مباحثات در مورد آزادی بیان اغلب در مرزهای مشخصی از هم جدا میشوند
امروزه مناقشات در مورد آزادی بیان بیش از هر زمان دیگری اخبار را پر کرده است. این مناقشات، بهویژه، زمانی بالا میگیرند که دونالد ترامپ اظهارنظر میکند. بدونشک، مقصود از «بیان» تنها کلمات نیست، بلکه سایر رفتارهای پیامرسان را نیز در بردارد. اما، باید پرسید آیا تلقی واحدی از این آزادی و حدود و ثغور آن وجود دارد؟ نقدهای جنبشهای انتقادی به این آزادی چیست؟ اریک هاینز، استاد دانشگاه کویین مری، میکوشد از منظری پسالیبرال به این پرسشها پاسخ دهد.
Towards a post-liberal theory of free expression
15 دقیقه
اریک هاینز، کریتیکال لگال ثینکینگ — مناقشات در مورد آزادی بیان بیش از هر زمان دیگری اخبار را پر کرده است. این مناقشات، بهویژه، زمانی بالا میگیرند که دونالد ترامپ اظهارنظر میکند. همچنین این پرسش نیز مطرح است که آیا تهمتهای ضد مهاجرت نقشی در تحریک حملات نسبت به اقلیتها بعد از خروج انگلستان از اتحادیه اروپا داشتهاند یا خیر.
مقصود از «بیان» تنها کلمات نیست، بلکه سایر رفتارهای پیامرسان را نیز در بردارد؛ برای مثال هر پیامی که بورکینی۱ در خود دارد فرانسویان را به بازنگری در مورد قانون اساسی وا میدارد.
مباحثات در مورد آزادی بیان اغلب در مرزهای مشخصی از هم جدا میشوند. در یک طرف، سنت تثبیتشدۀ آزادیخواهانۀ مدنی، بهنحوی اجتنابناپذیر، نسخهای از «اصل ضرر» آشنای جان استوارت میل را پیاده میکند (حتی وقتی که موافقان آن این عبارت را به کار نمیبرند و آثار میل را مطالعه نکردهاند). آنها ادعا میکنند که قانون باید همیشه هنجار آزادی بیان را بهعنوان پیشزمینه فرض بگیرد. این موضع پیشفرض تنها زمانی ممکن است کنار گذاشته شود که خطری ملموس مبنی بر ورود خسارت اثبات شود، چیزی بیش از توهین صرف. قانون نباید برای بیان محض تفکرات مخالف و زننده۲ مجازات در نظر بگیرد.
این رویکرد عموماً رویکرد «لیبرال» خوانده میشود. بااینحال، این عنوان امروز چنان معنای متفاوتی را در برمیگیرد که عباراتی نظیر «آزادیخواه مدنی»۳ یا «لیبرال کلاسیک» برای اجتناب از اشتباه به کار برده میشوند. آزادیخواهی مدنی روزگاری مشخصاً نماد یک موضع مترقی بود. در طول تاریخ اروپا، نیروهای محافظهکار سلطنت و کلیسا دیدگاههای برانگیزاننده را سانسور میکردهاند. در اوایل و اواسط قرن بیستم، سانسور شدید همچنان تداعیگر نظامهای دیکتاتوری بود، اما تمایزات میان دموکراسی و دیکتاتوری رو به ابهام میگذاشت. دولتهایی که در اصول خود لیبرال بودند متناقض با ارزشهای اعلامی خود عمل میکردند. سخن گفتن آزادانۀ اتباع امریکایی-افریقایی (سیاهپوست) در ایالتهای جنوبی آمریکا، در ذیل حمایتهای اندک قانون، خطرات بزرگی برای جان و خانوادهشان به دنبال داشت. باقی اقلیتهای نژادی نیز، در کنار اقلیتهای جنسی و زنان، وضعیت چندان بهتری نداشتند.
