توست، میلیون‌ها نفر در کشوری کوچک‌تر و فقیرتر از کشورت را محروم کرده‌ای». بعد شاید کس دیگری این را توهین به خودش تلقی می‌کرد و آن دانشجوی اسپانیایی را یک مرد سفیدپوست استعمارگر می‌نامید. در فرهنگ قربانی‌مَدار، مناقشه پایان ندارد.

جامعه‌شناسان، بنا به رشته‌شان، تبیین‌های ساختاری ارائه می‌دهند تا روشن کنند چرا دانشجویان در چارچوب «خُرده‌پرخاش‌ها» به مناقشات می‌پردازند. آن‌ها می‌گویند فرهنگ قربانی‌مدار «به این دلیل ظهور کرد که شرایط اجتماعی مساعدش اوج گرفتند، و اگر غالب شود به این دلیل است که آن شرایط غالب شده‌اند».

آن شرایط اجتماعی شامل این مواردند:

· گزینۀ خودیاری در قالب دوئل یا نزاع فیزیکی در کار نیست.

· «وجودِ فرادستان اجتماعی (بویژه فرادستان سلسله‌مراتبی مانند مدیران حقوقی یا خصوصی) مساعد آن است که به طرف‌های ثالث اتکاء شود».

· در محیط‌های اتمیزه مثل پردیس‌های دانشگاهی که فرد نمی‌تواند به اعضاء خانواده، قبیله یا طایفه اتکاء کند که به طور خودکار طرف او را بگیرند، بسیار محتمل است کارزارهایی پدید بیایند که می‌خواهند حمایت طرف‌های ثالث را جلب کنند.

· طرف‌های ثالث بسیار محتمل است در مشاجره‌هایی مداخله کنند که نسبتاً جدی می‌شمارند، و مناقشه‌هایی که تصور می‌شود یک گروه در صدد سلطه بر گروه دیگر است جدی حساب می‌شوند چون روی‌هم‌رفته به میلیون‌ها نفر ربط پیدا می‌کنند. لذا بسیار محتمل است فرهنگ قربانی‌مدار در فضاهایی شکل بگیرد که قدری تنوع و نابرابری وجود دارد، اما اعضائش تقریباً برابرند. علتش هم این است: «اخلاقیاتی که برابری را امتیاز می‌شمرد و سرکوب را نکوهش می‌کند، بسیار محتمل است که دقیقاً در فضایی ظهور کند که فی‌المجلس درجۀ بالایی از نابرابری را دارد».

این نظریۀ جالب، خوراک تأمل و تعمق است. (البته دامنه‌اش گسترده‌تر و جزئیاتش ظریف‌تر از آن‌اند که بتوانم در این مقاله بیان کنم، و خوانندگان علاقمند برای اطلاعات بیشتر باید روایت جاناتان هایدت را بخوانند).

این تعریف از خُرده‌پرخاش‌ها در نظرم بود: «یک شکل از کنترل اجتماعی است که در آن، فرد رنجیده روایت‌های تعدّی‌های میان‌جمعی را جمع‌آوری و منتشر می‌کند تا بگوید تحقیرهای نسبتاً کوچک، بخشی از یک روند عظیم‌ترِ بی‌عدالتی‌اند و آن‌هایی که از این موارد رنج می‌کشند از لحاظ اجتماعی به حاشیه رانده شده و سزاوار همدردی‌اند». با این تعریف، مطمئناً ظهور خُرده‌پرخاش‌ها را در پردیس‌های دانشگاهی می‌بینم. اما برایم سؤال است که آیا نسخه‌های مشابه دیگری هم از آن ممکن است وجود داشته باشد؟

مثلاً ظهور «وبلاگستان»7 در بدو امر (که من هم تا حدی در آن سهیم بودم) پُر از نمونه‌هایی از وبلاگ‌نویسان محافظه‌کار، مترقی و لیبرترین بود که توجه مخاطبان را به تحقیرهای کوچکی جلب می‌کردند که خروجی‌های جریان اصلی رسانه‌ای نثار گروه‌های ایدئولوژیک متبوعشان می‌کردند. طرف رنجیده، در «ردیّه‌ای» که برای جریان اصلی رسانه‌ای صادر می‌کرد، سراغ این تحقیرها می‌رفت و غالباً در جریان کار پیرامونشان اغراق می‌کرد؛ سعی می‌کرد حمایت طرف‌های ثالث (وکلای مردم، یا کل مردم) را به دست بیاورد؛ خود را قربانیِ برخورد غیرمنصفانه نشان می‌داد؛ و از مخالفانش دیوسازی می‌کرد.

آن‌ها به این امید چنین می‌کردند که نشان بدهند توهین کوچکی که سراغش رفته‌اند، در حقیقت شاهدی بر یک بی‌عدالتی بزرگ‌تر و مهم علیه یک قشر از مردم است.

