تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
از دوران افلاطون تا امروز، همۀ آرمانشهرهایی که فیلسوفان و مصلحان اجتماعی در خیال خود ساختهاند، یک خصوصیت مشترک دارند: در آنها نابرابری ریشهکن شده است و دیگر کسی فقیر نیست. خیلی از دولتمردان و اقتصاددانانِ اروپایی، در اواخر دهۀ ۱۹۶۰، بعد از سالها رونق و شکوفایی، احساس میکردند بالاخره به این آرمانشهر رسیدهاند. آنها دیگر فقر را مسئلهای مربوط به گذشته و کشورهای عقبمانده میدانستند، چیزی که تمدن غرب از آن گذر کرده است. آنتونی اتکینسون، درست در همین سالها بود که دوباره فقر را کشف کرد.
جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان
24 دقیقه
محمد ملاعباسی،ترجمان — دنیایی که در آن زندگی میکنیم چگونه جایی است؟ شاید هیچوقت نتوانیم پاسخی نهایی برای این پرسش بیابیم. اما هر یک از ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، جوابی برای آن داریم. درواقع، اساساً بر پایۀ این جواب است که میفهمیم باید چطور رفتار کنیم و چگونه آدمهایی باشیم. اگر فقیر و فرودست و تحت ستم باشیم، دنیا را غیرمنصفانه و بیرحم میبینیم و اگر ثروتمند و موفق باشیم، احتمالاً نگاه خوشبینانهتری داریم.
پاسخهای ما به این پرسش، در طول تاریخ، عمدتاً محلی و محدود بوده است. تصویر ما از دنیا بستگی عمیقی داشته است به اینکه در کدام خانواده متولد شدهایم، در چه فرهنگی پرورش یافتهایم و شرایط سیاسی و اجتماعیمان چطور بوده است. برای قرنهای متوالی، دنیاهای ما از هم جدا بودند و اولویتها و ترجیحاتمان نیز با یکدیگر تفاوتهای بنیادین داشتند. اما، در طول سدۀ گذشته، بهواسطۀ بسیاری چیزها، فرصتی بیسابقه برای ما انسانها پدید آمده است تا تصویری جامع داشته باشیم از اینکه دنیا چگونه جایی است. مرحله به مرحله، از زندگیِ مردمانی که در جاهای دیگر جهان زندگی میکنند بیشتر باخبر شدهایم و آمارها، روایتها، گزارشها و پژوهشها امکان آن را فراهم کردهاند که درکِ همهجانبهتری از نظامهای اجتماعی گوناگون به دست آوریم. بهاینترتیب، شاید امروز بهتر از هر زمان دیگری در طول تاریخ بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم. نهادهای متعددی نیز، با اهداف تحقیقاتی، سیاستگذارانه یا مطبوعاتی، از متخصصانِ رشتههای گوناگون خواستهاند تا تصویرشان از دنیای امروز را ترسیم کنند. نتایجی که از این دست تحقیقات در سالهای اخیر به دست آمده به شکل جالبتوجهی به هم شبیهاند: دنیای امروز ما، از نظر متخصصان، پیش از هر چیز، دو ویژگی دارد: دنیایی است نابرابر و گرفتارِ بحرانهای اقلیمی.
