سرمایهداری به نحوی نظاممند از ضعفهای احساسی ما سود میبرد، آیا کاری از دست ما ساخته است؟
زندگی در دنیای امروز چنان فرسودهکننده و ملالآور است که هر کسی برای اینکه بتواند ادامه بدهد، باید راهی برای خوشحالکردن خودش پیدا کند. از یک فنجان قهوه بگیرید، تا سریالدیدن، سیگارکشیدن، ور رفتن با شبکههای اجتماعی، یا امتحانکردن انواع و اقسام مسکنها، محرکها یا مخدرهای قویتر. عادتهایی که در ظاهر بیضرر و عادیاند، اما قابلیت آن را دارند که ما را در دام خودشان فروبکشانند. دنیای امروز، دنیای اعتیاد است، اما سؤال اصلی این است: آیا تقصیرها گردن ماست؟
Virtue and Vice in an Age of Addiction
21 دقیقه
میکا میدوکرافت، امریکنکانسرواتیو — یک روز طولانی و کسلکننده داشتهای و چیزی میخواهی که دوباره سرحالت کند. و از قضا این چیز هست، منتظر توست، وقتی خسته یا دلگرفته یا صرفاً بیحوصلهای دستت راحت به آن میرسد، و گرچه گاهی نگران میشوی که سهمش از زندگیات بیش از آنی شده که باید و شاید، دلداریات میدهند که این قضیه کاملاً طبیعی است، حتی رایج است، اما نه آنقدر رایج که تمام جاذبهاش از دست برود. همه سرشان به آن گرم است، یا حداقل همۀ آنهایی که خوش میگذرانند، یا آنهایی که عین تو هستند. بهعلاوه حتی اگر آنقدرها هم عمومی نشده باشد، و حتی مثلاً یکذره نکوهش به دنبالش باشد، لازم نیست کسی خبردار شود. میدانی که؛ تا وقتی که واقعاً زیادهروی نکنی، اصلاً گران نیست. و فارغ از اینها، چه کسی حق دارد بگوید که این چیز واقعاً مسألهساز و مشکلآفرین است؟ بعضی از کسانی که تمام وقت مشغولش هستند به نظر خوب میآیند؛ و مگر کل ایدۀ آزاد و مدرن بودن آن نیست که قاعده و قانونی در کار نباشد؟ راه خودت را بساز. هم دلت برای قانونها تنگ شده، هم نشده. هم از خودت بدت میآید، هم نمیآید. یا میآید؟ کلاً اهمیت خاصی ندارد. بالاخره باید که روزت را شروع کنی، یا به خواب بروی، یا از این رخوت عبور کنی. این هم که فقط چندتا قرص است، یا یک جرعه نوشیدنی بیشتر. خودت که میدانی؛ مگر نه؟
«دسترسپذیری، بهصرفگی، تبلیغ، گمنامی و بیهنجاری؛ اینها پنج سیلندر موتور اعتیاد دستهجمعیاند». این را دیوید کورترایت در کتاب جدیدش مینویسد که میشود گفت وسواس خواندنش را به جان مخاطب میاندازد. موضوع کتاب عصر اعتیاد عادتهای بدیاند که به کسبوکارهای بزرگ تبدیل شدهاند. همۀ ما، همیشه، دست به کارهایی میزنیم تا خُلقمان را تعدیل کنیم و یک ذره دوپامین جایزه بگیریم، تا بتوانیم کنار بیاییم. همان دومین فنجان قهوه؛ یا موسیقیای که همیشه، چه در ماشین یا خانه یا هدفون، مشغول پخش است؛ یک بستنی یا یک وعدۀ غذا؛ جوابدادن در توییتر یا پستگذاشتن در اینستاگرام: اینها که کارهای تیم رذلها نیست؛ بلکه حس خوبی به ما میدهند، یا اگر هم خوب نه، حداقل طبیعیاند. وقتی کافی باشد که فقط یک دکمه را فشار بدهی تا حس واقعاً خوبی پیدا کنی، چه میشود؟ چرا نباید آنقدر پشت سر هم دکمه را فشار بدهی که در عیش و عشرت جان بدهی، یا در خلسه بمیری؟ بعضی آدمها هم این کار را میکنند، طوری که چارچوب شیمیایی مغزشان منهدم میشود و مسیرهای دوپامین شبیهِ درههایی تنگ و عمیق میشوند. ولی خُب میدانیم که نباید این کار را بکنیم. ولی چرا نباید این کار را بکنیم؟