در میانه‌های راه وبلاگستان که من به جنبه‌های سیاسی و سیاست‌گذاری مهاجرت می‌پرداختم، بسیاری از محدودیت‌طلبانی که طرف مصاحبه‌ام بودند (عموماً سفیدپوستان طبقۀ متوسط در منطقۀ کلان‌شهری اینلند امپایر در جنوب کالیفرنیا)، می‌گفتند خوششان نمی‌آید مجبور باشند در خطوط پاسخگوی تلفنی خودکار «عدد ۱ را برای زبان انگلیسی» بگیرند، یا وقتی در صف مغازۀ خواروبارفروشی‌اند بشنوند که کسی اسپانیایی حرف می‌زند. آن‌ها نیز بر توهین‌های کوچک تمرکز می‌کردند به این امید که خود را قربانی نشان دهند، و در عین حال به طرف‌های ثالث توسل می‌کردند، مثلاً دنبال لابی با سیاست‌مداران می‌رفتند.

کمی دورتر از آنجا، یک مالک لاتین‌تبار بود که در یک خیابان مقابل یک دبیرستان زندگی می‌کرد. من یک‌بار با او روبرو شدم. آن خانم گاهی اوقات با پلیس تماس می‌گرفت و می‌خواست سراغ دانش‌آموزان سیاه‌پوست یا لاتین‌تباری برود که پس از مدرسه در یک گوشۀ خیابان نزدیک به آنجا می‌ایستادند. حرفش این بود که آنها علّاف هستند و صدای بلند حرف زدن و خنده‌هایشان مزاحم اوست. اگر مشخصۀ «فرهنگ عزت‌مدار» آن باشد که در مشاجره‌های کوچک سراغ طرف‌های ثالث نرویم، می‌شود گفت که بسیاری از افراد سیاه‌پوست و قهوه‌ای‌پوست از مزایای این فرهنگ محروم‌اند. در شهری مثل نیویورک در دوره‌های ایست‌های بازرسی، پلیس جلوی اقلیت‌ها را می‌گرفت: سایر افراد اجتماع از مسأله‌های کوچکی که کیفیت زندگی‌شان را قدری مخدوش می‌کرد می‌رنجیدند (مثلاً افراد علّاف، نشستن روی پله‌های خانه، یا شیشه‌شورهای سر چهارراه‌ها)، و با این استدلال که این مزاحمت‌های به‌ظاهر کوچک حقیقتاً ناگوارند و روی‌هم‌رفته آن‌ها را قربانی کرده‌اند، در توسل به طرف‌های ثالث و واداشتن آن‌ها به مداخله موفق بودند.

خارج از فضای دانشگاه، افراد چقدر سراغ اداره و کنترل خُرده‌پرخاش‌ها (تحت هر عنوانی) می‌روند؟ اقدام‌های آن‌ها از چه جهاتی شبیه یا متفاوت از «خُرده‌پرخاش‌های اوبرلین» و مشابه‌هایش در سایر پردیس‌های دانشگاهی است؟ گویا روشن است که در مناقشه‌های دانشجویان، هواداران دو فرهنگ عزت‌مَدار و قربانی‌مَدار با هم رودررو می‌شوند. ولی همین جنس نبردها در وادی‌های دیگر، از جمله در جناح راست سیاسی، تا چه حد رخ می‌دهند؟ اینها سؤالاتی‌اند که پس از خواندن آن مقاله، ذهنم را درگیر کرده‌اند.

و هنوز هم به نتیجۀ قاطعی نرسیده‌ام.

اصلاً آیا این قاب‌بندی درست است؟ به نظرتان، از لحاظ انتزاعی و نظری، فرهنگ عزت‌مدار بهتر است یا فرهنگ قربانی‌مدار؟


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۵ با عنوان «The Rise of Victimhood Culture» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستین‌بار با عنوان «چرا هر طرف سر می‌چرخانی به یکی توهین شده؟» در پروندۀ چهاردهمین شمارۀ فصلنامۀ با ترجمۀ محمد معماریان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۲با همان عنوان منتشر کرده است.

کانر فریدرسدورف (Conor Friedersdorf) ژورنالیست آمریکایی و عضو تحریریۀ مجلۀ آتلانتیک است.

پاورقی

  • 1
    honor cultures
  • 2
    West Side Story: یک تئاتر موزیکال که نمایش‌نامۀ آن را آرتور لوران، نمایش‌نامه‌نویس آمریکایی، با اقتباس از رومئو و ژولیت اثر شکسپیر نوشته است [مترجم].
  • 3
    dignity cultures
  • 4
    Microaggressions
  • 5
    victimhood culture
  • 6
    organized authority
  • 7
    blogosphere

مرتبط

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

چرا کتاب‌های «نظریۀ همه‌چیز» محبوب شدند؟

آيا ايلان ماسک استراتژی مشخصی دارد؟

آيا ايلان ماسک استراتژی مشخصی دارد؟

بارزترین خصلت برنامۀ ماسک نحوۀ سازمان‌‌‌‌دهی کسب‌‌‌‌و‌‌‌‌کارهایش است

لاين: شهر خطی محمد بن سلمان به کجا خواهد رسيد؟

لاين: شهر خطی محمد بن سلمان به کجا خواهد رسيد؟

لاین اولین پروژۀ عظیم شکست‌خورده در زمینۀ طراحی شهرهای هوشمند نیست

تاریخی خسته‌کننده از خستگی

تاریخی خسته‌کننده از خستگی

شاید زیادی کارداشتن خسته‌کننده باشد، اما هیچ کاری نداشتن احتمالاً از آن هم بدتر است

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0