چپها نه واقعیتِ تواناییهای ترامپ را دیدند، نه واقعیتِ ناتوانیهای کلینتون را
چپگرایان همیشه محافظهکاران را متهم کردهاند که برخی از واقعیتهای مسلم را بهخاطر منافع خودشان انکار میکنند. آنها نمیپذیرند گرمایش زمین به مرزی بازگشتناپذیر رسیده یا اینکه فقر تا حد زیادی ناشی از سازوکارهای اجتماعی است. اما نوعِ بدخیمی از پنهانکاری نیز در میان لیبرالها و چپگرایان وجود دارد: انکارگراییِ برآمده از محقدانستنِ افراطیِ خود. همین انکارگرایی موجب شد آنها ترامپ را دستِکم بگیرند و، بهجای مبارزه با او، مسخرهاش کنند.
The Perils of Denialism on the Left
9 دقیقه
کاویتا داس، لسآنجلس ریویو آو بوکز — فرهنگ آکسفورد در ماه جاری واژۀ «پساحقیقت»۱ را بهعنوان واژۀ سال برگزید، واژهای که آن را اینگونه تعریف میکند: «مرتبط با یا ناظر بر شرایطی که در آن تأثیر واقعیتهای عینی در شکلدهی به افکار عمومی کمتر از توسل به هیجانات و اعتقادات شخصی است.» بنا به مقالهای در گاردین، آکسفورد به اوجگیری استفاده از واژۀ پساحقیقت -علیالخصوص دررابطه با تصمیم تکاندهندۀ بریتانیاییها دربارۀ برکسیت و نیز انتخاباتِ به همان اندازه تکاندهندۀ آمریکاییها- استناد نموده و اشاره کرده است که این «واژۀ سال» درنهایت «بازتابدهندۀ سالی است که زبان از سر گذرانده است».
آوازۀ اصطلاح پساحقیقت مهر تأییدی است قاطع بر فراگیرشدن انکارگرایی. بهعنوان یک ترقیخواه، همواره منکران و انکارگرایی را با ایدئولوگهای راست افراطی در یک ردیف میدانستم. منکرانْ خشکمغزانی بودند که تغییرات اقلیمی را باور نداشتند و در برابر خروارها دادۀ علمیِ تجربی، سرسختی به خرج میدادند یا آنهایی بودند که تکامل را نفی میکردند، چون با تفسیر ظاهریشان از انجیل همخوانی نداشت. بااینهمه، طی انتخابات این دورۀ آمریکا، شاهد ظهور شکلی دیگر و نامحسوستر از انکارگرایی در میان طیفهایی از لیبرالهای حزب دموکرات بودم.
این جریانِ انکارگرایی شاید بهاندازۀ جریانی که دامن راست افراطی را گرفته نیهیلیستی نباشد، اما هنوز هم متضمن نوعی سرباززدن از پذیرش واقعیت است. برخلاف انکارگراییِ راست، که به دستاویزهایی چون مذهب تمسک میجوید، مشخصۀ انکارگرایی چپ نوعی از بیشعقلگرایی۲ است که بر واقعیتهایی اتکا میکند که بهگونهای دلخواهانه گزینش و ردیف شدهاند. این جریانِ انکارگرایی یکی از عواملی بود که باعث شد دموکراتها این انتخابات را واگذار کنند و نیز همین جریان علت بُهت لیبرالها از این شکست است.
یکی از نخستین واقعیاتی که انکارگرایانِ لیبرال تن به پذیرش آن ندادند این بود که ترامپ بهعنوان مدعی نامزدیِ جمهوریخواهان تهدیدی واقعی و محتمل به حساب میآمد و این انکار، نه علیرغم جایگاه او به عنوان تاجری مشهور، بلکه علتِ همین تاجر بودنِ ترامپ بود. فرقی نمیکند چه نظری دربارۀ نحوۀ مدیریت او بر کسبوکارش داشته باشیم؛ هتلها، زمینهای گلف و ساختمانهای مسکونیِ او در سراسر آمریکا پخش شدهاند. اینها ستونهای واقعی امپراتوری تجاری او هستند. باوجوداین، رسانهها کاردانیِ او در مقام یک تاجر را در طی مبارزات انتخاباتی در معرض تردید و چالش قرار میدادند.
همچنین وی یکی از پربینندهترین نمایشهای واقعنما را در تلویزیون داشت. بار دیگر، صرفنظر از اینکه این برنامه جالب بود یا ناخوشایند، نمایش مزبور در طول سالها یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیون شبکهای بود و تهیهکنندگانش بهوضوح ترامپ را تجسم جهان کسبوکار قلمداد میکردند. خواه نخبگان جهان کسبوکارْ وی را همچون یکی از خود میدانستند یا خیر، غالب آمریکاییها بهمرور او را شمایلی از کسبوکار آمریکایی در نظر آوردند. از دید روزنامۀ نیویورک تایمز، پرفروشترین کتاب ترامپ، یعنی هنر معامله، قطعاً او را یاری نمود تا رد و نشان خود را بر روح و روان عامۀ آمریکاییان بر جای بگذارد.
