گفتوگو با اندرو بچویچ
دو اتفاق در ۱۹۷۹ امریکا را به سیاست کنونیاش در خاورمیانه کشاند: انقلاب ایران و حملۀ شوروی به افغانستان. این دو اتفاق این دیدگاه را نزد رهبران سیاسی امریکا تثبیت کرد که باید حامی سیاست دسترسی به خلیج فارس نفتخیز بود. هر رئیسجمهوری پس از کارتر نیز چنین باوری داشتهاست. به اعتقاد اندرو بچویچ، استاد روابط بینالملل، فهم این نکته مهم است که این جنگ ابتدا بر سر نفت بود اما با گذشت زمان به امری بیش از آن مبدل گشت.
گفتوگوی شان ایلینگ با اندرو بچویچ، ووکس — اهداف راهبردی امریکا در خاورمیانه کدام است؟ طی سه دهۀ گذشته، این اهداف تا چه حد به صورت منسجم تعریف و دنبال شدهاند؟ معیارهای موفقیت چیست؟ آیا اکنون نسبت به ۱۵ یا ۲۰ سال گذشته در وضعیت بهتری هستیم؟
به باور اندرو بچویچ، سرهنگ بازنشستۀ ارتش و استاد روابط بینالملل در دانشگاه بوستن، پاسخ بدین پرسشها در بهترین حالت گیجکننده و در بدترین حالت ناامیدکننده است.
بچویچ، که از صریحترین منتقدان سیاست خارجی امریکا در سالیان اخیر است، به نگارش چند کتاب پرداخته (ازجمله محدودیتهای قدرت۱ و جنگ مدید۲) و گرفتاریهای خارجی امریکا را مستند ساخته است. تازهترین کتاب او، جنگ امریکا برای خاورمیانۀ بزرگتر۳، نگاهی وسیعدامنه به سیاستهای امریکا در خاورمیانه از حکومت کارتر بدین سو دارد.
این کتاب با حکومت کارتر آغاز میشود، زیرا دو اتفاق در ۱۹۷۹ امریکا را به سیاست کنونیاش در خاورمیانه کشاند: انقلاب ایران و حملۀ شوروی به افغانستان. این دو اتفاق باهم این دیدگاه را نزد رهبران سیاسی امریکا تثبیت کرد که باید حامی سیاست دسترسی به خلیج فارس نفتخیز بود، منبعی که آن هنگام ضروری تلقی میشد.
کارتر، که آن زمان رئیسجمهوری ضعیف بود، به نمایش قدرت پرداخت و اعلام کرد خلیج فارس جزو منافع حیاتی امنیت ملی امریکا است. هر رئیسجمهوری پس از کارتر، به شیوۀ خود، چنین باوری داشتهاست. بسیاری از اقدامات بعدی امریکا در این ناحیه نیز به هدف حفظ این سنگر راهبردی بودهاست.
تشخیص بچویچ از این پروژۀ چنددههای قاطع است. او در صفحۀ آغازین کتابش مینویسد: «به عنوان یک امریکایی که عمیقاً نگران سرنوشت کشورش است، میبایست صریحاً ارزیابیام از این جنگ حاضر را، که وارد چهارمین دهۀ خود میشود، اعلام کنم. برندۀ آن نبودهایم. برندۀ آن نمیشویم. به صرف تلاش بیشتر نمیتوان احتمال ایجاد یک نتیجۀ متفاوت را داد.»
«جنگ حاضر»، مطابق تعریف بچویچ، تلاش مستمر امریکاست برای تحمیل خواست خود بر خاورمیانه، استفاده از قدرت سخت برای شکلدهی به نتایج و تغییر تاریخ مطابق میل خود. تصور میشد که امریکا میتوانست این منطقه را دستکم به سمت منافع خود متمایلتر سازد یا حتی آن را مطابق خواستش شکلی دوباره بخشد.
هرچند در پایان آنچه به دست آوردیم امنیت کمتر، مداخلات بیثمرتر و یک منطقۀ مدام در آشوب بود.
به اعتقاد بچویچ، نظامیگرایی امریکا از فرضی اشتباه دربارۀ دامنه و کارایی نیروی نظامی تغذیه میکند. مفروض این است که زور، اگر به قدر کافی اِعمال شود، میتواند اهداف مطلوب سیاسی را در جهان محقق سازد. به باور او، این یک افسانه خطرناک است، و ظاهراً نظام سیاست خارجی ما نمیتواند آن را متزلزل سازد.
اوایل این هفته با بچویچ نشستی داشتم تا دربارۀ کتاب او، انتقاداتش بر مداخلهگرایی امریکا و ارزیابی وسیعتر او از سیاست خارجی امریکا در سه دهۀ گذشته گفتوگویی داشته باشم.
شان ایلینگ: تز اصلی کتاب شما این است که امریکا وارد جنگی ۳۵ ساله برای خاورمیانۀ بزرگتر شدهاست. مفروض این جنگ چیست، و چرا آن را نمیبریم؟
اندرو بچویچ: این جنگ ابتدا بر سر نفت بود. آنچه باعث جنگ برای خاورمیانۀ بزرگتر شد، دو اتفاقی بود که در ۱۹۷۹ رخ داد: نخست، انقلاب ایران و تأسیس جمهوری اسلامی که دشمن امریکا بود؛ دوم، حملۀ شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹.
این دو رخداد باهم به رهبران سیاسی امریکا القا کرد که دسترسیشان به خلیج فارس اکنون در خطر است و این در زمانی بود که تقریباً همه معتقد بودند که رفاه آتی امریکا مستقیماً بر دسترسی به خلیج فارس نفتخیز وابسته است.
در ارتباط با سیاست داخلی، عامل دیگری نیز بود که به ضعف و آسیبپذیری جیمی کارتر مربوط میشد. طی آن سال، از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۰، تصور غالب چنین بود که کارتر یک رئیسجمهور ضعیف است و ازینرو به نمایش قدرت و اراده نیاز بود. کارتر در ۱۹۸۰، در نطقی که از قضا آخرین نطق سالانۀ او دربارۀ وضعیت کشور بود، «دکترین کارتر» را اعلان کرد و کوشید نشان دهد که او قدرتمند است و این اصل را مطرح کرد که اکنون خلیج فارس جایی است که میخواهیم برای آن بجنگیم. آنجا جزو منافع حیاتی امنیت ملی امریکا بود.
به هرحال، به نظرم فهم این نکته مهم است که گرچه این تعهد به عنوان جنگ بر سر نفت شروع شد، با گذشت زمان به امری بیش از آن مبدل گشت. هرچند دیگر به نفت خلیج فارس نیازمند نیستیم، این مقولۀ بزرگتر هنوز هست و به نظرم مهمترین تبیین برای چرایی بقای آن این است که جنگ برای خاورمیانۀ بزرگتر به جنگ برای اثبات این امر بدل شدهاست که ما مردمان و ملتی هستیم که هیچ محدودیتی سر راهش نیست. اما ما مردمان و ملتی نیستم که هیچ محدودیتی سر راهش نباشد.
هرچند این اندیشه که امریکا در سیاست خارجیاش در این منطقه ناکام است، در این باور تردید ایجاد میکند.
ایلینگ: یعنی جنگ را میبازیم چراکه خود جنگ بر مفروضی اشتباه، اینکه قدرت نظامی امریکا برحسب تواناییاش در شکلدهی به بُرونداد وقایع اساساً نامحدود است، استوار میباشد؟
بچویچ: بله. احتمالاً باید کمی تغییرش دهم: این جنگ پیروزناپذیر و ناموجه شدهاست، زیرا جنگی است برای تأیید بهاصطلاح خودمتفاوتپنداری امریکا، مفهومی که البته بسیاری از امریکاییها و نهایتاً هرکسی در واشنگتن عمیقاً بدان متعهد میگردد.
ایلینگ: شایان ذکر است که این یک شکست دوحزبی بوده است. از کارتر بدین سو، تمام رئیسجمهورها به شیوۀ خود این راهبرد را تقویت کردهاند.
بچویچ: دقیقاً. کاملاً درست است، و به نظرم بهدرستی بیان کردید. هر رئیسجمهوری پس از جیمی کارتر از این راهبرد استقبال کرده و آن را تقویت نمودهاست. با این حال، تقریباً هر رئیس جمهوری، بههنگام مواجهه با عدم موفقیت، رویکرد ویژۀ خود را برای این جنگافروزی طراحی کردهاست. بنابراین، در طی بیش از سه دهه، «شوکهکردن و ترساندن۴» را آزمودهایم. تهاجم و تصرف با انتظار بازسازی جوامع را آزمودهایم. ما اقدامات ضدشورش و ضدتروریسم را آزمودهایم. پیش بُردن مقصودمان از طریق نیروهای نیابتی را آزمودهایم. استفاده از هر ابزار ممکنی برای بهکارگیری قدرت نظامی را آزمودهایم.