بااینحال، رسیدن به چنین اجماعی اصلاً ساده و بدیهی نبوده است. اینطور نیست که آدمهای عادی در خلالِ تجربههای روزمرهشان، به شکلی غریزی، دریابند که پدیدههایی مثل فقر یا تغییرات اقلیمی چه ابعادی دارند و چطور زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهند. هنوز که هنوز است، حتی در سطح متخصصان، بسیارند کسانی که فقر و نابرابری را مسئلۀ محوریِ جوامع انسانی نمیدانند و سهمِ انسانها در شکلگیری بحرانهای زیستمحیطی را انکار میکنند. ثروتمندان و سیاستمدارانی که گلوگاههای اقتصادی و سیاسی را در کنترل خود دارند و قدرتهای رسانهای عظیم از آنها حمایت میکنند نیز در همین مسیرِ انکار و تردید گام برمیدارند. در این هیاهوی ادعاها، دشوار میتوان راست را از دروغ بازشناخت و بین سیاستگذاری مؤثر و نمایشهای ظاهری تفاوت قائل شد. هم فقر و هم تغییرات اقلیمی موضوعاتی گسترده، چندوجهی و پیچیدهاند. نه بهسادگی میتوان تعریفشان کرد، نه بهآسانی قابل اندازهگیری و مقایسهاند و نه راهحلهای دمدستی و کوتاهمدت دارند. هر دو مسائلی عمیقاً جهانیاند. فقر در گابون و سومالی و کنگو مربوط است به آنچه در بریتانیا و فرانسه و آمریکا میگذرد. خشکسالی در خاورمیانه و آتشسوزی در استرالیا با آنچه در صنایع چین و دامداریهای برزیل میگذرد پیوند دارد و در این کلاف سردرگم بهراحتی ممکن است گم شویم. درواقع، این پدیدهها آنقدر کلان و دامنهدارند که فراموشکردنشان راحتتر از مقابله با آنهاست. بهعلاوه، چون نمیتوان مقصرِ واحدی را در شکلگیری این بحرانها پیدا کرد، طفرهرفتن از قبول مسئولیت و انداختنِ تقصیر بر گردن دیگران سادهتر از برنامهریزی برای تغییرِ مسیر و جبران خسارات است. دقیقاً در چنین موقعیتهای مبهم و خطیری است که نقش تحقیقات علمی و پژوهشگرانی که تلاش میکنند ابعاد گوناگون بحرانهای بزرگ را ترسیم کنند اهمیت مییابد.
آنتونی بی. اتکینسون، اقتصاددان بریتانیایی، بیتردید یکی از این چهرههاست. کسی که طی چهار دهه فعالیت پربار دانشگاهی مطالعاتِ فقر و نابرابری را با همراهی چند اقتصاددان دیگر به یکی از موضوعات اصلیِ دانش اقتصاد تبدیل کرد و توجهات بسیاری را به این مشکل جهانی جلب کرد. پژوهشگری که تقریباً دربارۀ هر موضوعی که به فقر و نابرابری مربوط میشد مقالات مرجع و تأثیرگذار نوشت و برای ترکیب و ادغام دیدگاههای اصلی مربوط به این موضوع کوششِ بسیار کرد. امیدواری و خوشبینیِ او -چیزی که در میان پژوهشگران فقر نایاب است- برای همکارانش عمیقاً الهامبخش بود و راهحل و پیشنهادهایی که ارائه میکرد همچنان در دنیای امروز موضوعیت دارند.
اتکینسون در سالِ آخر جنگ جهانی دوم، در شهر کارلئون منطقۀ ولز، به دنیا آمد و کودکیاش همزمان بود با بازسازی جامعه و اقتصاد انگلستانِ پس از جنگ. بعد از تمامکردن مدرسه، علاقهای به دانشگاهرفتن نداشت و در شرکت آی.بی.ام مشغول به کار شد. اما پس از مدت کوتاهی کارش را رها کرد و به آلمان رفت تا در بیمارستانی در هامبورگ به کار داوطلبانه مشغول شود. مواجهۀ مستقیم با بیمارانِ فقیری که با مرگ و بیماری دستوپنجه نرم میکردند همزمان شد با خواندنِ کتابی که تا آخر عمر از آن یاد میکرد: فقیرها و فقیرترینها۱، کتابی دربارۀ افزایشِ فقر در بریتانیای بعد از جنگ جهانی دوم که جامعهشناسانی به نام برایان ابل-اسمیت و پیتر تاونسند بهتازگی منتشر کرده بودند. ابل-اسمیت یکی از مشاوران برجستۀ حزب کارگر و متخصص مسائل رفاهی و بهداشتی بود و تحقیقات و مشاورههایش دربارۀ نابرابری در زمینۀ سلامت و بهداشت بعدها پایههای نظام تأمیناجتماعی بریتانیا را ساخت. تاونسند نیز چهرهای شناختهشده بود که سالها دربارۀ ابعاد گوناگون زندگی فقرا تحقیق کرده بود و تعریف جدیدی از فقر ساخته بود که، بر مبنای آن، فقر نه ناتوانی مالی که «محرومیت از زندگی اجتماعی بهنجار» تعریف میشد. کتابِ آنها در بریتانیای دهۀ ۱۹۶۰ که همه به آیندۀ اقتصاد بسیار خوشبین بودند جنجالی به پا کرد. نویسندگان ادعا میکردند بریتانیا طی این سالها -همانطور که اقتصاددانان میگویند- ثروتمندتر شده است، اما این ثروت نهتنها باعثِ کاهش فقر در جامعه نشده که برعکس، به تعداد فقرا افزوده است. آنها معتقد بودند فقر مسئلهای است بهشدت مرتبط با نابرابری. درواقع انسانها در فرایندِ مقایسۀ تواناییهای خودشان با دیگران، و با لحاظکردنِ معیارها و هنجارهای اجتماعیشان است که میزان فقیربودن خودشان را درک میکنند. این تعریفِ نسبی از فقر، تأثیر بسیاری بر اتکینسونِ جوان گذاشت و توجه او را به ارتباط عمیق میان نابرابری و فقر جلب کرد.
