برای فهم رادیکالیسم به چیزی بیش از فهم جریانهای جهانی سرمایه و کالا نیاز داریم
«شهر سرکش» کتاب جدید مایک راپورت، گزارش خیرهکنندهای از کانونهای شکلگیری رادیکالیسم سیاسی در شهرهای پاریس، لندن و نیویورک است. راپورت شرح میدهد که چطور تراکم جمعیت، انتقال سریع اخبار و اطلاعات و امکان گردهمآییِ فوری موجب میشود تا برخی مکانهای خاصِ شهری قابلیت آن را پیدا کنند که جرقۀ انقلابهای ویرانگر را روشن کنند یا طرحهای سیاسیای را پیشنهاد دهند که به مخیلۀ هیچکس نمیرسد.
Paris, London and New York in the Age of Revolution
Rapport, Mike
Hachette UK, 2017
Paris, London and New York in the Age of Revolution
Rapport, Mike
Hachette UK, 2017
دیوید بِل، نیشن — تاریخ انقلابْ جهانی شده است. امروز تاریخنگاران راهی ندارند جز حساسیتنشان دادنِ جدی به اینکه چطور جریانِ جهانیِ سرمایه، کالا، مردم و ایدهها به اوضاع و احوال محلی شکل میدهند. این فهم اکنون آنان را به تألیف مجموعهای از آثار شایان توجه رهنمون کرده است که نشان میدهند چگونه نیروهایی مشابه در گذشته توانستهاند دولتها و امپراتوریها را در معرض فشارهایی عظیم قرار دهند؛ فشارهایی که به بحرانهای بالقوه انقلابی انجامیدهاند. در تاریخِ رخدادهایی مثل انقلاب فرانسه و روسیه همیشه ابعاد جهانی مورد توجه قرار گرفته است، اما کارهای متأخر بر اهمیت بسیار زیاد این ابعاد تأکید کردهاند. برای مثال اثر تازه منتشر شدۀ جاستین دو ریوج، انقلاب علیه امپراتوری 1، انقلاب امریکا را نتیجۀ مجادلهای درونی میانگارد که در امپراتوری جهانگستر بریتانیا بر سر شکل مرجح این امپراتوری در گرفته بود. مورخ فرانسوی، پییر سرنا پیشنهاد کرده است که به انقلاب فرانسه همچون یک فصل از کشمکشی طولانی بنگریم که در سراسر تاریخْ میان نخبگان و مردمی که تحت انقیاد آنان قرار داشتند، جریان داشت؛ کشمکشی که هم در مستعمرات خارجی و هم در «مستعمرات داخلی» در کار بود.
کتاب شهر سرکش: پاریس، لندن و نیویورک در عصر انقلاب، اثر درخشان، جذاب و برانگیزانندۀ مایک راپورت در نگاه اول مشارکتی دیگر در این چرخش جهانی به نظر میرسد. هر سه شهرْ گرهگاههای مهم تبادل جهانیِ جمعیتهای متنوع و جهانوطن بودند و بخش قابل توجهی از کتاب به ارتباطات میان این شهرها و کشورهایشان اختصاص دارد. شهر سرکش، به معنای کامل کلمه، نوعی تاریخ جهانی –دستِکم در معنای جدید آن- نیست، چرا که این کتاب توجه نسبتاً اندکی به جایگاه شهرها در شبکههای مبادلۀ جهانی کرده است. در عوض کتاب راپورت نشان میدهد چگونه توجه به جغرافیا و نیروهای اجتماعی خاصِ یک شهر میتوانند مبین مسئلهای مهم باشند که تاریخ جهانیِ نوین کمتر از آن سخن گفته است: چرا مردم در برخی مناطق -و نه مناطق دیگر- رادیکال میشوند و انقلابهایی را در قلمروهای پیشتر ناشناخته به راه میاندازند؟
