بعضی ناشران، دانشگاهیان را فریب میدهند تا کتابهایی بنویسند که هیچکس نمیتواند بخرد
چندی پیش سردبیر یکی از ناشران دانشگاهی تماس گرفت و گفت میتوانم دربارۀ هر موضوعی که میخواهم کتابی بنویسم؛ او حتی نمیدانست من پیشازاین چیزی نوشتهام یا نه. مهم نبود. او بی قیدوشرط سیصد نسخه از کتابم را به قیمتی گزاف میفروخت. بسیاری از همکارانم را میشناسم که به چنین پیشنهاداتی پاسخ مثبت دادهاند. حاصل این کار فقط این بوده که کتابهایشان در قفسۀ یکی از کتابخانههای دانشگاهی در نقطهای دورافتاده از جهان خاک خورده است.
گاردین — چند ماه پیش سردبیر یکی از ناشران دانشگاهی با من تماس گرفت و پرسید آیا تمایل دارم برایشان کتابی بنویسم؟
پیشازاین بارها اینگونه پیشنهادات را رد کرده بودم. بسیاری از همکارانم را میشناسم که به چنین پیشنهاداتی پاسخ مثبت دادهاند. حاصل این کار فقط این بوده که کتابهایشان در قفسۀ یکی از کتابخانههای دانشگاهی در نقطهای دورافتاده از جهان خاک خورده است.
اگر کسی تلاش کند کتاب مذکور را بخرد، منظورم با امکانات فردی عادی است، باید بهاندازۀ قیمت بلیت رفتوبرگشت به مکانی خوشآبوهوا یا بهاندازۀ حقّ اولادِ یک ماهش پول خرج کند. قیمت این کتابها از حدود شصت پوند شروع میشود و ممکن است تا دو یا چندبرابرِ این مقدار هم برسد.
درهرحال این بار تصمیم گرفته بودم که با آنها همکاری کنم.
بنابراین پشت تلفن این مطلب را به سردبیر گفتم و او پرسید آیا ایدهای هم برای نوشتن کتاب دارم. «بله، البته.» سعی کردم این را با لحنی مشتاقانه بگویم. «شاید بتوانم کتابی بنویسم دربارۀ…» اینجا بود که شروع کردم به ردیفکردن کلمات قلمبهسلمبه و بدآهنگ.
در حین مکالمه گاهی متوجه میشدم که او برای لحظاتی حواسش پرت میشود. این اتفاق شاید برای پاسخدادن به یک ایمیل میافتاد. وقتی هم صدایم را خیلی بالا میبردم، او فقط میگفت: «عالیه!»
او ادامه داد: «بهترین کار این است که اگر بتوانی هرچه سریعتر طرح خود را در چند صفحه بنویسی. ما بعداً میتوانیم آن را برای منتقدان ارسال کنیم.» لحظهای درنگ کرد و بعد اضافه کرد: «خیلی خوب میشود اگر دوستی داشته باشی که بتواند بهعنوان منتقد کتابت با ما همکاری کند یا دوستی که بتواند در این پروژه با ما قرارداد ببندد.»
صراحتش برایم خیلی جالب بود.
میدانستم این سؤال برایش خوشایند نیست؛ امّا پرسیدم: «کتاب با چه قیمتی فروخته خواهد شد؟» با صدایی آرام جواب داد: «هشتاد پوند.»
درحالیکه سعی میکردم وانمود کنم که دلسرد شدهام، پرسیدم: «پس نسخۀ ارزانقیمت با جلد کاغذی در کار نخواهد بود؟»
گفت: «نه، متأسفانه. درواقع ما کتابهایمان را فقط به کتابخانهها میفروشیم. البته ما نمایندگان فروش خیلی ماهری داریم که کتابها را به دانشگاههای سراسر جهان میرسانند.»
پرسیدم: «معمولاً از هر کتاب چه تعدادی میفروشید؟»
• حدود سیصد تا.
• همۀ کتابهایتان را؟
• بله، مگر اینکه بخواهید کتابتان را با تعداد موردنظر خودتان چاپ کنید.
این عدد هوش از سر من برد. پرسیدم: «هر سال چه تعداد از این کتابها چاپ میکنید؟»
او شروع کرد به توضیحدادن؛ درحالیکه داشت سهواً فاش میکرد که این هدف مشخصی است که برای او تعیین کردهاند: «من باید حدود ۷۵ تا از این کتابها را در سال چاپ کنم.»
۷۵ کتاب، هرکدام هشتاد پوند، میانگین فروش هرکدام سیصد نسخه، میشود ۸/۱میلیون پوند. این درحالی است که او فقط یکی از سردبیران حقالعملی آنهاست. بهعلاوه کتابهای این ناشران با جلدهای زیبا بیرون نمیآید؛ چراکه تصویرگران خوش ذوق را به کار نمیگیرند. همچنین کتابهایشان بهندرت در مجلات تبلیغ میشود.