اتکینسـون پس از خـواندن فقیـرها و فقیـرترینها تصمیم گرفت اقتصاددان شود. دانشجوی دانشگاه کمبریج شد و با رتبۀ ممتاز لیسانس گرفت. در ۲۳سالگی همراه با جوزف استیگلیتز جوان جلساتی هفتگی دربارۀ اقتصاد عمومی برگزار میکرد، همکاریای که تا پایان عمر او ادامه یافت و به یکی از پربارترین مباحث در زمینههای مختلف اقتصاد عمومی تبدیل شد. اتکینسون بالاخره در ۲۷سالگی، وقتی هنوز مدرک دکتریاش را نگرفته بود، استاد اقتصاد در یونیورسیتی کالج لندن شد. بعد از چند سال به مدرسۀ اقتصادی لندن رفت و درنهایت دوباره به کمبریج بازگشت. نهایتاً هیچوقت هم دکتری نگرفت.
اتکینسون پس از انجام تحقیقات وسیع طی سالهای متمادی در حیطههای مختلف فقر و نابرابری دریافته بود که بزرگترین مانع در مطالعۀ فقر دردستنداشتنِ معیارهای مناسب سنجش و اندازهگیری است. خیلیها دربارۀ فقر حرف میزدند، اما اغلب این صحبتها درنهایت محدود میشد به روایتهایی ذهنی از این مسئله. اما، از نظر اتکینسون، مسئلۀ اصلی این بود که بتوانیم معیارهای عینی برای سنجش فقر بیابیم، تاریخِ نابرابری را ترسیم کنیم و سیاستگذاریهایی جامع برای حل مسئله ارائه دهیم.
اتکینسون برداشتهای ذهنی از فقر را در دو حیطه توضیح میداد: نگاهِ سیاستمداران به فقر، و روایتِ خود فقرا از چیستیِ فقر. مطالعات تاریخی گستردهاش نشان میداد که سیاستمداران قابلیت و انگیزههای زیادی برای ورود به مسئلۀ فقر دارند. علیالخصوص وقتی پای ارزیابی و نقدِ سیاستهای رقبایشان به میان میآمد، بهشدت به آمارها و مطالعات مربوط به فقر توجه نشان میدادند. گاهی آشنایی با وضعیتِ فقرا مواضع و اولویتهای سیاستمداران را تغییر میداد و همۀ اینها به معنای آن بود که اگرچه سیاستمداران عمدتاً مواجههای ذهنی و روایی با فقر دارند، اما میتوان از نیروی آنها برای اولویتبخشیدن به سیاستهای ضدفقر و نابرابری کمک گرفت. خود او مثال وینستون چرچیل را میزد که بعد از خواندن گزارشی دربارۀ میزان فقر در شهر زادگاهش نوشت «از خواندن این کتاب مو به تنم راست شد» و این سرآغازی بود بر توجه چرچیل به مسئلۀ فقر گسترده در بریتانیا که بعد از مدتی منجر به اصلاحاتی در زمینۀ بیکاری و حقوق کارگران شد. اما مشکل آن بود که سیاستمداران معمولاً برخوردی موقتی و غیرفنی با ماجرا داشتند و همین باعث میشد طرحهایی یکشبه و فوری برای کاهش یا برچیدن فقر تدوین کنند که معمولاً جز شکست نتیجهای نداشت. بنابراین، برای آنکه بتوان به شیوۀ درستی فقر را در برنامهریزیهای سیاسی جای