image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 25 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

نوشتار

چه‏ کسی کلان‌‏روایت زیست‏‌شناسی را خواهد نوشت؟

برخی دانشمندان بر این باورند که درک منطقیِ زیست‌شناسی مدرن نه شدنی است و نه ضروری

چه‏ کسی کلان‌‏روایت زیست‏‌شناسی را خواهد نوشت؟ تصویرساز: مایکل تامپسون.

نظریۀ زیست‌‏شناختیِ فرگشت، از داروین به این‏سو، فراز و نشیب‌‏های فراوانی را پشت سر گذاشته است. در دهۀ ۱۹۱۰ «جهش‌‏گرایان» با این نظر داروین که «طبیعت جهش نمی‌‏کند» مخالفت کردند. دو دهه بعد جولیان هاکسلی نظریۀ «سنتز مدرن» را پیشنهاد کرد که به‌‏جای فروماندن در دنیای آشفتۀ ارگانیسم‌‏های منفرد از چشم‌‏انداز علم ژنتیکِ جمعیت به مطالعه می‏‌پرداخت. ولی یافته‌‏های تازه از راه رسیدند و نظریات قبلی را به چالش کشیدند. امروزه دانشمندان هنوز پاسخ برخی از اساسی‌‏ترین پرسش‌‏ها را در مورد نحوۀ فرگشت حیات روی سیارۀ زمین نمی‌‏دانند. آیا ایدۀ کلان‌روایت زیست‌شناسی آرمانی است که باید بالاخره از آن دست بکشیم؟

استفن بورانی

استفن بورانی

روزنامه‌نگار حوزۀ علم و پزشکی

Guardian

Do we need a new theory of evolution?

استفن بورانی،گاردین— عجیب است که هنوز دانشمندان پاسخ برخی از اساسی‌ترین پرسش‌ها را درمورد نحوۀ فرگشت حیات روی سیارۀ زمین نمی‌دانند. برای مثال، چشم‌‌ها را در نظر بگیرید. چشم‌ها دقیقاً از کجا آمدند. معمولاً در توضیحِ اینکه چگونه چنین اندام پیچیده و شگفت‌انگیزی به دست آوردیم، به نظریۀ انتخاب طبیعی متوسل می‌شویم.

ممکن است چکیدۀ این نظریه را از درس‌های زیست‌شناسی دبیرستان به یاد داشته باشید. اگر جانوری با بینایی ضعیف، به‌طوراتفاقی و در نتیجۀ جهش تصادفی، فرزندانی به دنیا بیاورد که قدرت بینایی‌شان اندکی بهتر است، آنگاه همین یک‌ذره بیناییِ قوی‌تر شانس بقای آن‌ها را بالا می‌برد. هرچه بیشتر زنده بمانند، شانس بیشتری برای تولیدمثل و انتقال ژن‌هایی خواهند داشت که آن‌ها را به بیناییِ بهتر مجهز کرده‌‌اند. ممکن است بیناییِ برخی از این بچه‌ها نیز بهتر از بینایی پدر و مادرشان باشد و باعث تقویتِ احتمال تولیدمثل آن‌ها نیز شود. این چرخه نسل‌به‌نسل ادامه می‌یابد و، طی دوره‌های زمانیِ بسیاربسیار طولانی، این مزیت‌های ناچیز انباشته می‌شود. درنهایت، پس از گذشت چندصد میلیون سال، جانورانی دارید که می‌توانند مانند انسان یا گربه و یا جغد ببینند.

این داستان سادۀ فرگشت است، که در کتاب‌های پرفروشِ علم به‌زبان ساده و کتاب‌های درسی بی‌شماری نقل می‌شود. مشکل این است که، از نظر برخی دانشمندان که شمارشان رو به افزایش است، این داستان به‌طور عجیبی خام و گمراه‌کننده است.

اولاً، ماجرا از وسط داستان شروع می‌شود که در آن وجود سلول‌ها، عدسی‌ها و عنبیه‌های حساس به نور بدیهی قلمداد شده است، بی‌آنکه توضیح داده شود که در ابتدا آن‌ها از کجا آمده‌اند. همچنین این تبیین به‌طور بسنده توضیح نمی‌دهد که این اجزای ظریف و بسیار شکننده چگونه در هم تنیده می‌شوند و اندام واحدی را شکل می‌دهند. فقط چشم‌ها نیستند که نظریۀ سنتی فرگشت را به چالش می‌کشند؛ آرمین موزک، استاد زیست‌شناسیِ دانشگاه ایندیانا، می‌گوید «نخستین چشم، نخستین بال، نخستین جفت جنین. این‌ها چگونه پدید می‌آیند؟ تبیینِ این‌ها انگیزۀ بنیادیِ زیست‌شناسی فرگشتی است. اما تاکنون پاسخی درخور به این پرسش نداده‌ایم. این ایدۀ قدیمیِ تغییر تدریجی، هربار یک اتفاق تصادفیِ خوب، تابه‌حال قانع‌کننده نبوده است».

فرگشت برخی اصول محوری دارد که هیچ دانشمندی به‌طور جدی آن را زیر سؤال نمی‌برد. همه توافق دارند که انتخاب طبیعی، همانند جهش و شانسِ تصادفی، نقش مهمی در فرگشت بازی می‌کند. اما چگونگیِ برهم‌کنش این فرایندها -و اینکه آیا نیروهای دیگری نیز در کار هستند یا نه- محل اختلاف شدید بوده است. گونتر واگنر، استاد زیست‌شناسی دانشگاه ییل، می‌گوید «اگر ما نمی‌توانیم چیزهایی را با ابزارهای کنونی‌مان تبیین کنیم، باید روش‌های نوینی برای تبیین بیابیم».

در سال ۲۰۱۴، هشت تن از دانشمندان با انتشار مقاله‌ای در مجلۀ معتبر نیچر به این چالش پرداختند که می‌پرسید: «آیا نظریۀ فرگشت نیاز به بازنگری دارد؟». پاسخشان این بود: «بله، نیاز فوری». تک‌تک این دانشمندان از به‌روزترین زیرشاخه‌های علوم آمده بودند، از مطالعۀ ارگانسیم‌هایی گرفته که برای کاهش فشار معمولیِ انتخاب طبیعی محیط خود را تغییر می‌دهند -مثل سگ آبی که سد می‌سازد- تا پژوهش‌های جدید که نشان می‌دهد تغییرات جزئیِ شیمیایی که در طول عمر به دی‌ان‌ای ما افزوده می‌شود قابل انتقال به فرزندانمان است. در این مقاله نویسندگان دعوت به درک جدیدی از فرگشت کردند که می‌تواند راه را برای کشف‌هایی تازه هموار کند. اسمی نسبتاً ملایم برای چهارچوب جدیدشان برگزیدند -سنتز فرگشتی توسعه‌یافته (EES)- 1اما پیشنهادهایشان، از دید بسیاری از همکارانشان، جنجال‌انگیز بود.