تحلیلِ امپراتوریهای اقیانوسگستر و شبکههای تجاری پهناور میتواند در تبیین تنشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مرتبط با جهانیشدن بسیار راهگشا باشد، تنشهایی که ممکن است شعلۀ انقلابها را در وهلۀ اول برافروخته باشد. با این حال، برای فهم رخدادهایی همچون انقلابهای امریکا و فرانسه، نه تنها توجه به خاستگاه آنها در جهان وسیعتر ضروری است، بلکه توجه به این نکته که چگونه محیطهایی خاص -و مهمتر از همه محیطهای شهری- توانستند به دیگهای جوشان تغییرات سیاسی شدید و سریع تبدیل شوند، نیز لازم است. هر دو انقلاب از زمینههای خود فراتر رفتند و رخدادهایی را به ارمغان آوردند که اگر نگوییم هیچکس، تعداد اندکی از مردم انتظارشان را میکشیدند یا میتوانستند در آغاز حتی تصورش را به مخیله راه دهند. انقلاب آمریکا حکومت پادشاهی را پس راند، ساختارهای اجتماعی دولت جدید را متحول ساخت و مشروعیت آن را به اصول فراگیر اعلام شده در اعلامیۀ استقلال گره زد. انقلاب فرانسه در به چالش کشیدن نظم اجتماعی حاکم از این نیز فراتر رفت: علاوه بر آنکه سلطنت را سرنگون کرد، موجب اعدام یک پادشاه، شکوفایی چشماندازهای آرمانشهری دربارۀ پیشرفت انسانی و تلاش برای برانداختن مسیحیت از خاک فرانسه شد. برای مدت زمانی به نظر میرسید بریتانیای کبیر نیز به توسعۀ یک وضعیت سیاسی بیثبات و بالقوه انقلابی میدان میداد، اما در آنجا حکومت و نخبگان اجتماعی سرانجام موفق شدند از وقوع انفجار جلوگیری کنند.
یکی از دلایلی که تحلیل رادیکالشدن را در تاریخ جهانی با دشواری مواجه میکند، مقیاسی است که این تاریخ به کار میگیرد. تاریخ جهانی، طبق تعریف، بزرگمقیاس است: حتی آثاری که از یک فرد واحد برای تشریح فرایندهای جهانی استفاده میکنند، مثل هفتخوان الیزابت مارش 2نوشتۀ لیندا کالی، همچنان پهنههای کلانی از جهان را پوشش میدهند. در مقابل، رادیکالشدن گرایش به آن دارد که در فضاهایی نسبتاً کوچک و محدود رخ دهد، جایی که مردمی همفکر میتوانند به تبادل اخبار و ایدهها بپردازند، احساسات مشترکشان را تقویت کنند و بر خشم خود از دشمنانشان بیفزایند. ما امروز میتوانیم این پدیده را به صورت مجازی از طریق رسانههای جمعی تجربه کنیم؛ کسانی که در میانۀ قرن نوزدهم میزیستند میتوانستند آن را در فضاهای اجتماعیشدن سیاسی متراکمی تجربه کنند که احزاب سیاسیِ انقلابی پدید میآوردند. اما پیش از وجود چنین احزابی، رادیکالشدن عموماً مستلزم انتشار سریع مطالب چاپی یا رابطۀ چهره به چهره در مقیاسی وسیع، یا ترجیحاً هر دوی آنها بود. و سادهترین مکان برای یافتن چنین چیزهایی شهرها بودند، مکانهایی که چیزی بیش از تراکم جمعیت صرف را فراهم میکردند: شهرها دارای کافهها، میخانهها، باشگاهها و کتابخانههایی بودند که مشتریان میتوانستند در آنها مسائل سیاسی را به بحث بگذارند و روزنامهها و جزوهها را بخوانند. میدانها و پارکهایی داشتند که انبوه مردم میتوانستند در آنها به تعداد زیاد گردهم آیند، و شهرها از سنتهای دیرینۀ آشوب و بسیج تودهای برخوردار بودند. شهرها و بهویژه پایتختها ساختمانهای حکومتی و بناهای یادبودی در خود داشتند که اهدافی حاضر و آماده برای این انبوه مردمان عرضه میکرد، جاهایی که تسخیرشان هم معنایی عملی داشت و هم مفهومی عمیقاً نمادین. به عبارت دیگر شهرها دربرگیرندۀ آمیزهای از عناصر اجتماعی و سیاسی بودند که میتوانستند با سرعتی هراسآور به ناآرامی و حتی انفجار تبدیل شوند و به نحوی شگفتانگیز از محدودۀ چیزهایی که در سیاست متصور بود، فراتر بروند.