در هیچیک از این روشها نمیتوان چندان نشانی از موفقیت دید.
ایلینگ: شما در مقالۀ اخیرتان برای نیشن مدعی شدید که سابقۀ سیاست خارجی اوباما، به بیانی معتدل، پیچیده است. میراث او در این جبهه چیست؟
بچویچ: خب، این امر وجوه مختلفی دارد. مادامیکه جنگ برای خاورمیانۀ بزرگتر، که اوباما وارث آن بود، کانون اصلی سیاست امریکا باشد، بهسختی میتوان گفت عملکردش بسیار خوب بودهاست. میتوان گفت عملکرد اوباما از رییسجمهور پیشیناش بهتر بوده است و یقیناً هزینههایی که در دورۀ او دادهایم کمتر از هزینههایی است که در دورۀ بوش دادیم، خواه این هزینهها را برحسب تلفات انسانی بسنجیم یا پول.
اما اگر معیار شایستگی دستیابی به اهداف سیاسی باشد، دشوار میتوان گفت که اوباما از بوش بهتر است.
ایلینگ: میتوانید نمونههایی مشخص از ناتوانی اوباما در دستیابی به اهداف سیاسی معین ذکر کنید؟
بچویچ: وعدۀ انتخاباتی اوباما این بود که جنگ عراق را به «پایانی متعهدانه» برساند و در جنگ افغانستان پیروز شود. اوباما به پایان دورۀ خود رسید و هیچ یک از این کارها را انجام نداد. بنابراین، اگر بر اساس مدیریت جنگ برای خاورمیانۀ بزرگتر به او نمره دهیم، نمرۀ پایینی میگیرد.
در مقالۀ مذکور میکوشم تا این برهان را مطرح سازم که اگر آن مورد را لحاظ نکنیم و برخی از دیگر جوانب رویکرد او به سیاست خارجی را مد نظر داشته باشیم، بالقوه فکر میکنم نمرۀ بسیار بیشتری میگیرد. اما باید دید که با گذشت زمان مسائل چگونه پدیدار میشوند.
توافق آبوهوایی پاریس، پیمان ایران و از سرگیری روابط با کوبا میتوانند در آینده نتایج بسیار مثبتی داشته باشند.
ایلینگ: اگر نگاه سیاست خارجی اوباما مشخصۀ خاصی داشته باشد، آن تکیه بر نیروهای ویژه و پهپادها جهت پیگیری مبارزه با ترور است. به نظرم، به اندازۀ کافی روشن است که چرا چنین کاری کرد، اما به نظر شما این کار اشتباه بود؟
بچویچ: حق با شماست، اما باید هواپیماهای خلباندار را به آن لیست اضافه کنم. اوباما چند حملۀ هوایی در مکانهایی نظیر سوریه و عراق را رهبری کردهاست، و همۀ آنها با پهپاد نبوده است.
حالا، من این راهبرد را اشتباه میدانم؟ به نظرم، تلاش برای کاهش هزینهها کاملاً سنجیده بود، و باید امتیازش را به او داد. اما آنچه او در انجامش ناکام ماند، ارائۀ بدیلی بود برای امری که به نظرم خود اوباما آن را یک اقدام نظامی بیثمر در خاورمیانه میدانست.
ایلینگ: منظور این است که عقد قرارداد با ایران بیانگر چیزی است شبیه یک بدیل برای نظامیگرایی.
بچویچ: این نکته مهم است، زیرا پیمان هستهای ایران بالقوه نویدبخش است. علیالظاهر، هدف منع دستیابی ایران به سلاحهای هستهای است. اما معتقدم که هدف واقعی فراتر از این است. هدف واقعی آغاز فرآیند بازگردانی ایران به جامعۀ بینالملل است و اجازه به حکومت ایران تا، اگر بخواهد، نقشی مسئولانه در سیاست منطقهای داشته باشد.۵
دوباره عرض کنم که هنوز نمیدانیم این قمار نتیجه میدهد یا نه.
ایلینگ: معتقدید اوباما خیالات آرمانشهرگرایانۀ نومحافظهکاری را رها کرد، اما او را نیز سرزنش میکنید که نتوانست محدودیتهای قدرت امریکا را تشخیص دهد.
تفاوت گزافاندیشی و انزواگرایی در کجاست؟ امریکا دیکتاتور جهان نیست، اما به اعتقاد اکثر مردم ما نقشی منحصربفرد داریم. آیا این به اعتماد بر قدرت نرم، و نه قدرت سخت، مربوط میشود؟
بچویچ: این نیست که یا جهان را اداره میکنیم یا از آن جدا میشویم. این نیست که کاملاً بر قدرت نرم یا بر قدرت سخت اتکا میکنیم. حد وسط کجاست؟ این چیزی است که باید دنبالش باشیم، و این بخشی از هنر کشورداری است. مطمئن باشید که این هنری بسیار دشوار است.
ایلینگ: همانگونه که پیشتر گفتید، یک ماه دیگر فردی «نامیمون» جانشین اوباما میشود. تاکنون بیشترین نگرانی شما در خصوص سیاست خارجی ترامپ چیست: نگرش موافق با روسیه یا رویکرد نسنجیده به چین؟
بچویچ: اوه، نمیدانم. چگونه آنها با نگرش نسنجیدۀ او نسبت به سلاحهای هستهای یا تغییرات آبوهوایی برابری میکنند؟ فعلاً قضاوت در این باب دشوار است که گفتههای او را تا چه حد جدی بگیریم.
وقتی کسی نامزد منصبی میشود، به او مجال میدهید. افراد در کمپین انتخاباتی حرفهایی میزنند تا رأی جمع کنند. اما او دیگر فعالیت انتخاباتی ندارد و باز سخنانی عجیبوغریب میگوید. بنابراین، بهسختی میتوان فهمید باید چه برداشتی از این سخنان داشت.
امریکا باید تا زمانی که جهان دربارۀ سلاحهای هستهای سر عقل بیاید، قابلیت هستهای خود را بسیار تقویت کند و گسترش دهد.
ایلینگ: به نظرم شما توییت هفتۀ گذشتۀ ترامپ را دیدهاید که میگفت امریکا باید قابلیتهای هستهای خود را بسط دهد تا زمانی که جهان «سر عقل بیاید».
بچویچ: معنای آن توییت را چه کسی میداند؟ امیدوارم که بقیۀ عالم با تردید به توییتهای او بنگرند، و پیش از واکنش یک روز منتظر بمانند تا خورشید فردا هم در واشنگتن طلوع کند. ترامپ مشاورانی خواهد داشت که میتوانند بگویند منظور او چیست، یا میبایست چه باشد. این سیاستگذاری آنی آشکارا احمقانه و دردسرساز است.
ایلینگ: ترامپ آشکارا آماتوری است بدون یک نگاه ژئوپلتیک مشخص. چه کسی سیاست خارجی او را تعریف میکند؟ آیا میدانید سیاست خارجی او چگونه خواهد بود؟
بچویچ: به همین دلیل است که بسیاری از ما مترصد تشکیل حلقۀ درونی او هستیم. اینکه ستوان [یکم بازنشسته، مایکل] فلین مشاور امنیت ملی اوست، نمیتواند خبر خوشی باشد. او یک ایدئولوگ و اسلامهراس است. تا آنجا که او یک جهانبینی دارد، ظاهراً دیدگاهش این است که جهان دشمن ماست و امریکا باید تلاش خود را مضاعف سازد تا سر از تن اژدهایان جدا کند.
از دیگر سو، کسانی را برای هدایت وزارت دفاع و وزارت خارجه منصوب کرده است و آن افراد پخته به نظر میرسند. اما موضعشان چیست؟ بدیهی است این را نویدبخش نمیدانم که مدیرعامل یک کمپانی نفتی بزرگ وزیر دولت شود.
مطابق باور عمومی، [ژنرال بازنشستۀ نیروی دریایی جیمز] ماتیس احترام بسیاری در بین نظامیان دارد. او یک فرد زیرک است که، برخلاف ترامپ، اهل کتاب است و اندیشهها را جدی میگیرد. اما انتخاب یک ژنرال ۴ ستاره که در ۱۵ سال اخیر مسئول مدیریت جنگ وزرات دفاع بودهاست، چه معنایی دارد؟ آینده روشن نیست.