واقعیت دومی که منکران لیبرال از پذیرش آن خودداری کردند این بود که درمورد هیلاری کلینتون، در مقام نامزد ریاستجمهوری، مسائل و مشکلاتی واقعی و اساسی وجود داشت. این مسائل ربطی به صلاحیتهای گسترده و جنسیت او نداشت. ازجملۀ این مسائل تعلل او برای بهرسمیتشناختن جنبش زندگی سیاهان اهمیت دارد و تلاشهای صورتگرفته در آمریکا برای افزایش حداقل دستمزد بود. مسئلۀ دیگر نیز به پسگرفتن ادعاهایش دربارۀ متوقفکردن کار شرکتهای زغالسنگ مربوط بود. او مجبور شد بهخاطر افشاگری دربارۀ اینکه وی، برای بانکهای سرمایهگذار، سخنرانیهایی کرده است اما رونوشت آن سخنان را منتشر نمیکند، این سخنان را پس بگیرد. در همین حال، طی رقابتهای درونحزبیِ دموکراتها برای انتخابات ریاستجمهوری، سندرز، با سخنان صادقانهاش دربارۀ نابرابری اقتصادی و ضرورت تندادن واشنگتن به اولویت این مسئله، جان تازهای در حزب دمیده بود و نوجوانان و جوانانِ ناراضی و رأیدهندگانِ متعلق به طبقات متوسط و پایینتر را جذب کرد. وی همچنین سرعت عمل بیشتری برای توجه به مسائل نژادی داشت و، با درنظرگرفتن مشارکت او در پیکار برای حقوق بشر، توجه او به این مسائل اصیلتر بود.
همۀ اینها ضرورتاً به این معنا نیست که کلینتون نباید نامزد حزب دموکرات میشد، بلکه به این معناست که نامزدی او نباید قطعی حساب میشد. بسیاری از مردم، در سمت چپ و راست طیف، احساس میکردند که سیاستهای واشنگتن کاملاً ناکارآمد و بیثمر است و مأیوسانه بهدنبال تغییر بودند. فرقی نمیکند که مردمْ رئیسجمهور اوباما را بهخاطر ناتوانی در ایجاد تغییری معنادار در مسائل لاینحل سرزنش میکردند یا مخالفان کارشکنجمهوریخواهش را؛ آنان خواهان نامزدی جسور بودند که آشکارا علیه منافع تثبیتشدۀ یک گروه خاص سخن بگوید. در جناح راست مردم جذب ترامپ شدند، کسی که با تقبیح مهاجران و دیوسازی از مکزیکیها و مسلمانان از ترسهای موجود دربارۀ اقتدار سیاسی و اقتصادی آمریکا بهره گرفت و در آتش آن دمید. در همین حین، در جناح چپ، سندرز بهگونهای نیرومند نهادهای مالی و بهویژه بانکهای سرمایهگذار را رسوا ساخت و نقش آنها را در تقویت رکود اخیر و استمراربخشیدن به نابرابریهای اقتصادی برملا کرد.
ترامپ نمایندۀ کسبوکار بزرگ است و سندرز یکی از سوسیالیستهای مادامالعمر و این موضوع آنها را در قطبهایی متضاد قرار میدهد. باوجوداین چنین تصوری دربارۀ هیچکدام از آنها وجود نداشت که زیر دِین منافع خاص شرکتها هستند. چنین چیزی را نمیتوان دربارۀ کلینتون گفت. هرچه سکوت او دربارۀ سخنرانیهایش برای بانکها و ایمیلهایش طولانیتر میشد، بیشازپیش پویش ترامپ را قادر میساخت که دربارۀ پیوندهای او با صاحبان منافعِ خاص گمانهزنی کند. کلینتون مواضعی را برگزید که عملگرا و مرکزگرا بودند. بهدنبال این موضعگیریها، حزب دموکرات، که مطمئن بود او رقیب مطمئن و پیشبینیپذیرِ نامزدجمهوریخواهان یعنی ترامپِ ورّاج و پیشبینیناپذیر است، کلینتون را برگزید و با این کار چشم بر احساسات میلیونها رأیدهندۀ ناراضی بست.