خوشبختانه هنوز در زبان ما نشانههای کوچکی برای پاسخدادن به جا مانده است. بالاتر به «رذیلت» اشارهای کردم. رذیلت را به محض آنکه ببینیم میشناسیم. سوابق پروندههای دیوان عالی مطمئنمان میکنند که چنین است. سیگار یکجور رذیلت است، بیچون و چرا. سیگار الکترونیک آنقدرها جدی به نظر نمیآید که برچسب رذیلت بخورد، ولی چون از همان جنس سیگار است باید بخورد. و رذیلت یک متضاد هم دارد: فضیلت. گویا گمشدهمان همین است: پاسخ سؤالِ «چرا؟»؛ دلیل اینکه فکر میکنیم چیزهایی بهتر از لذت مُدام و چیزهایی بدتر از احساس درد هست. ایدۀ «فضیلت» به تلویح میگوید، یا شاید تصدیق میکند، که ما ظرفیتی برای درد و لذت داریم پس لابد راه بهینهای برای تجربۀ هر دو هست، یعنی یک شیوۀ عالیِ بودن. مردمی که ما باشیم فراموش کردهایم که حتی پیش از آنکه علم به ما بگوید چقدر شکنندهایم و دستگاه کنارهای۱ ما چقدر در معرض سوءاستفاده است، خودمان میدانستیم که ارادهها چقدر ضعیفاند و دستپروردۀ عادتاند، و باید به دنبال میانههای طلایی باشیم، نه منتهیالیهها. اکنون بین انتخاب فردی و سُستی بشر معلقیم، که زیر پرچم اولی از دومی سوءاستفاده میشود. فشار دادن دکمۀ لذت بسیار سودآور است؛ و پیامدهایش هم به جهنم. و در این بیماری دستهجمعیمان، نه متافیزیکی مانده که مددکارمان باشد، نه الهیاتی دربارۀ بدن داریم که بگوید این گوشت و خون باید در چه راهی استفاده شود.
از وجود جسمانی هیچ روایت مقبول همگانیای وجود ندارد، جز آزادیهای فردی آدم در قبال شخص خویش در وضع طبیعی. متعاقباً خرید انواع و اقسام لذت را با آغوش باز پذیرفتهایم. از اعتیادهای دیگران هم سوءاستفاده کردهایم. مواد، در وسیعترین معنای ممکن، قابل جایگزینیاند. آدمها تشنۀ همان دوپامیناند و بس. و در جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم، همهچیز چنان طراحی شده که همواره به ما دوپامین بدهد. کورترایت این وضع را سرمایهداری کنارهای۲ مینامد: «سرمایهداری کنارهای یعنی آن نظام کسبوکاری که از حیث فناورانه پیشرفته است اما از لحاظ اجتماعی پسرفت دارد و در این نظام، صنایع جهانی (اغلب با یاری حکومتهای همدست و سازمانهای مجرمانه) مشوّق مصرف اضافه و اعتیادند». کورترایت با نثر شفاف و شاداب و مقادیر زیادی شوخطبعی که البته لازمۀ چنین بحثی است، تاریخچۀ جذابی نوشته است از چیزهایی که میپسندیم و دلیل آنکه میپسندیمشان: از مزۀ اولین آبجو در خاورمیانۀ باستان تا مخدرها در ویرجینیای غربی.