قدرت و ایفاگری۴
از اواخر قرن بیستم، جنبشهای پسااستعماری، توانمندسازی سیاهان، فمنیسم رادیکال، دگرباشان جنسی و سایر جنبشهای انتقادی، چالشهای نیرومندی را برای سنت آزادیخواهی مدنی ایجاد کردهاند. مدافعان این جنبشها این پیشفرض کلاسیک لیبرال را زیر سؤال بردهاند که همۀ شهروندان میتوانند در «بازار اندیشه»۵ با صداهای برابر سخن بگویند. آنها معتقدند چینش نابرابر قدرت، ثروت و نفوذ موجب میشود که منافع قشر پدرسالار و دگرجنسگرای سفیدپوست و متعلق به طبقه متوسط غلبه یابد.
از نظر استنلی فیش، تمام اندیشۀ بیان «آزاد» تنها داستانی مختص سالنهای سخنرانی است. این اندیشه هیچ همتایی در بافت زندگی روزمره نمیشناسد که موانع بیپایان سر راه آن میگذارد. ری لانگتن، با اینکه در راستای نظریۀ ایفاگری زبانی انگلیسی-امریکایی کار میکند، دیدگاهی کاملاً فوکویی از زبان را گسترش داده است که بر مبنای آن زبان موجودی واسطه است که از دنیای اجتماعی متمایز نیست، بلکه قدرت را فعالانه برمیسازد و تکرار میکند.
بااینحال، صداهای درون آن جنبشهای انتقادی یکنواخت نبودهاند. در کتاب گفتار برانگیختنی۶، جودیت باتلر دغدغۀ چپگرایان در مورد قدرت نابرابر را بهکلی تغییر میدهد. در راستای دیالکتیک ارباب- برده (که یادآور علاقۀ پیشین او به هگل است)، باتلر استدلال میکند که تحریکهای سخنان توهینآمیز لزوماً گروههای هدف خود را زیردست قرار نمیدهند، بلکه درعوض میتوانند آنها را بسیج کرده و قدرت ببخشند. گفتار برانگیختنی مشخصاً خوانندگان قابل قبولی داشته است. بااینحال، بعد از گذشت بیست سال از تألیف آن، بهطور چشمگیری کمتر از دیگر آثار بزرگ باتلر مورد توجه قرار گرفته است.
لیبرالیسم و کاپیتالیسم
وضع رائول ونهگم، عضو کهنهکار جنبش «موقعیتگرای بینالملل» و همکار سابق گای دیبورد، کمی بهتر است. برای اینکه دیدگاه ونهگم را از میان انتقادات همیشگی او از کاپیتالیسم دریابیم، بهتر است ابتدا به میل بازگردیم. اصل ضرر میل همزمان با جنبشهایی نظیر اقتصاد «بازار آزاد»، داروینیسم «اجتماعی» هربرت اسپنسر و اثباتگرایی علمی در قرن نوزدهم پدیدار شد. این گرایشها برای خدمت به انگارهای قاطع به صف شدند: در هریک، رقابت میان نیروهای بازار، نیروهای اجتماعی و نیروهای تجربی بزرگترین حقیقت و موفقیت بلندمدت را به دنبال خواهد داشت. میل در رسالۀ دربارۀ آزادی۷ (۱۸۵۹ م) مدعی است همان تفکرات رقابت آزاد در خصوص افکار نیز به اهداف مشابهی رهنمون خواهد شد.
آن جریانهای موازی پیش از بحرانهای بزرگ بازار در دهۀ سی قرن بیستم میلادی اوج گرفتند. با فرونشستن بحرانها، مقررات دولتی نقش خود را بهعنوان یک عامل ضروری بازار، بهویژه در مکاتب اجتماعی ترقیخواه، باز پس گرفت. آن قیاس دیگر، یعنی آزادی بیان، نیز در نهایت مسیر مشابهی را میپیماید. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، ترقیخواهان بیش از پیش باور داشتند که دولت باید همانند نقش خود در بازار به اندیشهها نیز توازن بخشد.
با چنین شروعی، ونهگم نیز بهدنبال تغییر تفکر ارتدوکس چپگراست. او در «هیچ چیز مقدس نیست، هر چیز را میتوان گفت» پا را به مراتب از لیبرالیسم مرسوم فراتر مینهد و به سمت اعتراضی شبهآنارشیک نسبت به قوانین سخنرانی میرود. او اصرار دارد که ما بر آزادیهای وهمی کاپیتالیسم، که برآیندشان کالایی شدن فرهنگی، همگنسازی فردی و سلسلهمراتب اقتصادی-اجتماعی است، غلبه کنیم. اما، از نظر ونهگم، تعهد به بیان آزاد به تداوم ایدئولوژی بازار کمکی نمیکند، بلکه، برعکس، بهترین سلاح برای رهایی از چنگ آن را در اختیار ما قرار میدهد. قدرت مطلقه دادن به بیان و در نتیجه آنارشیک کردن آن دقیقاً به معنای درهم ریختن آن نوع گروهبندی اجتماعی است که دولت و نیز بازار تحمیل کرده است. با همۀ این تفاصیل، با گذشت بیش از ده سال از انتشار این عقاید، این کتاب، به دور از هیچ شرح و تفسیر و نقد، از ترجمه نیز بینصیب مانده است.
مواضع دوپهلو
در کنار باتلر و ونهگم، اسلاوی ژیژک تردیدهایی را در مورد مقررات سخنرانی طرح میکند، اگرچه بیشتر به دنبال آن است که هیزمی برای انتقاد آتشین خود از لولوی مبهم «نزاکت سیاسی» جور کند. هیچیک از این سه نویسنده موضع مشخصی در قبال حفظ یا جایگزینی هنجارهای حقوقی معین اتخاذ نمیکنند و در این راستا یک یار و همراه برجستۀ دیگر نیز دارند: فوکو که دیدگاههایش دربارۀ «گفتمان بهمثابۀ قدرت» بهطور خاص محرّک طرفداران مقرراتگذاری بوده است؛ ولی درعینحال، انطباق دادن سانسور دیدگاهمحور با آن «صریحگویی»۸ – روراستی صریح و جسورانه، فارغ از حماقت، خطر یا تأثیر پیام بر دیگران- که فوکو آن را در کتاب حکمرانی بر خود و دیگران۹ ستوده است، دشوار مینماید. نوشتههای فوکو، بهیقین آن ارزشهایی را میپذیرد که منتقد نهادهای سلطهگر هستند، اما هیچگاه ارزش سیاسی نهادینۀ دیگری را شایان چنین جایگاه سیاسی رفیعی نمیبیند.
کتاب ونهگم هیچگاه به فوکو اشارهای نمیکند، ولی هر دو معیار فوکویی در آن جلوهگر شدهاند. از یک سو، تصور ونهگم از هژمونی بازار، که از طریق انتشارهای رسانهای توسعه یافت، انگار کلمه به کلمه توسط فوکو نگاشته شده است. از سوی دیگر، راهبرد ونهگم این نیست که در برابر دولت تنظیمگر تسلیم شود، بلکه به دنبال رها ساختن بیان عمومی آزاد از چنگ چنان دولتی است.
ابهامات در اینجا به پایان نمیرسند. برخلاف فوکو، از دیدگاههای جان راولز، به دلیل تعهد مستحکمش به آزادیهای مدنی کلاسیک، بر ضد قوانین مربوط به سخنرانی استفاده میشود. با این همه، راولز مانند فوکو هیچگاه موضعی صریح اتخاذ نمیکند. نویسندگان دیگر، و بهطور خاص جرمی والدرون، با اطمینان کامل اصول آداب سخن راولز را در دفاع از محدودیت بیان و سخنرانی استفاده میکنند. اما گیجکنندهترین موضع متعلق به یورگن هابرماس است. عمر کاری هابرماس، به تمامی، وقف گفتمان و قدرت شده است. علاوه بر این، برخلاف راولز یا فوکو، هابرماس دوران اوج گفتار افراطی -آنگونه که ما میشناسیم- بهعلاوۀ نسخههای الکترونیکی بعدیاش را زیسته است. بااینحال، هابرماس نیز رأیی قاطع ابراز نمیکند، که در نتیجه هم، طرفهای ماجرا به او استناد میکنند.
نویسندگان برجستۀ امریکایی-افریقایی، نظیر هنری لوییس گیتسِ پسر، از هاروارد، و رندال کندی، نیز بهنوبۀ خود تردیدهایی را دربارۀ قوانین سخنرانی ابراز داشتهاند. اما همچنان برخی ناظران بیرونی در اینباره به یقین نرسیدهاند که این تردیدها از منظری ترقیخواهانه ابراز شده باشد. هر دو این نویسندگان خود را با استقبال گهگاه از خطمشیهای سنتی آزادیخواهی مدنی از مواضع چپگرا دور داشتهاند.
لیبرالیسم و دموکراسی
تا اینجا صفی از نویسندگان تشکیل شده است، اما مثل قبل سردرگم هستیم. ممکن است علت آن باشد که به استدلال نادرستی تکیه کردهایم، استدلالی که حسب حال لیبرالیسم قرن هجدهم تعریف شده است. حتی کسانی که این پارادایم را به چالش میکشند وقتیکه لیبرالیسم کلاسیک را در خط مقدم حملات میبینند، بهعنوان تنها فلسفۀ واقعی که مخالفت با قوانین سخنرانی را رهبری میکند به دفاع از آن میپردازند.
بیتردید باتلر و ونهگم ثابت کردهاند که چنین پیشفرضی دیگر درست نیست. تاریخ فوقالذکر حداقل یک مسئله را بهخوبی روشن میکند: چه در گذشته چه در حال، این موضوع باعث گمراهی خواهد بود که به مخالفان این دست قوانین برچسب ارتجاع سیاسی بزنیم و پشتیبانانشان را بهعنوان ترقیخواهان سیاسی بشناسیم. دیدگاههای میان این طیف با هر دو موضع، برای زمانهایی طولانی، همکاری کردهاند. رابرت پست، از بین تأثیرگذارترین مخالفان محدودیتها، از این ناراضی است که حمایت چپهای امریکا از مقررات گزینشیِ دیدگاهمحور به راستها این امکان را داده تا رویۀ آزادیِ بیان را از قلمرو سیاست بهسوی مقرراتزدایی محض از بازار برانند. (این موضوع وقتی به افراطیترین شکل خود رسید که قضات راستگرای دیوان عالی امریکا به لغو قوانینی رأی دادند که کمک مالی به کارزارهای انتخاباتی را محدود میکردند.)
در بین مناقشات «جلوگیری از سخنرانی»۱۰ که در چندین دانشگاه در گرفته است، من بهتازگی در جلسهای در یکی از دانشگاههای برجستۀ انگلستان شرکت کردم. آنجا کارگروهی برای تقبیح این روند تشکیل شده بود. من هم به این دلیل دعوت شده بودم که با روند «جلوگیری از سخنرانی» مخالف بودم. بهطور عامتر، من با محدودیت جبری بر سخنرانی توهینآمیز یا افراطی که در بیشتر حکومتهای دموکرات جاری است مخالفم. (البته من با محدودیت بر همۀ فرهنگها در هر زمانی مخالف نیستم، اما فعلاً به این موضوع نمیپردازم.) به این دلیل که من موضعی ضدمحدودیت داشتم، با این تصور به این رویدادها دعوت میشدم که نمایندۀ دیدگاه سنتی آزادیخواهی مدنی خواهم بود. تصور بر این است که لیبرالیسم کلاسیک ضرورتاً مستلزم مخالفت با محدودیتهاست و مخالفت با محدودیتها نیز مستلزم دیدگاهی موافق لیبرالیسم کلاسیک است.
برگزارکنندگان یک نمونه بیانیۀ خطمشی را با هدف تصویب آن، بهعنوان خطمشیهای رسمی دانشگاه، منتشر کردند. اما به نظر میرسید این بیانیه تقریباً بهطور کامل از روی فصل دوم دربارۀ آزادی، اثر میل، کپیبرداری شده است؛ انگار که دینامیک اجتماعی از نیمۀ قرن نوزدهم بدینسو از هیچ جهت مهمی تغییر نکرده است. این گروه بههیچوجه صرفاً شامل مردان سفیدپوست طبقۀ متوسط نبود. من تردیدی ندارم که اعضای آن گروه، فارغ از این بیانیهشان، متعهد به خلق دانشگاهی بودند که درش بهروی کارمندان و دانشجویان با هر زمینۀ اجتماعی باز باشد. اما پیشنویس این بیانیه و اعضای گروهی که آن را تنظیم کرده بودند شاید بهدرستی میخواستند یک راهحل ضدسانسور ارائه دهند، اما حتی بهطور غیرمستقیم هم به دغدغههای اصیل راجع به آزادی بیان، که موضوع گفتوگو در دانشگاه بود، اشاره نکرده بودند.