من از نزدیک شاهد این انکارگرایی بودم. هنگامی که ترامپ نامزدی خود را اعلام کرد و شمار آرای او از رقبایجمهوریخواهش فزونی گرفت، لیبرالها او یا طعنههایش را جدی نگرفتند. آنها، بهجای اعتراض به دعوت از او برای مجریگری برنامۀ زنده «سَتِردی نایت»، آن را به دستاویزی برای تمسخرِ او تبدیل کردند، گویی ترامپ، خودْ طنز آن برنامه بود و نه طنزپردازش. هنگامی که ترامپ بهعنوان نامزدجمهوریخواهان انتخاب شد، برخی از حامیان کلینتون حتی شادمان به نظر میرسیدند زیرا، باتوجهبه بیکفایتیهای بیشمارِ ترامپ و صلاحیتهای گستردۀ کلینتون، نامزدی ترامپ بهمعنای پیروزی قاطع کلینتون بود. استهزا و تمسخر آنان تنها متوجه ترامپ و حامیانش نبود، بلکه شامل حال سندرز و طرفدارانش نیز میشد که با اصطلاحاتی کلیشهای نظیر «برادران برنی» خوانده میشدند.
بااینکه احتمال نامزدی سندرز را اندک میدانستم، در انتخاباتِ درونحزبیِ دموکراتها به وی رأی دادم، آن هم بهعنوان راهی برای ابراز حمایت از آرمانهای او و با این امید که، حتی اگر در انتخابات اولیه کامیاب نشود، آرمانهای او برجای خواهد ماند. هنگامی که کلینتون بهعنوان نامزد دموکراتها انتخاب شد، به حمایت از او برخاستم، اما ضرورتاً حامی تمام مواضعش نبودم. در آن زمان اغلب هر نقد یا دغدغهای دربارۀ سخنان یا اعمال کلینتون بیدرنگ با این سه نکته در دفاع از او مواجه میشد: ۱. نباید به هیچ روی کلینتون را نقد کرد، چون باید در حمایت از نامزدمان متحد شویم؛ ۲. هر نقدی از کلینتون صرفاً لفافهای برای زنستیزی است، زیرا این انتقادات درمورد نامزدهای مرد مطرح نمیشود؛ ۳. هر نقدی از کلینتون در برابر خطاهای پرشمار ترامپ محلی از اعراب ندارد.
از سرگذراندن چندبارۀ چنین دفاعهایی در طول انتخابات یادآور تجربۀ دیگرم در بیش از هشت سال پیش بود، هنگامی که باراک اوباما در انتخابات درونحزبی دموکراتها با کلینتون رقابت میکرد. شیوهای که اوباما از طریق آن پایۀ مردمی حزب دموکرات را تحکیم میبخشید مغفول ماند. این شیوه با شیوههای سندرز در این انتخابات متفاوت نبود و درعوض با پرسشهایی در این باره مواجه شد که «وی در مقام سناتور چه کرده است»، نه پرسش دربارۀ اینکه او نمایندۀ چه آرمانهایی است. یکی از حامیان کلینتون [در انتخابات قبلی] تا بدانجا پیش رفت که به من بگوید رئیسجمهورشدن یک زن مهمتر از رئیسجمهورشدن یک سیاهپوست است. اکنون، در این انتخابات، بهعنوان زنی رنگینپوست، گاه من را خائنی میدیدند که رکوراست پشت کاندیدای مؤنث درنمیآید.
انکار (denial) در انگلیسی دو معنا دارد: یکی «عملِ اعلامکردنِ ناراستی یک چیز» و دیگری «خودداری از دادن چیزی که دیگری تقاضا کرده یا میل دارد». در طی این انتخابات، مبارزۀ انتخاباتی دموکراتها با هر دوِ این تعریفها همخوانی داشت. دموکراتها، با خلق یک حباب توهم بزرگ لیبرالی و مسدودکردنِ راهِ کسانی که دیدگاهها و انتظارات جسورانهتری داشتند، تمامعیارترین اتاق اکوی ضدصدا را ایجاد کردند. تا هنگامی که آنها این حباب را نترکانند –امری که امیدواریم با این شکست تراژیک محقق شده باشد- نخواهند توانست صداهای متفاوت و متعارض را در میان گروههای مختلفِ هوادارِ خویش بشنوند و بپذیرند، هوادارانی که برای پیمودن مسیر در آینده ضروری هستند.
پینوشتها:
• این مطلب را کاویتا داس نوشته است و در تاریخ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ با عنوان «The Perils of Denialism on the Left» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۷ دی ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «جایی که چپ و راست به هم میرسند: انکار» و با ترجمۀ محمد غفوری منتشر کرده است.
•• کاویتا داس (Kavita Das) دربارۀ فرهنگ، نژاد، تغییر اجتماعی، فمینیسم و تداخل آنها با یکدیگر مینویسد. وی یکی از نویسندگان ان.بی.سی نیوز ایشین امریکا، رومپوس و آئروگرام است. وی مشغول نگارش زندگینامه لَکشمی شانکار، خوانندۀ هندی و نامزد جایزۀ گرمی است که انتشارات هارپر کولنیز ایندیا آن را منتشر خواهد کرد.
[۱] post-truth
[۲] hyper-rationalism
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست