کتابِ نوسبام و لِومور ایام پیری را به زندگی انسان باز میگرداند
تا زمانی که کودکیم، آنچنان که باید، معنای پیرشدن را نمیفهمیم. پس از اینکه کمی پا به سن میگذاریم، رفتهرفته، پیرشدن برایمان به کابوس تبدیل میشود. شاید این بدشگونی نه امری طبیعی، بلکه ساختۀ دست خودمان باشد. وقتی انواع رفاه اجتماعی را در جامعه منحصر میکنیم به دوران کودکی و جوانی، و عشق را به یک دهۀ اول زندگیِ مشترک تقلیل میدهیم، دلیلی ندارد که از پیری نترسیم. نوسبام و لومور میگویند برای برهمزدن این وضعیت نیازمند یک انقلابیم.
A Stigma Rooted in Denial: On Ageism and Aging Thoughtfully
13 دقیقه
اشتون اپلوایت، لسآنجلس ریویو آو بوکز — آیا تابهحال دوست داشتهاید قید فکرکردن به پیرشدن را بزنید؟ خب، در این کار تنها نیستید. تعداد کمی از فیلسوفان بلندپایه از زمان سیسرون (۴۵ ق.م) تا کنون به این موضوع پرداختهاند. بنابراین باید به دو محقق برجسته، مارتا سی. نوسبام و ساول لِومور، برای قدم گذاشتن در این وادی آفرین گفت. خبر خوب برای خوانندگان سختپسند این است که نویسندگان فوراً به ما اطمینان میدهند که کتاب جدید آنها فکورانه پیرشدن: گفتوگوهایی دربارۀ بازنشستگی، عشق، چین و چروک، و پشیمانی قطعاً دربارۀ مردنِ بامتانت یا به انحای دیگر نیست.
قالب این اثر از کتاب در باب سالخوردگی۱ سیسرون الهام گرفته است، گفتوگویی میان این فیلسوف و بهترین دوستش، آتیکوس، هنگامی که در شصتسالگیشان بودند. در فکورانه پیرشدن، هشت جفت جستارْ بررسی جنبههای مختلف زندگی در اواخر عمر را به عهده گرفتهاند، از ماهیت دوستی و روابط خانوادگی گرفته تا ازدسترفتن کنترل جسمی و ذهنی. نوسبام، فیلسوف سرشناس، بر موضوعات اخلاقی و زندگی عاطفی انگشت میگذارد، درحالیکه لومور در قامت یک حقوقدانـاقتصاددان رویۀ عملگرایانهتری در پیش میگیرد.
سطح امید به زندگی یونانیان و رومیان باستان حدود ۳۵ سال بود؛ این را مقایسه کنید با سن تقریبی آمریکاییان امروز که حدود ۷۹ سال است. شاید نوادگان ما قرنها عمر کنند. این امر یک زمینۀ جدید فرهنگی و زیستشناختی است. نقشها، نهادها و نگرشها همچنان باید درگیر موضوع باشند، بنابراین باید از گوشۀ دنج بیخبریمان بیرون بزنیم و دربارۀ این زمینۀ پیش رو تأمل کنیم و به شکلگیری آن کمک کنیم. برای این مقصود، این کتاب آموزنده و دلپذیرْ رهنمودهای زیادی پیش رویمان میگذارد. شمار اندکی از ما -به گفتۀ نویسندگان همین کتاب- از صحبتکردن دربارۀ اینگونه چیزها اذیت نمیشویم: از اینکه چگونه داراییهایمان را برای فرزندانمان به جا بگذاریم، یا جسم ما [پس از مرگ] چگونه دچار دگرگونی میشود، یا امید داریم که چگونه از ما یاد شود. فکورانه پیرشدن دل به دریا میزند و عمداً به این حوزۀ ناخوشایند وارد میشود.