پاریس انقلابی نمونهای کلاسیک از این ماجراست، و راپورت، در مقام محققی تعلیمدیده در تاریخ فرانسه، به خوبی به این شهر پرداخته است. در سال ۱۷۸۹، یعنی سال آغاز انقلاب فرانسه، پاریس جمعیتی در حدود ۶۵۰ هزار نفر داشت، این جمعیت در منطقهای کمتر از یک سوم اندازۀ شهر مدرن پاریس انباشته شده بود و این یعنی به رغم فقدان بلوکهای آپارتمانی مرتفع، تراکم جمعیتی پاریسِ آن زمان تنها اندکی پایینتر از تراکم جمعیت امروزِ این شهر بود. پاریسْ پرازدحام، بینظم، پر سروصدا و، با توجه به فقدان چیزی شبیه به یک سیستم فاضلاب مناسب، به طرزی باورنکردنی بدبو بود. راپورت از ابیگل ادمز که در سال ۱۷۴۸ برای یکی از اقوامش مینوشت نقل میکند که «چرا میگویند دربارۀ چیزی که هنوز ندیدهام نمیتوانم قضاوت کنم؟ یک چیز را میدانم و آن چیزی است که استشمامش میکنم… این شهر کثیفترین جایی است که تا حالا دیدهام».
در تاریخ پرآشوب پاریس، در چند مورد، شورشهای عمومیْ پادشاه را مجبور به گریختن از شهر کرد. و اگرچه پاریس در آغاز ۱۷۸۹ پایتخت فرانسه نبود (لویی چهاردهم و وزیرانش یک قرن پیشتر به ورسای کوچیده بودند)، این شهر همچنان مسکن بسیاری از اعضای دستگاه دیوانسالاری حکومتی و مملو از نمادهای حاکمیت سلطنتی بود. هنگامی که در چهاردهم جولای انبوه مردم به دژ و زندانی که باستیل نامیده میشد حمله کردند، لویی شانزدهم را سرنگون نکردند و کنترل حکومت را به دست نگرفتند. اما با توجه به آوازۀ هراسآور باستیل، به عنوان نمادی از استبداد سلطنتی (حتی با وجود اینکه در ۱۷۸۹ تنها هفت زندانی، شامل دو دیوانه، در آن کشته شده بودند) سقوط این زندانْ الهامبخشِ خیزشهای انقلابی در سراسر کشور بود و لویی سریعاً به اصلاحات انقلابی عمدهای تن داد.
در طول انقلاب، تعداد زیادی روزنامه در پاریس به چاپ میرسید، بسیاری از آنها به صورت روزانه به انتشار میرسیدند و مثل سیل در شهر سرازیر میشدند. مکانهای عمدۀ فعالیت سیاسی همه در فاصلهای کمتر از دو مایل از یکدیگر قرار داشتند. وقتی که زنگ کلیسا به صدا در میآمد، جمعیتی بزرگ میتوانستند ظرف چند دقیقه گرد هم آیند. وقایعنویس بزرگ زندگی پاریسی قرن هجدهم، لوییس سباستین مرسی (کسی که راپورت به قدر کافی از او نقلقول نمیکند)، این کلانشهر انقلابی را با شهری مقایسه میکند که «تحت محاصره است؛ تقریباً هر روز سروصداهایی هست… صدای فریاد نظامیان، تیراندازیها، هراس برخی و شادی ترسناک برخی دیگر، و پیشبینیهایی دربارۀ وحشتناکترین فجایع». زندگی در این محیط تجربهای طاقتفرسا بود. مرسی در ۱۷۹۷ نوشت: «چقدر در طول هشت سال گذشته پیر شدهایم». شورشهای مسلحانۀ مکررِ نظامیان پاریسی بود که انقلاب فرانسه را به چپروی وامیداشت.
راپورت به این نکته اشاره میکند که پس از سقوط باستیل، یک حوزۀ انتخابی کوچک در لفت بانک به مرکز پرجوش و خروش رادیکالیسم تبدیل شد. این حوزه ناحیۀ کردلیرز بود که نام یک کلیسای محلی بر آن گذاشته شده بود و در حوالی جایی قرار داشت که اکنون میدان اودئون در بلوار سن ژرمن جا دارد. سه تن از مشهورترین آتشافروزان انقلاب در این ناحیه میزیستند: سخنران بزرگ ژرژ دانتون و دو روزنامهنگار-سیاستمدار به نامهای کامیل دسمولینز و ژان پل مارا. جلسات گردهمآیی در این ناحیه شلوغ و پرهیاهو بود: اعضا توطئههای ضد انقلاب را محکوم میکردند و یکدیگر را برای موضعگیریهای حتی افراطیتر برمیانگیزاندند. دسمولینز کردلیرز را «اسپارت کوچک» مینامید و ادعا میکرد همۀ ساکنانش را از روی قیافهشان میشناسد. هنگامی که در سال ۱۷۹۰ میانهروها در حکومت ملی، مرزهای داخلی پاریس را از نو ترسیم کردند و رأیدهی را به ثروتمندان محدود ساختند، رادیکالهای کردلیرز باشگاهی در محلهشان تشکیل دادند تا فعالیتهای مبارزاتی خود را ادامه دهند. درهای این باشگاه هم به روی اعضای بورژوازی و هم به روی عوام باز بود.
اعضای این باشگاه، پیش از هر کس دیگری در فرانسه، خواستار حکومتی دموکراتیک مبتنی بر رأی همگانی مردان، جایگزینکردن سلطنت با جمهوری و جنگ آزادیبخش علیه دیگر نقاط اروپا شدند. هنگامی که زنی جوان در سال ۱۷۹۳ مارای متعصب را به قتل رساند، اعضای باشگاه مراسم تشییع جنازۀ پرزرق و برقی ترتیب دادند و، بنابر یکی از گزارشها، خاکستردانی را که حاوی قلب او بود به سقف تالار جلسات خود آویختند. یکی از اعضای باشگاه این جملات را دکلمه کرد: «ای قلب مسیح، ای قلب مارا… شما به یکسان شایستۀ احترام مایید… مسیح آنها تنها یک پیامبر بود اما مارا خداست». فقط چهار سال پیش از این، چنین مراسمی در کشوری که در آن کلیسای کاتولیک همچنان مالک زمین و قدرتی عظیم و دست کم وفاداری اسمی تمامی جمعیت بود، تصورناپذیر مینمود. رادیکالیزاسیون شدیدی که در این مراسم به تصویر کشیده شد تنها میتوانست در جایی مثل پاریس رخ دهد.
لندن و نیویورک چیزی همسان با این سطح از رادیکالشدن را در عصر انقلاب تجربه نکردند، اما هر دو به نوبۀ خود مکانهایی برای فعالیت سیاسی پرشور از کار درآمدند. یک میلیون ساکن لندن (در ۱۸۰۰) در قلمرویی به مراتب وسیعتر از پاریس پخش شده بودند، اما بسیاری از فعالیتهای سیاسی این شهر در اسکوئرمایل (که بعدها، همچون زمانۀ ما، به ناحیۀ مالی شهر تبدیل شد) رخ میداد. ناحیهای که حکومت و نیروی پلیس خاص خودش را داشت. در دهه ۱۷۶۰، این منطقه بستری برای فعالیت سیاستمدار رادیکال، جان ویلکس، فراهم آورد. کسی که مصرانه خواستار گسترش حق رأی (که در آن هنگام عمدتاً به مردان ثروتمند محدود میشد) بود و حکومتِ علیالظاهر استبدادی جرج سوم را محکوم میکرد. ویلکس که در کتاب راپورت «خوشگذران، لاغر، لوچ، با دندانهای زشت» توصیف شده است، جاذبۀ کاریزماتیک قدرتمندی برای عموم لندنیها داشت. آنها تصویر ویلکس را همراه با شعار «ویلکس و آزادی» در الواح، ظروف سفالین و دستمالها چاپ میکردند و اسم او را روی فرزندانشان میگذاشتند. (سالها بعد هنرپیشهای به نام جونیوس بروتس بوث این سنت را ادامه داد و پسرش را که در آمریکا متولد شد جان ولیکس بوث نامید). در روزنامههای لندن نیز پیوسته گزارشهایی دربارۀ ویلکس به چاپ میرسید.
حتی هنگامی که ویلکس به اتهام فتنهجویی به زندان افتاد، رأیدهندگان میدلسکس، منطقهای که بخشی از لندن را دربرمیگرفت، بارها او را بهعنوان نمایندۀ پارلمان انتخاب کردند و هر بار مجلس عوام نتایج انتخابات را باطل میکرد. جمعیت طرفدار ویلکس منطقه سنت جورج را که امروز محل ایستگاه واترلو را دربرمیگیرد، برای گردهمآیی انتخاب کردند، و در خلال شورشی در دهم می ۱۷۶۸، سربازان به روی آنها آتش کردند؛ واقعهای که به بدنامترین قتل عامِ آن قرن تبدیل شد. این کشتار، همچون قتل عام بوستون که دو سال بعد رخ داد، به پیشدرآمدی برای انقلاب تبدیل شد.
اما سرانجام رادیکالیسم لندن مسیر متفاوتی از خویشاوندان فرانسوی و آمریکاییاش یافت. چنانکه راپورت ذکر میکند، نقطه عطف مهمی در پایان بهار ۱۷۸۰ فرارسید و دعوت مجدد به گردهمآیی در فضای باز منطقۀ سنت جورج نقشی شتابدهنده ایفا کرد. در دوم ژوئن جمعیتی حدود ۶۰ هزار نفر در آنجا جمع شدند. این بار خواستۀ آنها آزادی ویلکس یا گسترش حق رأی نبود؛ در عوض آنها بر مجموعهای از اصلاحات پارلمانی پای میفشردند که به دنبال آزاد ساختن آزار رسمی کاتولیکهای رمی در بریتانیا بود. جمعیت فرقهگرای پروتستان به رهبری لرد جورج گوردون، اشرافزادهای اسکاتلندی که با اصلاحات سیاسی همدلی داشت، از منطقۀ سنت جورج تا پارلمان راهپیمایی کردند و در آنجا اعتراضات به خشونت کشیده شد. سلسلهای از شورشهای ضد کاتولیکی که در پی این واقعه رخ داد و شش روز به طول انجامید، به بسیاری از نقاط لندن گسترش یافت و جان ۲۸۵ نفر را گرفت. برخی از شورشیان پس از حمله به یک کارخانۀ مشروبسازی که مالکی کاتولیک داشت و ۱۲۰ هزار گالن جین در آن منفجر شد، در آتش سوختند. در این واقعه تقریباً بیست خانه هم مثلِ ساختمان کارخانه ویران شدند. راپورت مینویسد: «خطوطی از مایعی آبیرنگ بر سنگفرشها شعله میکشید، به نهرها میریخت و در حوضهایی سوزان جمع میشد».
بسیاری از ناظران شورشهای گوردون را به خاطر جنبش اصلاحی آغازینش سرزنش کردهاند. ادموند برک، با شیوایی مذمتآلود خاص خودش، از «حرارت درونی بسیار» و «غلیان هراسناک» نوشت. «طغیانی وحشی و درندهخو سر از جنگل برآورد و بیتابانه به نام اصلاح قدم در خیابانهایمان گذاشت». اما در واقع اکثر هواداران طبقۀ متوسط ویلکس با وحشت به خشونت شورشیها و حملاتشان به داراییها مینگریستند. خود ویلکس که اکنون عضو انجمن شهر لندن بود، فرماندهی گشتهای مسلح را بر عهده گرفت و به دفاع از بانک انگلیس کمک کرد. او در خاطراتش نوشت «شش یا هفت بار به سوی شورشیان شلیک شد… دو شورشی درست مقابل ورودی بزرگ بانک کشته شدند؛ چند تن دیگر در خیابان پیگ و چیپساید جان دادند». همانطور که راپورت به روشنی میگوید رخدادهای ۱۷۸۰ در لندن، لطمهای سخت به آن نوع پیوندهایی زد که کردلیرز در پاریس توانست چند سال بعد بین تودۀ عامی و رادیکالهای طبقۀ متوسط برقرار کند.