در سال ۲۰۱۵، انجمن سلطنتی لندن قبول کرد که میزبان همایشی با عنوان «روندهای جدیدِ فرگشت» باشد. بنا بود که در این همایش تعدادی از نویسندگان مقالۀ مذکور در کنار جمعی از دانشمندان برجسته صحبت کنند. به گفتۀ یکی از برگزارکنندگان، هدف از این همایش بحث و گفت‌وگو دربارۀ «تفسیرهای نوین، پرسش‌های جدید و یک ساختار علّیِ کاملاً نو برای زیست‌شناسی» بود. ولی وقتی خبر برگزاری همایش اعلام شد، ۲۳ تن از اعضای انجمن سلطنتی، قدیمی‌ترین و معتبرترین سازمان علمی بریتانیا، اعتراض‌نامه‌ای به رئیس وقتِ انجمن و برندۀ جایزۀ نوبل، سِر پائول نِرس، نوشتند. یکی از امضاکنندگان به من گفت «شرم‌آور است که انجمن سلطنتی همایشی برگزار کند که باعث شود مردم فکر کنند این حرف‌ها جریان اصلی [علم] است». نرس از این واکنش متعجب شد. به من ‌گفت «آن‌ها فکر می‌کردند قصد دارم به این ایده اعتبار زیادی بدهم. اما بحث‌کردن درمورد این مسائل هیچ ضرری ندارد».

نظریه‌پردازان سنتی فرگشت هم دعوت شده بودند، اما تعداد انگشت‌شماری در همایش حاضر شدند. نیک بارتون، برندۀ سال ۲۰۰۸ مدال داروین-والاس، که بالاترین افتخار در زیست‌شناسی فرگشتی است، به من گفت «تصمیم گرفتم نروم، چون این کار باعث تقویت تفکری عجیب‌وغریب می‌شد». برایان و دبورا چارلزورث، دو زیست‌شناس نامدار دانشگاه ادینبورگ، هم گفتند که در همایش شرکت نکردند، چراکه بحث را «آزاردهنده» دیدند. بعداً، نظریه‌پرداز فرگشت دیگری به نام جری کُوین نوشت که دانشمندانِ پشت قضیۀ EES خود را «انقلابی» جا می‌زنند تا کار خودشان را پیش ببرند. حتی طبق مقاله‌ای که سال ۲۰۱۷ منتشر شد، احتمالاً برخی از نظریه‌پردازانِ حامیِ EES بخشی از «گرایش فزاینده به پساحقیقت» درون علم هستند. اما به گفتۀ دانشمند دیگری که هرچند با تردید به نظریۀ EES می‌نگرد، حمله به شخصیت این دانشمندان و گوشه و کنایه‌زدن به آن‌ها «زشت» و «قبیح» بود.

این واکنش شدید چه توضیحی می‌تواند داشته باشد؟ یکی آنکه این نوعی نبرد اندیشه‌ها درمورد سرنوشت یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌هایی است که عصر مدرن را شکل داده است. اما از طرفی هم تلاش برای کسب اسم و رسم و جایگاه حرفه‌ای است، تلاش بر سر اینکه چه کسی تعیین می‌کند در این رشته چه چیزی متن است و چه چیزی حاشیه. آرلین استولتفوس، از نظریه‌پردازان فرگشت موسسۀ پژوهشی آی‌بی‌بی‌آر در مریلند، می‌گوید «مسئله این است که کلان‌روایتِ زیست‌شناسی را چه کسی قرار است بنویسد».
و زیر همۀ این‌ها، پرسش عمیق‌تر دیگری کمین کرده است: آیا ایدۀ کلان‌روایت زیست‌شناسی افسانه‌ای است که باید بالاخره از آن دست بکشیم یا نه؟

در پسِ نبرد کنونی بر سر فرگشت رؤیایی ناتمام نهفته است. اوایل قرن بیستم، بسیاری از زیست‌شناسان آرزوی رسیدن به نظریه‌ای یکپارچه را داشتند، نظریه‌ای که بتواند رشتۀ آن‌ها را به جمع علوم مکانیکی و بی‌پیرایه وصل کند که جهان را به مجموعه‌ای از قوانین بنیادی فرومی‌کاستند. آن‌ها می‌ترسیدند که زیست‌شناسی، بدون چنین نظریه‌ای، همچنان به‌صورت مجموعه‌ای از زیرشاخه‌های چموش باقی بماند، از جانورشناسی گرفته تا بیوشیمی، که در آن پاسخ به هر سؤالی ممکن است نیازمند داده‌ها و استدلال‌های دانشمندان متنازع باشد.

از دیدگاهِ امروزی، بدیهی به نظر می‌رسد که نظریۀ فرگشت داروین -نظریه‌ای ساده و زیبا که توضیح می‌دهد چگونه یک نیرو (انتخاب طبیعی) به‌طوراتفاقی منجر به ظهور کاملِ زندگی روی زمین شد- می‌توانست نقش همان یکپارچه‌ساز بزرگ را بازی کند. اما در آغاز قرن بیستم، یعنی چهار دهه پس از انتشار کتاب خاستگاه گونه‌ها‌ و دو دهه پس از مرگ داروین، نظریاتش رو به افول بود. در مجموعه‌های علمیِ آن زمان آثاری مثل بستر مرگ داروینیسم 2 به چشم می‌خورد. علاقه به فرگشت در بین دانشمندان از بین نرفته بود، اما بسیاری از آن‌ها تبیین داروین را قانع‌کننده نمی‌دانستند. یکی از مشکلات اصلیِ نظریۀ داروین این بود که وراثت را توضیح نمی‌داد. او مشاهده کرده بود که به نظر می‌آید موجودات زنده، در طول زمان، برای سازگاری بهتر با محیط تغییر می‌کنند. اما نمی‌دانست که این تغییراتِ جزئی چگونه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند.