داد، لازم است توصیفی دقیق و همهجانبه از آن در دست داشته باشیم. انتشار دادههای عمومی دربارۀ میزان و گسترۀ فقر ابزار مهمی برای انگیزهبخشی به سیاستمداران بود. اتکینسون، که خود یکی از برجستهترین متخصصان آمارهای مربوط به فقر بود، بهخوبی میدانست که آمارها و نمودارها و جدولها بهشدت میتوانند سیاسی شوند چون نشاندهندۀ موفقیت یا شکست سیاستگذاریهای قبلی بودند. به تعبیر او، آمارها «زنگهای هشداری» هستند که میتوانند نیروهای سیاسی را از خواب و خیالاتشان بیدار کنند. او در دورانِ زندگی خود شاهد یکی از بزرگترینِ این خوابها بود: توهمی که میگفت فقر را دیگر باید مسئلهای منحصر به کشورهای عقبمانده دانست، چراکه در کشورهای پیشرفته فقر هم مثل آبله ریشهکن شده است. این خوشخیالی در واگذاشتنِ دولتهای رفاه، و سقوط اقتصادهای اروپایی در دامان بازار آزاد نقش مهمی داشت. اما انتشار آمارهای مربوط به رشد فقر در کشورهای اروپایی در دو دهۀ آخر قرن بیستم این خوابِ خوش را آشفته کرد. فقر دوباره بازگشته بود و در ابعادی هولناک خودنمایی میکرد. توجهِ دوباره به فقر بهمثابۀ مسئلهای جهانی، و نه مشکلی مختص کشورهای عقبمانده، باعث شد بزرگترین نهادهای بینالمللی فقر را بار دیگر در کانون توجه خود قرار دهند. بانک جهانی و سازمانملل تحقیقات کلانی را دربارۀ ابعاد فقر در جهان آغاز کردند و پژوهشگران بیشماری را به خدمت گرفتند تا بتوانند برنامههایی راهبردی برای مبارزه با فقر در جهان تدوین کنند. این توجه در اهداف توسعۀ هزاره، که در سال ۲۰۰۰ در سازمانملل به تصویب رسیدند، نیز آشکار است. اولین هدف از هشت هدفی که سازمانملل بنا داشت تا سال ۲۰۱۵ به آن دست پیدا کند «ازبینبردن فقر شدید و گرسنگی» بود. هدفی که امروز -شش سال بعد از موعد پایانی آن برنامه- بهتر از همیشه میدانیم چقدر دور و دستنیافتنی است.
حوزۀ دیگری که روایتِ ذهنی از فقر را میساخت مطالعۀ تجربۀ خود فقرا از زندگی در شرایط سخت بود. تاونسند، جامعهشناسی که الهامبخش اتکینسون بود، یکی از پیشگامان این حیطه به شمار میرفت. باوجوداین، همچنان زندگیِ فقرا زیر سایۀ سنگین قضاوتها و پیشداوریها بود. اتکینسون بهعنوان اقتصاددانی جوان میدید که همکاران دانشگاهیاش معمولاً تجربۀ انضمامی خودِ فقرا را هنگام مطالعه و اندازهگیری فقر در نظر نمیگیرند. اما مطالعاتِ مردمشناختی و جامعهشناختی دربارۀ زندگی فقرا نشان میداد که فهمیدنِ معنای فقر از نگاه خودِ آدمها بخشی ضروری از هر کارزاری علیه فقر و نابرابری است.
توصیهها و کمکهای توسعهای کشورهای پیشرفته به دیگر کشورها، که عمدتاً در قالب وامها یا راهبردهای بانک جهانی و سایر نهادهای بینالمللی اجرا میشوند، از این نظر مورد نقد بودند که اساساً به دست کسانی طراحی میشوند که هیچ تجربهای از زندگیِ فقرا ندارند. بسیاری از راهبردهای بانک جهانی در کشورهای مختلف به شکست انجامید یا عملاً بیاثر بود، و منتقدان با تکیه بر همین مسئله تأکید میکردند که هیچ راهبردی برای توسعه، بدونِ مشارکت معنادار مردمی که قرار است آن سیاستها بر زندگیشان اعمال شود، نمیتواند به نتیجۀ مؤثری منتهی شود. اتکینسون در رابطه با همین مسئله بود که نوشت «چرا فقط کسانی که یک روز از زندگیشان را در فقر به سر نبردهاند، آنهم از کشورهایی که فقر مطلق اساساً در آنها وجود ندارد، باید برای زندگی مردم فقیر کشورهای دیگر برنامه بنویسند؟». بانک جهانی در پاسخ به این انتقادات فزاینده، از سال ۱۹۹۹، پژوهشِ گستردهای را در بیش از بیست کشور جهان برای ثبت و مطالعۀ «صدای فقرا» آغاز کرد. نتیجۀ این تحقیقات، که در سه کتاب مفصل منتشر شد، همچنان از مهمترین مراجع علمی در این زمینه به شمار میآید (جلد دوم این مجموعه با عنوان صدای فقرا: فریاد برای تغییر به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است). پروژۀ صدای فقرا بینشهای کاملاً تازهای دربارۀ ماهیت فقر ایجاد کرد. دیپا نارایان و همکارانش که این پروژه را رهبری میکردند دریافتند در هر جامعه تصویرِ در مجموع روشنی در ذهن فقرا وجود دارد از اینکه «یک زندگی آبرومندانه» چهشکلی است. از نظر فقرا، فقر در معنای گستردهاش ناتوانی در رسیدن به معیارهای زندگی آبرومندانه تعریف میشد. فقر برای آنها به معنی نداشتنِ درآمد یا پول نبود، بلکه بیشتر این بود که شبی نتوانسته بودند شکم بچههایشان را سیر کنند، یا روزی از لباسی که پوشیده بودند احساس شرمندگی کرده بودند، یا خانهشان را بدتر از آن میدانستند که بتوانند آنجا مهمان دعوت کنند. فقر از نظر فقرا احساس بیقدرتی و بنبستی بود که اجازه نمیداد آنها مثل بقیۀ مردمِ معمولی زندگی کنند. این بنبست اگرچه با پول ارتباط کاملی دارد، اما در تجربۀ زیستۀ آنها عمدتاً با عدم دسترسی به غذای کافی، نبود امکانات بهداشتی و سلامت، و حس تحقیر و طرد و سرکوب شناخته میشد. این تحقیق تصویر جدیدی از زندگی فقرا ارائه کرد که زیر سایۀ تصوراتِ رایج دراینباره پنهان مانده بود.
از مدتها پیش، پنداشتی از «فرهنگ فقر» در میان اقتصاددانان و اصحاب علوم اجتماعی رایج بود که بر اساس آن تصور میشد فقرا، به شیوههای گوناگون، آنچنان با شیوۀ زندگیِ فقرزدۀ خود سازگار میشوند و آن را درونی میکنند که حتی وقتی فرصت و امکاناتی برای خروج از آن برایشان پیش میآید، یا به آن بیاعتنایی نشان میدهند یا نمیتوانند بهدرستی از آن بهره ببرند. فرهنگِ فقر باعث میشود تا فقرا به حداقلها راضی باشند، پیشرفت و تحرک اجتماعی را مطلوب ندانند و کار و کوشش برای ثروتمندشدن را بینتیجه یا بیشازاندازه دشوار تلقی کنند. بهاینترتیب، آنها هنجارها و ارزشهایی را میپذیرند که باعث میشود در «چرخههای فقر» گیر بیفتند. اسکار لوئیس، انسانشناسی که در جاانداختنِ این مفهوم نقشی اساسی داشت، طی مطالعهای بر روی حاشیهنشینان آمریکای لاتین، به این نتیجه رسید که زندگی طولانیمدت در فقر نوعی «خردهفرهنگ» مستقل میسازد که بر اساس آن فقرا ارزشهای حاکم بر بقیۀ جامعه را انکار میکنند و شیوۀ زندگی مستقلی را پیش میگیرند که در آن تنبلی، سرکشی، خوشگذرانی و بزهکاری ارزش بیشتری از برنامهریزی و تحصیل و کار دارد.
ادامۀ تحقیقات دربارۀ زندگی روزمرۀ فقرا ایدۀ «فرهنگ فقر» را شدیداً به چالش کشید. دیپا نارایان با حمایت بانک جهانی مرحلۀ دوم پژوهشش را حدود ۱۰ سال بعد از انتشار مجموعۀ صدای فقرا آغاز کرد. این بار تمرکز اصلی تیم تحقیقاتی او بر سازوکارهای بیرونآمدن از فقر بود. آنها میخواستند بدانند برای فقرا چقدر مهم است که از این شرایط خارج شوند و برای خلاصی از فقر دست به چه کارهایی میزنند. نتایج پروژۀ «بیرونآمدن از فقر»۲ در قالب چهار جلد کتاب از سوی بانک جهانی منتشر شد، کتابهایی که نشان میدادند اکثرِ فقرا عمیقاً تمایل دارند تا از تلۀ فقر خارج شوند، امید و آرزوهای فراوانی برای آیندهای بهتر در ذهن میپرورند و برای تحقق اهدافشان سخت تلاش میکنند. به عبارت دیگر، اکثر آنها فقر را موقعیتی «موقت» میدانستند که به شکلی نامنصفانه یا از بخت بد نصیبشان شده است و بالاخره روزی آن را پشت سر خواهند گذاشت. اگرچه چرخههای فقر واقعیت دارند و فقرا بهسختی میتوانند از دام فقر بگریزند، اما دلیلش سازگارشدنِ فقرا با خردهفرهنگ فقر نیست، بلکه ناشی از آن است که فرصتهای تحرک و پیشرفت اجتماعی برای آنها بهشدت محدود است.
بااینهمه، مفهوم ذهنی فقر، ممکن است نادقیق یا غیرقابلاعتماد باشد. مثلاً چنین موقعیتی را تصور کنید: اگر در جامعهای قشر قابلتوجهی از مردم از امکانات پایه برخوردار باشند و از پس حداقلها در تأمین غذا و مسکن و دیگر امکانات اجتماعی برآیند اما همچنان خود را «فقیر» توصیف کنند، آیا باید روی برنامههای فقرزدایی تمرکز کرد یا در جای دیگری دنبال راهحل بود؟ تحقیقاتی که میکوشند مفهوم ذهنی فقر را مدنظر قرار دهند راهبردهای متفاوتی برای اعتبارسنجی به کار میبرند تا بتوانند تصویر ذهنی آدمها از فقر را با ملاک و معیارهایی عینیتر مقایسه و صحتسنجی کنند. بنابراین، اگرچه شنیدنِ روایت فقرا از زندگیشان درک عمیقی از وجوهِ ناشناختهترِ فقر و نابرابری به دست میدهد، لازم است تا معیارهای عینیتری نیز برای سنجش فقر و نابرابری داشته باشیم. تلاش برای ساختِ این معیارها از جدیترین حوزههای نظریهپردازی و پژوهش در زمینۀ فقر بوده است و اتکینسون نیز سهمی عمده در این زمینه داشته است. به صورت خلاصه، مسئله این بود که باید حدی از توانایی را (اعم از مادی یا غیرمادی) محاسبه کرد که، مثل یک مرز، بتواند با تقریبِ خوبی فقرا را از کسانی که فقیر نیستند جدا کند. این مرز را معمولاً «خط فقر» مینامند.
برای چندین دهه، مهمترین روش محاسبۀ خط فقر تعیینِ حداقل پول لازم برای تأمین نیازهای پایۀ زیستی یک انسان، یعنی حدی از غذا، بهداشت و محافظت، بود که برای ادامۀ حیات ضروری قلمداد میشوند. بااینحال، محاسبۀ این خطِ تمایزبخش نقطۀ آخر ماجرا نیست. سؤال بعدی این است که دقیقاً چگونه میتوان یک خانوار را بالاتر یا پایینتر از خط فقر دانست؟ در پاسخ به این سؤال، دو راهبرد اصلی صورتبندی شد: روش «درآمد کل» و روش «هزینۀ کل». در روش اول، به محاسبۀ درآمدهای یک خانوار تکیه میشود و سپس سنجیده میشود که این خانوار با توجه به کلِ درآمدهایش میتواند نیازهای پایۀ خودش را تأمین کند یا نه. درمقابل، روشِ هزینهای میگوید آنچه مهم است این است که یک خانوار، درعمل، چه سبدی از کالاها را مصرف میکند؟ آیا میزان کالری لازم را دریافت میکند؟ یا سایر نیازهای پایهاش برطرف میشود؟ چراکه ممکن است خانواری از نظرِ درآمدی پایینتر از خط فقر باشد، اما بهدلیلِ بهرهمندی از شبکههای حمایتی یا با کمکهای دیگران بتواند مصارف پایۀ خود را تأمین کند و، از طرف دیگر، ممکن است خانوادهای از نظر درآمدی بالاتر از خط فقر باشد اما، بهدلیل عادتهای نادرست، دانش ناکافی یا گیرافتادن در شرایط اجتماعی محدودکننده، نتواند متناسب با درآمدی که دارد نیازهایش را برطرف کند.
اقتصاددانانی که نگاه دقیقتری به شکافها و نابرابریهای اجتماعی دارند این رویکرد به تعیین نیازهای پایه را بیشازحد «مکانیکی» توصیف میکنند. اتکینسون، که یکی از مهمترین منتقدان رویکرد نیازهای پایه بود، تأکید میکرد که در محاسبۀ خط فقر معمولاً نیازها و تواناییهای همۀ آدمها یکسان در نظر گرفته میشود، درحالیکه در تعیین نیازهای پایۀ افراد باید تفاوتهای جنسیتی و سنی یا وضعیت سلامتشان را در نظر گرفت. حداقل کالریای که زنی باردار باید دریافت کند متفاوت است با میزان کالری لازم برای دیگران. ماجرا دربارۀ بیماران، سالمندان یا بچهها هم همینطور است. علاوهبراین، بحثهای داغی در جریان بوده است دربارۀ اینکه آیا میتوان نوعی خط فقر جهانی را ترسیم کرد؟ یا خط فقر را باید در ابعاد محلی و با توجه به ساختار اقتصادی هر کشور، یا هر شهر، بهطور جداگانه محاسبه نمود؟ و از آن گذشته، آیا رویکرد نیازهای بنیادین انعطاف لازم برای تبدیلشدن به نظریه یا راهبردی همهجانبه و پایدار را دارد؟ اتکینسون میدانست که مطالعات و آمارهای مربوط به خط فقر دستاوردی مهم است، اما برای سنجشِ دقیقتر فقر هنوز باید جلوتر برویم. باید بتوان مفهوم ذهنیِ فقر را به شیوهای با مفهومِ عینی آن ترکیب کرد و معیارهایی فراگیرتر برای ارزیابی ساخت. آمارتیا سن یکی از کسانی بود که مسیر پژوهشی درخشانی را در این زمینه آغاز کرده بود.
آمارتیا سن، اقتصاددان مشهور هندی، از دهۀ ۱۹۸۰، شروع به نقد دیدگاه نیازهای بنیادین کرد. او معتقد بود این رویکرد دیدی «فایدهگرایانه» به انسانها دارد، یعنی افراد را موجوداتی در نظر میگیرد که لذتها و دردهایشان را بهآسانی و بادقت میتوان اندازه گرفت و جمع و تفریق کرد. به همین دلیل، سیاستگذاری دربارۀ فقر بر اساس نیازهای بنیادین مستعد تقلیلگرایی است و همهچیز را در رشد اقتصادی و درآمد سرانه خلاصه میکند. سن در آثار متوالی خود نگاه جدیدی را صورتبندی کرد که به «رویکرد قابلیتها» نامبردار شده است. در این رویکرد، هر انسان دارای کارکردها و قابلیتهایی در نظر گرفته میشود. به خلاصهترین صورت، کارکردها همۀ چیزهایی هستند که یک انسان در زندگی خود میخواهد و مطلوب میداند. از غذا و سرپناه بگیرید تا احساس رضایت و خوشبختی، حسِ پذیرفتهشدن و تعلقداشتن در یک اجتماع، داشتن شغل معنادار و برخورداربودن از آزادی و کرامت. قابلیتها نیز منابع و فرصتها و تواناییهایی است که فرد در اختیار دارد و از آنها استفاده میکند تا کارکردهایش را محقق کند. در این افق، فقر از نظر آمارتیا سن یعنی ناتوانی در رسیدن به آن نوعی از زندگی که فرد ارزشمند میشمارد.
