باورها چیزهایی خصوصی نیستند که انتظار داشته باشیم کسی آنها را زیر سؤال نبرد
فرض کنید در یک مرکز بهداشت پزشک اطفال هستید. یک روز پدر و مادری بچهشان را پیش شما میآورند و وقتی میگویید زمان واکسیناسیون بچه رسیده، به شما میگویند: اجازه نمیدهیم به بچۀ ما واکسن بزنید. دلیلش را میپرسید و جواب میدهند: «ما معتقدیم واکسن ضرر دارد». مسئله را توضیح میدهید، ولی با تحکم بیشتری ازتان میخواهند که «به باور ما احترام بگذار!» اما آیا میشود به باورهایی که روی زندگی دیگران اثر میگذارند فقط و فقط احترام گذاشت؟
دانیل دونیکلا، ایان — آیا حق داریم به هر چیزی که دلمان میخواهد باور داشته باشیم؟ معمولاً این حقِ کذایی آخرین سنگر آنهایی است که خودشان را به نادانی زدهاند، کسانی که با شاهد و مدرک در گوشهای گیر افتادهاند و به این عقیده چنگ میزنند: «به نظر من تغییرات آبوهوایی چیزی جز دروغ نیست و اهمیتی ندارد که بقیه چه میگویند. من حق دارم چنین باوری داشته باشم!» ولی آیا چنین حقی وجود دارد؟
حق دانستنِ بعضی چیزها را به رسمیت میشناسیم. من حق دارم که شرایط استخدامم، تشخیص پزشک دربارۀ بیماریام، نمرات مدرسهام، نام شاکیام، ماهیت اتهاماتم و چیزهایی از این قبیل را بدانم. اما باور و دانستن تفاوت دارند.
باورها رخدادیاند۱: باور داشتن به معنای آن است که حقیقت چیزی را بپذیریم. همانطور که جرج ادوارد مور، فیلسوف تحلیلی، در دههٔ ۱۹۴۰ بیان کرده است، بیمعناست که بگوییم: «باران میآید، اما من باور ندارم که باران میآید». باورها میل و اشتیاق حقیقت را دارند، اما مستلزم حقیقت نیستند. باورها میتوانند غلط باشند و شواهد و بررسیهای منطقی تضمینشان نکنند. علاوهبراین، باورها میتوانند بهلحاظ اخلاقی مشمئزکننده باشند. باورهای جنسیتزده و نژادپرستانه و […]، باور به اینکه تربیت مناسب فرزند مستلزم «شکستن اراده» و استفاده از تنبیه بدنی است، باور به اینکه سالخوردگان را باید از روی ترحم خلاص کرد و باور به اینکه «پاکسازی قومی» نوعی راهحل سیاسی است نامزدهای احتمالی این دسته از باورها هستند. اگر این باورها را اخلاقاً نادرست میدانیم، فقط آن دسته از کنشهای محتمل را محکوم نمیکنیم که ممکن است از این باورها ناشی شوند، بلکه مفاد این باورها و باور داشتن به آنها و در نتیجه معتقدانشان را هم محکوم میکنیم.
چنین داوریهایی میتواند دال بر آن باشد که باور داشتن کنشی ارادی و اختیاری است. اما بیشتر اوقات باورها حکم وضعیت ذهنی و رویکرد و نگرش را دارند تا کنشی که از روی اراده باشد. بعضی از باورها، مانند ارزشهای شخصی، آگاهانه و با اندیشیدن انتخاب نشدهاند؛ این باورها از والدین «به ارث» رسیدهاند و از همنشینان «کسب» شدهاند، غیرعمدی به دست آمدهاند، نهادها و مراجع قدرت تلقینشان کردهاند و ریشه در شنیدهها و شایعات دارند. به همین دلیل گمان میکنم آنچه که مسئلهساز است مسیر رسیدن به باورهای غلط نیست، بلکه پافشاری روی این باورها است، مسئله امتناع از باور نکردن یا دست کشیدن از باورهایی است که عمداً و اخلاقاً نادرستند.
اگر محتوای باوری از نظر اخلاقی نادرست تشخیص داده شود، خود آن باور هم نادرست پنداشته میشود. این باور که نژادی از انسانها پستتر از انسانهای کاملند صرفاً مرامی نژادپرستانه نیست که بهلحاظ اخلاقی مشمئزکننده باشد، بلکه ادعایی نادرست هم به شمار میآید؛ گرچه نه از نظر کسی که به این باور اعتقاد دارد. برای آنکه باوری از نظر اخلاقی غلط باشد، نادرستی آن شرط لازم است اما کافی نیست. زشتی محتوای باور هم برای نادرستی اخلاقی آن کفایت نمیکند. متأسفانه حقایقی هم هستند که از نظر اخلاقی مشمئزکنندهاند، ولی آنچه که باعث مشمئزکنندگی این حقایق میشود باور به آنها نیست. زشتی اخلاقی این حقایق ریشه در گیتی دارد، نه در باور آدمها دربارهٔ آن.
متعصب پاسخ میدهد: «کی هستی که بخواهی به من بگویی به چه چیزی باور داشته باشم»؟ این چالش گمراهکننده است: دلالت ضمنی این عرض اندام این است که تصدیق باور شخص مسئلهای است مرتبط با اراده و قدرت او. چنین ادعایی نقش واقعیت را انکار میکند. باورکردن چیزی است که فیلسوفان «مدیریت سازگاری ذهن با جهان» مینامند. باورهای ما غالباً انعکاسی از واقعیتاند و همینجا است که امکان دارد باورهایمان در هم بریزند. عقاید و باورهایی وجود دارند که غیرمسئولانهاند؛ به تعبیر دقیقتر، باورهایی هستند که به شیوهٔ غیرمسئولانه به دست میآیند و حفظ میشوند. چه بسا کسی از شواهد و مدارک چشمپوشی کند، شایعات و شنیدهها و اظهارات منابع مشکوک را بپذیرد، تناقض با باورهای دیگرش را نادیده بگیرد، از خیالات واهی استقبال کند و علاقهٔ شدیدی به تئوریهای توطئه داشته باشد.
منظورم این نیست که به گواهباوری۲ ویلیام کینگدم کلیفورد، فیلسوف و ریاضیدان قرن نوزدهمی، برگردیم. کسی که مدعی بود: «باور به چیزی که شاهد و مدرک کافی ندارد، همواره و برای همه کس نادرست است». کلیفورد در تلاش بود تا از «بیشباوری» غیرمسئولانه جلوگیری کند که در آن باورها را خیالات واهی و ایمان کورکورانه و احساسات (به جای شاهد و مدرک) برمیانگیزند یا توجیه میکنند. این گواهباوری زیادی محدودکننده است. در هر جامعهٔ پیچیدهای، شخص باید بر گواهی منابع معتبر و داوران خبره و بهترین شواهد موجود اتکا کند. علاوهبراین، همانطور که ویلیام جیمز روانشناس در سال ۱۸۹۶ بیان کرد، بعضی از مهمترین باورهای ما دربارهٔ دورنمای جهان و انسان ناگزیر بدون امکان دسترسی به شواهد و مدارک کافی شکل میگیرند. در چنین شرایطی (که در نوشتههای ویلیام جیمز گاهی محدودتر و گاهی مفصلتر تشریح شده)، «اراده به باور» این جواز را به ما میدهد که باور بدیلی را برگزینیم که زندگی بهتری را نوید میدهد.
در بررسی انواع و اقسام تجربههای مذهبی، ویلیام جیمز خاطرنشان خواهد کرد که «حق باور داشتن» میتواند حالوهوای رواداری مذهبی را ایجاد کند. مذاهبی که خودشان را با باورهای ضروری (یا همان اصول عقاید) تعریف میکنند به سرکوب و شکنجه و نبردهای بیشمار علیه کافران دست زدهاند و این رفتارها فقط از طریقِ پذیرش دوجانبهٔ «حق باور داشتن» متوقف میشود. باوجوداین و حتی در چنین بافتی، باورهای متعصبانهٔ افراطی را نمیشود تحمل کرد. حقها حد و مرز دارند و مسئولیت میآورند.
شوربختانه امروزه به نظر میآید بسیاری از آدمها برای حق باور داشتن امتیاز بزرگی قائلند و مسئولیتهایشان را نادیده میگیرند. نادانی خودخواسته و دانش غلطی که با ادعای «من حق دارم باور خودم را داشته باشم» از آنها دفاع میشود، شرایط مورد نظر ویلیام جیمز را ندارند. کسانی را در نظر بگیرید که معتقدند فرود روی ماه یا تیراندازی دبستان سندی هوک واقعیت نداشته و نمایشی بوده که حکومت ترتیب داده؛ یا کسانی که معتقدند باراک اوباما مسلمان است یا زمین تخت است یا تغییرات آبوهوایی ساختگی است. در چنین مواردی، اعلام حق باور داشتن شکلی سلبی دارد. به بیان دیگر، قصد و نیت اظهار چنین حقی این است که گفتوگویی سلبی راه بیندازد و تمام چالشها را به بیراهه بکشاند و بقیه را از مداخله در اصول اعتقادی شخص منع کند. ذهن این افراد بسته است و برای یادگیری گشودگی ندارد. شاید آنها «حقیقتاً مؤمن» باشند، ولی به حقیقت ایمان ندارند.
این طور که پیداست، باور داشتن هم مانند اراده برای استقلال و خودمختاری مؤلفهای اساسی است و مهمترین پایهٔ آزادی به شمار میآید. اما باز به قول کلیفورد، «باور یک شخص به هیچ عنوان مسئلهای خصوصی نیست که فقط به خودش مربوط باشد». باورها به رفتارها و انگیزهها شکل میدهند و انتخابها و کنشها را هدایت میکنند. باور داشتن و دانستن درون اجتماعی معرفتی پدید میآید و پیامد این باورها را همین اجتماعات باید تحمل کنند. قواعدی اخلاقی برای باور وجود دارد، قواعدی برای تحصیل، حفظ و چشمپوشی از باورها؛ و این قواعد اخلاقی است که هم حق باور داشتنمان را پدید میآورد و هم این حق را محدود میکند. اگر باوری غلط یا بهلحاظ اخلاقی مشمئزکننده و یا غیرمسئولانه باشد، باورهایی هم هستند که خطرناکند. و ما حق نداریم باورشان داشته باشیم.
اطلاعات کتابشناختی:
DeNicola, Daniel R. Understanding Ignorance: The Surprising Impact of what We Don’t Know. MIT Press, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را دانیل دونیکلا نوشته است و در تاریخ ۱۴ مۀ ۲۰۱۸ با عنوان «You don’t have a right to believe whatever you want to» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «آیا حق داریم هر چیزی را که دلمان میخواهد باور کنیم؟» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• دانیل دونیکلا (Daniel DeNicola) استاد و صاحبکرسی فلسفهٔ کالج گتیسبرگ در پنسیلوانیا است. کتاب او با عنوان درآمدی بر جهل: تأثیر شگفتانگیز آنچه نمیدانیم (Understanding Ignorance: The Surprising Impact of what We Don’t Know) سال ۲۰۱۸ از طرف انجمن ناشران آمریکایی برندهٔ جایزهٔ «PROSE» شد.
••• این مطلب برشی است از کتاب درآمدی بر جهل: تأثیر شگفتانگیز آنچه نمیدانیم.
محدود نگری به قضایا خودش جنبه خطرناکی داره. همچنین برداشت اشتباه و تحلیل فرانیدها از جایی که دلمون میخواد. همه انتحاری های سلفی یا بهتره بگم اغلبشون اصلا در جغرافیایی نبودند که نادیده گرفته شده باشند پس عامل انتحاری شده باشند، بلکه به علت باور به اینکه طرف مقابلش کافر هست (با تعاریف شستشودهندگان مغزی مشخص) عملیات انتحاری میکنند. در مقابل این تعریف باز عده ای اشتباه میکنند و از محدود نگری با تعمیم نادرست همه را چنین میپندارند در حالیکه یک مبارز فلسطینی وقتی در برابر انبوه تجهیزات جنگی و سپرهای دفاعی و ظلف و تجاوز مداوم به خود و خانوادش در برابر یک ارتش وحشی که تقریبا تمام جهان متواضعانه از هر عملکردیش دفاع میکنند قرار میگیره خودش را در معرض انتحار قرار میده تا هم داستان این ظلم را بازگو کنه و هم از چاهی که درونش گرفتار کردند خلاص بشه. پس در اینجا هم باید با حوصله، دقت، هوشمندی و عدالت موقعیتها را بررسی و قضاوت کرد و اسیر رسانه های همان طیف بردقرت نشد که سعی میکنند هردوی این ها را بنا به تشابهات ظاهری یکسان سازی کنند و برای جنایات خودشون فلسفه بافی کنند.
با اینکه احترام به حقوق تمامی اقلیت ها را لازم میدانم. اما پاسخ شما قانع کننده نیست. شاید در کشور ما به خیلی از اقلیت ها بی توجهی می شود اما در کشورهای دموکراتیک تر هم چنین حرکات انتحاری وجود دارد. این حرکات آنها اکثرا در پاسخ به تضییع حقوقشان نیست بلکه جز باور آنهاست.
بنظرم حتما باید به باور آن شخصی که عملیات انتحاری انجام می دهد هم احترام گذاشت. آن قدر عده ای را تعمدا ندیده ایم و تحقیر کرده ایم که مجبورند با کشتن خودشون، توجه ما را جلب کنند. مطمئنا اگر از ابتدا به باورهای اقلیت ها، مثلا همین سلفی هایی که امروز عملیات انتحاری می کنند، احترام می گذاشتیم، هرگز شاهد چنین رفتارهای رادیکالی نمی بودیم. برخلاف نظر نویسنده، بنظرم باید به باور همه احترام گذاشت، تنها راهی است که برای بهبود جامعه و خروج از رخوت فرهنگی وجود دارد.
با تشکر از ترجمه این مقاله نکته ای که بعد از مطالعه این مقاله در ذهن من متبادر گردید این بود که به همان اصل نسبی گرایی برگردیم. بدین صورت که همه چیز نسبی است. و در باب هیچ موضوعی قطعیت مطلق وجود ندارد. بدین صورت که درست است شهروندان باید به باورهای همدیگر احترام گذاشته و آن را بخشی از حریم خصوصی طرف مقابل در نظر بگیرند اما نباید هر باوری را پذیرفت ، باید به باورهای مخرب و غیر مسئولانه تاخت و ... کسانی که بر این باورند که لزوما به باورهای همه احترام گذاشت باید به این سوال هم جواب دهند که آیا به عنوان مثال به باورهای یک شخص انتحاری هم که در بین جمیعت خود را منفجر می کند هم باید احترام گذاشت؟