درحالیکه مکالمۀ ما روبهاتمام بود، گفتم: «اگر از سؤالم ناراحت نمیشوید، میخواهم بدانم چطور مرا پیدا کردید؟»
برای لحظاتی سکوتی آزاردهنده حکمفرما شد و بعد: «خب، من نامتان را در وبسایت دانشگاهتان پیدا کردم.»
در آن زمان، هیچ اطلاعاتی دربارۀ من در وبسایت دانشگاه وجود نداشت؛ نه فهرست آثار، نه اطلاعاتی دربارۀ حوزههای پژوهشی موردعلاقهام و نه حتی یک عکس.
بنابراین از من خواسته شده بود کتابی بنویسم دربارۀ هر موضوعی که میخواهم؛ بااینکه این سردبیر حتی نمیدانست من پیشازاین چیزی نوشتهام یا نه. مهم نبود. او سیصد نسخه از کتابم را بدون درنظرگرفتن این موضوع میفروخت؛ نه برای مردمی که به خواندن علاقه دارند، بلکه برای کتابدارانی که قرار است کتاب را در قفسۀ کتابخانه بگذارند و شاید چند سال بعد آن را در انباری رها کنند و از یاد ببرند.
به اکثر دانشگاهیان چنین پیشنهادهایی میشود. یکی از همکارانم اخیراً حاضر به همکاری با یکی از این سردبیرها شده بود. همکارم پذیرفته بود که آنها فقط نسخۀ گرانقیمت کتابش را با جلد اعلا و بهقیمت حدوداً دویست پوند چاپ کنند. سردبیر توضیح داده بود این کار فرصتی است که همکارم بتواند سوابق دانشگاهیاش را افزایش دهد. به او گفته بودند میتواند هر چیزی به آنها بدهد؛ مثلاً یک گزارش یا چند مقالۀ قدیمی.
همکارم در مکالمۀ تلفنیاش گفته بود: «من نمیتوانم باور کنم کسی کتابی بنویسد که آنقدر گران باشد؛ فقط به این قصد که یک خط به سوابقاش اضافه شود.»
یکی دیگر از همکارانم وقتی فهمید کتابِ چاپشدهاش موردتوجه گسترده قرار گرفته، اما بسیار گران است و خیلیها نمیتوانند آن را تهیه کنند، سعی کرد ناشران را قانع کند که فوراً نسخهای ارزان با جلد کاغذی منتشر کنند. آنها با درخواستش مخالفت کردند.
شاید اینها شبیه داستانهایی باشند که صرفاً مربوط به دانشگاهیان میشود؛ اما مشکل این است: اکثر اوقات آنچه باعث میشود نوشتن چنین کتابهایی ممکن شود، پول مالیاتدهندگان است. اما چه کسی این کتابها را میخرد؟ خب، کتابخانههای دانشگاهی و مخارج این کتابخانهها هم توسط مالیاتدهندگان تأمین میشود. بااینهمه، این کتابها برای خواندن در دسترس مالیاتدهندگان نیست؛ مگر اینکه کارت کتابخانۀ دانشگاهی داشته باشند.
مالیاتدهندگان امریکایی سالانه ۱۳۹میلیارد دلار بابت تحقیق و پژوهش پرداخت میکنند. در انگستان این رقم ۴.۷میلیارد پوند است. مقدار زیادی از این پول در جیبهای بزرگ ناپدید میشود.
پس چاره چیست؟ ما میتوانیم همه با هم جلوی انتشار این کتابها را بگیریم. باوجود انتشار انبوه و دیوانهوار کتاب، این کار عاقلانه به نظر میرسد. راه دیگر این است که صرفاً با ناشران متعهدی همکاری کنیم که معتقدند ارزش کتاب به این است که خوانده شود؛ نه اینکه صرفاً بهدنبال منفعتشان باشند. اگر چاپ اینچنین کتابهای گران قیمتی صرفاً بااین توجیه است که انجام پژوهش برای همه ممکن باشد، انتشارات منبع باز در دسترس است و اکثر دانشگاهیان تاکنون از وجود آنها باخبر شدهاند.
بنابراین چرا دانشگاهیان از این ناشرانِ دندانگرد دوری نمیکنند؟ تنها پاسخی که به ذهن من میرسد، این است: نخوت.
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۳ سپتامبر ۲۰۱۵ با عنوان «Academics are being hoodwinked into writing books nobody can buy» در وبسایت گاردین منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۰ تير ۱۳۹۵ آن را با عنوان «کتابهایی که برای نخواندن منتشر میشود» و با ترجمۀ سوده هرمزان منتشر کرده است.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد