بررسی کتاب «ترس و آزادی: چگونه جنگ جهانی دوم ما را دگرگون کرد» نوشتۀ کیت لوو
شاید فقط برخورد یک شهابسنگ غولآسا، یا هجوم زامبیها و آدمفضاییها بتواند زندگیِ بشر را بیش از جنگ جهانی دوم تغییر دهد. جنگی که در آن صدمیلیون سرباز جنگیدند و بیش از هر ستیزِ دیگری در طول تاریخ کشته و زخمی بر جای گذاشت. اما اینها سطحیترین تأثیرات این جنگ است. ترسها، امیدها، آرمانشهرها و ویرانشهرهایی که این جنگ در ذهنِ انسانها کاشت یا خراب کرد، هنوز که هنوز است دارد بر زندگی ما تأثیر میگذارد.
فیلسوف سیاسی و از نویسندگان نیو استیتسمن
Life after Armageddon: the deep psychological impact of the Second World War&
14 دقیقه
جان گری، نیواستیتسمن — جنگ جهانی دوم صرفاً رویدادی معمولی نبود. این جنگ همه چیز را تغییر داد. کیت لوو میگوید جنگ جهانی دوم، حتی بیش از جنگ بزرگِ ۱۹۱۴-۱۹۱۸ تجربۀ بشری را از اساس دگرگون کرد. این جنگ، به شکلهای مختلف، تعداد بیشتری از نوع بشر را در مقایسه با تمام دیگر تعارضات خشونتبار تاریخ تحت تأثیر قرار داد. بیش از صد میلیون مرد و زن بسیج شدند و با این وصف، تعداد غیرنظامیانِ کشتهشده دهها میلیون نفر بیشتر از تعداد سربازان بود. تعداد کشتهها چهار برابر جنگ جهانی اول بود. اما اثر جنگ بسیار پردامنهتر از تعداد کشتگان بود. به ازای هر کسی که کشته شد، زندگی دهها نفر به طرزی برگشتناپذیر دگرگون شد. چه بهعنوان پناهنده و تبعیدی در آوارگی بزرگِ مردم پس از جنگ، چه بهمثابۀ کارگر کارخانهها، برده، یا هدفهای بازیگران اصلی جنگ، بیشمار انسان گرفتار تخریبهای وسیعِ این تحول بیسابقه شدند.
با این که جنگ وحشتناک بود، تمام اثرات جنگ منفی نبود. در بیشتر جهان، دوران پس از جنگ با ایدۀ آزادی و حس امید به حرکت درآمد. نسل رهبرانی که برآمدند آنقدر عمر کرده بودند که رکود بزرگ را به یاد آورند و مصمم باشند که چیزی شبیه آن اتفاق نیفتد. طرحهای بازسازی اجتماعی از طریق برنامهریزی دولتی در سطحی کلان اجرا شدند و دولتهای رفاه و اقتصادهای مدیریتشدهای به وجود آوردند که استاندارد زندگی در آنها برای بیشتر جمعیت بهبود یافت. مقیاس جهانی این تعارض نهادهای جدید بینالمللی مثل سازمان ملل را پدید آورد که در آنها کشورهای جهان میتوانستند در موضعی آزاد و برابر همکاری کنند. در آفریقا و آسیا، پایان جنگْ جاهطلبی و جنبوجوشِ بیشتری به جنبشهای ضداستعماری بخشید. دانشمندان در رؤیاهایشان، از تکنولوژیهایی که جنگ پدید آورده بود استفاده میکردند تا زندگی انسان را در همه جا بهبود ببخشند.