کتاب کورترایت، داستان بشریّت را میگوید که «در یک تعارض زیربنایی میان اصل هورمسیس۳ (کم خوب است، زیاد بد است) و منطق سرمایهداری بازار آزاد» گرفتار شده است. اینکه آدمها میخواهند چه بفروشند و چه بخرند، و چقدر، اساساً بر عهدۀ خودشان است. علیرغم تحولات انقلاب صنعتی، پیش از طوفان جنگ جهانی دوم مقاومت اندکی در برابر رهاکردن اخلاقیات عمومی وجود داشت. ولی آن اخلاقیات بر اساس توجیهات روزبهروز سکولارتر و سودگرایانهتر بنا شده بودند و این توجیهات جز ریلگذاری چیز چندانی عرضه نمیکرد. جان استوارت میلهای دنیا جان راسکینها را لگدمال کرده بودند. پس از جنگ که بساط نظمهای سابق برچیده شد و تولید انبوه برای جامعۀ انبوه قوام یافت، نظم لیبرال به هژمون جهانی تبدیل شد و سرمایهداری کنارهای هم جهانی شد:
به اواخر قرن بیستم که میرسیم، نهضتِ جهانیِ ضدرذیلت، توسط پدیدهای که منصفانه میتوان اسمش را نهضتِ جهانی رذیلتخواه گذاشت، در جبهههای گستردهای وادار به عقبنشینی شد. نهضت رذیلتخواه ماشینهای چندملیتیِ بازاریابی و توزیعی ساخته بود که گرداگردِ محمولهای از محصولات که خطر جدی عادتپروری و آسیب به همراه داشتند، داربستهایِ محافظی از اقناع به پا کرده و با انبوهی از ممانعتهای عمومی راهبردی، استتارشان کرده بود.
کورترایت ضدسرمایهداری نیست. خوان نعمت بازارْ دستمزد آنهمه سال فلاکتی است که بشر در پی حرکت به سمت کشاورزی و یکجانشینی تجربه کرد. اولین رذیلتهای ما، همان انحطاطهای کوچک و عادتهای بد، سازوکارهای سادۀ کنارآمدن با زندگیهای نسبتاً کمبهره از مادیات بودند. و کورترایت به قدرت بازرگانی در تسهیل پیشرفت معتقد است، و به بازار که سازنده و آزمونگر و نگهدارندۀ آن چیزهایی است که جواب میدهند و میارزند. مشکل آن است که سرمایهداری کنارهای «برادر دوقلوی شرور» سرمایهداری است، قُل دومی که «نه از پا، بلکه از یک نقطۀ عطفِ تاریخی به قُل اول خود متصل است، از آن بُرههای که علم و فناوری تبدیل کالا به رذیلت را ممکن کردند». یعنی خوراکهای فکری و تلفنهایی که طراحی شدهاند تا از قلاب جدا نشوید. همچنین علم و فناوری، تبدیل رذیلت به کالا را هم میسّر کردند: فاصلهتان با هرزهنگاری فقط یک کلیک است، و قوّت و پیچیدگی مخدّرها افزایش مییابد. ترازویی نمانده که مقیاسمان باشد، و متعاقباً امکان میانهروی بهخاطر کمبود منابع که همیشه به صورت پیشفرض وجود داشته از میان رفته است. فضای مشاع «بازارگونۀ» داروینیای که گاهی اسم «اثر لیندی»۴ بر آن میگذارند، یعنی آنچه خوب است دوام میآورد، و آنچه دوام بیاورد بیشتر دوام خواهد آورد. مشکل آنجاست که هیچچیز به اندازۀ میل به دوپامین دوام نمیآورد. اعتیادها از جنس اثر لیندیاند.
