image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 7 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

نوشتار

نعره‌های تماشاگران نشانۀ چیست؟

جواب این معما نه روی سکوها، بلکه در گورستان یافت می‌شود

نعره‌های تماشاگران نشانۀ چیست؟

نعره‌های تماشاگران در کنار زمین حاکی از یک جنگ تمام‌عیار است. سلاح چنین نبردی نه نیزه و شمشیر، بلکه شوت‌هایی است که مهاجمان به قلب دروازۀ حریف شلیک می‌کنند. دراین‌میان، یکی جان می‌دهد و یکی قهرمانانه فریاد می‌کشد. حکایت زمین چمن، مثل میدان‌های جنگ، حکایت مرگ و زندگی است. اگر بازیکن‌ها کاری بی‌همتا نکنند تا خود و هواداران تیمشان را در تاریخ ماندگار کنند، به مرگ محکوم خواهند شد؛ و همین هراس از مرگ است که عقل از سر تماشاگران می‌پراند.

Nautilus

What Lurks Behind Rabid Sports Fandom

مری پایلون، نوتیلوس — بازی هنوز شروع نشده بود که پلیس سر رسید. مأموران -با کلاه ایمنی، سپر به دست و باتون به کمر- در خیابان‌های شهر مارسی در فرانسه به درون جمعیت یورش بردند تا تودۀ درهمی از طرفداران انگلیسی و روسی را از هم جدا کنند که مشغول تهدید و توهین به همدیگر بودند و به‌سوی هم بطری پرتاب می‌کردند. برخی از طرفداران، با بالاتنۀ برهنه و پوشیده از خون لَخته‌شده، داشتند از اعماق وجود نعره می‌کشیدند. برخی دیگر نیز، لیوان پلاستیکی آبجو در مشت، سعی می‌کردند از ابرهای گاز اشک‌آور بگریزند. این غائله زمانی ختم شد که دسته‌ای از طرفداران برای مداوای زخم‌ها به بیمارستان رفتند و دسته‌ای دیگر دستبند به دست با پلیسی در کنارشان [به بازداشتگاه] روانه شدند.

این جنجال در ماه ژوئن در آغاز مسابقات فوتبال یورو ۲۰۱۶ اتفاق افتاد. اما اسناد تاریخی مربوط‌به رفتارهای افراطی طرفدارها قدمتی به درازای تاریخ دارد. در سال ۵۳۲ میلادی در قسطنطنیه، طرفداران پس از یک مسابقۀ ارابه‌رانی یک هفته را به شورشی خشن گذراندند؛ امروزه مورخان به آن «شورش‌های نیکا» می‌گویند. تخمین زده می‌شود که هزاران نفر کشته شدند. در شورش سیدنی در سال ۱۸۷۹، یکی از تصمیمات داوری در مسابقۀ کریکت منجر شد به اینکه دو هزار تماشاگر به درون زمین سرازیر شوند و، بنابر گزارش روزنامه‌ای محلی «با صحنه‌ای از سردرگمی همراه بود و ضرباتی دریافت و تلافی شدند».

رفتار متمردانۀ طرفداران در ورزشگاه خانگی ایگلز، وِترانز در فیلادلفیا، طی چند دهه به چنان وضعیت اسفباری رسید که، در سال ۱۹۹۷، دادگاهی درون ورزشگاه‌ها تشکیل شد که به مواردی مثل ادرارکردنِ طرفداران در روشویی‌ها، قاچاق الکل و دعوا در جایگاه‌ها رسیدگی می‌کرد. در سال ۲۰۱۱، دانشجویان دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا به هنگام اعتراض به اخراج جو پاترنو، مربی فوتبال آمریکایی، که پس از رسوایی مربوط به کودک‌آزاری برکنار شده بود، با پلیس‌ها درگیر شدند. دو سال بعد، طی شورش‌هایی پس از یک مسابقۀ بوکس در اندونزی ۱۷ نفر کشته شدند.

ورزش چه دارد که ما را به حاشیه‌های روانی می‌کشاند؟ برای اعصار متمادی ورزش منجلابی از استعاره‌ها بوده است: ورزش جنگ است، ورزش مذهب است، ورزش تجارت است، ورزش عشق است، ورزش نفرت است. اما براساس شاخه‌ای از روان‌شناسی اجتماعی به نام نظریۀ مدیریت هراس، جواب این معما نه روی سکوها، بلکه در گورستان یافت می‌شود. ورزش ربطی به زندگی ندارد؛ به مرگ مربوط است.

یکی از نتایج کتابِ عالمانه و برندۀ جایزۀ پولیتزرِ ارنست بکر در سال ۱۹۷۴، انکار مرگ۱، نظریۀ مدیریت هراس است. مبنای استدلال این نظریه تنشی روانی است که انسان‌ها میان میل به زندگی و تشخیصِ ناچاریِ از مرگ تجربه می‌کنند. به عقیدۀ بکر، جهان هراس‌انگیز است و انگیزۀ رفتار انسانی نیازی زیستی به کنارآمدن با اضطراب است. بکر می‌نویسد «هراس این است: از هیچ پدید آمده باشی؛ یک نام، آگاهی از خویشتن، احساسات عمیق درونی، و اشتیاق درونیِ دردناک برای زندگی و خودبیانگری داشته باشی و، باهمۀاین‌ها باید بمیری».

مرگ تنها قطعیت در جهانی سرشار از عدم قطعیت‌هاست. بکر می‌نویسد «وظیفۀ اصلی حیات بشر قهرمان‌شدن و فراتررفتن از مرگ است». بنابراین ما یک نظام قهرمانی اتخاذ می‌کنیم که به ما اجازه می‌دهد باور داشته باشیم زمانی‌که در چیزی جاودانه، چیزی که فراتر از ما دوام خواهد داشت -یک امپراتوری، مذهب یا تیم ورزشی- مشارکت می‌کنیم، مافوق مرگ قرار می‌گیریم.

جف گرینبرگ، استاد روان‌شناسی اجتماعی در دانشگاه آریزونا می‌گوید «همۀ ما سعی می‌کنیم برای حیات خود خلق معنا کنیم. اگر طرفدار تیم بیس‌بالِ یانکیز باشید، از سنت پیروزی‌های جامِ ورلد سیریز گرما و نیرو می‌گیرید. این احساسی قهرمانانه است که همه دنبالش هستیم».

گرینبرگ می‌گوید ورزش زمینی حاصلخیز برای نظریۀ مدیریت هراس است. او و همکارانش شلدن سالمن و تام پیچزینسکی اعتبار خلق این نظریه در دهۀ ۱۹۸۰ را یدک می‌کشند و دریافته‌اند که برخی از جهان‌شمولی‌های ورزش، آزمایشگاهی ایدئال برای آزمودن نظریه‌های آن‌ها (و همچنین شور شخصی‌شان) است. گرینبرگ می‌گوید «ورزش نسخه‌ای نمادین از نمایش زندگی است. این یکی از دلایلی است که ما به‌راحتی گرفتار آن می‌شویم. برد و باخت مثل زندگی و مرگ است».

گرینبرگ، سالمن، و پیچزینسکی در چندین پژوهش ایده‌های خود را دربارۀ ورزش به کار بسته‌اند. تجربۀ خودشان الهام‌بخش بود زیرا دوستانی بودند که اغلب خود را مشغول مباحثاتی پرشور می‌یافتند دربارۀ اینکه تیم راگبی یا بسکتبالِ کدام یک از آن‌ها برتر از تیم دیگران است. شاید چنین چیزی کنایه به این داشته باشد که آن‌ها روان‌شناسانی ناتوان از توضیح رفتار خود بودند.

گرینبرگ می‌گوید «اهمیت بنیادین طرفداری ورزشیْ همان نیاز به داشتن احساس خوب دربارۀ خودمان، نیاز به عزت نفس و اهمیت، است. نظریۀ مدیریت هراس دربارۀ چرایی این نیاز ماست. فایده‌اش چیست؟ چرا نیاز داریم تا احساس کنیم خوب و ارزشمندیم و در این جهان اهمیت داریم؟»

کشمکش‌های ما -ازقبیل کشمکش‌هایی مثل نبرد میان طرفداران فوتبال بریتانیایی و روسی در فرانسه- می‌تواند ستیزهایی بر سر زندگی یا مرگ تلقی شوند: پروژۀ جاودانگیِ یک نفر علیه دیگری، جنگی برای به‌دست‌آوردن عزت نفس و تصویری قهرمانانه از خود، آرزوهایی برای بهترین‌ها که می‌تواند به بدترین‌ها بینجامد. شورشْ تجلیِ خشم و خشونت است و وقتی توهم تیم به‌مثابۀ قهرمان در هم شکسته است، ما را به مرگ نزدیک‌تر می‌کند. این صرفاً دربارۀ شکست یک تیم نیست، دربارۀ احساس شکستی است که خودمان داریم».

گرینبرگ می‌گوید «به یک معنا، این کاری است که در زندگی‌هایمان می‌کنیم. تلاش می‌کنیم احساسی مافوق میرایی، احساسی بالاتر از مرگ، داشته باشیم. سعی می‌کنیم احساس کنیم قرار است به‌نوعی فراسوی این زندگی تداوم داشته باشیم».

گرینبرگ می‌گوید وقتی خود را با ورزشکاران هم‌تراز می‌کنیم، به‌صورت نیابتی، ازخلال دریچۀ هستیِ آن‌ها زندگی می‌کنیم. هر تشویقی از روی سکوها، ابراز شادی با کوبیدن سینه‌ها یا کف دست‌ها به هم، یا هر دلاری که خرج پیراهن ورزشی می‌شود، کنده‌کاری کوچکی در تلاش برای گذاشتن ردی بر این جهان دربرابر حضور ناگزیر فرشتۀ مرگ است. هرچقدر هم که گذرا باشد، آن احساس والا ترکیبی بی‌نقص از توانایی روان‌شناسی انسانی و روایت‌های خطی ورزشی است. در قلمرویی محصور، برنده‌ای وجود دارد و بازنده‌ای. اگر به این سرمایۀ عاطفی عظیم توجه کنیم، تعجبمان از روی‌آوردنِ طرفداران به خشونت هنگام ناراحت‌کننده‌بودنِ اوضاع کمتر می‌شود.

سالمن می‌گوید «چنانچه ما وابستگی به ورزش را همچون خُردجهانی روان‌شناختی متشکل از یک قبیله یا کشور ببینیم، آنگاه شورش یا خشونت صرفاً برون‌یابی واکنشی دفاعی خواهد بود».

نظریه‌پردازانِ مدیریت هراس مشاهدات خود از سکوهای ورزشگاه را در سایر عوالم ازجمله سیاست و هالیوود نیز به کار بسته‌اند. هنگام بررسی نظرات جورج دابلیو بوش پس از حملات یازده سپتامبر، پژوهشگران استدلال کردند آن‌هایی که به یاد میرایی خود افتاده بودند بیشتر احتمال داشت تا از بوش و سیاست‌های او حمایت کنند. آن‌ها طی پژوهشی دیگر دریافتند افرادی که به یاد مرگ افتاده‌اند، بیشتر محتمل است که آرزوی شهرت داشته باشند، مثلاً علاقه‌ای مضاعف به داشتن ستاره‌ای در کهکشانی به نام خود، بخشی از «آرزوی تداوم نمادین فراسوی مرگ».

سالمن می‌گوید ورزشکاران نمی‌توانند به شهرت صرف بسنده کنند. «در مقام ورزشکار، این قضیه مثل شهرتِ مضاعف‌شده است. شهرتِ شما به‌صرف مشهوربودن نیست. همچنین باید بتوانید کاری کنید که شما را در این جهان بی‌همتا می‌کند، باید بتوانید همه را روی کرۀ زمین شکست دهید. دارید کار جسمانی شاخصی می‌کنید که به‌نظر می‌رسد مرزهای زمان و مکان را در می‌نوردد. شما شهرت را با امر فراطبیعی تقویت می‌کنید».