این احساس طرد و جداماندگی هستۀ فقر است و برای مقابله با آن کمکهای پولی کافی نیست، بلکه باید فرد را توانمند ساخت و به او آزادیِ عمل داد تا بتواند زندگی خود را محقق کند. تعریف سن از فقر عاملیت انسانها را در کانون توجه خود قرار میداد و نگاه به فقرا بهمثابۀ آدمهایی ناتوان و منفعل را رد میکرد. نمونۀ مشهوری که سن مثال میزد تأثیر یک دوچرخه در زندگی خانوادههایی بود که در فقر مطلق به سر میبردند: یک دوچرخه به آنها میدهید، بعد آنها خودشان را آدمهایی میبینند که توانایی و آزادی جابهجایی دارند، با آن دوچرخه قابلیت پیدا میکنند دنبال کار بگردند و بین محل زندگی و محل کارشان رفتوآمد کنند، بعد کار پیدا میکنند و وضعیت زندگیشان بهتر میشود. اما اگر بهجای دوچرخه به آنها غذا بدهید، تا انتها باید به آنها غذا برسانید، بیآنکه بتوانند از چرخۀ فقر بیرون بیایند.
اتکینسون در سال ۲۰۱۳ ریاست کمیسیون فقر جهانی را در بانک جهانی بر عهده گرفت و آمارتیا سن و چند اقتصاددان دیگر را نیز به این کمیسیون دعوت کرد. کمیسیونِ اتکینسون تلاش بسیاری کرد تا، با ترکیبِ مهمترین بینشهای موجود دربارۀ فقر، ابزارهایی برای سنجش دقیق سطح فقر در جهان بسازد و راهبردهای مؤثرتری برای مقابله با فقر پیشنهاد دهد. او پروژۀ تحقیقاتی بزرگی را برای ارائۀ تصویری دقیق از «نقشۀ فقر در جهان» آغاز کرده بود، اما پیش از بهپایانرساندن آن، در سال ۲۰۱۷، از دنیا رفت. بااینحال، پیشنهادات او در این زمینه همچنان موضوعاتی تعیینکننده در حیطههای گوناگون مطالعات فقر و نابرابری به شمار میرود. هشدارهای او برای همگامشدن سیاستگذاریهای اقتصادی با نوآوریهای تکنولوژیک امروز بیش از همیشه ضروری به نظر میرسد. اتکینسون میپرسید وقتی شرکتهایی مثل گوگل، مایکروسافت یا آمازون به شیوهای بیسابقه ثروتمند شدهاند، چرا نباید به «شیوهای بیسابقه» از آنها مالیات ستاند؟ حالا که این ابرکمپانیهای تکنولوژیک هم ثروتمندترین آدمهای تاریخ را به جهان معرفی میکنند و هم بستری برای بدویترین اشکال نابرابری و استثمار میسازند، درنظرگرفتنِ سازوکارهایی ویژه برای بازگرداندن تعادل در زمینۀ پیشرفتهای تکنولوژیک دستورکار اقتصاددانان متعددی است. درآمد پایۀ جهانی یا ملی از دیگر پیشنهادات قدیمی اتکینسون بوده است که حالا اقتصاددانان پرآوازهای مثل پیکتی نیز از آن حمایت میکنند.
تلاشهای بیوقفۀ اتکینسون تصویری از جهان را به ما نشان داد که نیروهای بسیاری میکوشند تا آن را فراموش کنیم: دنیای ما به شکلی فزاینده در حال نابرابرشدن است، اما این روند اجتنابناپذیر نیست. دنیا میتواند به جای برابرتری تبدیل شود و چه بهتر که ما هم سهمی در آن ایفا کنیم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها
• این مطلب سرمقالۀ محمد ملاعباسی در نوزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است. و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱ تیر ۱۴۰۰ آن را با عنوان «آنتونی اتکینسون: میراثی برای ساختن دنیایی برابرتر» منتشر کرده است.
•• محمد ملاعباسی دانشآموختۀ دکترای جامعهشناسی در دانشگاه تربیت مدرس است. او هماکنون جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان است.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد
به جای بیزاری از عقاید دیگران، بهتر است دربارۀ منشأ باورهایمان بیشتر بیاموزیم