کورترایت بیدرنگ میگوید که واژۀ اعتیاد، محل مناقشه است و تفسیرهای مختلف دارد. بااینحال، «این کلمه یک ابزار مختصر و مفید و همهفهم است برای اشاره به روندهای رفتاری اجبارگر، شرطیشده، بیبرگشت و آسیبزا». اعتیاد در یک ماتریس ارزیابی تعریف میشود که تجربۀ فردی را با واقعیتهای دنیای شیمیایی و انتظارات اجتماعی ترکیب میکند. در عصر امروزی اعتیاد، مواد و رفتارهای بالقوه اعتیادآور چند برابر شدهاند. بهعلاوه، ادعای اعتیادهای دیگری هم هست، از قبیل اعتیاد به رسانههای اجتماعی و بُرنزهکردن پوست و خرید و نتفلیکس، که در نتیجه اعتیاد را به «چیزهایی که دوست دارم زیاد انجامشان بدهم» میکاهد. مشخصۀ این عصر آن است که تعریف رذیلت هم رقیق شده است. جریان اصلی مسیحیت و اخلاقگرایان مدنی در میانۀ جنگ سرد در برابر حملهای تمامعیار از ادای این تکلیف واماندند؛ منظورم حملۀ شکّاکان و فرصتطلبان در جامعههای مصرفزده است که مدعی بودند بسیاری از «رذیلتهای» سنتی اصلاً نکوهیده نیستند. (همان گیومه گذاشتنشان دور کلمۀ رذیلت، اصل حرفشان را روشن میکرد).
آنچه جنگ جهانی دوم آغازگرش بود، انقلاب جنسی خاتمهاش داد. به روایت کورترایت، در مقابل آنچه در بازار قرار بود اتفاق بیفتد، دین افیونی کمقدرت به حساب میآمد، حالا دیگر تودهها مشتاق همه چیز بودند. او مینویسد: «سرمایهداری کنارهای، با تیشهزدن به ریشۀ دین، یکی از مهمترین موانع تاریخی در برابر گسترش و نوآوری خود را از میان بُرد. اگر خدا مُرده باشد، هر کالایی در دسترس است. اگر هر کالایی در دسترس باشد، شانس خداشناسان برای یارگیری کمتر میشود». آن فرقههای مسیحیای که نقش برجستهای در حیات عمومی بازی میکردند، عرصه را تحویل فرقههایی دادند که دنبال کلیساهایی ناب و منزه بودند که فاصلهشان را با دنیا حفظ میکردند. انقلاب جنسی، بر اساس مطمئنترین منبع لذتی که ما انسانها داریم و میشناسیم، خاتمهبخش آن چیزی بود که جنگ تمامعیار آغاز کرده بود.
در جریان قرن بیستم، فصلمشترک فناوری، رذیلت و اعتیاد به چشمگیرترین صورت خود، در عرصۀ لذتهای جنسی خودنمایی کرده است. به گفتۀ کورترایت، «دسترسپذیری، بهصرفگی، تبلیغ، گمنامی و بیهنجاری، این پنج سیلندر موتور اعتیاد دستهجمعی، در نهایت اساسیترین جلوۀ فناورانۀ خود را در دنیای شناور اینترنت یافتند»، که یعنی هرزهنگاری و هرزهسازی فرهنگ تجردِ معاصر در قالب اپهای زوجیابی. کورترایت مینویسد:
طی صد سال، سه انقلاب در فناوری و سکس رُخ داده است. اولی، روشهای مصنوعی جلوگیری از بارداری سکس را از تولیدمثل جدا کرد. دومی، پورنوگرافی دیجیتال بود که سکس را از تماس فیزیکی میان افراد جدا کرد. و سومی، دوری آنلاین و محوشدن شخص که سکس را از عشق و هدف متعارفش یعنی ازدواج جدا کرد. وقتی سکس ارزان، سریع و همیشه موجود باشد، چرا زحمت دستهگل، قرار شام و حلقۀ نامزدی را به خودمان بدهیم؟
ارتباطات جمعی، ظرفیت ابرازِ هر فرد و مصرف شخصی را به صورت مجزا از اجتماع گسترش داده است. به همین منوال، پورنوگرافی هم آن چیزی را که روزگاری در جمع رفقای همسنوسال در تماشاخانههای تاریک مصرف میشد، به چیزی تبدیل کرد که همهجا در هر زمان روی دستگاههای متصل به شبکه موجود است، همان دستگاههایی که تقریباً همۀ ما تمام روز با خودمان این سو و آن سو میبریم. گمنامی، دسترسپذیری و بهصرفگی هرگز چنین سهل و آسان نبودهاند. تبلیغ هم که فراوان است. بیهنجاری چطور؟ به اجتماعتان بستگی دارد.