من به این رویکرد اعتراض کردم و با نگاههایی سرگردان استقبال شدم. بعد از سکوتی سنگین، تنها پاسخی که شنیدم این بود: «من فکر نمیکنم نیازی باشد که به آنها میدان بدهیم». «میدان ندهیم»، گویی آنها دشمن ما هستند، نه کسانی که در ارزشهایی شریک هستند که گروه مدعی است بهدنبال گسترش آنهاست مانند گفتوگوی باز و سازنده. نیت این گروه خیر بود، اما هیچ علاقهای به استدلال دیالکتیکی (به معنای رایجش در آتن باستانی) نداشت. همانطور که افلاطون و ارسطو بهگونهای خستگیناپذیر متذکر میشوند، آزادی بیان بدون دیالکتیک تنها لفاظیای برای خشنود کردن خود است.
بنابراین من فرا رفتن از اصطلاحات لیبرالیسم کلاسیک را که دیگر به کار هیچیک از طرفهای موضوع نمیآید ضروری یافتم. باتلر و ونهگیم به جایی ورای دوگانۀ مبتذلشدهای اشاره میکردند که در یک سوی آن آزادی بیان تنها در شکل یک حق لیبرال قراردادی تأیید میشود و در سوی دیگر آن، با نقدهای رایج بر لیبرالیسم کلاسیک، آزادی بیان به چالش کشیده میشود.
وقتی میل از آزادی بیان دفاع میکرد هدفش نهادهای سلطهگر قدرت بود، نه گروههای مادون اجتماعی-اقتصادی. با در نظر داشتن دیدگاههای او دربارۀ دیگر مسائل اجتماعی (و استثناهایی که او بر آزادی بیان بار میکند) بههیچوجه معلوم نیست که موضع او امروزه به اندازهای که نویسندگان طرفهای مختلف مسئله فرض کردهاند مطلق میبود. میل به مرد پوشالی یک طرف و قهرمان پوشالی طرف دیگر بدل شده است. اگر، با نیمنگاهی به مارکس، از زمان روسو تاکنون را بررسی کنیم برای دانشجویان تئوری انتقادی عجیب نخواهد بود که دریابند لیبرالیسم و دموکراسی هیچگاه کاملاً هممرز نبودهاند و عباراتی نظیر «لیبرال دموکراسی» بیش از اندازه ترکیب این دو را ساده مینمایند. در بیشتر متون راجع به آزادی بیان این دو مفهوم به طرز ناامیدانهای مغشوشاند.
یک اشتباه ریشهدار همان پیشفرضی است که طبق آن ما مخالفان محدودیت [بر آزادی بیان] بر اینکه دولت از نظر ارزشی بیطرف بماند اصرار داریم. البته که هیچ دولتی هیچگاه نمیتواند از نظر ارزشی بیطرف باشد و حتی نباید در اینباره تلاش کند. جدا از آزادیخواهان افراطی۱۱ (که «دولت حداقلی» مدنظر آنها نیز نمیتواند از نظر ارزشی بیطرف باشد)، هیچیک از مخالفان برجستۀ محدودیتها چنین پیشفرضی ندارد. آزادیخواهان مدنی، مانند پُست یا جیمز ویناشتاین، بر مداخلۀ فعال دولت علیه تبعیض تأکید میکنند که توسعۀ هنجارها و رویههای تکثرگرا را هدف قرار دهد. با این همه، در مسیری که آنها ترسیم کردند دموکراسی نمیتواند بهنحوی مشروع به مجازات شهروندانی دست زند که حتی ناپخته عقایدی مخالف با آن روح تکثرگرا دارند.
در واقع، ارتباط میان لیبرالیسم، دموکراسی و آزادی بیان هیچگاه روشن نبوده است. برخی رژیمهایی که در مورد سخنرانی لیبرال هستند دموکرات نیستند و برخی حکومتهای دموکرات بههیچوجه مأمنی برای آزادی بیان نبودهاند. نمونۀ باستانی آتن تقریباً بهروشنی دموکراسی و آزادی بیان را یکسان انگاشته است، اما نه به همراه مفهومی از یک «حق» لیبرال بالادستی.
