تبِ جدیدِ ساختن برجهای مسکونی فوق لوکس در مراکز شهری نابرابریهای طبقاتی را عیانتر خواهد کرد
سیاست جدید در برنامهریزی شهری در کلانشهرها چنین است: بافت مرکزی و قدیمیِ شهر را تخریب کنید و بهجایش برجهای مسکونی بسیار لوکس و بسیار گران بسازید تا ثروتمندان، بهجای حومۀ شهر، در آنها سکونت کنند و به شهرداری مالیاتهای بیشتر بدهند. اما محصول این نوسازی برای فرودستانِ شهریِ بیخانمانشده زلزدن به پنجرۀ خانههایی رؤیایی است که کسی در آنها زندگی نمیکند، زیرا این خانهها برای بیشترِ مالکان حکم نوعی سرمایهگذاری را دارند.
Elite Takeovers of the Vertical City
22 دقیقه
استیون گراهام، ورسو — امروزه شهرهای سرتاسر جهان، از نظر ارتفاع، تفکیک و جداسازی شدهاند، بدینصورت که ثروتمندترین مردمان جهان در مرتفعترین نقاط زندگی میکنند. این شکل جدیدی از نزاع طبقاتی از بالاست که سیاست پیرامونِ آن بهقدر کافی کندوکاو نشده است.
در این گزیدۀ ویرایششده از کتاب عمودی: شهر، از ماهوارهها تا پناهگاههای زیرزمینی۱، استیو گراهام نگاهی میاندازد به اینکه جغرافیای نابرابری، سیاست و هویت چگونه در شهرهای بیش از پیش عمودی و نابرابر ما بسط مییابد.
پنجرههای کاذب: برنامهریزی شهری بهمثابۀ تصفیۀ اجتماعی در لندن
با توجه به موقعیت لندن بهعنوان مکان تمرکزِ بیشترین «افراد فوقِ ثروتمند» در روی زمین، جای تعجب نیست که شرکتهای ساختمانی نیز به همین نحو و بهطرز چشمگیری به ساختنِ املاکی فوق گران، بهطرز فزایندهای فوق مرتفع و با قیمتی بیش از ۲ میلیون پوند برای فوق ثروتمندان جهان روی آوردهاند.
مانند وضعی که در منهتن حاکم است، بسیاری از آن خانهها املاک هلدینگی برای سرمایهگذاریهای هنگفت هستند، و خیلی بهندرت پیش میآید که اصلاً کسی در این مکانها سکونت کند. الکس پرستون، نویسندۀ مجلۀ آبزِرور۲، ادعا میکند که چنین املاکی «به صندوقهای اماناتی با رویهدوزیهای بسیار پرخرج و مسرفانه بدل شدهاند»، ساختمانهایی که چشماندازها و مناظر منحصربهفرد و بینظیری را برای مالکینِ عمدتاً غایب مصرف کرده و هدر میدهند، اما درعینحال، از سودهای سوداگرانۀ کلانی برخوردار میشوند. مانند ونکوور و نیویورک، بسیاری از این خانهها خالی از سکنه باقی میمانند، و نماهای تیره و تاریک و اتاقهای خالیشان، بهطرز مضحک و پرنخوتی، بالای سر جمعیتی پدیدار میشود که در حال تجربهکردنِ بدترین بحران مسکنی هستند که در حافظۀ عموم باقی مانده. لندن همچنین نمونۀ کلاسیکی به دست میدهد از اینکه چگونه نقدها و بازنماییهای سادهانگارانه از ناکامیهای کذاییِ خانهسازیهای اجتماعی انبوهی که به طور عمودی ساخته شده بودند راه را برای تکثیر و افزایش تعداد برجها برای فوقثروتمندان هموار ساخته است. نظر جاستین مکگِرک، منتقد معماری، در خصوص یکی از برجهای مسکونیِ ۴۳طبقۀ نخبگانِ ثروت در استراتفورد، یکی از میراثهای «بازآفرینی» لندن برای المپیک ۲۰۱۲، آن است که این ساختمان «از آن نوع ساختمانهای بلندی است که قرار بود در این کشور محبوبیتی نداشته باشد و بهلحاظ سیاسی و معماری بیاعتبار جلوه داده شود، دستکم تا وقتی مسکن اجتماعی نامیده میشد».