این اثر طیف گستردهای از موضوعات را به عهده گرفته: ازجمله وصیت، بازنشستگی، جراحی پلاستیک، کار خیر، و عشق سر پیری. آنها مینویسند: «کوشیدهایم نگاه تازهای به این موضوعات و موضوعات مرتبط بیندازیم تا نشان دهیم که تأمل و بحث دربارۀ آنها نه تنها کاربردی است، بلکه یکی از لذتهای بزرگ پیرشدن است». درواقع، این بدان دلیل است که پیرشدن خودِ زندگیکردن است و گفتوگوی خوب دربارهاش یکی از لذتهای زندگی است. تفکر دربارۀ پیرشدن حس خوبی نیز به ما میدهد: هر چه بیشتر دربارۀ این فرایند بدانیم، وحشتمان از آن کمتر میشود و آمادگی بیشتری برای ایام کهنسالی پیدا میکنیم.
پارهای از فصلها پاسخ لِومور به نوسبام، یا به عکس، است. گاهی، مثلاً در فصل مربوط به سیاست بازنشستگی، این پاسخگویی دو طرفه میشود. لِومور بحث قانعکنندهای دربارۀ لزوم وضع دوبارۀ سن بازنشستگیِ اجباری طرح میکند که به استدلال او، بهجای تشدید تبعیض علیه کارگران سالخوردهتر، میتوانست آن را کاهش دهد. نوسبام بهشدت مخالف است و بازنشستگی اجباری را «یکی از شرور اخلاقی دورۀ ما» مینامد و به توجیه جان استوارت میل در پایانبخشیدن به تبعیض علیه زنان استناد میکند: «اینکه نهادهای اصلی اجتماع باید بر عدالت استوار شود و نه بیعدالتی».
همانطور که نوسبام اشاره میکند، بهقدر یک انقلاب طول کشید تا آگاهی ما دربارۀ آثار تبعیض جنسیتی بر زندگی زنان افزایش پیدا کند. اما وقتی نوبت به پیرستیزی میرسد، باید گفت چنان انقلابی درحالحاضر در اول راه است، بنابراین شاید منصفانه نباشد که نویسندگان را برای اهمال در فائقآمدن بر احساسات منفی خود دربارۀ سن و سالخوردگی -که عمدتاً ناآگاهانه است- نقد کنیم. گرچه تعصبات سِنی بر همۀ ما اثر میگذارد، اما اگر بنایمان بر این است که فکورانه پیر شویم و نه همچون عوامالناسی که به آخرِ کارشان بیاعتنایند، باید از تعصبات دیرینهمان دست برداریم. نوسبام و لومور، درگیر معنا و ارزش راهی هستند که در زندگی طی میکنیم، و درعینحال روشن میکنند که هنوز راه درازی برای حل این معضل در پیش داریم.
بخشی از این معضل معناشناختی است: نویسندگان، «پیری را دورهای از زندگی میدانند، یعنی دورهای همعرض با کودکی، جوانی، و میانسالی»؛ اما پیرشدن چیزی است که تمام عمر همراه ماست، نه دورهای که پس از چهلسالگی فرابرسد. بنابراین بهتر این است که مابعد چهلسالگی را «دورۀ آخر زندگی» یا «سالخوردگی» بنامیم و برای توصیف فعالیتها و احساساتی که به سن و سال ربطی ندارند، از بهکاربردن «پیرشدن» دست برداریم، همانطور که اکثریت غالبِ فعالیتها و احساسات چنیناند. پیرشدن فرایندی یکپارچه نیست، چنانکه نویسندگان در اول بحث بر آن صحه میگذارند: هرچه بیشتر زندگی کنیم، تفاوتمان از یکدیگر بیشتر میشود. ازاینرو بهتر است اصطلاحاتی همچون «سالمند» و «سالخورده» -که ذیل یک گروه متجانس قرار میگیرند- را کنار بگذاریم که به معنایی مخالفِ «پیرشدن» دلالت دارد و اصطلاحاتیاند که افراد هیچگاه در توصیف خود به کار نمیبرند.