اما در لایۀ زیرین این امید، حسی از ناآرامی و ترسی جدید رخنه کرده بود. لوو مینویسد «بلافاصله پس از پایان جنگ، مردم دوباره متحدان سابقشان را با چشمِ بیاعتمادی نگاه میکردند» (در واقع، بیاعتمادی بین شوروی و متحدان غربی در بیشترِ طولِ جنگ نیز وجود داشت). خیلیها از آرماگدونِ هستهای میترسیدند. در پی این ترسها جنگ سرد آمد، همراه با جنگهای نیابتی داغ بین قدرتهای بزرگ که به اندازۀ همان جنگ ۱۹۳۹-۱۹۴۵ وحشیانه بودند. وقتی جنگ کره در ژوییۀ ۱۹۵۳ به پایان رسید، بعد از سهسال درگیری که مملو از جنایتهای هر دو طرف بود، ۱/۲۵ میلیون نفر جان باختند که بیشتر آنها غیرنظامی بودند. آتشبسِ کره مرزی بین شمال و جنوب را به رسمیت شناخت که فاصلۀ زیادی با نقطۀ آغاز جنگ نداشت، و هر دو بخشِ شبه جزیره تحت حکومتهایی دیکتاتوری بودند. آن طور که لوو میگوید، این جنگ هیچ دستاوردی نداشت.
اینها، در سطح سیاست ملی و ژئوپلتیک جهانی، نتیجۀ ترکیب امید به آزادی و ترس از آیندهای بود که جنگ جهانی دوم ایجاد کرد. اما کتاب لوو پژوهش علمی خشک دیگری دربارۀ این رویدادها نیست. کتاب، با استفاده از زندگی و گفتههای کسانی که در دوران این تعارض زیستند، کاوشی در اثر جنگ روی زندگی درونیِ فرد فردِ انسانهاست. جورجینا ساند که در میانۀ دهۀ نهم زندگیاش با لوو مصاحبه کرد، پراگ را ترک گفت و تحت برنامۀ «کیندرترانسپورتِ»۱بریتانیاییها از چنگ نازیها فرار کرد و در لندن ساکن شد، اما هرگز از احساس بیگانهبودن رها نشده است. گری دیویس، خلبان آمریکایی بمبافکن بی-۱۷ که به مُبلِّغی پرحرارت برای فدرالیسم جهانی تبدیل شد و در ۱۹۴۸ نیویورکر با توصیف «در موازنه با جهان» او را ستود، هنوز، در زمان مرگش در سال ۲۰۱۳، برای پایانِ ملت-دولت تلاش میکرد.
آنها در کنار یوجین رابینوویچ قرار میگیرند؛ دانشمندی متولد روسیه که در ۱۹۴۳ عضو پروژۀ بمب اتمی شد و امیدوار بود که اثرِ قدرت تخریبی مهیب سلاح جدید «ترساندن آدمها برای رفتن به سمت عقلانیت» باشد. چیتاپروساد باتاچاریا، هنرمند هندی که قحطی ۱۹۴۳-۴۴ بنگال را در تصویر گدایانی استخوانی ثبت کرده بود و گفته بود «اگر کسی در وضعیتی است که چیزی از زندگی بفهمد، در تقابل با بسترِ مرگ خواهد فهمید». اس. کی. تریمورتی، معلم و روزنامهنگاری که علیه استعمار هلند و ژاپن در اندونزی جنگید، و بعد دستگیر و متهم به کمونیست بودن شد با این که در واقع عضو حزب میانهروی کارگر بود؛ و واروهیو ایتوته، مردی کیکویو از کنیا که در ژانویۀ ۱۹۴۲، کمی پیش از تولد ۲۰ سالگیاش، در «تفنگدارهای آفریقایی شاه۲ نامنویسی کرد اما بعداً به «ژنرال چاینا» تبدیل شد: یکی از رهبران قیام چریکی مائو مائو۳.
ترس و آزادی نمونههای بسیار زیادی از چنین ریزداستانهایی از جنگ و اثر انسانیاش را در خود دارد. کتاب لوو اثری متقاعدکننده از پژوهش تاریخی است اما، بیش از آن، تصویری صمیمی است از چگونگی ادامهدادن آدمها پس از آنکه جهانشان برای همیشه تغییر کرد.
لوو با به کار بستنِ ایدههایی از زیگموند فروید و اریک فروم، از واکنشهای عمیقتری پردهبرداری میکند که از جنگ و پیامدهایش ناشی شدهاند. اریک فروم جامعهشناس و روانکاوی آلمانی بود که کتابش ترس از آزادی (۱۹۴۱) یکی از اولین تلاشها برای جستوجوی ریشههای توتالیتاریسم در روانشناسی انسانی بود. واکنش همۀ افراد در مواجهه با میزانِ خرابیهایی که شاهد بودند، وحشتِ تمامعیار نبود. برای عدهای، این جنگ عظمتی مخوف داشت. بازماندهای آلمانی از بمباران متفقین در هامبورگ اعتراف کرد که به امید آنکه شهرش را کاملاً مخروبه ببیند، خوشش میآمده که سر و کلۀ بمبافکنها پیدا شود، با این که با دیدن صحنه وحشتزده شده است.
این شادی از نابودی -که فروید آن را بهمنزلۀ شکلی از بروز تاناتوس، غریزۀ مرگ، توضیح میداد- در بعضی از کسانی که نقشی در ایجاد این تخریبها داشتند آشکار بود. لوو گزارش میدهد که وقتی رابرت اوپنهایمرِ فیزیکدان تست بمب اتمی را در لوس آلاموس دید و کلمات خدای ویشنو را از باگاوادگیتا به زبان آورد («من بدل به مرگ شدهام، نابودکنندۀ جهانها»)، این کار را با وقار متینی انجام نداد که در سالهای پس از آن تکرار میکرد، بلکه «آن کلمات را از سر تبختر به زبان میراند، مثل گری کوپر در آن فیلمِ وسترن هالیوودی، ’نیمروز‘». گزارشهای دیگر نقل میکنند که همکاران اوپنهایمر با فریادهایی پیروزمندانه از سر هیجان به دیدن انفجار بمب اتمی واکنش نشان دادند.
لوو جذابیت نابودی را با اسطورههای آخرالزمانی توضیح میدهد که میتوانند با چارچوبدادن به زندگی آدمها در قالب مبارزهای بزرگ بین خیر و شر به آن معنا ببخشد. آن طور که او میگوید اینها صرفاً اسطورههایی از نابودی جهان نیستند. این اسطورهها با اشاره به آیندهای که در آن جهانِ کهنه رفته است، راهی به سوی اسطورهای امیدوارانه از آیندهای بهتر میگشایند: لوو میگوید «چیزی آسودهکننده در این فکر وجود داشت که در دوران جنگ، آن زندگیِ قدیمی پایانی خشونتبار خواهد داشت». اما وقتی تخریب به پایان رسید، خیلیها مأیوس شدند وقتی فهمیدند زندگی به همان شکل پیش از جنگ ادامه پیدا میکند.
این باور که به جهانی نو وارد شدهاند به مردمی که با زندگیهای غیرقابل بازسازیشان از جنگ خارج میشدند، حسی از معنا میداد. لوو میگوید بیشترِ کتابش «دربارۀ چیزی است که مردم همۀ کشورها به دنبالش بودند تا خلأیی را پر کنند که «آزادیِ» بعد از پایان جنگ به آنها ارزانی داشته بود». اما شرهایی که آنها امیدوار بودند در گذشته جا بماند محو نشد. با استفادۀ قدرتهای بزرگ از نهادهایی مثل سازمان ملل برای ادامۀ رقابتها و تعارضهایشان این شرها دوباره به میدان آمدند. بعداً، در دوران پس از جنگ سرد و پس از فروپاشی اتحاد شوروی، آن ترسِ از آزادی که فروم در توتالیتاریانیسمِ بینِ دو جنگ جهانی یافته بود، با ظهور دوبارۀ جنبشهای راست افراطی به اروپا برگشت.
آزادی و ترس کتابی جاهطلبانه است که بازهای گسترده از رویدادها را پوشش میدهد و به دنبال نتیجهگیریهایی کلان است. در اولین بخش از شش بخش، نویسنده اسطورههای قهرمانیِ تولیدشده در جنگ را کندوکاو میکند. سربازان متفقین همیشه شجاع، منضبط یا دلاور نبودند. یک افسر توپخانۀ بریتانیایی بعد از آنکه دید سربازان همراهش خانۀ یک کشاورز فرانسوی را ویران کردند، وحشتزده شد و گفت: «ظاهراً سیصد آلمانی در این نزدیکی زندگی کرده بودند و به حیوانات، دارایی، و کالاهای صاحبش احترام گذاشته بودند. وقتی این کشاورز برگردد، چگونه به این هتک حرمت واکنش نشان خواهد داد، غیر از آن که آزادیبخشهایش را نفرین کند؟» نیروهای متفقین -بسیاری از آنها «مردان جوان مجرب در جنگ و ناکام از لحاظ جنسی، و بیشترشان کسانی که تازه از نوجوانی عبور کرده بودند»- گهگاه با زنان بسیار وحشیانه رفتار میکردند. ارتش آمریکا به تجاوز به بیش از ۱۷ هزار زن در اروپا و شمال آفریقا از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ متهم شده است و بریتانیاییها هم اوضاع چندان بهتری نداشتند. این شاید کسری از صدها هزار زنی باشد که سربازان شوروی در آلمان و اروپای شرقی به آنها تجاوز کردند، بههرحال، الگوی رفتاری مشابه است.
در بخشهای دوم و سوم، لوو آرمانشهرهایی را که بعد از جنگ مطرح بودند، و اتفاقی که برای آنها افتاد را بررسی میکند. دورنمایی از یک دولتِ جهانی خیلیها را مجذوب خود کرد، از جمله گری دیویس که باور داشت جنگْ ناشی از ملیگرایی لجامگسیخته بوده است. اما سازمان ملل بر اساس حق تعیین سرنوشت ملی بنا شد و ملتدولتها درست به اندازۀ دوران قبل از جنگ در پیگرد اقلیتها آزاد بودند. بخشهای چهارم و پنجم به قطبیشدگی روابط بینالمل بین آمریکا و شوروی و انواع ملیگرایی ایجاد شده در آفریقا، آسیا، اسرائیل، و اروپا میپردازد. در بخش آخر کتاب، لوو جهانِ راندهشدهها و جهانیشدههایی را بررسی میکند که جنگ جهانی دوم پیشاپیش خبر آمدنشان را داده بود و به ایجادشان کمک کرده بود.
لوو نتیجهگیریهای پردامنهای میکند. او جنگ و پیامدهایش را تأییدکنندۀ غیرعقلانیبودن انسان میبیند:
آنها که تاریخ را به شکل نیرویی پیشرو میبینند که ما را به آرامی اما به قطع، به سوی جهانی بهتر و منطقیتر هدایت میکند، ظرفیتِ انسان برای عقلانینبودن را دست کم میگیرند. احساسات جمعی ما همانقدر تاریخ را هدایت میکند که مانورهای عقلانی به سوی «پیشرفت». بعضی از قدرتمندترین نیروهای هدایتکنندۀ جهان ما یا در طی جنگ جهانی دوم متولد شدند یا از واکنش ما به پیامدهای آن جنگ به وجود آمدند. تنها با فهم علت ایجاد این احساسات جمعی است که میتوانیم امید داشته باشیم تا از کنار زده شدن خودمان به دست این نیروها اجتناب کنیم.
لوو میگوید با اسطورهزدایی از نگاهمان به تاریخ است که میتوانیم جلوی تکرار تراژدیها و جنایاتش را بگیریم. «ما خودمان را در لحاف اسطوره پیچیدهایم؛ و فقط با کندن این پوسته است که میتوانیم به ریشههای خودصالحپنداری، ترس و خشمی برسیم که بخش بزرگی از تفکر ما را هدایت میکند». اگر کشورها به جای ترفیع دادن آسیبهایشان و تبدیل آنها به چیزی مقدس، آن آسیبها را به رسمیت بشناسند و تصور نکنند که رنجهایشان همه نتیجۀ اشتباههای دیگران بوده است، شاید بتوانیم از تکرار مجدد و کشندۀ گذشته اجتناب کنیم.
لوو درست میگوید که جنگ و سیاست را احساسات جمعی هدایت میکنند، اما این ایده که مانع اصلی در برابر پیشرفت یا تمدن، بروزهای ناعقلانیت جمعی است، چند واقعیت ناخوشایند را نادیده میگیرد.
کمونیسم شوروی و مائوییسم هر دو رؤیاهایی از عقل بودند که هدفشان جایگزینی جوامعِ درهمریختۀ گذشته با جانشینهایی برآمده از طراحی آگاهانه بود. هزینۀ انسانی این رژیمها -اگرچه شاید به اندازۀ جنگ جهانی دوم نبود، اما در سطحی مشابه بود- از اجبار کل جمعیت به پذیرش مدلی عقلانی از جامعه ناشی میشد که امکان نداشت به نتیجه برسد. حتی نازیسم، که بدترین جنایات را مرتکب شد، به تمامی یک فرقۀ بیخرد نبود. نسلکشیهایی که نازیسم انجام داد تا حدی بر اساس تئوریهایی بود که مدعی بودند علمی هستند. آنها محصول انسانشناسی نژادپرستانهای بودند که از اواخر سدۀ نوزدهم بخشی از تفکر اروپایی شد و در اوایل سدۀ بیستم، در گفتگوهای عمومی برای توجیه کارزاری به کار میرفت که بهمنظورِ نابودیِ مردم هررو در مستعمرات آلمان در غرب آفریقا به راه افتاد. طبعاً این علم جعلی بود. اما «نژادپرستی علمی» بخشی از فرهنگی بود که خود را در حالِ رشد علم و عقلانیت میپنداشت و وقتی تئوری کنار گذاشته شد نه به خاطر جعلیبودنش، که به خاطر آن بود که رژیمی که تجسمِ آن بود شکست خورد و نابود شد.
اگر بعضی جنایتهای هیولاوار سدۀ بیستم کابوس عقل بودند، این هم صحیح است که مقاومت در برابر رژیمهای مرتکبشوندۀ آنها از اسطوره و احساسات قدرت میگرفت. لوو که ظاهراً با دیدگاه سؤالبرانگیز هانا آرنت همنظر است که میگفت آدولف آیشمن «نه هیولاوار و نه شیطانی» که صرفاً مبتذل بود، بحث میکند که لازم است ما «درک هولوکاست بهمنزلۀ مبارزۀ بین مردمی نیکو و بیگناه و شری عظیم و توقفناپذیر» را که «محکم در ناخودآگاه جمعی ما جا خوش کرده است» به چالش بکشیم. با اینحال بسیاری از مردان و زنان شریف در جنگ با نازیسم روانۀ مرگ شدند به خاطر نفرتِ برآمده از احساساتی که علیه این رژیم و ایدئولوژی داشتند. رژیم و ایدئولوژیای که نمیتوانستند آن را چیزی جز شرارتِ محض ببینند. اگر شرِ نازی به هر معنا، اسطورهای باشد، باید بگوییم که این اسطوره، اسطورهای بود که نازیسم را شکستپذیر کرد.
به نظر لوو که لیبرالی عقلگرا و آشفته از تداوم بیخردی در سیاست است، پیشرفت میتواند با ساختارشکنی اسطورهها امنتر شود. اما همۀ اسطورهها نباید با نقادی منطقی ویران شوند. بعضی از آنها روی بهتر بشریت را نشان میدهند و شاید وقتی با بازگشت شرهای کهن روبهرو شویم به داد ما برسند.
اطلاعات کتابشناختی:
Lowe, Keith.The Fear and the Freedom: How the Second World War Changed Us. Viking, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را جان گری نوشته است و در تاریخ ۱ جولای ۲۰۱۷ با عنوان «Life after Armageddon: the deep psychological impact of the Second World War» در وبسایت نیواستیتسمن منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «زندگی پس از آرماگدون: اثر روانی عمیق جنگ جهانی دوم» و با ترجمه سهیل جاننثاری منتشر کرده است.
•• جان گری (John Gray) مرورنویس ارشد نیواستیتسمن است. روح ماریونت: پژوهشی کوتاه درباب آزادی بشر (The Soul of the Marionette: A Short Enquiry into Human Freedom) جدیدترین کتاب اوست.
[۱] Kindertransport: انتقال کودکان، برنامه نجاتی سازمانیافته بود که در طی نه ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم به اجرا درآمد و بریتانیا طی آن میزبان حدود ۱۰۰۰۰ کودک عمدتاً یهودی از آلمان، اتریش، چکسلواکی، لهستان و شهر آزاد دانتسیگ شد.
[۲] King’s African Rifles: یکی از هنگهای استعماری بریتانیا که تا ۱۹۶۰ در مستعمرات انگلیس در شرق آفریقا فعال بود [مترجم].
[۳] قیام مائو مائو شورشی مسلحانه به سود اکثریت سیاهپوست کنیا بود که در نهایت منجر به استقلال کنیا از بریتانیا شد [مترجم].