در سال ۲۰۱۳، ۸۵ درصد از کل معاملات خرید مسکن در داخل لندن -عمدتاً خانههایی در ردۀ قیمتیِ بالاتر یا فوق گران- توسط اتباع غیرانگلیسی روی هوا زده میشد (عمدتاً اتباع کشورهایی نظیر چین، سنگاپور، مالزی، روسیه، و هنگکنگ، کشورهایی که بنگاههای معاملات ملکیِ لندن در آنجا مراسم پرزرقوبرقی برای پیشفروش ملک برپا میکنند). این سوداگریهای لگامگسیخته، اغلب، وسیلهای هستند برای بازیافتِ پولِ حاصل از فساد، بهطور ناشناس، و در شهری که اکنون بهطرز گستردهای پایتخت جهانی پولشویی قلمداد میشود. درعینحال، این معاملات دارند باعث میشوند که قیمتهای ازپیشنجومیْ بیشتر سر به فلک بکشند.
بهطرز عجیبی در لندن نیز همچون نیویورک، تعداد برجهای مسکونی فوق بلند بهسرعت در حال پیشیگرفتن از برجهای سنتیترِ دفاتر شرکتی و بانکی است. در بزرگترین سازماندهی مجددِ فُرم شهری لندن از زمان بازسازی آن پس از آتشسوزی بزرگ سال ۱۶۶۶، بیش از ۲۵۰ برجِ دستکم بیست طبقه در حال ساختهشدن هستند. این چرخش در سودآوری چنان است که برجهای اداری نیز در حال تبدیلشدن به برجهای مسکونی هستند.
همانند ونکوور، اغلب قریب به اتفاق این برجها، که ساخت آنها به خواست دولت و بهمنظور تحکیمِ افق آسمانخراشهای یک «شهر جهانیِ» برجسته بوده است، با استفاده از شعارها و کلیشههای مبهمی دربارۀ «تراکم» و «پایایی» توجیه میشوند، درحالیکه درواقع صرفاً بهعنوان فرصتهای سرمایهگذاری برای طبقۀ نخبگان جهانی ساخته شدهاند. درحقیقت، در حال حاضر شش درصد از تقاضاها، یعنی تقاضا برای املاکِ دو میلیون پوند به بالا در بهاصطلاح بازارِ «ممتاز جدید» برای طبقۀ نخبه، ۵۰ درصد از کل سرمایهگذاریهای بخش مسکن در لندن را دریافت میکند. این تقریباً برابر با کل سرمایهگذاریهای صورتگرفته برای مسکندارکردنِ ۵۰ درصد از جمعیت شهر است -۴ میلیون نفر کامل- که با عایدیِ کمتر از ۵۰ هزار پوند در سال زندگی میکنند.
چنین موقعیتی نتیجۀ مستقیمِ وسواس حاکمان بالادستِ لندن برای جذب چاپلوسانۀ فوق ثروتمندانِ جهان است. بوریس جانسون، شهردار لندن از ماه مۀ ۲۰۰۸ تا مۀ ۲۰۱۶، در سال ۲۰۱۳ با بازگوکردنِ نظرات بلومبرگ، شهردار نیویورک، گفت که این نخبگان «سزاوارِ سپاسگزاریهای خاضعانه و خالصانۀ ما هستند». و افزود: چون اگر آنها خدم و حشم استخدام نمیکردند، خانوادههای عادی «ممکن بود نانآوری نداشته باشند».
اقتصاد املاک و مستغلات نیز مسلماً کلیدی و مهم است. یکی از گزارشهای بازار در سال ۲۰۱۲ اقتصاد بازاری و تجاریسازیِ هوا، عمودیت و چشماندازهای تماشایی را به زبان ساده توصیف کرده است: «در مورد ارتفاع، قاعدۀ کلی این است که ’هر چقدر آپارتمان بلندتر باشد، قیمت نسبی هم بالاتر است‘. این قاعده نهتنها نشانگرِ بهبود چشماندازها با افزایش ارتفاع بلکه همچنین مبیّنِ انحصاریترشدنِ زندگی در طبقات بالاتر برج است.» طبق برآورد این گزارش، بهازای هر طبقه بالاتر در لندن، ارزش بازار برای هر فوت مربع از آپارتمانهای مسکونی نخبگان ۵/۱ درصد افزایش مییابد. افزودن نام یک معمار معروف و تجهیز واحد مسکونی با تراسها، استانداردهای فضاییِ استثناییِ و سرویسهای بهداشتی، کفپوشها، آشپزخانهها و تکنولوژیِ بسیار گرانقیمت این سودآوریِ افزایشیافته را بیشتر هم میکند.
در همین حال، تولید و ساختِ کاملاً نامناسب و بیکیفیتِ مسکن اجتماعی یا ارزانقیمت به معنای آن است که طبقاتِ فقیرتر و طبقات متوسط یا کلاً آواره و بیخانمان شده یا اینکه در سکونتگاههای بیشازحد پرجمعیت و زیاده از حد گرانقیمتِ موجود در باقی ذخیرۀ مسکنِ لندن چپانده میشوند. بین سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۵، بیش از ۵۰ هزار خانوارِ کمدرآمد بهدلیل کاهش بیسابقۀ بودجه و خدمات رفاهی، در نتیجۀ بحران مسکن، از داخل لندن به بیرون رانده شدند.
بسیاری از کارگران کمدرآمدی که همچنان درون شهر باقی ماندهاند برای سازوکارِ شهر ضروری و مهم هستند. اما آنها در فضاهای تنگ و اغلب خطرناکی چپانده شدهاند که بهصورت غیرقانونی اجاره داده میشوند، جاهایی نظیرِ زیرشیروانیها، زیرزمینها، آلونکها و گاراژها. چنین اقامتگاههایی که اغلب پرجمعیتاند فاقد زهکشی فاضلاب و پلههای فرارند، بهطور رسمی روی نقشهها و دفاتر آماری ثبت نشدهاند و بهشدت در برابر آتشسوزی آسیبپذیر هستند. آنتونی برتوکا، وکیل شهرداری در حومۀ بِروینِ شهر شیکاگو، در مورد روندِ مشابهی که سال ۲۰۱۰ در آن ناحیه در حال وقوع بود گفت: «در صورت وقوع آتشسوزی، با مشکلات جدیای روبهرو خواهیم بود. آتشنشانان نمیدانند که آپارتمانی در زیرزمین، یا در پشت خانه، یا زیرشیروانی وجود دارد، یا اینکه طبقۀ اول تفکیک شده است.»
در لندن، این شرایط بهطرز شدیدی وخیمتر شده است، بهدلیل حراج زیر قیمت و اعیانسازیِ بیرحمانۀ مسکنِ عمومی توسط دولتهای محلی یا مرکزی و توقفِ تأمینِ طیف گستردهای از مزایای رفاهی برای خانوارها، معلولان و دیگر گروههای بهحاشیهرفتۀ ساکن داخل لندن. باز هم بدتر آنکه تنها راهی که مناطق شهری لندن میتوانند اکنون بهواسطۀ آن حتی مقادیر اندکی سرمایه برای ساخت مسکنِ «ارزانقیمت» -که همچنان برای افراد مطلقاً فقیر بسیار گران و غیر قابل دسترس است- ایجاد کنند، کمکها و مساعدات همین سازندگانِ برجهای لوکسِ بالانشینان در قالب «سود حاصل از برنامهریزی» است. (حتی این سرپوش هم حالا در شرف لغوشدن از سوی دولت محافظهکار قرار دارد.)
در این اثنا، شهرکهای خانههای اجتماعی و شهرداریِ باقیمانده در لندن -و میراث و ماترکِ خانههای اجتماعی انبوهِ مدرنیستی مانند شهرک هِیگِیت در منطقۀ ساوتآرک ساوتبانک- بهشکلی «بازسازی» میشوند که ساکنان را بیرون برانند، این مناطق را بهعنوان مناطق مسکونیِ طبقۀ متوسط یا بالا دوباره مهندسی و طرحریزی میکنند، و واحدهای مسکونی ارزانقیمتِ اندکی را بهطور مستتر و مخفی عرضه میکنند. در چنین مواردی، یادگار و میراث روبهویرانیِ مناظرِ مسکن اجتماعیِ انبوه، که بهصورت عمودی و بههمراه فضاها، خدمات و فضای سبزِ گسترده سازماندهی شده بود، محو و زدوده میشود تا جای خود را مستقیماً به برجهای نخبهنشینِ نوساز دهد.
بهطور مناقشهآمیزی، بسیاری از چنین برجهایی همچنین مجهز به یک ورودی مجزا و غیرتجملی بهعنوان «درِ فقرا» هستند که تعدادِ اندکِ مستأجرانِ کمدرآمد را از منازلِ لوکسِ روبهخیابان و تحتتملکِ مالکین/ساکنینِ ثروتمند دور کنند. مستأجرانِ خانههای اجتماعی یا «ارزانقیمت» این بلوکها اغلب از دسترسی به بوستانها و فضای سبز مشترک محروماند، چون هزینههای نگهداری ساختمان را بهطور کامل پرداخت نمیکنند؛ مسائلی از ایندست موجب بروز تعارضاتِ اجتماعیای میشود که یادآور رمانِ علمیتخیلیِ جِی. جی. بالارد، برج۳، است. در مواردی دیگر، نقص و کاستی منبعهای آب باعث شده است که مالکین، برای استفادههای موقتی برای آپارتمانها، شیلنگهای آب تعبیه کنند، اما تنها برای ساکنین/مالکینِ ثروتمند. مستأجران خانههای اجتماعی همچنین از اینکه آپارتمانهایشان روی تابلوی ورودی ساختمان علامتگذاری نشده است شکایت میکنند.
