کتابخانه بیش از آنکه جایی برای نگهداری فیزیکی از کتابها باشد، فضایی است برای تعامل
مدام خبر تعطیلی یا خلوتی کتابخانهها را میشنویم و افسوس میخوریم که ای کاش مردم بیشتر اهل مطالعه بودند. اما شاید گاهی هم لازم باشد بپرسیم چرا در عصر اینترنت هنوز باید به کتابخانه رفت؟ میشود جور دیگری هم البته نگاه کرد، مثلاً پرسید: چرا کتابخانهها نباید حمام داشته باشند؟ بههرحال، به نظر میرسد از رونق افتادن کتابخانهها فرصت خیلی خوبی است برای پرسیدن اینکه آیا فهم ما از دانشاندوزی و آموزش، خیلی کلیشهای نیست؟
LINES OF SPINES
10 دقیقه
تیم گوریچیناز، اسمارت ست — اگر در جستوجوی عکس گوگل بپرسید که کتابخانه چگونه جایی است، پاسخ بسیار واضحی دریافت خواهید کرد: ساختمانی با ستونهای بسیار که در آن قفسههایی مملو از کتاب هست.
بسیاری از ما نیز همچون گوگل کتابخانه را انباری برای کتابها تصور میکنیم. چنین پنداشتی چندان هم خطا نیست. در زبان انگلیسی از واژۀ لایبرری (library) برای کتابخانه استفاده میشود که از لغت لاتین لایبراریوم (librarium) بهمعنی قفسۀ کتاب میآید. مترادف کتابخانه در زبانهای لاتین و یونانی -بهترتیب بیبلیوتکا (bibliotheca) و بیبلیوتیکی (bibliothiki)- نیز بهمعنی قفسۀ کتاب است که واژۀ کتابخانه در اکثر زبانهای هندواروپایی مدرن از این لغات مشتق شده است. این نکته نیز جالب توجه است که واژۀ کتاب در زبان لاتین، یعنی لایبر (liber)، در اصل اشاره به نوعی از پوستۀ درخت دارد که در تهیۀ کتاب استفاده میشد. اینها همه حاکی از این است که ما کتابخانه را بهتمامی در قالب اشیای مادی تصور کردهایم. پوستۀ درخت، کتاب، قفسه، ساختمان.
با توجه به این نکات، ما نیز کتابخانهها را مأمن عشاق کتاب به تصویر میکشیم. برای مثال رمان کافکا در کرانه۱ نوشتۀ هاروکی موراکامی را در نظر بگیرید که شخصیت کتاب به نامِ کافکا تامورا در تولد پانزده سالگیش از خانه فرار میکند. کافکا عضلانی و خوشقیافه ولی درونگرا و خورۀ کتاب است. چنانکه میگوید: «از کوچکی عاشق وقتگذرانی در قرائتخانۀ کتابخانهها بودم … حتی در تعطیلات نیز میتوانستید مرا آنجا پیدا کنید. هرچیزی را میبلعیدم – رمان، زندگینامه، تاریخ و هرچیز دیگری که دم دستم بود. وقتی تمام کتابهای کودک را تمام کردم سراغ بخش کتابهای عمومی و کتابهای بزرگسالان رفتم». پس طبیعی است که کافکا بهعنوان یک فراری در کتابخانه پناه گرفت. (شاید چندان هم مهم نباشد ولی در زبان ژاپنی نیز معنی واژهای که برای کتابخانه به کار میبرند، یعنی توشوکان (toshokan)، به معنی ساختمانی برای کتابهاست).
اگر کتابخانه صرفاً جایی است که جامعه کتابهایش را آنجا نگه میدارد پس بهراحتی میتوان دریافت که چرا دیگر بسیاری از مردم کتابخانهها را مربوط و مناسب نمیدانند. در روزگاران قدیم بنایی مملو از کتاب استعارهای آشکار از دانش جمعی بود. ولی امروزه دانش دیگر محدود به نسخۀ چاپی نیست و اشکال الکترونیک و غیرمتنیِ رسانه در حال رشد و فزونی است. دیگر متون داخل کتاب نمایانگرِ اصلیِ دانش فرهنگی ما نیست. علاوه بر اینها با وجود اینترنت، دانشِ فرهنگیِ چندرسانهایِ ما تقریباً از همهجا قابل دسترس است.
بر کسی پوشیده نیست که کتابخانهها در وضعیت بدی دستوپا میزنند. بسیاری از مجموعه کتابخانههای عمومی در سراسر کشور در کسب حمایتهای مالی وضع وخیمی دارند زیرا عموم مردم دیگر علاقه و احتیاجی به انبارهای مرکزی کتاب ندارند. میشنویم که میگویند «حال که گوگل داریم دیگر چه نیازی به کتابخانههاست؟». حتی رشتۀ دانشگاهی مختص به مطالعۀ کتابخانهها نیز به نظر میرسد در حال عقب نشستن است: یک قرن پیش علم کتابداری نام داشت؛ پس از جنگ جهانی دوم بیشتر با نام علم کتابداری و اطلاعرسانی شناخته میشد؛ طی چند دهۀ گذشته نیز بخش کتابداری را کنار گذاشت (و در اغلب موارد واژگانی مانند رایانه یا داده را به جای آن نشاند). برای نمونه در دانشگاه خودم مدرسۀ کتابداری و اطلاعرسانی در سال ۱۹۸۵ به کالج مطالعات اطلاعرسانی تغییر نام یافت؛ و امروزه نیز کالج رایانش و انفورماتیک نام دارد. اکنون این کالج نسبت به دهههای پیش طیف بسیار وسیعتری از رشتههای تحصیلی را ارائه میکند تا حدی که این واقعیت که کارشناسی ارشدِ رشتۀ کتابداری و اطلاعرسانی هنوز هم یکی از دورههای اصلی این کالج است را نیز در معرض تهدیدِ به حاشیه رانده شدن قرار داده است.
ولی کتابخانهها هنوز هم مهم هستند زیرا برخلاف نام و تصورات فرهنگی دیرپای ما کتابخانهها اساساً انباری برای کتابها نیستند. در مثالی که از کتاب کافکا در کرانه آوردیم اگر از سطح عبور کنیم و ورای آن را بنگریم این نکته را درخواهیم یافت. اینطور نیست که کافکا صرفاً چون کتابها را دوست دارد از کتابخانه سردرآورده باشد. کار کافکا به کتابخانه کشید زیرا خانۀ دیگری نداشت و کتابخانه محیطی آزاد و امن در اختیارش میگذاشت. درواقع کافکا در طول کتاب با صاحبان کتابخانه آشنا شد و در نهایت کارش به زندگی در یک اتاق خالی کتابخانه کشید. کتابخانه پناهگاهی نه صرفاً برای ذهن بلکه برای کل شخص است.
در مقام یک فرهنگ، ما به اقرارِ وسعت و ژرفایِ آنچه کتابخانهها عرضه میدارند بیمیل هستیم. برای نمونه، سال گذشته به دیدن نمایش شیرازه۲ اثر کلر برنان رفتم. نمایشی که میخواست ارزش نادیدۀ کتابخانهها را نشان دهد. پس از اجرا یک برنامۀ پرسش و پاسخ با افرادی از نظام کتابخانههای عمومی و آن شرکتِ تئاتر برگزار شد. جایی میان آن گفتوگوها یکی از شنوندگان به این ایده خندید که کتابخانهها باید برای افراد بیخانمان حمام داشته باشند. کتابخانه صرفاً به کتاب ربط دارد!
به گمانم تمام این سالها ما کتابخانهها را کمارزش تلقی کردهایم و بخشی از علت آن این است که به کلام مکتوب بیش از حد ارزش دادهایم. از همان ریشههای یهودی-مسیحیمان قدرتی اسطورهای به کتابها بخشیدهایم. گفته میشود که خدا همان تورات است. اگرچه از عصر روشنگری بدینسو فرهنگ عامه برخی از این دست جلاهای اسطورهای خویش را از دست داده است ولی بتوارگیِ کتاب کاهش نیافته است: در سنت علمی مدرن به این نتیجه رسیدهایم که دانش چیزی است که فقط از طریق متن قابل تبادل است. ولی این نگاهی بهشدت کممایه و ضعیف به آن چیزی است که دانش بشری میتواند باشد.
این نگاه تاحدودی معلول نوع تصوری است که از خواندن داریم. معمولاً کتابها را اشیایی حاوی اطلاعات تصور میکنیم و بر این باوریم که وقتی کتاب میخوانیم، اطلاعات به درون مغزمان میجهند. اگر چنین بود، چگونه است که دو نفر یک متن را میخوانند ولی اطلاعات متفاوتی از آن میگیرند؟ این اتفاق هم در علم و هم در عرصۀ زندگی همواره روی میدهد. دانستنْ آشکارا چیزی بیش از صِرفِ کسب اطلاعات است. همانطور که در رمان گنجشک۳ نوشتۀ ماری دوریا راسل نیز شخصیت امیلیو در اشاره به یک مأموریت فضایی شکستخورده میگوید: «بهراستی تمامی اطلاعات را داشتیم. همهچیز جلوی چشممان بود. ولی ما نمیفهمیدیم».
در عصر چاپ آنچنان تحت تأثیر آنچه کتابها میتوانند انجام دهند قرار گرفتهایم که فراموش کردهایم چه چیزی نمیتوانند انجام دهند. اگر اطلاعات حاصله از متونْ برابرِ دانش باشد، صرفاً دانستنِ چیزی است نه دانشِ چگونگی یا چیستی آن. برای اینکه اطلاعات در قامت این دو شیوۀ اخیرِ دانستن ظاهر شوند، برای اینکه منجر به فهم شوند، میبایست اطلاعات را یک پروسه در نظر بگیریم نه یک چیز و قطعاً نه پروسهای که محدود به یک شیِ خاص است.
در رمان کافکا در کرانه صحنههای بسیاری هست که کافکا را در حال خواندن مییابیم. در عین حال، ما نیز خواندن را همراه کافکا تجربه میکنیم و آشکارا درمییابیم که خواندن صرفاً امر سادۀ انتقال اطلاعات نیست. متنی که کافکا میخواند –هزار و یک شب۴ محبوب اوست- معانی را از گذشته و آیندۀ کافکا در هم میآمیزد و او از خلال خواندن به درک بهتری از اکنونِ خویش میرسد. پس خواندن پروسهای از تحول شخصی دارای گذشته و حال و آینده از طریق درگیریِ تجربی با یک کتاب است که آن نیز گذشته و حال و آینده دارد.
ولی حتی با در نظر داشتنِ قدرت محرک متن، کافکا درمییابد که کلام مکتوب نیز محدودیتهای خود را دارد. در اواخر رمان کافکا خودش را در نوسان میان جهانِ خواندن و نوشتن و جهان تمام وجود مییابد. کافکا در تلاش برای توصیف تجربۀ خویش چنین نتیجه میگیرد: «هیچیک از ما نمیتواند آن را به قالب کلمات درآورد. چنین کاری هرگونه معنی را تباه میسازد … کلمات جانی در درون ندارند». همگی به شهود این را میدانیم: هرچیزی را نمیتوان در قالب کلمات بیان کرد. ولی در عین حال، همانطور که هر شاعری میداند، کلمات میتوانند چیزی بیش از آنچه در ظاهر میگویند را ابراز کنند.
نکتۀ اساسی دربارۀ کتابخانه این نیست که اشیایی را نگاه میدارد. حتی سرشت آن اشیا نیز نکتۀ اصلی نیست بلکه اصل این است که آن اشیا چگونه به کار گرفته میشوند. اگرچه کتابها نخستین اشیایی هستند که به ذهن متبادر میشوند ولی کتابخانهها اشیایی بیش از کتابها را نیز در خود نگاه میدارند. بیشک کتابخانهها اشیایی مانند سیدی، دیویدی، مجلات، روزنامهها، نقشه، آثار هنری، پایگاه دادههای الکترونیک، رایانه و چاپگر نیز دارند. ولی کتابخانهها چیزهایی را نیز عرضه میکنند که کمتر بهعنوان اشیا در نظر میگیریم: فضا، رابطه، اعتماد، درک و فرصت. میبایست این موضوع را به رسمیت بشناسیم که مخاطب کتابخانه نه فقط ذهن بلکه کل وجود شخص است.
هنگامی که کافکا این مسئله را درمییابد، بافت کتابخانه در نظرش تغییر میکند. زنی جوان به او میگوید «مهمترین چیز دربارۀ زندگی در اینجا این است که مردم به خود اجازه میدهند تا در چیزها جذب شوند. مادامی که این کار را انجام دهی مشکلی پیش نخواهد آمد … مانند زمانی است که در جنگل هستی پس بخشی یکپارچه از آن جنگل میشوی. وقتی زیر بارانی، بخشی از بارانی. وقتی در صبحی، بخشی همگن با صبحی. هنگامی که با منی، بخشی از من میشوی».
یک کتابخانه چگونه جایی است؟ در قرن بیست و یکم بیش از هر زمان دیگری یک کتابخانه جایی است که کمک میکند تا دریابیم همگی بخشی از یکدیگریم.
پینوشتها:
• این مطلب را تیم گوریچیناز نوشته است و در تاریخ ۲۵ می ۲۰۱۷ با عنوان «LINES OF SPINES» در وبسایت اسمارت ست منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۸ تیر ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «کتابخانه جایی است که فهمیدم تو بخشی از منی» و ترجمۀ بابک طهماسبی منتشر کرده است.
•• تیم گوریچیناز (Tim Gorichanaz) دانشجوی دکتری در رشتۀ اطلاعرسانی در دانشگاه درکسل و رماننویسی آماتور است.
[۱] Kafka on the Shore
[۲] Spine
[۳] The Sparrow
[۴] The Arabian Nights
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