وقتی آن قلم آخر در عناصر اعتیاد (یعنی رهایی از هرگونه معیار اخلاقی اجتماعی) در کار نباشد، وجداندرد نسبت به رذیلتهایی که عادتمان شدهاند تشدید میشود. ساموئل پِری در مطالعهاش با عنوان معتاد شهوت۵ به مسیحیان پیرو کلیساهای تبشیری و کالونیسم، «پروتستانهای محافظهکار» میگوید. روایت اصلی لیبرالها آن بود که دین روزبهروز بیربطتر و بیفایدهتر میشود، اما این پروتستانهای محافظهکار عکس آن روایت عمل کردند: آنها «درگیرِ فرهنگ» شدند، همان فرهنگی که روزبهروز بیشتر انواع و اقسام رذیلت را میپذیرفت. ولی این کارشان بهایی داشت. این اجتماع که دنیا را جامعۀ مرجع خود شمرد، باید با واقعیت ریاکاری خویش رودررو میشد. معتاد شهوت بررسی عواقب شخصی و اجتماعیِ این حقیقت است که تعداد قابل توجهی از پروتستانهای محافظهکار «پورنوگرافی را اخلاقاً رد میکنند ولی درعینحال مرتب تماشا میکنند». پِری با بینشی دقیق میگوید این پدیده «از جهاتی، پیامدی گریزناپذیر برای آن خُردهفرهنگی است که آداب جنسی فرهنگ غالب را نمیپذیرد، ولی در عین حال (و کاملاً عامدانه) از کنارگذاشتن آن فرهنگ، بهویژه از منظر فناوری و مصرف رسانهای، امتناع میکند».
پِری در مصاحبههایش به پروتستانهای محافظهکار که مصرفکنندۀ هرزهنگاریاند اجازه میدهد حرفشان را بزنند چون میخواهد بفهمد که «ناهمخوانی اخلاقی» آنها به چه معناست و چه دلالتی برای خودشان و هویت اجتماعیشان دارد. اعتیاد یک برساختۀ اجتماعی و شخصی است. تصمیمی که میگیریم، اما بر ما سلطه مییابد. زندگیمان را مختل میکند، و زمانی تبدیل به اعتیاد میشود که آن را اعتیاد بشماریم: این تجربۀ سوژههای دیندار در مطالعۀ پِری است. او مینویسد: «احتمال تماشای هرزهنگاری توسط مسیحیان مقید بیشتر از سایر آمریکاییان نیست، ولی احتمال آنکه به خودشان برچسب معتاد به هرزهنگاری بزنند همواره بیشتر است». استفاده از هرزهنگاری توسط پروتستانهای محافظهکاری که مرتباً محتوای هرزه تماشا میکنند، کاملاً با تعریف متخصصان سلامت از اعتیاد جور درنمیآید چون مصرف این محتوا مانع از آن نمیشود که شخص یک عضو عادی و مولّد جامعه باشد، یعنی شباهتی به آن نوع ناتوانیای ندارد که مرتباً در الکلیها یا مصرفکنندگان «غیرتفننی» مواد میبینیم. بلکه پروتستانهای محافظهکار، تماشای هرزهنگاری را اعتیاد میدانند چون احساس میکنند که حیات معنویشان را مختل میکند. پِری معتقد است که این تصور، نتیجۀ آن چیزی است که او «متفاوتپنداری مسألۀ جنسی» مینامد: یعنی اینکه هر نوع بیعفتی را در رأس هرم گناهان بدانیم، بالاتر از مثلاً شکمپرستی، غضب یا غرور. نتیجهاش هم طبعاً آن میشود که «بسیاری از مردانی که همصحبت من بودند… گویا ایمان دینی یا تقدس خویش را منحصراً بر این اساس میسنجیدند که چقدر در قیدوبندزدن به وسوسۀ تماشای هرزهنگاری و خودارضایی موفق بودهاند».