دیگر شاخصۀ اساسیِ «پیرشدن» که هر دو نویسنده، هم در آغاز و هم در غالب موارد، تشخیص دادهاند بدنامیِ این اصطلاح است. این بدنامی ریشه در انکار دارد، ریشه در اصرار ما بر اینکه «پیر نیستیم» حتی وقتی وارد دهههای پایانی عمر خود میشویم. در ورای هر پیشداوریای تفکر «ما در مقابل آنها» نهفته است؛ بزرگترین طنز تلخ پیرستیزی این است که آن «دیگران» آیندۀ خود ماست. نوسبام ۷۰ساله و لومور ۶۴ساله نه دربارۀ آنان (یعنی «سالمندان»، فرتوتها و بینگوبازان خانۀ سالمندان)، بلکه دربارۀ ما مینویسند: دربارۀ هر کسی که راه پشت سرش بیش از راه پیش روی اوست. در جهان پیرستیز، بهرسمیتشناختن و حتی استقبالکردن از سن و سالمان -برای بهچالشکشیدن نمادی از پایان زندگی- عملی افراطی است. فکورانه پیرشدن چنان چالشی را در بر دارد و یکساننگری سِنی [که درمقابل پیرستیزی است] نیز همان را اقتضا میکند.
سرچشمۀ اصلی ننگبودنِ پیری -چنانکه نویسندگان در فصل چهار بیان میکنند- این واقعیت است که بدنهای مسنتر، بهویژه در زنان، غیرجذاب و حتی مشمئزکننده تلقی میشود. این اکراه و تنفر، آشنا به نظر میرسد؛ همۀ افراد منزویشده این سخن را شنیدهاند که «طبیعی» است دیگران آنها را بهلحاظ جسمانی پس بزنند. همانطور که نوسبام مینویسد: «این اندیشه که بدن زنانه چندشآور است اساس زنستیزی در سرتاسر جهان است». او اذعان میکند که چنین تعصبی -در مورد زوال جسمانیای که پیش روی همۀ ماست- نابرابری را تداوم میبخشد. بااینحال، او با حالتی غمانگیز ادعا میکند که، چون تکاملْ تناسب تولیدمثل را میسر میکند، شمّهای از حقیقت نیز در این تعصب کلیشهای در کار است. درواقع، پیران به مرگ نزدیکترند، اما حتی اگر اشمئزاز از زوال جسمانی تاحدی موجبِ سرزنش آن لکۀ ننگ بشود، چرا باید راهی برای آن باز کنیم؟ پیرستیزی پذیرفتنیتر یا «طبیعی»تر از دیگر صورتهای تعصب، بهویژه ناتوانستیزی، نیست. همانطور که نوسبام میگوید، همۀ «…ستیزی»ها برساختههایی اجتماعیاند. آنها امری زیستشناختی نیستند، بلکه به قدرت مربوط میشوند. اگر فشار اجتماعی آن تعصبات را دامن نزند، ما آن زندگی کمتر را همانگونه تجربه میکنیم که درواقع هست. دلیل اینکه صدها هزار فرد سنوسالدار نمیتوانند مصاحبۀ شغلیای را طی کنند این نیست که پایشان لب گور است، بلکه به این دلیل است که آنها با تبعیضی تغییرناپذیر مواجهاند. نوسبام با دلگرمی این فصل را با چنین فراخوان انگیزهبخشی به پایان میبرد که [بیایید] «با این گونه تبعیض غیراخلاقی -که در بسیاری از کشورها غیرقانونی نیز هست- مخالفت کنیم و به جنبشی بپیوندیم که علیه خودبیزاری است». آفرین!
فصل پنجم، «نگاهی به گذشته»، به بحث و بررسی ماهیت و هدف واپسنگری میپردازد و مخاطرات زیستن در گذشته را با پوچیِ زیستن در اکنونِ بیپایانِ لذتجویانه مقایسه میکند. نوسبام با اشاره به رمان سفر طولانی از روز به شب۲، نوشتۀ یوجین اونیل که شخصیتهایش در خاطرات دردناکشان غوطهورند، مینویسد: «مطمئناً این شیوۀ پرهیز از مسئولیت، امروز، بیهوده و بدون هیچ نتیجۀ مطلوبی خواهد بود و اخلاقاً نیز پسندیده نیست که یک زندگیِ گذرا به هر احساس گذشتهنگری چنگ بزند و حتی به جستوجویش برآید». بحث او به کل زندگی ربط دارد و نه فقط با سن پیری.
لِومور از بازنشستگان سردرگریبانی دفاع میکند که زندگی در میان همسنوسالهای خودشان را برمیگزینند. وی مینویسد: «اگر این سیاستِ جداسازی شبیه گامی رو به عقب به نظر میآید، نباید تقصیر آن را به گردن بسازوبفروشهای ملکی بیندازیم». فرضاً بپذیریم، اما چطور است این تقصیر را به گردن فرهنگی بیندازیم که سالمندان را راهنمایی میکند از جلوی چشم دیگران کنار بروند؟ با توجه به اینکه مهمترین عنصر سازندۀ یک سالمند مطلوبْ یک شبکۀ اجتماعی مستحکم است، اگر فقط با دوستان همسنوسال خود باشیم، با چه مضراتی مواجه خواهیم شد؟ اگر تنوع در زندگی چیز خوبی است، چرا سن -مثل نژاد یا طبقۀ اجتماعی- معیار نباشد و چرا نباید پیران نیز از این تنوع بهرهمند باشند؟
فصل ششم از ما میپرسد «چرا سن در رابطۀ عاشقانه موضوعیت دارد؟». این فصل سرشار است از اندیشههای روشنی دربارۀ اینکه چگونه جنسیت و طبقۀ اجتماعیْ باعث میشود که یک نفر سر پیری عاشق شود. مقالۀ نوسبام رابطۀ عاشقانۀ زنی میانسال با یک نوجوان وِشیل را در شوالیۀ گل سرخ۳ مقایسه میکند با عشق آنتونی و کلئوپاترای شکسپیر. نوسبام توضیح میدهد مادامی که سن دو طرفْ همزمان بالا میرود و همسران کاملی میشوند، «تفاوت سنی بهخودیخود یا هیچ اهمیتی ندارد یا اهمیت اندکی دارد». نتیجهگیری او نقد «این دروغ بیشرمانه» است «[…] که عشق فقط نصیب نوعروسها و تازهدامادها میشود». این تفکری افراطی و بسیار حساس است. فرض کنید که موافق این اندیشهاید!
در فصل هفتم، لِومور یک خروار پیشنهاد اقتصادی مطرح میکند که به «فقرای سالخورده» (عنوانی که باعث تأسف است) مربوط میشود؛ اما این پیشنهادها را به شیوهای بسیار مشکلساز تدوین کرده. مثلاً بحث دربارۀ اینکه ازکارافتادگانْ از ماترک و حداقل مستمری بیبهرهاند این واقعیت را نادیده میگیرد که خانوادهها قرار است چند نسل عمر کنند، و از این نیز چشم میپوشد که اگر عمرهایی طولانیتر میخواهیم توافقِ اجتماعی و کارآمدی لازم است تا در گذارهای نسلی پشتیبان همۀ خانوادهها باشد. بر همین اساس، افراد پیر باید مالیات مدارس را بپردازند، نهتنها برای نفعی بزرگتر بلکه به این دلیل که پیک رسانندۀ کپسولهای اکسیژنِ آنها بتواند دستورالعملها را برایشان بخواند. بااینحال، لِومور سازی مخالف کوک میکند. وی با آنکه از اثرگذاریِ برنامههایی همچون حمایت از کودکان آسیبپذیر و تربیت شغلیِ نوجوانان ستایش میکند، اما ادعا میکند که «ممکن نیست جایی در این برنامهها برای سالخوردگان باز کنیم». وی حتی عبارتی بیپردهتر به کار میبرد و میگوید: «وقتی دربارۀ کودکان نیازمند بحث میکنیم، ادعاهایی با ترجیح اخلاقی و اقتصادی بالاتر در کار است، درحالیکه این بحثها و احساسات مانع کمک به پیران تنگدست نیست، اما پیران در جهانی که منابعش محدود است مانع جدیای به شمار میروند». در کتابی که قرار است بهنحوی معقول به طول عمر بپردازد، استدلالی از این دست صرفاً مایۀ تعجب خشکوخالی نیست، بلکه ما را شوکه میکند.
چنین استدلال بینتیجهای، که نسلها را علیه یکدیگر برمیانگیزد، باید همواره به چالش کشیده شود. نهفقط به دلایل اخلاقی و نهفقط به این دلیل که شبکۀ امنیت اجتماعی مستحکم، بالاخره یک زمانی، به نفع همه خواهد بود. ما دیگر، دستکم از جهت نظری، منابع را براساس نژاد یا جنسیت تخصیص نمیدهیم؛ حال چرا باید بپذیریم که آنها را براساس نیازهای نسل جوان و علیه نسل سالخورده توزیع کنیم؟ منابع واقعاً کم نیستند و راههای فراوانی برای تأمین منابع برای برنامههای حمایتی از جوانترها و افراد پیر میتوان یافت، راههایی همچون افزایش مالیات طبقۀ ثروتمند و شرکتها، بالابردن مالیات بر ارزش افزوده، حذف گریزگاههای بهرۀ مدیریتی، و کاهش هزینههای نظامی. باید این نکته را یادآور شوم که لِومور در فصل پایانی، آن توصیۀ ترسناک خود را دربارۀ چگونگی و زمان تخصیص منابع جبران میکند (تذکر: تعویقش عاقلانه نیست).
نوسبام، با رویکردی کاملاً آرمانگرایانه از او استقبال میکند که نه بر ناتوانی، که به نقطۀ مقابل آن تمرکز دارد: «واقعاً افراد چه میتوانند انجام دهند و چه میتوانند باشند». این طرح مستلزم مجموعهای از سیاستهاست که تنوع زیاد افراد سالمند و شیوۀ گذران عمر ما را به رسمیت بشناسند و با کلیشههای پیرستیزانه مبارزه کنند و از فعالیتهای پیرامون چنین اولویتهایی محافظت کند، اولویتهایی همچون انتخابها ایام پیری، زندگی خصوصی، امنیت و انتخاب جنسی، و دسترسی به فرهنگ. آیا این جهانی نیست که همگی آرزومندیم درنهایت ساکنش شویم، فارغ از آنکه اوضاع و شرایط ما چگونه باشد؟
نوسبام مینویسد: «این احساس فراگیر که تحلیلرفتن توانایی در گذر عمر را طبیعی میشمرد مانعی بزرگ بر سر بحثی است که بهشدت نیازمند آنیم». بله، طبیعی است؛ و بله، ما تحلیل میرویم. ما امروز فرصت منحصربهفرد و بینظیری داریم که از سرمایۀ انسانی میلیونها انسان تندرست استفاده کنیم و به تعلیم و تربیت انسانهای بالغ بپردازیم، فرصتی که هیچگاه پیش از این در تاریخ نداشتیم. البته، پیرشدن مشکلات بسیاری دارد، اما بسیاری از این مشکلات برساختۀ پیرستیزی است، یا لااقل با آن تشدید شده. البته که بخشی از فرایند پیرشدن تحلیلرفتن قواست، اما درعینحال بسیار پربار است. بیایید هر دو طرف این داستان را مخاطب قرار دهیم و برای جهانی بکوشیم که انسان در هر سنی که باشد در آن بیارزش نیست.
فکورانه پیرشدن این هدف را ارتقا میبخشد و فرایند پیرشدن را، هم از جهت کلی و هم از نظر کاملاً فردی، به تصویر میکشد و ما را وامیدارد از یکدیگر و از تاریخ مشترکمان درس بگیریم.
اطلاعات کتابشناختی:
Nussbaum, Martha. Levmore, Saul. Aging Thoughtfully. Conversations about Retirement, Romance, Wrinkles, and Regret. Oxford University Press, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را اشتون اپلوایت نوشته است و در تاریخ ۲ نوامبر ۲۰۱۷ با عنوان «A Stigma Rooted in Denial: On Ageism and Aging Thoughtfully» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۹۶ آن را با عنوان «چرا به جنگ پیری میرویم؟» و ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.
•• اشتون اَپلوایت (Ashton Applewhite) سخنگوی برجستۀ جنبشی برای بسیج علیه تبعیض سِنی است. وی همچنین نویسندۀ کتاب این کرسی لرزان: اعلامیهای علیه پیرستیزی (This Chair Rocks: A Manifesto Against Ageism) است.
[۱] De Senectute
[۲] Long Day’s Journey into Night
[۳] Der Rosenkavalier