میرا بارهیلل، خبرنگار نشریۀ ایندیپندنت، با اشاره به پروژۀ «بازسازی از راه تخریب» در هِیگِیت، در مورد منطقۀ اِلِفِنت اند کَسِل در جنوب لندن، چنین مینویسد: «یک شهرکِ خانههای شهرداری که سکونتگاه بیش از ۱۵۰۰ خانوار بود، قرار است توسط شرکت ساختمانسازیِ لِند لیس با بیش از ۲۰۰۰ خانۀ شخصی جایگزین شود، و این شایعه وجود دارد که تنها ۷۹ واحد از این خانهها واحدهای استیجاریِ اجتماعی خواهند بود. شهرداری ساوتارک این فرایند را ’بازسازی‘ مینامد.» حتی آپارتمانهای یکخوابۀ این پروژۀ جدید با قیمت بیش از ۴۰۰ هزار پوند فروخته خواهند شد.
باز هم بدتر آنکه، درحالیکه مستأجرین در مناطق دورافتادۀ (و گوشه و کنارهای ارزانتر) لندن و بیرون آن پراکنده شدهاند، واکاویِ ساختوپاختهای مالیِ پشت صحنه تقریباً بهدلیل تبانیهای مخفیانۀ بین شرکتهای ساختمانی و شهرداریها غیرممکن است. اینان استدمن، نویسندۀ مجلۀ نیو استیتسمن، مینویسد: «شهرداریها حاضرند چشمشان را روی این مسئله ببندند تا اقشاری را در مناطقشان داشته باشند که مالیات بیشتری بپردازند»، «شرکتهای ساختمانی با وعدۀ سودآوری در آینده، سودهایی که بهطرز مرموزی هرگز حاصل نمیشوند، زمین را به قیمتی بسیار ارزانتر از ارزش واقعی آن میخرند: درِ چرخانی بین مقامات محلی و شرکتهای مشاورِ بازسازی و شرکتهای روابط عمومی.»
تأثیرِ سوداگری و سرمایهگذاری روی ارزش زمینهای مناطق مرکزی شهر و سود هنگفتی که قرار است از جایگزینکردنِ بقایای فراموششدۀ مسکن اجتماعی و شهرداری با برجهای مسکونیِ نخبهنشین حاصل شود بهشدت شانسِ بقای مسکنِ اجتماعی در مقیاس بالا در قلب لندن را تضعیف میکند. درعوض، همچون نیویورک، طبقۀ فوق نخبه در حال گامبرداشتن بهسوی آسمانهاست.
گاهی، برجهای مدرنیستیِ باکیفیتتر لندن -مانند برج ترلیکِ ارنو گلدفینگر- از توپِ تخریب فرار کردهاند. درعوض، آپارتمانهای آنها، با بهرهبرداری از «حق خرید» تاچر برای مستأجران خانههای دولتی، اکنون خصوصی شده و با قیمتهای بالا به فرادستانِ آشنا با طراحی و دکوراسیون (اغلب معماران حرفهای) فروخته شدهاند. اهداف اجتماعیِ اولیۀ این برجها -و سوگیریهای اجتماعی و چپگرایانۀ معماران آنها- در سکوت به فراموشی سپرده شدهاند. برج بَلفِران -خواهر دوقلوی کمتر شناختهشدۀ ترلیک- همزمان با درامانبودنِ آن از خطر تخریب بهواسطۀ ثبت رسمیاش در «فهرست» ساختمانهای حائز اهمیت تاریخی، اکنون دارد در بازار آزاد توسط یک انجمن مسکن بهعنوان راهی برای کسب سرمایه به خریداران ثروتمند فروخته میشود. در این نظام جدید، از هیچ اجارۀ «اجتماعی» یا «ارزانقیمتی» خبری نخواهد بود. «زندگیِ طراحیمحور -چیزی که معمار این برج برای یک لندننشین عادی در نظر داشت- دوباره فقط در دسترس تعداد اندکی فرد ممتاز و برجسته خواهد بود.»
هنرمندی که در شرف بیرونانداختهشدن از ساختمان قرار دارد اشاره میکند به اینکه چطور اجتماع ساکنین برج از اجتماعی مختلط و چندملیتی به اجتماع همگنِ حرفهایهای سفیدپوست تبدیل شده است. او خشمگینانه و بهتندی میگوید: «شرمآور است. اگر این آپارتمانها را سرمایهگذاران خارجی بخرند، و سپس خالی از سکنه باقی بمانند، تنِ ارنو گلدفینگر، سوسیالیستی مادامالعمر، در گور خواهد لرزید.»
از این هم منحرفانهتر آنکه، اکنون از تصاویر استیلیزهشدۀ بلفران و برج همزادش، ترلیک، بهطور گستردهای برای تزیینِ ماگها، پوسترها، کوسنها، ظروف سفالی و حتی حولههای ظرفخشککنیِ مدرنیستیِ شیکی استفاده میشود که در فروشگاههای طراحان حرفهای، که در گوشه و کنار محلههای شدیداً اعیانیشدۀ لندن پیدا میشوند، استفاده میکنند. این تصویر که نوعی وسواس فرهنگی نسبت به «مد سادهزیستی» ایجاد کرده و در میان طیف مشتریانِ ثروتمندِ آشنا با معماری برای آپارتمانهای حالاخصوصیِ برج بازارگرمی میکند، برای چوب حراج زدن به یکی از دستاوردهای بزرگ دولت رفاه همگانی مورد استفاده قرار میگیرد. بنابراین به قول منتقد معماری، اُون هاترلی، این تصویر در جهت «تخریبِ حقیقی چیزی که ادعا میکند بدان عشق میورزد» گام برمیدارد.
واضح است که انتشار تصاویر صحنههای خیرهکننده و تماشاییِ تخریبِ پروژههای مسکن دولتی، همچون پروت ایگو یا رِد رود، بهطور روزافزون ارتباطش را با هرگونه بحثِ عقلانی و منطقیای در مورد پیچیدگیهای پیرامونِ مسئلۀ مسکن اجتماعیِ عمودی از دست میدهد. درعوض، این تصاویر با تقویت روایتهای غالب در مورد برجهای مسکن اجتماعی انگیزهای است برای اینکه دیگر هرگز دوباره مسکن اجتماعیِ عمودی در غرب ساخته نشود. آنها همچون نقدهای ذاتگرایانۀ آلیس کولمن بحثهای خلاقانه و ابتکاری را خفه میکنند، بحثهایی در مورد اینکه چطور ممکن است در آینده در شهرهای غربی خانههای ارزانقیمتی که بهخوبی مدیریت و طراحی شده باشند شکل دیگری به خود بگیرند؟، یعنی اشکالی غیر از بلوکهای آپارتمانیِ کمارتفاع یا خانههای سنتیِ جدیدِ نزدیک به سطح زمین با فضاهای قابل دفاعِ نیومنیشان۴، که بسیار هم محبوب شهرسازی نویناند. در همین حین، با تحکیم ایدههای نشت اقتصادی، مانند نظرات کسانی چون اِد گلاسر، و همگام با تهیسازی و خصوصیسازیِ میراثِ مسکن اجتماعی، مناطق درونشهری بهطرز نظاممندی دارند از طریق معاملات ملکیِ سوداگرانه و حبابهای اقتصادی بهعنوان فضاهایی برای فرادستانِ نئولیبرالْ مهندسی و طرحریزی میشوند.
با تضعیف گستردۀ پروژههای مسکن اجتماعی توسط رویههای نئولیبرالسازی در بسیاری از شهرهای معاصر، خانهسازیِ عمودی -همراه با بسیاری از وجوه دیگر سیاست عمودی-، طی یک نسل، به انتزاع و نقل مکانِ طبقۀ فرادست به درون برجهای مسکونیِ فوق گرانقیمت تغییر ماهیت داده است. درحقیقت، ساخت و سازِ گستردۀ برجهای عمودی و انحصاری برای افراد صرفاً ثروتمند و فوق ثروتمند در بسیاری از شهرها حالا، با تغییر مکانِ افقیِ آشناترِ آنها، به قلمروهای بستۀ حومۀ شهری، خارج شهری یا تفریحی برابری میکند.
سیاستهای پیرامون این فرایند با اینکه کاملاً نادیده گرفته نشده، اما آنچنان هم مورد کندوکاو قرار نگرفته است. همانگونه که پیشتر بحث آن رفت، این مسئله تا حدودی ناشی از آن است که رشدِ برجهای مسکونیِ پرزرقوبرق برای ثروتمندان در مناطق درونشهری اغلب با این القائات و بهانهها لاپوشانی میشود که چنین برجهایی بخشی از جریانی لازم و ضروری در جهت «تراکمافزایی» و افزایش «پایاییِ» شهری هستند. تصاحب آسمانها توسط طبقۀ نخبه همچنین به این دلیل نادیده گرفته شده است که چارچوبهای بهشدت افقیای، خصوصاً در جهان آنگلوساکسون، برای بررسی و تجسمِ نابرابری مورد استفاده قرار میگیرند. تاکنون، مباحث موجود در مورد گردهمآمدنِ طبقۀ فرادست در قلمروهای دژبندیشده، به قول کوین لوییس اُنیل و بنجامین فوگارتی-والنسوئِلای انسانشناس، «ملاحظاتی فوقالعاده افقی» و مرتبط با مطالعات جوامع بسته و قلمروهای سنگربندیشده در حومهها و مناطق خارج شهریِ پراکنده در حاشیههای شهر بودهاند.
باوجوداین، تعداد روبهرشدی از نویسندگانِ ادبیات شهری و کنشگران شروع به پرداختن به اوجگیری و بالارویِ نخبگان دِژنشین کردهاند. جنبشهای اجتماعیِ ضداعیانسازی در شهرهای گوناگونی مانند سانفرانسیسکو، استانبول، توکیو، لندن، هنگکنگ، مانیل، دهلی، بمبئی، ونکوور، ملبورن و تورنتو -جاییکه هماکنون بیش از ۸۵ درصد از خانهسازیها در مراکز شهری بهشکل برجهای آپارتمانی است- حالا بهجد حاکی از آن است که چشماندازهای مناطق مرکزی این شهرها، بهواسطۀ رویههای «پراکندگی عمودی» در حال دگرگونشدن هستند، رویههایی که تعداد زیادی «جوامعِ بستۀ عمودی» علم میکنند.
نقد ونکوور از اهمیتِ بسزایی برخوردار است، چرا که مقامات شهریِ آنجا سرمایهگذاریِ مسکن را، بهعنوان بخشی از برنامۀ مؤثرِ «رشد هوشمند»شان، روی ساخت تعداد زیادی برجهای مسکونی شیشهای در مراکز شهری متمرکز ساختهاند. مقامات ونکوور «آگاهانه [این شهر را] به الگویی برای شهرسازیِ معاصر تبدیل کردهاند». چنین «ونکوورگرایی»ای بهشدت بر پایۀ ساخت برجهای مسکونیِ لوکس در میانۀ مناطق مرکزی شهر استوار است، برجهایی که گاه در مکانهایی بنا میشوند که سابقاً در آنجا خانههای اجتماعیِ کمارتفاعِ مخصوص کمدرآمدان قرار داشتند. همچون بسیاری از شهرهای دیگر، تجربۀ رشد خانهسازیِ عمودی در ونکوور قویاً اثبات میکند که «رویههای تراکمافزاییای که فاقد تدابیر اجتماعی برای تضمینِ حقِ تصدی برای ساکنین قدیمی باشند، به بیخانمانیِ افرادِ فقیرتر و افزایش نابرابریهای اجتماعیفضایی منجر میشوند».
همانطور که سه جغرافیدان، جیمی پِک، الیوت سیمیاتیکی و اِلوین وایلی، ادعا میکنند، الگوی ونکوور بهعنوان «ترکیب بَرنده و موفقی از تراکم، زیستپذیری و پایایی» قالب شده است، درحالیکه این سه عامل بهطرز اغواگرانهای در جنگل برجهای مسکونیِ شیشهای، که از اواخر دهۀ هشتاد مناطق مرکز شهر را تحت استعمار خود درآورده است، جلوهای واقعی یافتهاند. باوجوداین، زیر سطح جلا و زرقوبرق تبلیغاتی، و علیرغم تلاشهای درخور تحسینِ طراحان و برنامهریزان برای حفاظت از محورهای دیدِ کلیدی و ادغام برجها در چشمانداز خیابانی زیرشان، بهزعم این جغرافیدانان با نوعی حومهسازیِ مؤثرِ و واقعیِ مرکز شهرِ ونکوور روبهرو هستیم. آنها ادعا میکنند که دلیل وقوع این امر آن است که اعیانیسازی و سوداگریِ برجهای مسکونی بهموجبِ جریان پولیِ سرازیرشده از جانب سرمایهگذاران ثروتمندِ آسیایی مناطق مرکزی شهر را بهشکل فضایی همگن و انحصاری و گاهی حتی خالی از سکنه درآورده است، چون بسیاری از برجهای مسکونی بهعنوان داراییهایی خریده میشوند که بهندرت مورد استفاده قرار میگیرند.
درحقیقت، تکرار قالبیِ ونکوور از برجهای تروتمیز و بیعیبی که بهلحاظ معماری کلونسازی شدهاند و بهلحاظ اجتماعی همگن هستند را میتوان همچون برقرارسازیِ منطق حومهای در چشماندازی دید که سابقاً بسیار متنوعتر و پیشبینیناپذیرتر-یعنی شهری- بود. پک و همکارانش مینویسند: «اگر برجهای آپارتمانیِ ونکوورگرایی زمانی، بهواسطۀ چالشی که مقابل هژمونی خانههای پرچیندارِ آمریکای شمالی داشت، آوانگارد و نوآورانه قلمداد میشد، کالاییشدن بعدیِ آنها، بهلحاظ مادی و فرهنگی، دارد تقلیلشان میدهد به محملهایی برای اندوختنِ سود سرمایه و دادوستدِ کلیشهها.» برجهای مسکونی ونکوور که با کفپوشهای چوبیِ سخت، تجهیزاتِ گرانقیمت و تختههای آشپزخانۀ گرانیتیشان بهطرز حیرتانگیزی همگون شدهاند، به «سرمایهگذاریها و کالاهایی بسیار پایاپا [یعنی قابل معاوضه] تبدیل شدهاند و بهسهولتِ تمام خرید و فروش میشوند».
برجهای مسکونیِ ونکوور، که طوری طراحی شدهاند که تماشاییترین چشماندازهای طبیعی ونکوور -که ترکیب چشمنوازی از اقیانوس و کوهستان است- را تحلیل ببرند، و طیفی از تسهیلات و خدمات لوکس را در ساختارهای سکوییشکلِ روبهخیابانِ زیرینشان ارائه میدهند -سالنهای سولاریوم، سینماهای خصوصی، استخرها، بارها و مغازهها- توسط طراحانِ سرتاسر دنیا بهعنوان وسیلهای برای بهبود «پایایی» و «محلیگرایی» شهری و حمایت از «رشد هوشمند» مورد ستایش قرار گرفتهاند. در ادامۀ بحث، این طراحان خاطرنشان میکنند که چنین ساختارهایی تراکم جمعیت در مرکز شهر را در محلههای پیادهمدار افزایش میدهند. درعینحال، این برجها بهخاطر آنکه نقل مکانِ ثروتمندان به حومههای اتومبیلمحور را کاهش میدهند، خزانۀ شهرداری را تقویت میکنند و از طریق مالیات بر ملکْ بودجۀ لازم برای بهبود گستردهترِ زیرساختها و خدمات عمومیای که کل شهر میتواند از آنها استفاده کند را تأمین میکنند.
چنین استدلالهایی غالباً سؤالبرانگیزند. مجتمعهای مسکونیِ مخصوص ثروتمندان در مرکز شهر معمولاً با پارکینگهای بیشازحد بزرگ و ولخرجانه ساخته میشوند. غیبت خانههای اجتماعی و کمدرآمد نیز در این بلوکها قابل ملاحظه است. در تحقیقی در مورد برجهای مسکونی در تورنتو، پژوهشگر معماری، مایکل پاناکی، متوجه شد که بالای ساختارِ سکوییشکلِ این برجها، که پر از استخرهای تالابمانندِ نورانی و بارهای لوکس است، اغلب از خیابان واقعیای که در زیرش قرار دارد پرجنبوجوشتر است، خیابانهایی که حالا غالباً توسط ساختمانهایی که تبدیل به اوراق بهادار شدهاند و ورودیهای پارکینگشان به حاشیه رفتهاند.
نتیجه اغلب نوعی شهرنشینیِ شبیهسازیشده است، اما شهرنشینیای نخبهگرایانه، کنترلشده و سترون که از بخش عمومیِ وسیعترِ شهر دور شده است. پاناکی ادامه میدهد: «همانطور که پیچیدگی و کاربردِ این فضاهای تحت مالکیتِ مشترک افزایش مییابد، این بلوکها بهتدریج قلمروی شهریِ درونیِ جدیدی را شکل میدهند. اگر نظرات جِین جیکوبز در مورد شهرنشینی در دهۀ شصت روی خیابان و بلوک همسایگی متمرکز بود، حالا دارد بهوفور معلوم میشود که، برای نسل فعلی، شهرنشینی باید حتماً شامل راهرو، آسانسور، فضای رفاهی و لابیِ مجتمع ساختمانی نیز بشود.»
پژوهش پاناکی همچنین نشان میدهد که تعاملات همسایگی بین ساکنینِ برجهای مسکونیِ جدید اغلب ناچیز است. چنین اختلاطها و رفتوآمدهایی اکنون دشوار شده است، بهویژه بهواسطۀ طراحیِ راهپلههایی که فقط مخصوص خروج از ساختماناند و آسانسورهایی که به ساکنین اجازه میدهند فقط به طبقۀ «خانۀ خودشان دسترسی داشته باشند. درعوض، این «سکونتگاههای یکنواخت و تکراری تبدیل به غلافهای بسته و بیمنفذی میشوند که مجهز به تسهیلات لوکس و وسایل رفاهیِ درونساختمانی هستند. تأکید بر مقتضی و مناسببودنِ این ساختمانها آسان است وقتی بقیۀ شهر، بهلحاظ بصری و ذهنی، به محیط پیرامون رانده شده است». این فاصلهگیری درواقع در شیوۀ بازاریابی و نامگذاریِ برجهای جدید مورد تأکید واقع میشود، برجهایی درخشان که در بروشورها و تبلیغات همچون سازههایی کاملاً منزوی و جداافتاده و در احاطۀ پارکهای بیشهمانندی تصویر میشوند که وجود خارجی ندارند، حتی برجی در مرکز تورنتو بلوکی از «مجتمعهای پرنده» نامیده میشود و به این ترتیب بهنحوی القا میکند که بالابردن و افزایش ارتفاع فضای زندگی همچون جداشدن از کل شهرِ زمینی و خاکی است.