متفاوتپنداری مسألۀ جنسی یک شاخص مهم در اکثر جلوههای پروتستانیسم محافظهکار است، و از دهۀ ۱۹۷۰ میلادی حدود نیمی از مؤمنان این گروه مایل بودهاند قوانینی علیه هرزهنگاری تصویب شود. اما همیشه هم تقدس شخصی را با متر هرزهنگاری نمیسنجیدهاند. در روزهای اولی که کنارگذاشتن اخلاقیات جنسی سنتی رواج یافت، تبشیریها برای نکوهش این حرکت به صحنۀ عمومی آمدند، اما آن موقع مشکل را در بستر فرهنگی بزرگتر جامعه میدانستند، نه خودشان. چون که میدیدند «اصل فرهنگ» توجهی به سنت نمیکند، کارزارها علیه هرزهنگاری اساساً به سوی قربانیسازی آدمهای نقشآفرین در آن محتوا رفتند. در نهایت، رهبران اجتماعهای پروتستان محافظهکار دریافتند که دشمن به پشت دروازههایشان رسیده است: این رهبران اگر هم با ریاکاری خودشان مواجه نشده بودند، وجدان معذب جماعت تحت هدایت خویش را میدیدند. وقت آن رسیده بود که «آسیب به بینندۀ شخصی» و احتمال آن را که فراگیری محتوای هرزهنگاری به محفل مؤمنانشان هم راه بیابد، جدی بگیرند. پِری مینویسد: «تعطیلکردن کمپانیهای پورن یا اطمینان حاصلکردن از آنکه مؤمنان از خود و جامعهشان در برابر چرک و کثافت محافظت خواهند کرد، دیگر کانون توجهها نیست. بلکه تمرکز بر کمک به مؤمنان، خانوادههایشان و جوامع ایمانیشان است که از قید اسارت در چنگال اعتیاد به هرزهنگاری خلاص شوند».
الهیات پروتستان گاهی محکوم میشود که با رویکردی عرفانی، تمکین روانی را بر تبعیت حقیقی جسمانی اولویت میدهد تا جایی که حتی دومی را کنار میگذارد. این نکته در پروتستانیسم لیبرال بدیهیتر میشود که میگوید آنچه مسیحی اخلاقاً باید بکند و باور داشته باشد، مسألۀ شخصی خود اوست. همین گرایش عمومی کانتی، به نظر پِری، خاستگاه بخش عمدۀ ناسازگاریها و آشفتگیهایی است که در پاسخهای پروتستانهای محافظهکار در استفاده از هرزهنگاری میبیند. او اسمش را «ایدهآلیسم پرهیزکارانه» میگذارد. پِری مینویسد که به اعتقاد این مسیحیان، «خدا اساساً دلواپس انگیزههای آدمی است، نه اعمال او». و لذا «الهیات تن نزد پروتستانهای محافظهکار، ضعیف (ضعیفتر از کاتولیکها، مورمونها، مسیحیان ارتدوکس، یهودیان، یا حقیقتاً اکثر ادیان دیگر) است. به بیان ساده، در نظر پروتستانهای محافظهکار، تمکینی که خدا میطلبد بیشتر به دل شخص مربوط است تا اعمال جسمانی او». تماشای عامدانۀ هرزهنگاری، ضربۀ تمام و کمالی به این روایت از تقدس است، چون عصارۀ شهوت چشم و بدنی است که قلب گنهکار را جار میزند.
به گفتۀ پِری، پروتستانهای محافظهکار همواره خواهان نسخهای ایدهآل از رابطۀ جنسی میان زن و مرد با هدف تولید مثل در قالب ازدواجاند، ولی تماشای هرزهنگاری را قاطعانهتر از خودارضایی تقبیح میکنند. در حقیقت چون انجیل ارجاع صریحی به خودارضایی ندارد، بسیاری از نویسندگان برجستۀ آن اجتماع میگویند خدا نسبت به این عمل بیاعتناست، یا حتی میشود آن را منفک از قلبِ شهوتآلود دانست. بنا به تحقیق پِری، مردان پروتستان به طور کلی و کاربران هرزهنگاری به طور خاص (از جمله زنان، یعنی همان بخش اجتماع که کمتر وعظ میشوند و کمتر به رسمیت شناخته میشوند)، مقولۀ هرزهنگاری را گناهی میدانند که تجربهاش اساساً غیراختیاری، مکانیکی و زیستشناختی است، یعنی یک چیز کنارهای؛ و کارکرد هویتیاش را مختص خود شخص میدانند و بس. ولی زنان پروتستان محافظهکار که درگیر هرزهنگاری نیستند، و ایدهآلیسم پرهیزکارانه و متفاوتپنداری مسئلۀ جنسی را پذیرفتهاند، هنگامی که کشف میکنند شریک زندگیشان از هرزهنگاری استفاده میکند غالباً اهمیتی عاطفی و روایی به این کار نسبت میدهند و آن را معادل زنا میدانند. چون در روایت آنها بر قلب تأکید میشود و به علت آنکه (بهجز رابطۀ شخصی فرد با مسیح) فرآیند رسمی و رایج اعتراف و آشتی در الهیات پروتستان وجود ندارد، ناهمخوانی اخلاقی میان عقیده و عمل به نفرتی از خود میانجامد که غالباً معتادان هرزهنگاری را از اعمال معنوی و اجتماعشان دور میکند. تجربۀ آنها از گریزناپذیری این گناهِ مشکلآفرین آن است که گویی رستگاریشان را زیر سؤال میبرد. محنت شدید روانشناختی، گناهکار را به نومیدی میکشاند یا موجب میشود معیارهایی را کنار بگذارد که ابتدا به ساکن به حس نکوهش منجر شدهاند.
درسهای زیادی میتوان از دو کتاب عصر اعتیاد و معتاد شهوت گرفت، ولی یکی از این درسها خاصتر و برجستهتر است. مفهوم هورمسیس که پیشتر مطرح شد، میگوید مقدار ماده است که آن را تبدیل به سم میکند. مشکل آنجاست که در وضع فعلی فناوری، کنترل مقدار تقریباً محال است. هرچیز که صراحتاً در قالب نظامِ «ورود-اختیاری» تولید یا تنظیم نشده باشد، فراگیر شده و لذا در قالب سیستم «خروج-اختیاری» درمیآید۶. کورترایت مینویسد:
اینترنت ضربۀ کاری را وارد آورد که کنشِ ضدرذیلت را از صحنه بیرون کرد و به ردیف سوم صندلیهای تماشاچیان انداخت. در برابر فناوریای که در بُعد پنجم مجازی در یک محیط جهانی بههممتصل و پسافضایی عمل میکرد، استراتژیهای محدودکنندهای که مبتنی بر گلوگاههای فیزیکی عرضه و تأمین («صندوقعقب را باز کن»)، گلوگاههای انسانی («کارت شناساییات را نشان بده») و تنظیم و مدیریت فضا و زمان (ممنوعیت تبلیغ نزدیک مدارس یا فروش پس از ساعات مقرر) بود شانسی نداشت. کنشهای ضدرذیلت توان رایانشی نداشتند.
یا به تعبیر پِری، «اعتیاد» مردان پروتستان به هرزهنگاری چنان به «اعتیادشان به فناوری مدرن و رسانه» گره خورده است که نمیتوانند «سرچشمۀ ناخوشیهایشان را رها کنند». اینترنتی که داریم علناً یک سیستم خروج-اختیاری است که مبنایش یک چیز است: دسترسی آزاد میگیری و در عوضش دادههای شخصی و چشمت را برای دیدن تبلیغات میدهی. تنظیم و تعدیل مقدار مصرف شخصی همچنان به سطحی از خودکنترلی نیاز دارد که فراتر از توان انسان است، مگر آنکه پیشفرض معماری این فضا به حالت ورود-اختیاری با انتخاب سنجیده تبدیل شود: مثلاً دیوارهای پولی، عضویت و اشتراک تعبیه شوند، که از قضا شاید همان آرمان لیبرالِ «تعیین سرنوشت شخصی» را محقق کنند که اکنون لگدکوب ضعفهای سیستم عصبی دوپامینطلب ما شده است. یعنی سیستم جدید از ابتدا همان نظم و انضباطی را طلب خواهد کرد که از ابتدا قصد دارد بسازد و ما را به آن عادت بدهد.
ما موفق شدهایم یک نسخه از این سیستم ورود-اختیاری را حول محصولات نیکوتیندار بسازیم. ساده نبود اما بالاخره اتفاق افتاد، و این میتواند قدری مایۀ دلگرمیمان شود. گویا میتوان به سامانۀ کنارهای مغز، قید و بند زد. یک نخ تسبیح در مصاحبههایی که عمدۀ محتوای معتاد شهوت را شکل میدهند، توصیف تلاشهای راهبُردی افراد برای حذف وسوسۀ تماشای هرزهنگاری است؛ یعنی عملاً سعی میکنند آن پنج عنصر در روایت کورترایت را حذف کنند. و این تلاش علیرغم آن است که بنا به اعتقادات الهیاتی مصاحبهشوندگان، خلوص نیّت بر عمل تقدم دارد. تا زمانی که سیستم ورود-اختیاری برای این چیزها تعبیه شود، هرکس که واقعاً میخواهد زندگی فضیلتمندی داشته باشد باید سراغ وسیلهها و روشهای تند و تیزی برود تا از آن ساختارهایی خارج شود که جنگی علیالدوام برای جلب توجه ما، مشارکت ما و بازگشت وسواسی-اجباری ما به راه میاندازند. نظم و انضباط لازم برای فضیلتمداری محتاج زمان و فضایی است تا در آن تمرین شده و به عادت مبدل شوند. وقتی میخواهیم نیروهایمان را جمع کنیم تا برندۀ جنگ شویم، عقبنشینی استراتژیک به معنای ضعف نیست. مسیح چه گفت؟ «اگر چشم راستت تو را به گناه وامیدارد، آن را درآور و دور بیانداز. چون بهتر است یکی از اندامهایت را از دست بدهی تا اینکه کل بدنت به جهنم بیافتد».
اطلاعات کتابشناختی:
Courtwright, David T. The Age of Addiction: How Bad Habits Became Big Business. Harvard University Press, 2019
Perry, Samuel L. Addicted to Lust: Pornography in the Lives of Conservative Protestants. Oxford University Press, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را میکا میدوکرافت نوشته است و در تاریخ ۱۹ جولای ۲۰۱۹ با عنوان «Virtue and Vice in an Age of Addiction» در وبسایت امریکن کانسرواتیو منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «از دیازپام تا پورنوگرافی: زندگی در عصر اعتیاد» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• میکا میدوکرافت (Micah Meadowcroft) دستیار سردبیر سایت خبری واشنگتن فری بیکن است. نوشتههای او در نیوآتلانتیس، امریکن اسپکتیتور و دیگر رسانهها به انتشار رسیده است.
[۱] limbic system: یا سامانۀ عصبی احساسی، مجموعهای از ارگانهای عصبی مغزند که زندگی احساسی ما و برخی فعالیتهای مغزی مانند یادگیری و خاطرات را شکل میدهند [مترجم].
[۲] Limbic Capitalism
[۳] hormesis
[۴] Lindy Effect: نظریهای که میگوید عمر آتی برخی چیزهای فاسدنشدنی (مثل یک فناوری یا ایده) با سن فعلیشان تناسب دارد، بدینمعنا که هرچه یک محصول بیشتر دوام بیاورد، عمر آتیاش درازتر میشود [مترجم].
[۵] Addicted to Lust
[۶] در سیستم ورود-اختیاری (opt-in)، کاربر در صورتی که تمایل داشته باشد وارد سیستم میشود. در سیستم خروج-اختیاری (opt-out) کاربر ناخواسته وارد سیستم میشود، ولی در صورت تمایل میتواند انصراف بدهد.