در آغاز قرن بیستم، با توجهِ دوباره به کارهای گرِگور مِندل، پدر علم ژنتیک و کشیشی که در قرن نوزدهم می‌زیست، این پرسش هم دیگر بی‌جواب نماند. دانشمندانی که در رشتۀ جدید ژنتیک کار می‌کردند قواعد حاکم بر تغییرات ناگهانی وراثت را کشف کردند. اما با این کار، به‌جای تأیید نظریۀ داروین، بر پیچیدگی آن افزودند. تولیدمثل، ظاهراً به‌روش‌هایی شگفت‌انگیز، منجر می‌شد به بازآمیزی ژن‌ها -واحدهای اسرارآمیزی که صفات فیزیکی را به کدهایی تبدیل می‌کنند که بالاخره پدیدار می‌شوند. مثلاً، ممکن است موی قرمزِ پدربزرگی که در پسرش دیده نشده دوباره در نوه‌اش ظاهر شود. انتخاب طبیعی چگونه عمل می‌کند، درحالی‌که تغییرات ریز آن ممکن است در هر تولیدمثل با اطمینان از والدین به فرزندان منتقل نشود؟

خبر بدتر برای داروینیست‌ها ظهور «جهش‌گرایان» در دهۀ ۱۹۱۰ بود، نحله‌ای از دانشمندان ژنتیک که نمایندۀ سرشناسشان، توماس هانت مورگان، نشان داد که با پرورش میلیون‌ها مگس سرکه -و گاهی با افزودن عنصرِ رادیواکتیوِ رادیوم به غذایشان- می‌تواند صفاتی جهش‌یافته تولید کند، مثل رنگ چشم جدید یا دست و پای اضافی. این‌ها گوناگونی‌های تصادفی ریزی نبودند که نظریۀ داروین بر آن استوار بود، بلکه تغییراتی ناگهانی و چشمگیر بودند. و معلوم شد که این جهش‌ها وراثت‌پذیرند. جهش‌گرایان معتقد بودند که نیروی خلاقِ حقیقیِ حیات را یافته‌اند. مسلماً انتخاب طبیعی به حذف تغییرات نامناسب کمک می‌کرد، اما صرفاً ویراستاری ملال‌آور برای شعرِ فروزانِ جهش بود. داروین پیش‌تر نوشته بود «طبیعت جهش نمی‌کند».3 جهش‌گرایان با احترام مخالف این نظر بودند.

چنین منازعاتی بر سر فرگشت نگرانیِ تفرقۀ مذهبی را نیز به همراه داشت. نیروهای حاکم بر خلقت در معرض خطر بود. به‌ویژه از نظر داروینیست‌ها، نظریه‌شان وضعیت صفر یا صدی داشت. طبق گفتۀ داروین در خاستگاه گونه‌ها، اگر نیروی دیگری نیز، غیر از انتخاب طبیعی، بتواند تفاوت‌هایی را که بین موجودات زنده مشاهده می‌کنیم توضیح دهد، آنگاه کل نظریه‌اش دربارۀ حیات «به‌کلی فرو می‌پاشد». اگر حرف جهش‌گرایان درست بود آنگاه دانشمندان، به‌جای نیروی واحدِ حاکم بر همۀ تغییرات زیست‌شناختی، باید در منطق جهش بیشتر کندوکاو می‌کردند. آیا جهش درمورد پاها و شُش‌ها متفاوت عمل می‌کرد؟ یا جهش در قورباغه‌ها عملکرد متفاوتی نسبت به جهش در جغدها و فیل‌ها داشت؟

در سال ۱۹۲۰، جوزف هنری ووجر، فیلسوف اهل بریتانیا، گفت که زیست‌شناسی دچار نوعی «چندپارگی» و «گسستگی» است که «در علم یکدستی همچون شیمی دیده نمی‌شود». او اشاره می‌کند که گروه‌های مختلفِ زیست‌شناسی معمولاً با یکدیگر خصومت می‌ورزیدند و ظاهراً‌ این وضع بدتر و بدتر می‌شد. کم‌کم افزایش گسستگی در علوم زیستی گریزناپذیر می‌نمود و امکان دستیابی به زبانی مشترک از دست می‌رفت.

درحالی‌که ممکن بود داروینیسم به دست فراموشی سپرده شود، گروهی کنجکاو از آماردانان و پرورش‌دهندگان حیوانات برای احیای آن پا پیش گذاشتند. در دهۀ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ اندیشمندانی مانند رونالد فیشر، اهل بریتانیا و پدر آمار علمی، و سووال رایت، دانشمند ژنتیک اهل آمریکا، طی کارهایی جدا اما نسبتاً مرتبط، نظریه‌ای اصلاح‌شده از فرگشت ارائه دادند که پیشرفت‌های علمیِ بعد از مرگ داروین را توضیح می‌داد، اما این نوید را هم می‌داد که بتوان همۀ اسرار زندگی را با چند قانون ساده تبیین کرد. سال ۱۹۴۲ جولیان هاکسلی، زیست‌شناس انگلیسی، برای این نظریۀ نامی ابداع کرد: سنتز مدرن. این نظریه پس از هشتاد سال هنوز هم چهارچوب اصلی زیست‌شناسیِ فرگشتی را تشکیل می‌دهد که هرساله به میلیون‌ها دانش‌آموز و دانشجو یاد می‌دهند. تا جایی که یک زیست‌شناس در چهارچوب سنت سنتز مدرن کار کند بخشی از «جریان اصلی» محسوب می‌شود؛ تا وقتی هم که آن را نپذیرد، زیست‌شناسی حاشیه‌ای قلمداد می‌شود.

سنتز مدرن، برخلاف نامش، واقعاً تلفیقی از دو رشته نبود، بلکه توجیهِ یکی در سایۀ دیگری بود. طرفداران سنتز مدرن با ساخت مدل‌های آماری از جمعیت‌های حیوانی، که قوانین ژنتیک و جهش را توضیح می‌داد، نشان دادند که در طول دوره‌های زمانی بسیار طولانی انتخاب طبیعی بیشتر طبق پیش‌بینی داروین کار می‌کند. انتخاب طبیعی همچنان حکم‌فرماست و، دست آخر، جهش‌ها آن‌قدر نادرند که اهمیتی ندارند و قوانین وراثت تأثیری بر قدرت کلیِ انتخاب طبیعی نمی‌گذارد. طی فرایندی تدریجی، ژن‌های مزیت‌دار در طول زمان حفظ می‌شوند و ژن‌هایی که مزیتی به موجود زنده نمی‌دهند از بین می‌روند.

طرفداران سنتز مدرن، به‌جای فروماندن در دنیای آشفتۀ ارگانیسم‌های منفرد و محیط‌زیست خاص آن‌ها، از چشم‌انداز بلندِ علم ژنتیک جمعیت به مشاهده می‌پرداختند. از دیدگاه آن‌ها، داستان حیات درنهایت فقط داستان انبوه ژن‌هایی بود که در گسترۀ عظیم تاریخ فرگشت زنده می‌ماندند یا از بین می‌رفتند.

سنتز مدرن سرِ بزنگاه رسید. موفقیت این نظریه، غیر از قدرت تبیینی‌اش، دو دلیل دیگر نیز داشت -دلایلی که بیشتر تاریخی یا حتی جامعه‌شناختی بودند تا علمی. اولاً که دقت ریاضی سنتز مدرن چشمگیر و در زیست‌شناسی بی‌سابقه بود. همان‌طور که بتی اسموکوویتیس، مورخ مصری، اشاره می‌کند، این نظریه رشتۀ زیست‌شناسی را به «علم‌های الگو»، نظیر فیزیک، نزدیک‌تر کرد. درعین‌حال، به گفتۀ اسموکوویتیس، نوید یکپارچگی علوم زیستی را در لحظه‌ای داد که «پروژۀ روشنگریِ» یکپارچگیِ علمی باب روز بود. در سال ۱۹۴۶، دو زیست‌شناس به نام‌های ارنست مایر و جورج گیلرد سیمپسون «انجمن مطالعۀ فرگشت» 4 را راه‌اندازی کردند، سازمانی تخصصی که مجلۀ اختصاصی داشت و، به گفتۀ سیمپسون، قرار بود زیرشاخه‌های زیست‌شناسی را «حول محور مشترک مطالعات فرگشت» گرد آورد. او بعداً نیز می‌گوید که این کار ممکن بود، چون «به نظر می‌رسد دست‌کم نظریۀ واحدی داریم […] که می‌تواند با همۀ مسائلِ کلاسیکِ تاریخ حیات مواجه شود و راه‌حلی علت‌گرا برای هرکدام از آن‌ها ارائه کند».

در این دوران، زیست‌شناسی داشت به جایگاه خودش به‌عنوان یک رشتۀ علمیِ اصلی دست پیدا می‌کرد. برایش گروه‌های دانشگاهی تشکیل می‌دادند، اعتبار مالی جذب می‌شد و هزاران دانشمند که مدرک‌های معتبری داشتند دست به کشف‌هایی حیرت‌انگیز می‌زدند. در سال ۱۹۴۴ اسوالد اِیوری، زیست‌شناس کانادایی‌آمریکایی، و همکارانش ثابت کردند که مادۀ فیزیکی ژن‌ها و وراثت از دی‌ان‌ای تشکیل شده است. در سال ۱۹۵۳ نیز جیمز واتسون و فرانسیس کریک -با اتکا به مطالعات روزالیند فرانکلین [شیمی‌دان انگلیسی] و لینوس پاولینگ، شیمی‌دان آمریکای- ساختار مارپیچ دورشته‌ایِ دی‌ان‌ای را کشف کردند.

انباشت اطلاعات با سرعتی پیش می‌رفت که هیچ دانشمندی توان دریافت کاملش را نداشت و ضرباهنگ مداومِ سنتزِ مدرن همه‌جا مشهود بود. این نظریه حکم می‌کرد که، درنهایت، ژن‌ها همه‌چیز را می‌سازند و انتخاب طبیعی در هر ذره‌ای از حیات به‌دنبال مزیت است. در مطالعۀ جلبک‌هایی که داخل استخر رشد می‌کنند یا طاووسی که در حال رقص جفت‌گیری است، می‌توان فهمید که انتخاب طبیعی دارد کارش را روی ژن‌ها انجام می‌دهد. به‌این‌ترتیب، می‌شد دوباره دنیای حیات را ساده دید.

طرفداران سنتر مدرن تا سال ۱۹۵۹ یکه‌تاز بودند، یعنی تا وقتی که دانشگاه شیکاگو کنفرانسی به مناسبت صدسالگی انتشار خاستگاه گونه‌ها برگزار کرد. محل برگزاری کنفرانس پر از جمعیت شده بود و خبرنگاران روزنامه‌های سراسری وقایع را دنبال می‌کردند. (ملکه الیزابت هم دعوت شده بود، اما حضور نیافت و پیام عذرخواهی فرستاد). هاکسلی با افتخار می‌گفت «این یکی از نخستین رویدادهای عمومی است که در آن به‌صراحت اعلام شده که همۀ وجوه واقعیت از فرگشت تبعیت می‌کند».

اما دیری نپایید که سنتز مدرن آماج حملۀ دانشمندانی از همان گروه‌های دانشگاهی شد که به شکل‌گیری‌اش کمک کرده بودند.

از همان ابتدا، همیشه دگراندیشانی وجود داشتند. سال ۱۹۵۹، کنراد هَل ودینگتون، که یک زیست‌شناس تکوینی بود، ابراز تأسف کرد از اینکه سنتز مدرن نظریه‌های ارزشمندی را به‌خاطر «ساده‌سازی‌های مفرط که ممکن است ما را به تصویری نادرست از چگونگی کارکردِ فرایند فرگشت سوق دهد» کنار زده است. او در محافل خصوصی انتقاد می‌کرد از اینکه هر کسی که خارج از «خط مشی حزبِ» جدید فرگشت کار کند -یعنی سنتز مدرن را نپذیرد- طرد می‌شود.

سپس زنجیره‌ای ویرانگر پدید آمد از یافته‌های جدیدی که مبانی این نظریه را زیر سؤال می‌بردند. این کشف‌ها، که از اواخر دهۀ ۱۹۶۰ شروع شد، حاصل تلاش زیست‌شناسان مولکولی بود. درحالی‌که هواداران سنتز مدرن نگاه تلسکوپی به حیات داشتند و رشد جمعیت‌های عظیم را در طول بازه‌های زمانی بسیار طولانی مطالعه می‌کردند، ابزار زیست‌شناسانِ مولکولی میکروسکوپ بود و روی مولکول‌های انفرادی تمرکز داشتند. زیست‌شناسان مولکولی پس از مشاهده دریافتند که انتخاب طبیعی آن قدرت مطلقی نیست که بسیاری از دانشمندان فکر می‌کردند.

آن‌ها فهمیدند که مولکول‌های سلول‌های بدن ما -و درنتیجه توالی ژن‌های درون آن‌ها- با سرعتی بسیار بالا جهش می‌یابند. این یافته‌ای دور از انتظار بود، اما لزوماً تهدیدی برای نظریۀ غالب فرگشت به حساب نمی‌آمد. براساس سنتز مدرن، حتی اگر معلوم شود که جهش‌ پدیده‌ای رایج است، انتخاب طبیعی در طول زمان همچنان علت اصلیِ تغییر خواهد بود و جهش‌های مفید را نگه می‌دارد و جهش‌های بی‌فایده را دور خواهد ریخت. اما چنین اتفاقی نمی‌افتاد. ژن‌ها در حال تغییر -یعنی در حال فرگشت- بودند، اما انتخاب طبیعی نقشی در این میان نداشت. برخی تغییرات ژنتیکی بدون هیچ دلیلی جز شانس محض باقی می‌ماندند، گویی انتخاب طبیعی پشت سکان خوابش برده بود.