مرگ همچنین می‌تواند انگیزه‌ای برای ورزشکاران باشد. در پژوهشی با عنوان «می‌میرد، امتیاز می‌گیرد» که ۳۵ ورزشکار مردِ دانشگاهیِ بسکتبالیست در آن شرکت کردند، گرینبرگ و همکاران دریافتند آن‌هایی که به میرایی خود اندیشیده بودند، در موقعیتی که موبه‌مو شبیه‌سازی شده بود، عملکردی بهتر از شرکت‌کنندگانی داشتند که در شرایط کنترلی به میرایی نیندیشیده بودند. آن گروه از بازیکنان که پیش از بازی پرسش‌نامه‌ای دربارۀ میرایی پر کرده بودند، نسبت‌به گروه کنترلی که پرسش‌نامه را پر نکرده بودند، شاهد افزایشی بیش از ۲۰ درصد در میانگین امتیازات کسب‌شده بودند؛ همچنین گروه اول تمایل بیشتری به پرتاب سه‌امتیازی داشتند و بیشتر از این پرتاب‌ها امتیاز کسب کردند.

نویسندگان نوشتند پرتاب‌های سه‌امتیازی احتمالاً راهبردی سریع‌تر برای بردن بازی بود و با انگیزه‌ای مضاعف، پس از قرارگرفتن درمعرض افکار مربوط به مرگ، شرکت‌کنندگان برای ریسک‌کردن آماده‌تر بودند. پژوهشگران گمانه‌زنی کردند که تمرکز روی امتیازگرفتن، به‌جای سایر جنبه‌های بازی از قبیل ازدست‌دادن مالکیت توپ یا ریباند، به‌این‌دلیل بود که پرتاب‌های سه‌امتیازی بیش‌ازهرچیز به‌صورت مستقیم روی هدف بازی، یعنی کسب امتیاز، تأثیرگذار بودند.

مشخص نیست در کدام لحظه طرفداریْ از تفریح به خشم مفرط تبدیل می‌شود. بخشی از آن ممکن است وابسته به ارزش‌ها و خصلت خود ورزش باشد. سالمن اشاره می‌کند به تضاد میان یک تیم فوتبال که به‌هنگام اعلام نفرات، دستان کودکان را می‌گیرند، درمقایسه با یک تیم هاکی که با اسکیت‌هایشان آمادۀ دعوا وارد زمین می‌شوند. می‌گوید «می‌شود رفتار جوانمردانه را آیینی کرد. آن نمایش‌ها برای به نشان‌دادن ارزش‌هایی خاص در یک ورزش خوب‌اند». اما اگر این نمایش‌ها غایب یا پوچ باشند، چیز زیادی لازم نیست تا شور طرفدارها به‌سویی منفی هدایت شود. سالمن می‌گوید «به‌اضافۀ اینکه الکل هم هست».

ساموئل سامرز، استاد روان‌شناسی در دانشگاه تافتس که به مطالعۀ طرفداری پرداخته، توضیح می‌دهد آنچه می‌تواند به‌سادگی به‌عنوان نعره‌های مستانۀ یک مشت آدم نادیده گرفته شود، ازلحاظ عصب‌شناختی بسیار پیچیده است. می‌گوید «افراد واکنش‌های فیزیولوژیکی به دیدن ورزش دارند. فشار خونشان بالا می‌رود؛ عرق می‌ریزند. وقتی به پژوهش‌های اف.ام.آر.آی. نگاه می‌کنید، می‌بینید که هنگام نگاه‌کردن به تیمی که مشوق آن هستید، جریان خون در مناطقی از مغز که مرتبط با لذت است افزایش یافته است. وقتی موفقیت رقبا را می‌بینید، شاهد فعالیت بیشتر مغزیِ مرتبط با ادراک درد هستید. واکنش ما به ورزشْ غریزی است و، در سطح عصبی، می‌توانید ببینید که مردم ورزش را جدی می‌گیرند».

بیشتر عالم طرفداری، منهای شورش‌ها، مفرح است. ممکن است سطح انسانیِ عادی و معینی از خشونتْ ذاتیِ فرد باشد، و ورزش می‌تواند محیطی امن‌تر از مثلاً یک میدان نبرد برای ابراز آن فراهم آورد.

مینا سیکارا، مدیر آزمایشگاه علوم اعصابِ میان‌گروهی هاروارد که دربارۀ طرفداری مطالعه کرده است، توضیح می‌دهد که خاستگاه پویاییِ طرفداری -درون‌گروه درمقابل برون‌گروه، یا تیم من درمقابل تیم تو- ممکن است همان غرایزی باشند که ریشه در زیست‌شناسی تکاملی و قبیله‌گرایی دارند و آتش نارواداری نژادی و جنگ‌ها را تیز می‌کنند. او می‌گوید بااین‌حال، ورزش مفری سازنده برای آن غرایز است. می‌گوید «ورزش جایگاهی است که ما به‌عنوان یک جامعه تصمیم گرفته‌ایم زدن حرف‌های زشت یا اشتیاق برای سقوط دیگری بی‌اشکال است».

به‌استثنای وقت‌هایی که اشکال دارد. طرفداری پرشور گاهی می‌تواند منجر به نوعی کوری اجتماعی شود. سالمن می‌گوید «باید هشیار باشیم. واکنش‌ها به [تیم راگبیِ] پن استیت را ببینید. پاترنو چنان بُتی شده بود که همه خود را به ندیدن زدند.۲ این یکی از مخاطرات هر نظام اعتقادی قهرمانی است. شاهدی بر این واقعیت است که اینجا چیزی بسیار قوی‌تر از علاقه‌ای صرف به ورزش در جریان است. زمانی‌که پاترنو برکنار شد، مردم برخاسته و شوریدند زیرا وقت تصمیم‌گیری که فرا رسید، معنای نمادین و ارزشِ نفس بسیاری به طرفداری از پن استیت گره خورده بود».

گرفتاریِ تیمی که دوست داریم در یک رسواییْ ناهماهنگی شناختی‌ای پدید می‌آورد که رفع آن می‌تواند سخت باشد، حسی از ناباوری و تنش اخلاقی مبنی‌بر اینکه افراد و نمادهایی که آن‌ها را خوب می‌دانستیم، ممکن است دیگر خوب نباشند. آن پالایشی که قرار بود با رهبری پاترنو و برنامۀ راگبی موفق و -ازلحاظ دانشگاهی- نیرومند او از راه برسد، ناگهان تبدیل به رسواییِ مردی شد که، به بهانۀ پیروزی، یک کودک‌آزار سریالی را نادیده انگاشت.

سالمن دربارۀ شهرت پن استیت پیش از رسوایی سوءاستفادۀ جنسی می‌گوید «مثل یکی از فیلم‌های جیمی استوارت بود. جایزالخطا بودن نمادی را نشان داد که بازنمودی از نابودی تمامی این ماجرای روانی بود. برای مردم خیلی راحت‌تر بود که استدلال کنند اتهامات علیه او نادرست‌اند. این خیلی تصویر خوشایندی از نوع بشر نیست».

نظریه‌پردازان مدیریت هراس می‌گویند رسوایی‌ها، شورش‌ها و خشونت یادآور این هستند که ورزش، علی‌رغم اینکه در تجارت سرگرمی قرار گرفته و به‌عنوان واقعیت‌گریزی ترویج می‌شود، تنها یک بازی نیست. شعفی که می‌افزاید و اندوه و خشمی که آزاد می‌کند، با درکی گزنده از میرایی همراه است.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را مری پایلون نوشته و در تاریخ ۳۰ نوامبر ۲۰۱۷ با عنوان «What Lurks Behind Rabid Sports Fandom» در وب‌سایت نوتیلوس منتشر شده است است و وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ دی ۱۳۹۶ با عنوان «نعره‌های تماشاگران نشانۀ چیست؟» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.
•• مری پایلون (Mary Pilon) نویسندۀ کتاب‌های مونوپولی‌بازها (The Monopolists) است، کتابی که جزء کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز بود و تاریخچۀ بازیِ مونوپولی را توضیح می‌داد. یکی دیگر از کتاب‌های او نمایش کِوین (The Kevin Show) است. پایلون در نیویورک تایمز و وال استریت ژورنال گزارشگر بوده. او یکی از نویسندگان ثابت نیویورکر، فست کامپنی و پولیتیکو است و نامزد جایزۀ امی برای ان.بی.سی ورزشی است.
[۱] The Denial of Death
[۲] جو پاترنو، سرمربی تیم راگبی پن استیت، به‌خاطر آگاهی و چشم‌پوشی از کودک‌آزاریِ یکی از بازیکنانش، از سرمربی‌گریِ این تیم برکنار شد [مترجم].

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0