رونق و ترقی ناگهانیِ مجتمعهای مسکونی در ونکوور بهدلیل ضعف نسبیِ اقتصاد و بازار کارِ شهر حتی از این هم مسئلهدارتر میشود. درواقع، صنعتهای اصلی شهر طی سه دهۀ گذشته روی همان عقدۀ املاک و مستغلاتی متمرکز بودهاند که در بازسازیِ فیزیکی -و بازاریابی برای- اسطورۀ ونکووریسم بهعنوان راهی برای جذبِ سرمایهگذاریهای بیشتر از مکانهای دوردست نقش دارد. یکی از اعضای سابق شورای شهر ونکوور بهتازگی نقل کرده است: «یک نفر اخیراً میگفت که «هیچکس نمیداند چه چیزی ونکوور را جلو میبرد.» خب، چیزی که ونکوور را جلو میبرد آن است که مردم در مکانهای ناخوشایند ثروت به دست میآورند و میآیند اینجا و ثروتشان را در مکانی خوشایند و دلپذیر خرج میکنند. قضیه این است!»
نیروهای سوداگرانۀ قدرتمند و جهانیِ آزادشده توسط این فرایند، بهجای کاهش هزینۀ مسکن برای افرادی که از پیش در شهر زندگی میکنند -یکی از اصول کلیدی استدلال اد گلاسر-، تنها قیمت مسکن را تا حدی افزایش دادهاند که بالاتر از توان مالیِ افراد بومیای است که حقوقبگیرِ اقتصادِ نسبتاً ضعیفِ بومی هستند. ونکوور با اختلاف زیادی در میان شهرهای کانادا دارای اولین رتبه از لحاظ بالابودنِ هزینههای مسکن است. و بااینحال، برخی از مناطق تحت تصرف این برجهای آپارتمانی در مرکز شهر بهطرز هولناکی ساکت و خلوتاند، چرا که درواقع استراحتگاههایی هستند که تماماً و یکجا توسط نخبگان ثروتمند اهل آسیا یا جاهای دیگری در آمریکای شمالی خریده شدهاند تا گهگاه بهوقت تعطیلات تابستانی و فصل اسکی مورد استفاده قرار گیرند. پس ونکوور، بهجای آنکه الگویی برای پایایی، قابل استطاعت بودن و قابل زندگی بودن باشد، به قول معمار محلی، بینگ تام، به «استراحتگاهی توریستی و پارکینگ پول و سرمایه» تبدیل شده است.
اطلاعات کتابشناختی:
Graham, Stephen. Vertical: the city from satellites to bunkers. Verso Books, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را استیون گراهام نوشته است و در تاریخ ۷ دسامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Elite Takeovers of the Vertical City» در وبسایت ورسو منتشر شده است. این نوشتار برای نخستینبار با عنوان «فقرای محترم، لطفاً از شهرها بیرون بروید» در چهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۸ آبان ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
•• استیون گراهام (Stephen Graham)، محقق و نویسندۀ آکادمیک در زمینۀ شهر و زندگیِ شهری است. او در حال حاضر استاد «شهر و جامعه» در مرکز تحقیقات جهانی شهر وابسته به دانشگاه نیوکاسل است. گراهام تحصیلات خود را در جغرافیا، برنامهریزی شهری و جامعهشناسی تکنولوژی گذرانده است و در سال ۲۰۱۰، به خاطر کتاب شهرها تحت محاصره: شهرگراییِ نظامیِ جدید (Cities Under Siege: The New Military Urbanism) نامزد جایزۀ جورج اوروِل در بخش نوشتار سیاسی بوده است.
[۱] Vertical: The City from Satellites to Bunkers
[۲] Observer
[۳] High-Rise
[۴] اشاره به نظرات معمار و برنامهریز شهری، اسکار نیومن، در کتاب خلق فضای قابل دفاع دارد. هدف از فضای قابل دفاع پیشگیری از وقوع جرم و جنایت و تأمین امنیت در محلههای مسکونی است، بهنحوی که ساکنان قادر باشند محیط اطراف خانههایشان را کنترل کنند.اصول فضای قابل دفاع مبتنی بر مشارکت وخودیاری مردم است [مترجم].