زیست‌شناسان فرگشتی بهت‌زده شدند. در سال ۱۹۷۳، دیوید اتنبرا در مستندی از بی‌بی‌سی مصاحبه‌ای انجام داد با یکی از پیشگامان سنتز مدرن، به نام تئودوسیوس دوبژانسکی. او علناً از «فرگشت غیرداروینی» که برخی دانشمندان مطرح می‌کردند ناراحت بود. او در این مصاحبه گفت «اگر چنین باشد،‌ فرگشت معنایی نخواهد داشت و نتیجۀ مشخصی نخواهد داد. این فقط بحثی جزئی بین متخصصان نیست. برای انسانی که در پی معنای وجود خویش است، فرگشت از راه انتخاب طبیعی منطقی می‌نماید». زمانی مسیحیان معترض بودند که نظریۀ داروین زندگی را پوچ و بی‌معنا کرد، حال داروینیست‌ها چنین اعتراضی را به دانشمندانی وارد می‌دانستند که مخالف نظریۀ داروین بودند.

انتقادات دیگری علیه درست‌انگاری فرگشت مطرح شد. دیرینه‌شناسان سرشناسی همچون استفان جِی گولد و نیلز اِلدریج استدلال کردند که آثار فسیلی نشان می‌دهد فرگشت معمولاً به‌شکل انفجارهای کوتاه و متمرکز رخ داده و لزوماً آهسته و تدریجی نبوده است. برخی زیست‌شناسانِ دیگر به این نتیجه رسیدند که سنتز مدرن ارتباط چندانی با کارشان ندارد. با افزایش پیچیدگی مطالعۀ حیات، کم‌کم نظریۀ مبتنی بر این پرسش که در محیط‌های مختلف چه ژن‌هایی انتخاب می‌شوند بی‌ربط به نظر رسید. چنین نظریه‌ای کمکی نمی‌کرد برای پاسخ به پرسش‌هایی از این دست که حیات چگونه از دریاها پدیدار شد یا اندام‌های پیچیده‌ای مثل جفت جنین چگونه تکوین یافتند. به گفتۀ گونتر واگنر، زیست‌شناس تکوینی دانشگاه ییل، استفاده از عینک سنتز مدرن برای تبیین پرسش دوم «مثل استفاده از ترمودینامیک برای توضیح نحوۀ کار مغز» خواهد بود. (قوانین ترمودینامیک که چگونگی انتقال انرژی را توضیح می‌دهد درمورد مغز کاربرد دارد، اما اگر بخواهیم بدانیم حافظه چگونه شکل می‌گیرد یا علت تجربۀ هیجانات در ما چیست، کمک چندانی نمی‌کند).

همان‌طور که انتظار می‌رفت، این رشته تفکیک شد. در دهۀ ۱۹۷۰، زیست‌شناسان مولکولی در بسیاری از دانشگاه‌ها از گروه زیست‌شناسی جدا شدند و برای خودشان گروه‌ها و مجلات مستقلی تشکیل دادند. برخی هم در زیرشاخه‌های دیگری، مانند دیرینه‌شناسی و زیست‌شناسی تکوینی، راهشان را جدا کردند. اما بزرگ‌ترین گرایش، زیست‌شناسی فرگشتی، مثل گذشته به کار خود ادامه داد. قهرمانان سنتز مدرن -که تاکنون بر گروه‌های زیست‌شناسی در دانشگاه‌ها مسلط بوده‌اند- در برخورد با یافته‌های جدید و احتمالاً تضعیف‌کننده تصدیق می‌کردند که چنین فرایندهایی گاهی (بخوانید: به‌ندرت) اتفاق می‌افتد و برای بعضی متخصصان (بخوانید: متخصصان گمنام) مفید است، اما تغییری اساسی در فهم پایه‌ایِ زیست‌شناسیِ حاصل از سنتز مدرن ایجاد نمی‌کند (بخوانید: نگران نباشید، ما می‌توانیم مثل سابق به کارمان ادامه دهیم). خلاصه اینکه کشفیات جدید معمولاً به‌عنوان کنجکاویِ سرگرم‌کننده رد شده‌اند.

داگلاس فوتویاما، نظریه‌پرداز فرگشت، طی مقاله‌ای که سال ۲۰۱۷ منتشر شد در دفاع از این نظریۀ غالب می‌گوید که امروزه سنتز مدرن «با همۀ تغییرات و تعدیل‌های لازم، همچنان هستۀ مرکزیِ زیست‌شناسی فرگشتی مدرن باقی مانده است». نسخۀ کنونی این نظریه راه را برای جهش و شانس تصادفی باز گذاشته است، ولی همچنان فرگشت را داستان ژن‌هایی می‌داند که در جمعیت‌های بسیار بزرگ بقا می‌یابند. شاید بزرگ‌ترین تغییر نسبت به دوران طلاییِ این نظریه در اواسط قرن گذشته این باشد که بلندپروازانه‌ترین ادعاهایش -مثل اینکه صرفاً با درک ژن‌ها و انتخاب طبیعی می‌توانیم کل حیات روی زمین را درک کنیم- رنگ باخته‌اند یا با هشدارها و استثناها تعدیل شده‌اند. این تغییر رویکرد با هیاهوی کمی رخ داده است. انگاره‌های این نظریه هنوز هم در دل رشتۀ زیست‌شناسی ریشه دارد، اما به‌طور رسمی به نارسایی‌ها یا چنددستگی‌هایش رسیدگی نشده است. موضع سنتز مدرن در برابر منتقدانش مثل رئیس‌جمهوری است که به وعدۀ انتخاباتی‌اش عمل نمی‌کند -سنتز مدرن هم نتوانست همۀ اعضای ائتلاف را راضی کند، اما برخلاف کم‌رنگ‌شدن وعده‌هایش هنوز هم در قدرت باقی است.

بسیاری برایان و دبورا چارلزورث را سردمداران سنتی می‌دانند که از سنتز مدرن به دست ما رسیده است. این دو متفکر مطالب فراوانی به‌عنوان نظریه‌پردازان جدیدِ زیست‌شناسیِ فرگشت نوشته‌اند و معتقد نیستند که بازنگری اساسی لازم باشد. برخی می‌گویند آن‌ها بیش‌ازحد محافظه‌کارند، اما خودشان تأکید می‌کنند که فقط بااحتیاط‌اند -مراقب‌اند تا چهارچوب امتحان‌شده‌ای را به‌خاطر نظریه‌های فاقد سند و مدرک از بین نبرند. آن‌ها به حقایق بنیادینِ فرگشت علاقه‌مندند، نه به توضیح هر ناهمگونی در فرایند فرگشت.

برایان چارلزورث به من گفت «ما اینجا نمی‌خواهیم خرطوم فیل یا کوهان شتر را توضیح دهیم، حتی درصورتی که چنین توضیحی ممکن باشد». گفت که نظریۀ فرگشت باید همگانی باشد و روی چند عامل محدودی تمرکز کند که در مطالعۀ چگونگی رشد هر موجود زنده‌ای به کار می‌آیند. دبورا هم گفت «خیلی راحت می‌توانیم مدام بگوییم
‘توضیح نداده‌اید که چرا سیستم خاصی آن‌جور کار می‌کند’. اما لازم نیست بدانیم». این حرف به این معنی نیست که استثناها جالب نیستند، بلکه بدین معنی است که آن‌قدر هم مهم نیستند.

کوین لالند، دانشمندی که کنفرانس جنجالی انجمن سلطنتی را ترتیب داد، معتقد است زمان آن فرا رسیده که طرفداران زیرشاخه‌های فراموش‌شدۀ رشتۀ فرگشت دور هم جمع شوند. لالند و دیگر طرفدارانِ نظریۀ سنتز فرگشتیِ توسعه‌یافته می‌گویند باید روش فکری نوینی دربارۀ فرگشت اتخاذ کرد -روشی که از اول به‌دنبال ساده‌ترین تبیین یا تبیین همگانی نباشد، بلکه در پی تلفیقی از رویکردها باشد که بهترین تبیین را برای پرسش‌های اصلی زیست‌شناسی به دست می‌دهد. درنهایت، آن‌ها می‌خواهند که زیرشاخه‌هایشان -شکل‌پذیری 5 [فنوتیپی]، رشد فرگشتی، اپی‌ژنتیک، فرگشت فرهنگی- نه‌تنها به رسمیت شناخته شوند بلکه رسماً در متن اصلی زیست‌شناسی گنجانده شوند.

در این گروه تعدادی چهرۀ آتش‌افروز وجود دارد. ایوا جابلونکا دانشمند ژنتیک، به تبعیت از ژان باتیست لامارک، مروج اندیشه‌های توارث پیش از داروین، خود را نئولامارکیست معرفی کرده است. همچنین دنیس نوبلِ فیزیولوژیست خواهان یک «انقلاب» در برابر نظریۀ سنتی فرگشت بوده است. اما لالند، پژوهشگری پیش‌گام در بسیاری از مقالات مربوط به این جنبش، تأکید می‌کند که آن‌ها فقط قصد دارند تعریف کنونی فرگشت را بسط دهند.

دلایل نظریۀ EES بر این ادعای ساده استوار است: در چند دهۀ گذشته، چیزهای چشمگیر فراوانی دربارۀ جهان طبیعی یاد گرفته‌ایم -و این چیزها باید در متن اصلی نظریۀ زیست‌شناسی گنجانده شوند. یکی از جذاب‌ترین حوزه‌های پژوهشی جدید بحث شکل‌پذیری است که نشان می‌دهد برخی ارگانیسم‌ها قابلیت آن را دارند که سریع‌تر و اساسی‌تر از چیزی که تصور می‌شد با محیط سازگار شوند. توصیف‌هایی که از شکل‌پذیری می‌دهند حیرت‌انگیز است و نوعی دگرگونی خارق‌العاده را در ذهن تداعی می‌کند که انتظار دارید در کتاب‌های کمیک و فیلم‌های علمی‌تخیلی ببینید.

امیلی استندن از دانشمندان دانشگاه اُتاواست و دربارۀ پُرباله‌ماهی خاکستری (با نام علمی Polypterus senegalus) مطالعه می‌کند، نوعی ماهی که هم آب‌شُش و هم شُش دارد. به گفتۀ استندن، پرباله‌ماهی‌‌های معمولی می‌توانند روی سطح آب از هوا تنفس کنند، اما زیر آب «خیلی راحت‌تر» زندگی می‌کنند. ولی وقتی او گروهی از این ماهی‌ها را که چند هفتۀ اول عمرشان را در آب گذرانده بودندبرداشت و روی خشکی پرورش دارد، بدنشان فوراً شروع کرد به تغییر. استخوان باله‌هایشان درازتر و تیزتر شد تا بتوانند با کمک مفاصل پهن‌تر و ماهیچه‌های بزرگ‌ترْ بدنشان را روی زمین خشک بکشند؛ گردنشان نرم‌تر شد؛ شُش‌های اولیۀ آن‌ها گشادتر شد و اندام‌های دیگرشان متناسب با شُش‌ها تغییر یافت. همچنین ظاهرشان به‌کلی عوض شد. استندن گفت «آن‌ها شبیه گونه‌های انتقالی‌ای شدند که در فسیل‌ها می‌بینید، گونه‌هایی که بین دریا و خشکی زندگی می‌کردند». طبق نظریۀ سنتی فرگشت، این نوع تغییر طی میلیون‌ها سال رخ می‌دهد. اما آرمین موزک، از طرفداران سنتز توسعه‌یافته، می‌گوید که پرباله‌ماهی خاکستری «طی یک نسل با خشکی سازگار می‌شود». او انگار به این ماهی افتخار می‌کرد.

حوزۀ تخصصی خودِ موزک مطالعۀ سوسک سرگین، یکی دیگر از گونه‌های فوق‌العاده شکل‌پذیر، است. او و همکارانش، با توجه به تغییرات اقلیمی آینده، واکنش این نوع سوسک را به دماهای مختلف آزمایش کردند. آب‌وهوای سردتر باعث می‌شود سوسک‌ها سخت‌تر بپرند. اما این پژوهشگران دریافتند که پاسخ سوسک‌ها به چنین شرایطی بزرگ‌ترشدن بال‌هایشان است. نکتۀ مهم در این‌گونه مشاهدات که فهم سنتی فرگشت را به چالش می‌کشد آن است که همۀ این رشدونموهای ناگهانی از همان ژن‌های قبلی ناشی می‌شوند. ژنِ گونۀ موردنظر به‌تدریج و نسل‌به‌نسل بهبود نمی‌یابد، بلکه در همان مراحل تکوینِ اولیه‌اش این قابلیت را دارد تا به روش‌هایی رشد کند که امکان بقا در موقعیت‌های مختلف را به او می‌دهد.

دیوید فنیگ از دانشگاه کارولینای شمالی در چپل هیل می‌گوید «ما فکر می‌کنیم که این ویژگی در همۀ گونه‌ها وجود دارد». او روی وزغ پابیلچه‌ای مطالعه می‌کند، دوزیستی در اندازۀ قوطی کبریت. وزغ‌های پابیلچه‌ای معمولاً همه‌چیزخوارند، اما بچه‌وزغ‌هایی که فقط با غذای گوشتی بزرگ می‌شوند دندان‌های بزرگ‌تر، آرواره‌های قوی‌تر و احشای مقاوم‌تر و پیچیده‌تری خواهند داشت. یک‌باره، شبیه گوشت‌خواری قوی می‌شوند که از سخت‌پوستان و حتی بچه‌وزغ‌های دیگر تغذیه می‌کنند.

شکل‌پذیریْ ایدۀ تغییر تدریجی از راه انتخابِ تغییرات جزئی را از اعتبار نمی‌اندازد، بلکه نظام فرگشتی دیگری ارائه می‌کند که منطق هماهنگ خودش را دارد. این بحث حتی می‌تواند، از نظر برخی پژوهشگران، برای پرسش بغرنج پدیده‌های بدیعِ زیستی، مثل نخستین چشم یا نخسین بال، پاسخ داشته باشد. فنیگ می‌گوید «شاید شکل‌پذیری همان چیزی است که جرقۀ شکل آغازینِ یک صفت جدید را می‌زند».

شکل‌پذیری در زیست‌شناسی تکوینی پدیده‌ای پذیرفته‌شده است و ماری جین وست-اِبرهارد، نظریه‌پرداز سرشناس آمریکایی، آغازگر این ادعا بود که شکل‌پذیری یک نیروی فرگشتیِ محوری در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ بود. اما این پدیده هنوز هم در بسیاری از حوزه‌های زیست‌شناسی تقریباً ناشناخته است. احتمالاً دانشجویانی که تازه دورۀ کارشناسی را شروع می‌کنند مطالب چندانی از آن نخواهند شنید، ولی اثرش را بیشتر در نوشته‌های علمی عامه‌فهم خواهیم دید.

زیست‌شناسی پر از چنین نظریه‌هایی است. حوزه‌های دیگر موردتوجهِ سنتزِ توسعه‌یافته شامل وراثت فراژنتیکی، اصطلاحاً اپی‌ژنتیک، می‌شود. ایدۀ اپی‌ژنتیک این است که وقتی والدین چیزی را تجربه می‌کنند -مثل یک آسیب روانی یا بیماری- مولکول‌های شیمیایی کوچکی، به‌واسطۀ آن تجربه، به دی‌ان‌ای والدین می‌چسبد و در فرزندانشان نیز تکرار می‌شود. وقوع این پدیده در برخی حیوانات طی چندین نسل معلوم شده، اما پیشنهاد آن به‌عنوان توضیحی برای آسیب روانی بین‌نسلی در انسان‌ها مورد مناقشه بوده است. بعضی دیگر از طرفداران سنتز توسعه‌یافته توارث را در چیزهایی مثل فرهنگ ردیابی می‌کنند -مثلاً وقتی دلفین‌ها به‌صورت گروهی رشد می‌کنند و تکنیک‌های جدید شکار را به یکدیگر یاد می‌دهند- یا در جوامعِ میکرب‌های مفیدِ درون حیوانات یا ریشه‌های گیاهان، که تمایل دارند مانند ابزاری از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند.
در هر دو حالت، پژوهشگران ادعا می‌کنند که این عوامل تا حدی بر فرگشت تأثیر دارند که می‌توان برایشان نقشی محوری‌تر در نظر گرفت. برخی از این دیدگاه‌ها مدت کوتاهی رایج شدند اما هنوز هم مورد اختلاف هستند. برخی هم چندین دهه کنار کشیدند و نگرش‌های خود را فقط در اختیار جمع کوچکی از متخصصان قرار دادند. اوایل قرن بیستم، رشتۀ زیست‌شناسی به صدها زیرشاخه تقسیم شد که هیچ‌یک از دیگری خبر نداشت.

گروه سنتز توسعه‌یافته معتقدند که باید این مشکل را به قید فوریت حل کرد -و یک نظریۀ یکپارچۀ وسیع‌تر تنها راه‌حل است. این دانشمندان مشتاق‌اند پژوهش‌های خود را گسترش دهند و داده‌های لازم را برای رد ادعاهای تردیدکنندگان جمع‌آوری کنند. اما به این نکته نیز واقف‌اند که ممکن است نتایج واقعه‌نگاری در ادبیات موضوع کافی نباشد. گِرد بی مولر، رئیس گروه زیست‌شناسی نظریِ دانشگاه وین و یکی از حامیان اصلی نظریۀ EES، می‌گوید «بخش‌هایی از سنتز مدرن در کل جامعۀ علمی، در شبکه‌های تأمین مالی، مناصب و مقام‌های استادی ریشه دوانده است. برای خودش صنعتی کامل است».

سنتز مدرن چنان رویداد شگرفی بود که حتی ایده‌های به‌کلی نادرستش را تا نیم‌قرن درست فرض می‌کردند. جهش‌گرایان چنان نادیده گرفته شدند که، حتی چند دهه پس از اثبات نقش کلیدیِ جهش در فرگشت، دانشمندان به ایده‌هایشان بدگمان بودند. حتی در سال ۱۹۹۰، یکی از پرنفوذترین کتاب‌های دانشگاهی فرگشت می‌توانست ادعا کند که «نقش جهش‌های جدید اهمیت مستقیم ندارد» -ادعایی که در عمل دانشمندان انگشت‌شماری، آن زمان یا اکنون، به آن باور داشته‌اند. در جنگ ایده‌ها کسی با ایدۀ تنها برنده نخواهد شد.

ماسیمو پیلیوچی، استاد پیشین فرگشت در دانشگاه استونی بروک نیویورک، بر این باور است که به‌منظور رهایی زیست‌شناسی از میراث قدیمیِ سنتز مدرن به مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها نیازمندید تا ارزیابی را شروع کنید: «متقاعدسازی، دانشجویانی که چنین اندیشه‌هایی در پیش می‌گیرند، تأمین مالی، مناصب استادی». علاوه‌ بر مغزها باید قلب‌ها را هم به دست آورید. در یکی از جلسات پرسش‌ و پاسخ پیلیوچی طی کنفرانسی در سال ۲۰۱۷، یکی از حضار گفت که اختلاف بین طرفداران EES و زیست‌شناسانِ محافظه‌کارتر گاهی بیشتر به جنگ فرهنگی شبیه است تا اختلاف‌نظر علمی. به روایت یکی دیگر از حضار: «پیلیوچی جواب داد ‘البته، این جنگی فرهنگی است و ما در آن پیروز خواهیم شد’، و ناگهان صدای تشویق از نصف سالن بلند شد».

اما برخی دانشمندان بر این باورند که نبرد بین دانشمندان سنتی و طرفداران سنتز توسعه‌یافته نبردی بی‌ثمر است. آن‌ها می‌گویند که درک منطقیِ زیست‌شناسی مدرن نه شدنی است و نه ضروری. طی دهۀ گذشته فورد دولیتل، بیوشیمی‌دانِ سرشناس آمریکایی، جستارهایی منتشر کرده است درباب بیهودگیِ ایدۀ نیاز علوم زیستی به قانون‌نگاری. او به من گفت «ما به هیچ سنتز لعنتیِ جدیدی نیاز نداریم. ما حتی واقعاً به سنتز قدیمی نیاز نداشتیم».

دولیتل و دانشمندانی مثل او چیزی افراطی‌تر می‌خواهند: مرگ یکسرۀ نظریه‌های بزرگ. آن‌ها این‌گونه طرح‌های یکپارچه‌ را ناشی از خودبینی میانۀ قرن -حتی مدرنیست- می‌دانند که جایی در دوران پسامدرن علم ندارد. از نظر دولیتل، این اندیشه که می‌توان یک نظریۀ منسجم فرگشت داشت «محصول تصنعیِ شیوۀ شکل‌گیری علم زیست‌شناسی در قرن بیستم» است که «شاید آن زمان، و نه اکنون، مفید» بوده باشد. او می‌گوید رفتار منصفانه با داروین به‌معنی ستایش همۀ نظریاتش نیست، بلکه می‌توانیم با بهره‌گیری از بینش او توضیح دهیم که شکل‌های کنونیِ حیات چگونه با چنین تغییرات بنیادینی از گونه‌های قدیمی پدید آمدند.

دولیتل و همراهانش، ازجمله آرلین استولتزفوسْ زیست‌شناس رایانشی، اخلاف دانشمندانی‌اند که از اواخر دهۀ ۱۹۶۰ به بعد سنتز مدرن را با پررنگ‌کردن اهمیت تصادفی‌بودن و جهش به چالش کشیدند. اَبَرستارۀ فعلی این دیدگاه، معروف به فرگشت خنثی، مایکل لینچْ استاد ژنتیکِ دانشگاه آریزوناست. لینچ در صحبت نرم‌خو، اما در چیزی که دانشمندان آن را «ادبیات موضوع» می‌نامند فوق‌العاده ستیزه‌جوست. در کتاب‌هایش به دانشمندانی خرده می‌گیرد که وضع موجود را می‌پذیرند و نمی‌توانند به اهمیت ریاضیات دقیقِ مبنای پژوهش‌هایش پی ببرند. او سال ۲۰۰۷ نوشت «از نظر بیشتر زیست‌شناسان، فرگشت چیزی نیست جز انتخاب طبیعی. این پذیرش کورکورانه […] خیلی جاها به تفکر ناشیانه انجامیده و شاید به همین دلیل است که بیشترِ مردمِ جامعه فرگشت را یک علم نرم می‌دانند». (لینچ نیز طرفدار نظریۀ EES نیست. اگر دست او بود، زیست‌شناسی حتی تقلیل‌گراتر از چیزی بود که سنتزگرایان مدرن تصور می‌کردند).

لینچ در طول دو دهۀ اخیر نشان داده است که بسیاری از شیوه‌های پیچیدۀ آرایشِ دی‌ان‌ای در سلول‌های ما احتمالاً به‌صورت تصادفی رخ داده است. از نظر وی، دنیای زنده را انتخاب طبیعی شکل داده است، اما نوعی رانش کیهانی نامشخص و بی‌شکل نیز می‌تواند گهگاهی، از دل هرج‌ومرج، نظم به وجود آورد. وقتی با لنچ حرف می‌زدم، گفت قصد دارد پژوهش‌هایش را تا جای ممکن -با بررسی سلول‌ها، اندام‌ها یا کل موجود زنده- در زیرشاخه‌های بیشتری از زیست‌شناسی بسط دهد تا ثابت کند که این فرایندهای تصادفی همگانی‌اند.

مثل بسیاری از استدلال‌هایی که امروزه زیست‌شناسان فرگشت را چنددسته می‌کنند، اینجا هم باید به نکته‌ای تأکید کرد. بیشترِ زیست‌شناسان محافظه‌کار منکر وقوع فرایندهای تصادفی نیستند، بلکه فکر می‌کنند خیلی کم‌نفوذتر از چیزی هستند که دولیتل یا لینچ تصور می‌کنند.

یوجین کونین، زیست‌شناس رایانشی، معتقد است مردم باید به نظریه‌هایی که با هم سازگار نیستند عادت کنند؛ یکپارچگی سرابی بیش نیست. او می‌گوید «به نظر من هیچ نظریۀ واحدی برای فرگشت وجود ندارد -یا نمی‌تواند وجود داشته باشد. نظریۀ واحدی برای همه‌چیز نمی‌تواند وجود داشته باشد. حتی فیزیک‌دان‌ها هم نظریۀ همه‌چیز ندارند».

درست است. فیزیک‌دان‌ها اتفاق‌نظر دارند که نظریۀ مکانیک کوانتوم درمورد ذرات بسیار ریز کاربرد دارد و نظریۀ نسبیت عام انیشتین درمورد اجرام بزرگ‌تر به کار می‌رود. بااین‌حال، این دو نظریه ناسازگار به نظر می‌رسند. انیشتین اواخر عمرش امیدوار بود راهی برای یکی‌کردن این دو پیدا کند، ولی مرگ مهلت نداد. طی دهه‌های بعدی، فیزیک‌دانان دیگری به این کار علاقه‌مند شدند، اما پیشرفتی به دست نیامد و خیلی‌ها دیگر باور کردند که شاید این کار ناممکن باشد. اگر امروز از فیزیک‌دانی بپرسید که آیا به نظریه‌ای واحد و یکپارچه نیاز داریم، احتمالاً با تعجب به شما نگاه کند. شاید بپرسد چه اهمیتی دارد. این رشته جواب می‌دهد و کار پیش می‌رود.


فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب را استفن بورانی نوشته و در تاریخ ۲۸ ژوئن ۲۰۲۲ با عنوان «Do we need a new theory of evolution?» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و برای نخستین‌بار با عنوان «چه ‏کسی کلان‌‏روایت زیست‏‌شناسی را خواهد نوشت؟» در بیست‌‌وپنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.

استفن بورانی (Stephen Buranyi) روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای در زمینهٔ علم و پزشکی است که در لندن زندگی می‌کند. او تحصیلات خود را در ایمنی‌شناسی به پایان برده است و سابقاً به تحقیقات زیست‌شناختی در این زمینه مشغول بوده است.

پاورقی

  • 1
    Extended Evolutionary Synthesis (EES)
  • 2
    The Death-bed of Darwinism
  • 3
    Natura non facit saltum
  • 4
    Society for the Study of Evolution
  • 5
    plasticity

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

امروزه روان‌شناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0