من رویکرد پسالیبرال را موضعی صُلب نمیپندارم که یک برونداد هنجاری خاص را هدف گرفته باشد. اما چنین رویکردی میتواند تمایزات غیر قابل دفاع میان ارتجاعی و مترقی، راست و چپ، و لیبرال و منتقد را مانع شود.
پینوشتها:
• این مطلب را اریک هاینز نوشته است و در تاریخ ۶ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Towards a post-liberal theory of free expression» در وبسایت کریتیکال لگال ثینکینگ منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «پسالیبرالیسم و آزادی بیان» و با ترجمه نرگس نخجوانی منتشر کرده است.
•• اریک هاینز (Eric Heinze) استاد حقوق و علوم انسانی دانشکدۀ حقوق دانشگاه کویین مری انگلستان است.
[۱] لباس شنای اسلامی [مترجم].
[۲] Hate Speech
[۳] Civil libertarian
[۴] performativity
[۵] Marketplace of ideas: یکی از اصول عقلی برای آزادی بیان است که مبتنی بر قیاسی از مفهوم بازار آزاد در اقتصاد لیبرال است [مترجم].
[۶] Excitable Speech
[۷] On Liberty
[۸] Parrhēsia: عبارت یونانی معادل آزادی بیان [مترجم].
[۹] Le gouvernement de soi et des autres
[۱۰] No Platforming: به وضعیتی اطلاق میشود که در آن کسی عملاً از انتشار و بیان مواضع خود در مورد موضوعی بازداشته شود، مانند ایجاد هیاهو هنگام سخنرانی کسی که برای حضور در یک مناسبت دعوت شده است [مترجم].
[۱۱] extreme libertarians
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
آزادی بیان در یک فضای کاملاً برابر ایده ای است که نمی توان تصور کرد هیچگاه عینیتی یافته باشد، اما این همان دلیل است که در ما چنان شکی بر می انگیزد که همچون هدفی غیرقابل دسترس از آن صرفه نظر کنیم و در نهایت به وضع موجود بسندت کنیم ، این جنبه مهم منفی روانشناختی ما را از خودانگیختگی و تهییج برای اکتساب و تثبیت و پاسداری از آزادی باز می دارد. اما باید در نظر داشت که هراس از آزادی به هر دلیلی امری طبیعی در هر نظامی اجتماعی در هنگام وضعیت بندگی و بردگی و استبداد و پیش از بهرمندی از یک نظام آزاد است. انکار یا نقد و یا هرگونه دیدگاه نسبی گرایی درباب آزادی پس از اکتساب و پیش از آن تفاوت بسیاری دارد، نیروهای دوجناح سیاسی و یا فلسفی محافظه کار و آزادی خواه نیز رویکردهای بسیار متفاوتی اتخاذ می کنند،چنانکه به سختی می توان واژه محافظه کار را برای برخی از اندیشمندان بکاربرد. در یک جامعه آزاد اطلاق مرتجع و واپس گرا به منتقدان آزادی و دادن برچسب مترقی و به نیروهای لیبرال به نظر خطا می رسد، چرا که باید در نظر داشت که حتی نقد رادیکال یک سازه فکری نیرومند به بهتر شدن آن کمک می کند. نتایج و پیامدهای کنش سیاسی و نظری افراد در این دو نظام هم از اساس متفاوت است، هرچند که نمی توان تصور کرد که سرشت این دو گروه در ذات خود صرفا به دلیل پرورش خاص در دو نظام متفاوت، از هم دور باشد. در یک جامعه محافظه کار و بسته و استبدادی، که مراجع قدرت فکری و سیاسی در بالاترین درجه از کمال تحقق مکتب خود هستند، ناخودآگاه همگان را به دشمنی با ترقی و پیشرفت به صورتی نزولی سوق می دهند، بنابراین بکار بردن واژگان مطلق و دسته بندی شده به دلیل فاصله بسیار زیاد از هنجارهای پذیرفته شد و تجربه شده تاریخی یک جامعه آزاد کاملا درست به نظر می رسد.