نیویورک با جمعیتی در حدود ۲۵ هزار نفر در ۱۷۷۶ -چیزی کمتر از یک سیام جمعیت لندن در آن زمان- نمونهای بسیار متفاوت از دو شهر اروپایی ارائه کرد. واقعیت دیگری که نقش نیویورک را به عنوان مهد رادیکالیسم انقلابی سرکش محدود میساخت این بود که با فاصلۀ کوتاهی از اعلامیۀ استقلال آمریکا، ارتش بریتانیا جرج واشینگتون را به بدترین شکستش در نیویورک کشاند و شهر را تا پایان جنگ انقلابی به تصرف خود درآورد. فیلادلفیا، که در آن زمان شهر آمریکایی مهمتر و محل شدیدترین فعالیتهای سیاسی رادیکال بود، میتوانست برای راپورت گزینۀ مناسبتری باشد.
با این حال اهالی نیویورک تجربۀ خاص خودشان را از رادیکالیسم سیاسی داشتند. راپورت اشاره میکند که در اینجا نیز فضاهایی خاص اهمیتی نمادین و عملی پیدا کردند. او منطقۀ کامن را برجسته میکند. منطقۀ بازِ بزرگی در محل پارک سیتی هال امروزی، نزدیک به جایی که آن زمان مرز شمالی نیویورک بود. در ۱۷۶۶ پس از آن که پارلمان بریتانیا مالیات منفور تمبر را لغو کرد، یک گروه مبارز که با نام «فرزندان آزادی» شناخته میشدند، این رویداد را با ازجاکندن دکل یک کشتی قدیمی از اسکله و کار گذاشتن آن در کامن جشن گرفتند و آن دکل را با شعارهایی تزئین کردند. این دکل به زودی به عنوان «دیرک آزادی» مشهور شد. چند ماه بعد سربازان خشمگین بریتانیایی آن را به پایین کشیدند. در طول سال بعدی، دو دیرک آزادی دیگر به همین سرنوشت دچار شدند، تا آنکه فرزندان آزادی دیرک آزادیای با پایۀ آهنین و مراقبت دایمی برپا کردند. اما در شانزده ژانویۀ ۱۷۷۰، به دنبال اعتراضات تازه علیه سیاستهای بریتانیا، گروهی از سربازانْ محافظان را در ساعات اولیۀ صبح غافلگیر کردند، سوراخی در دیرک ایجاد کردند، آن را با باروت پر کرده و منفجرش کردند. این اتفاق به وقوع رخدادی دامن زد که نیویورکیها تا مدتها آن را با نام نبرد گلدن هیل به خاطر میآوردند. نبردی که در آن سربازان با سرنیزههای آخته با شورشیان خشمگین میجنگیدند. در ششم فوریۀ ۱۷۷۰، جمعیتی هزاران نفری دیرکهای دیگری را از کارگاههای کشتیسازی به کامن آوردند. نتیجۀ این اقدام برپایی عظیمترین دیرک آزادی تا آن زمان بود، دیرکی که ۶۸ پا ارتفاع داشت، برای استحکام ۱۲ پا در زمین فرورفته بود و با پوششی آهنین به اندازۀ دو سوم ارتفاعش حفاظت میشد.
دوئل میان فرزندان آزادی و سربازان، هر قدر هم که ممکن است اکنون خندهدار به نظر برسد، نقشی مهم در رادیکال کردن مردم عادی نیویورک بازی کرد و درسی عملی دربارۀ اهمیت نمادگرایی سیاسی به آنها داد. تصادفی نبود که شش ماه بعد از برپایی آخرین دیرک آزادی، کامن تبدیل به جایی شد که در آن دستیار واشینگتن اعلامیۀ استقلال را برای نیویورکیها در حضور خود واشینگتن میخواند. به محض اینکه قرائت اعلامیه تمام شد، جمعیت نیویورکیها و سربازان ارتش قارهای 3 شتابان به یک مایل دورتر از برادوی، یعنی به بولینگگرین رفتند، و مجسمۀ دو تُنی جرج سوم سوار بر اسب را در آنجا خراب کردند (سرب را میتوان با گلوله ذوب کرد). حتی یک دهه پیشتر نیز، چنین کاری به نظر اکثر نیویورکیها چیزی شبیه به توهین به مقدسات بود.
همانطور که راپورت میگوید، طنین کشمکشهای اینچنینی در نقاطی فراتر از مرزهای نیویورک، پاریس و لندن میپیچید. به دنبال نمونۀ دیرکها و درختهای آزادی در ایالات متحد، جنگلی مجازی از آزادی در فرانسۀ انقلابی رویید. جان ویلکس همانقدر در نیویورک قهرمان بود که در لندن و باشگاههایی شبیه کردلیرز در هر دو شهر دیگر مورد تقلید قرار گرفتند. در ژوئن ۱۷۹۳ هنگامی که کشتی فرانسوی امبسکاد به بندرگاه نیویورک رسید آراسته به شعارهای انقلابی بود، جمعیتی عظیمی برای خوشآمدگویی به سمت اسکله راهپیمایی کردند در حالی که سرود ملی فرانسه را میخواندند. اگرچه سخن گفتن از یک «بینالملل رادیکال» در پایان قرن هجدهم اغراقآمیز است، بیشک شبکههای انقلابیون در آن زمانه وجود داشتند و مطبوعات در این عصر طلایی رسالهنویسی و روزنامهنگاری سیاسی، انتشار ایدهها میان این شهرهای انقلابی را آسانتر میکردند.
اما با اینکه شبکهها و روزنامهها میتوانستند جهان سیاست رادیکال را اشاعه دهند، آنها به خودی خود قادر به ایجاد رادیکالیزاسیون نبودند. مردم عادی این شهرها برای اتخاذ موضعهای سیاسیای کاملاً متضاد با باورهای چند سال پیشترشان -شورش علیه فرمانروایان مقتدر، سلسلهمراتب اجتماعی و حتی ادیان تثبیتشده- نیاز به چیزی بیش از صِرفِ شنیدن حکایتهایی از مردمی دیگر داشتند که در جاهایی دیگر دست به اعمالی مشابه میزدند. آنها به تجربۀ شدید و درونی مشارکت سیاسی مستمر احتیاج داشتند، هر روز راهپیمایی، فریاد کشیدن، مشاجره، مبارزه و گاه بهخطرانداختن جانشان. این چیزی بود که شهرهای قرن هجدهمی میتوانستند فراهم کنند: مأمنِ سیاست شهری -در مقیاس خیابانها، و نه اقیانوسها- بود که عصر انقلاب را به راستی انقلابی کرد، و توانست بحران امپراتوریها را به وعدۀ بیپروای آزادی انسان تبدیل کند. با اینکه بسیاری از تحولات تاریخی جهانی میتوانند به فهم ما از این دوره بیفزایند، نباید بینش حاصل از این نکتۀ بنیادی را نادیده بگیریم. و چنانکه نمونههایی متفاوت همچون جنبش اشغال و یورومیدان 4باید به یادمان بیاورند، حتی در این عصر رسانههای جمعی و عملکردهای پیچیدۀ سیاسی حزبی، محیطهای شهری همچنان از قابلیت بیهمتایی برای میدان دادن به تغییر سیاسی رادیکال برخوردارند.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
Rapport, Mike. The Unruly City: Paris, London and New York in the Age of Revolution. Hachette UK, 2017