ایلینگ: بگذارید دربارۀ چین، قدرت بزرگی که هنوز نگفته در سدۀ بیستویکم چه سودایی در سر دارد، صریحتر بپرسم. به نظر شما، التهاب و عدم یقین در امریکا بر تفکرشان تأثیر میگذارد؟ تبعات بلندمدت آن چیست؟
بچویچ: تردید دارم که بگویم، زیرا متخصص چین نیستم. شما بهدرستی دیدگاه مرا خلاصه کردید، اینکه پرسش بزرگ پیش رو این است که چین به دنبال چیست؟ جایگاه خودشان در نظم بینالمللی را کجا میدانند؟ سودایشان چیست؟ گمانم چنین است که خود آنها بدان پی نبردهاند.
امریکا باید نهایت تلاشش را بکند تا مطمئن شود که ترقی چین به یک قدرت بزرگ، کمترین اخلالگری را دارد. یعنی احترامی که چین به عنوان یک قدرت بزرگ انتظارش را دارد از آن دریغ نکنیم، و راهی بیابیم تا سودایشان را با سودای ما، ژاپن، کرۀ جنوبی و تنوعی از کشورهای کوچکتر منطبق سازند.
ایلینگ: تقریباً به آخر مصاحبه رسیدیم. مایلم چشمانداز کلیتان را در خصوص مقصد این امور بشنوم. فکر نمیکنم این گفته بحثبرانگیز باشد که ظاهراً آن نظم جهانی که پس از پایان جنگ سرد استقرار یافت، در حال نابودی است. با این وضعیت، مسیرمان رو به کجاست؟ آیا به یک نظام بینالمللی نظر داریم که با دوقطبی یا چندقطبی یا امری دیگر تعریف میشود؟
بچویچ: به نظرم به سوی یک نظم چندقطبی میرویم. ما همچنان مهمترین و قدرتمندترین کنشگر عرصۀ بینالملل خواهیم بود، اما این مفاهیم که در پایان جنگ سرد دربارۀ یک نظم تکقطبی با یک قدرت برتر در رأس تکرار میشد، بهدرستی بیاعتبار میشوند.
آنچه میخواهیم نظمی بینالمللی است که در آن چندین بازیگر اصلی وجود دارد که باید تمام دغدغههایشان لحاظ شوند. امریکا، چین، اتحادیۀ اروپا، ژاپن، روسیه و چندین بازیگر مهم ثانوی، یعنی ترکیه و کرۀ جنوبی، وجود دارند.
بنابراین، چالش پیش روی ما این است که بفهمیم چگونه ظاهر ثبات را حفظ کنیم، چگونه شرایط را برای این کنشگران مختلف فراهم سازیم تا با هم مدارا کنند. هدف باید همزیستی متقابل باشد. نه صلح بر روی زمین یا حسن نیت نسبت به بشر. هدف واقعگرایانه باید مدارای متقابل باشد.
این یک چالش بزرگ خواهد بود، اما چالشی است که نظام بینالمللی باید با آن مواجه شود.
پینوشتها:
• این گفتوگویی است با اندرو بچویچ و در تاریخ ۲۹ دسامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Why Obama — and every president since Carter — failed to transform the Middle East» در وبسایت ووکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «چرا کارتر و هیچ رئیس جمهور دیگری نتوانست خاورمیانه را تغییر دهد؟» و با ترجمۀ میلاد اعظمیمرام منتشر کرده است.
•• اندرو بچویچ (Andrew Bacevich) مورخ و استاد روابط بینالملل و تاریخ در دانشگاه بوستون است. جنگ آمریکا برای خاورمیانۀ بزرگتر (America’s War for the Greater Middle East) مشهورترین کتابی است که از بچویچ به چاپ رسیده است.
••• شان ایلینگ (Sean Illing) دانشآموختۀ دکتری در فلسفه و علوم سیاسی از دانشگاه لوئیزیانا است. او مصاحبهگر و ویراستار ارشد ووکس است و علاوه بر آنجا نوشتههایش در سالون نیز منتشر میشود.
[۱] The Limits of Power
[۲] The Long War
[۳] America’s War for the Greater Middle East
[۴] shock and awe
[۵] محتوی این گفتوگو بیانگر نظرات مصاحبهشونده است و صرفاً جهت بهرهبرداری پژوهشگران و علاقهمندان مباحث روابط بینالملل و علوم سیاسی منعکس شده است.
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست