سیبزمینی احتمالاً یکی از مصائب عصر باستان بوده است؛ اما در دوران مدرن تبدیل به موهبتی شده است
کسانی که دربارۀ ظهور و سقوط تمدنها تحقیق میکنند، کشاورزی و مسائل مربوط به آن را یکی از مهمترین عوامل حیات هر جامعه میدانند. چند مطالعۀ جدید در زمینۀ تاریخ کشاورزی، نتیجۀ بیسابقهای را در پی داشتند که مخالفان و موافقان فراوانی پیدا کرد. آنها دریافتند تمدن در جوامعی که غلاتی مثل گندم کشت میکردند، پیش میرفت و در جوامعی که گیاهان غدهای مثل سیبزمینی کشت میکردند، عقب میماند. اما به چه دلیل؟
جف گو، واشینگتنپست — پانصد سال پیش، هنگامی که کریستف کلمب در جستوجوی ادویههای آسیایی از اقیانوس اطلس عبور کرد، دچار خطای محاسباتی معروفی شد. کلمب بهجای آسیا در جزایر کارائیب و در میان مردمان تاینو لنگر انداخت. تاینوها مردمان آرامی بودند که نه فلفلدانه داشتند، نه جوز هندی و نه بسباسه؛ اما در کاشت گیاهی که بهاندازۀ همۀ اینها مهم بود، تبحر داشتند.
مردم تاینو عمدتاً مانیوک میکاشتند که نوعی گیاه با ریشههای نشاستهدار و بسیار شبیه به سیبزمینی بود. مانیوک، که با عناوینی همچون کاساو، یوکا یا تاپیوکا نیز شناخته میشود، محصولی فوقالعاده پرکالری است که امروزه غذای میلیاردها نفر را در سراسر جهان تشکیل میدهد. تاینوها، که با نام آراواک نیز مشهورند، متخصصان پرورش این گیاه بودند.
جاناتان سورِ مورخ در اثر خویش با عنوان تاریخ گیاهان زراعی میگوید: «اسپانیاییها بهشدت تحتتأثیر توان تولید کشاورزی آراواکها در زمینۀ کشت مانیوک در جزایر آنتیل بزرگ قرار گرفتند. یکی از مورخان اسپانیایی برآورد کرده بود که بیست نفر با شش ساعت کار روزانه در طول یک ماه، میتوانند بهاندازۀ کافی یوکا بکارند تا نان کاساوای لازم برای روستایی سیصدنفره را برای دو سال تأمین کنند.»
بر طبق آنچه گفتهاند، مردم تاینو مرفه بودند. همچنین بر طبق گزارش سور «جمعیت یکمیلیوننفرۀ آنها تغذیه خوبی داشتند». بااینهمه، اسپانیاییهایی که سرانجام این مردمان را استعمار و چپاول کردند، آنها را بدوی میدانستند. تاینوها فاقد معماری بهیادمادنی مایاها یا دانش ریاضیاتی آزتکها بودند. مهمتر از همه، آنها در قالب نوعی ساختار اجتماعی سلسلهمراتبی، پیچیده و گسترده سامان نیافته بودند، امری که یکی از شاخصههای تمدن قلمداد میشد و در اروپا و آسیا بهنحوی وسیع فراگیر بود.
پژوهشگران مدت زیادی ذهن خود را درگیر مسئلۀ سرنوشت متفاوت مردم جهان کردهاند. چرا در آستانۀ عصر مدرن، برخی از جوامع تا آن حد از حیث فناورانه و سیاسی پیچیده بودند؟ برای قرنها، اندیشمندان پیشرو از آدام اسمیت تا کارل مارکس باور داشتند که وفور محصولات کشاورزی باعث ظهور و پیشبرد تمدنهای پیشرفته شد. برای نمونه، آشوریها و بابلیها در بینالنهرینِ باستان شکوفاییشان را مدیون مزارع حاصلخیزشان بودند که غذای طبقۀ بالا را تأمین میکرد که خود را وقف خدمت به مذهب و امپراتوری کرده بود.
یارد دایموندِ مورخ در کتاب پرفروش خود اسلحه، میکروب و فولاد۱ (۱۹۹۷) میگوید که فراهمبودن گیاهان و حیوانات مغذی و با قابلیت کشت و اهلیسازیِ بالا باعث شد تا برخی جوامع از دیگر جامعهها پیش افتند. در خاورمیانه جو و گندم وجود داشت و در آسیا ارزن و برنج. دایموند بعدها در برنامۀ تلویزیونی پی.بی.اس گفت که «آن گروه از مردمان جهان که به پرمحصولترین گیاهان زراعی دسترسی داشتند، تبدیل به کشاورزانی با بیشترین تولید محصول شدند». بنابراین توان تولیدیِ بیشتر به ایجاد تمدنهای پیشرفتهتر انجامید.
البته گیاهان خوراکیای که در اختیار مردمان کمتر پیشرفته قرار داشت، یعنی گیاهانی همچون مانیوک، سیبزمینی سفید، سیبزمینی شیرین و پیلگوش، لزوماً باروری کمتری نسبتبه گیاهان دیگر نداشتند. درواقع، مانیوک و سیبزمینی در شمار فوقِ ستارههای گیاهان خوراکی قرار دارند که خاک و آب کمتری میخواهند. این گیاهان هنوز هم امروزه غذای میلیاردها نفر را تأمین میکنند.
یکی از پژوهشهای جدید و پیشروانۀ کنونی نشان میدهد که سرنوشت جوامع به یکی از مشکلاتِ نامحسوسترِ این گیاهان منوط بوده است. اگر این درست باشد، بهگونهای شگرف تکمیلکنندۀ نظریۀ عامهپسندی است که برای چندین نسل در کتابهای درسی حضور داشته است؛ بر طبق این نظریه سقوط تمدن ریشه در کشاورزی داشت.
اقتصاددانانی که در انگلستان و سرزمینهای اشغالی مشغول کاری نو بر روی شواهد باستانشناختی و انسانشناختی بودند، پژوهش مزبور را سال پیش منتشر کردند و کوشیدند الگویی ناشناخته در فعالیتهای کشاورزی را تبیین کنند. پیشرفتهترین تمدنها همگی تمایل به کاشت غلاتی مانند گندم، جو و ذرت داشتند. جوامعِ کمتر پیشرفته گرایش به اتکا بر گیاهان ریشهای مانند سیبزمینی، پیلگوش و مانیوک داشتند.
این اقتصاددانان میگویند مسئله این نیست که کشت گیاهان غلهای از کاشت و پرورش گیاهان غدهای آسانتر بود یا اینکه این غلات غذای بیشتری را فراهم میکردند. بلکه بهاعتقاد آنها گیاهان غلهایْ سیاست جوامع کشتکنندۀ خود را تغییر دادند؛ درحالیکه گیاهان غدهای آنها را به عقب میراندند.
گیاهان خوراکی چگونه جهان را دگرگون کردند
در اینجا بحثْ متکی بر تفاوت میان نحوۀ کشت غلات و گیاهان غدهای است. غلاتی مانند گندم یک یا دو بار در سال برداشت میشوند و خرمنهایی از دانههای کوچک و خشک به دست میدهند. اینها را میتوان برای مدتهایی طولانی ذخیره نمود، به سادگی حملونقل کرد و یا به سرقت برد.
ازسویدیگر، گیاهان خوراکیِ ریشهای را اصلاً نمیتوان ذخیره کرد. این محصولات سنگیناند، سرشار از آباند و بهراحتی و یکباره از زمین بیرون کشیده نمیشوند. برای مثال، در دوران باستان پرورش یوکا حدود یک سال به طول میانجامید و مردم تنها هنگامی که قصد خوردنش را داشتند، آن را از زمین بیرون میکشیدند. این امر تااندازهای باعث جلوگیری از سرقت این محصول در دوران باستان میشد. برای طراران دشوار است که محصول شما را هنگامی به سرقت برند که بیشترِ آن در زیر زمین است؛ حالآنکه دزدیدن محصولات ذخیرهشده در انبار غله و در جایی مشخص، دشواری چندانی ندارد.
اما این واقعیت که غلات از حیث امنیتی در معرض خطر بودند، میتوانسته است موهبتی پنهانی نیز بوده باشد. بهباور اقتصاددانان، جوامعی که گیاهانی چون گندم و جو را کشت میکردند، احتمالاً در معرض فشار بیشتری برای حفظ محصولاتشان بودهاند و از همینرو وادار میشدند طبقاتی از جنگاوران را ایجاد کنند و نظامهای سلسلهمراتبی و رویههای مالیاتی پیچیدهای پدید آورند.
سلسلهمراتب قضایی حاکم بر اجتماعات محلی در جوامع پیشااستعماری
گیاهان اصلی در جوامع پیشااستعماری
بهگفتۀ مؤلف کتاب، «ازآنجاکه غله را میبایست در دورهای کوتاه برداشت کرد و سپس برای مصرف تا برداشت بعدی محصول ذخیره نمود، مُحَصِل مالیاتیای که برای گرفتن مالیات میآمد، میتوانست بهسادگی بخشی از محصول ذخیرهشده را مصادره کند». برای مثال، در چین باستان دولت دیوانسالار معروف آن دوره متکی بر مالیات فصلی وضعشده بر غلات برداشتشده بود.
اقتصاددانان مزبور، با استفاده از دادههای انسانشناختی، اطلاعاتی را دربارۀ پیشرفت سیاسی جوامع پیش از دهههای ۱۵۰۰ گرد آوردهاند. آنها دریافتند که کدام مناطق از قبایل تشکیل شده بودند، کدامشان نظام طبقاتی داشتند و کدامیک را دولتهای بزرگ و پیچیده سازماندهی کرده بودند. آنها همچنین دریافتند که گیاه خوراکی اصلی در هر جامعه چه بوده است.
برای نمونه، جوامع افریقا، آسیا و اروپای عهد باستان به سیاههای مطول از غلات گوناگون دسترسی داشتند که از جملۀ آنها میتوان به جو، ذرت خوشهای، گندم و برنج اشاره کرد. آنها همچنین به نوعی گیاه خوراکی ریشهای، یعنی سیبزمینی هندی، دسترسی داشتند. در امریکای عهد باستان، جوامع این قاره به نوعی از غله، یعنی ذرت و نیز سه نوع متفاوت از گیاهان ریشهای، یعنی سیبزمینیهای سفید، شیرین و کاساو دسترسی داشتند.
این نقشهها همبستگی آشکاری را میان گیاهان مورد استفاده و پیچیدگی سیاسی به نمایش میگذارند. جوامعی که غله پرورش میدادند، به ایجاد نظامهایی سلسلهمراتبیتر، حتی در قالب امپراتوری، گرایش داشتند. از جملۀ اینها میتوان به پادشاهیهای هند باستان اشاره کرد که به کشت برنج و گندم میپرداختند. گیاهان غدهایْ ملازم با ایجاد واحدهای سیاسی کوچکتر و محلیتری بودند.
در بسیاری از مناطق، غلات نمیتوانند بهنسبتِ گیاهانِ غدهای تعداد مردمِ بیشتری را تغذیه کنند؛ بهویژه اینکه انواع سیبزمینیها بهنحو شگفتانگیزی مهمترین گیاه خوراکیاند. تصمیم برای زراعت غلات یا گیاهان غدهای، در جایی که این گیاهان وجود داشتند، بستگی به شرایط محلی کشتِ این گیاهان داشت. جوامع تمایل دارند گیاهانی را پرورش دهند که بیشترین کالری را تأمین میکنند. در برخی از مناطق، سیبزمینیها چنین منظوری را برآورده میکردند و در مناطق دیگر گندم.
هنگامی که اقتصاددانانْ این اطلاعات کشاورزی را بررسی کردند، دریافتند که مناطق بارورتر لزوماً جوامع پیچیدهتری را تشکیل نمیدهند. عامل حیاتی در اینجا میزان غذایی نبود که جامعهای میتوانست تولید کند؛ بلکه نوعِ غذایی بود که آنها بهعنوان گیاه اصلی برای کشت انتخاب میکردند، حال میخواست غله باشد یا گیاهان غدهای.
«نتایج این بررسیها واقعاً شگفتانگیزند»: این گفتۀ اومر موآو از دانشگاه واریک است. اومر همراه با لوئیجی پاسکالی از همان دانشگاه و نیز جورام مایشار از دانشگاه عبری و زویکا نیمان از دانشگاه تلآویو مقالهای در این باره نوشتهاند. اومر میگوید: «مسئله تماماً حاصلخیزی زمین نیست؛ بلکه باروری غلات نسبتبه گیاهان غدهای است.»
آیا این نظریه معنادار است؟
برای لحظهای بیندیشید که این چه معنایی دارد. در روایتی که یارد دایموند از رویدادها به دست میدهد، مناطق معینی دچار نکبت شدند؛ چون کارایی کمتری در کشت و تولید غذا داشتند. حاصلخیزیِ کم باعث میشود که مازادِ محصولاتِ کشاورزی هم کم شود. درنتیجه جوامعی با پیچیدگی کمتر به وجود خواهند آمد. بر اساس دادههای اقتصاددانان، حاصلخیزی زمین اهمیتی نداشت. بدبختی این مناطق ناشی از نوع گیاهی بود که کشت میکردند.
البته این نظریه استحکام آهنینی ندارد. یکی از مشکلاتش این است که اغلب جوامعِ پرورشدهندۀ گیاهان غدهای در مناطقی گرمسیری میزیستند که در آن بیماریهای بومی نیز وجود داشت که رشد تمدنهای پیچیده را با کندی مواجه میکرد. انسانشناسان همچنین اظهار کردهاند که تاآنجاکه ما میدانیم، انسانها گیاهان غدهای را هزاران سال پس از غلات کشت کردند و بنابراین جوامعی که به پرورش غله میپرداختند، شروع زودتر و بهتری داشتند.
از همۀ اینها گذشته مسئلۀ اینکاها مطرح است که شاهد شکلگیری امپراتوریای بودند که هم غله پرورش میداد و هم سیبزمینی. اینکاها شیوهای را برای خشککردن انجمادی۲ سیبزمینیها پدید آوردند که از طریق رهاکردن این محصولات در ارتفاعات بالا انجام میگرفت. این فناوری به آنها امکان میداد که همان معاملهای را با سیبزمینی کنند که با غله انجام میدادند؛ یعنی آنها را تبدیل به محصولاتی فاسدنشدنی و قابلحمل میکردند که میشد بر آنها مالیات بست.
باوجوداین، تصور کلی مزبور، یعنی پیوند میان غلات و تمدن، هنوز هم اقتصاددانان رده بالا را مفتون خویش کرده است.
جوئل موکیر، استاد اقتصاد در دانشگاه نورثوسترن، این مقاله را در کلاسهای تاریخ اقتصادی خویش تدریس میکند. او میگوید: «این تلاشی است بسیار اصیل برای رسیدن به پاسخِ پرسشی بسیار قدیمی: چرا در برخی مناطق، شاهد ظهور سلسلهمراتبهایی نظیر دهقانان و کشیشان و اشراف و ازاینقبیل هستیم. آنها از تحلیل اقتصادی بهره میگیرند تا نکتهای را خاطرنشان سازند که بهنظر من اساساً درست است؛ یعنی اینکه بسیار مهم است که شما چه نوع گیاهی را پرورش میدهید و اینکه این گیاه بر انواع نهادهای سیاسیای که ایجاد میشوند، تأثیر میگذارد.»
نانسی کیان، استادیار رشتۀ اقتصاد در دانشگاه ییل میگوید: «این یکی از خلاقانهترین و هیجانانگیزترین ایدههایی است که پس از مدتها شنیدهام.» کیان بر آن است که حتی امروز هم دانش فیزیک حکم میکند که به اقتصاد سیبزمینیها رو بیاوریم، سیبزمینیهایی که بهنحو سرسامآوری در همان محلِ تولیدشان مصرف میشوند؛ چراکه بسیار سنگیناند و حملونقل آنها پرهزینه است. وی میگوید: «هشتاددرصد سیبزمینی را آب تشکیل میدهد. سیبزمینیْ غذایی واقعاً محلی است».
تردید دربارۀ قدرت سیبزمینی
برخی از انسانشناسان و باستانشناسان واکنشهای گوناگونی به این استدلال نشان دادهاند؛ چهاینکه از نظر آنها استدلال مزبور نقش عنصر انسانی را کمرنگ میکند. آنها شک دارند که گیاهان بتوانند کاملاً توضیح دهند که چرا برخی از تمدنها شکوفا شدند و برخی دیگر دچار رکود.
باستانشناسانی بهنام کنت فلانری و جویس مارکوس در کتاب خود با عنوان ایجاد نابرابری شواهدی ارائه میکنند مبنی بر اینکه سلسلهمراتب و نابرابری پیش از اقدام انسان به کشت گیاهان آغاز شده است. بسیاری از جوامعِ گردآورنده، ساختارهای طبقاتی پیچیدهای را بدون دستیازی به کشاورزی بسط دادند.
مارکوس، استاد دانشگاه میشیگان است. او در رایانامهای به من گفت: «در طول ۱۵۰ سال، باستانشناسان در حال پژوهش دربارۀ خاستگاههای نابرابری و برآمدن دولت بودهاند و من هیچ باستانشناسی را سراغ ندارم که ارزشی برای این ایده قائل شود که زراعت غلات فراتر از این فرایند نقشآفرینی کرده باشد. نابرابری از فرایندهای اجتماعی و سیاسی نشئت میگیرد و روندی زراعی نیست.»
باستانشناسان به طور فزایندهای میگویند که کلید فهم ظهور تمدن، مطالعۀ نهادهای سیاسی و مذهبی است. اکنون بسیاری بر آناند که جوامع نه بهسبب نیاز، بلکه بهدلایل فرهنگی فلاحت را در پیش گرفتند؛ یعنی برای خوشایند شاه یا عمل به مذهبشان. تی.داگلاس پرایس، استاد انسانشناسی در دانشگاه ویسکانسین است و دربارۀ خاستگاههای کشاورزی مطالعه میکند. او میگوید که فلاحتْ انتخابی آگاهانه بود که جوامعی برخوردار از سطوحِ ازپیشموجودِ پیچیدگیِ سیاسی به آن دست زدند.
پرایس میگوید: «مسئله بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که آنها ظاهراً تشخیص دادهاند.»
مورخان زمانی عقیده داشتند که بهسبب افزایشِ جمعیتْ مردم مجبور به درپیشگرفتن کشاورزی شدند؛ اما شواهد نشان میدهد که سبک زندگیِ شکارگر-گردآور بهاندازۀ کافی میتوانست نیازهای انسانها را برآورده کند. افزونبراین، به نظر میرسد که کشاورزی در مناطقی آغاز شده است که در آنجا انبوهی از غذاهای وحشی و جمعیتهای ثابتِ انسانی وجود داشته است. گذشته از مطالبۀ خوراک، باید انگیزههای دیگری نیز وجود داشته باشد. مطالعۀ استخوانها نشان میدهد که نخستین کشاورزانْ کوتاهقدتر و نحیفتر از همقطاران شکارگر-گردآور خویش بودند. به نظر میآید که کشاورزیِ اولیه اوضاع بسیار مصیبتبارتری نسبتبه خوراکجویی داشته است. پس چرا مردم به کشاورزی روی آوردند؟
پرایس در جستاری در سال ۱۹۹۵ نوشت: «پاسخ به چنین پرسشهایی دربارۀ گذار به کشاورزی بهوضوح ارتباط بیشتری با مناسبات درونی اجتماعی دارد.»
بههرحال خیلی در حق سیبزمینی جفا نکن
ممکن است که هریک از این افراد تا اندازهای محق باشند. شاید جوامع بهصورت طبیعی گرایش به پیچیدگی داشته باشند؛ اما وجود مواد قابلسرقت مانند غلات احتمالاً این روند را در برخی از مناطق جهان تسریع کرده است.
رابرت بتینگر، استاد جامعهشناسی در دانشگاه اروین کالیفرنیا با نظریۀ اقتصاددانانْ همدلی میکند؛ چه اینکه این نظریه شبیه یکی از ایدههای خودش است که حاصل پژوهش دربارۀ شکارگران-گردآوران باستانی است.
پژوهش بتینگر پرده از رازی باستانی برمیدارد: چرا مردم کالیفرنیای ماقبلِ تاریخ، عمدتاً میوۀ بلوط میخوردند و نه ماهی قزلآلا. ماهی در این منطقه فراوان بود و صید آن آسان. فناوری لازم برای خشککردن و نگهداری گوشت هم وجود داشت. اما بهدلایلی، جوامع برای مدتی طولانی تمرکز خود را بر گردآوری بلوط گذاشتند، کاری که وقتگیرتر از ماهیگیری بود و ارزش غذایی کمتری داشت.
بتینگر میگوید که جوامع اولیه توجهی به قزلآلا نداشتند؛ چون قزلآلا چیزی است که وی آن را نوعی منبع «پرمشقت در آغاز» مینامد. برای صید قزلآلا و خشککردن آن نیاز به کار و تدارکات بسیار زیادی وجود دارد؛ اما بعد از انجام این مراحل، دزدیدن قزلآلا یا استفادۀ انگلوار از ذخیرۀ همسایهتان راحت است. درعوض، میوۀ بلوط «پرمشقت در پایان» است. تبدیل انباری از میوههای بلوط به غذا مستلزم فعالیت بسیار زیادی است و دزدیدن آن دردسر زیادی دارد.
بتینگر و مؤلف همکار او مینویسند هنگامی که قبایل کالیفرنیا زندگی کوچنشینیشان را کمتر کردند، تعداد هرچه بیشتری از آنها رو به صید قزلآلا آوردند. آنها چون در منطقهای معین اقامت میگزیدند، میتوانستند از ذخایر ماهیهای خویش بهتر دفاع کنند.
بتینگر میگوید: «این کار نیازمند توانایی برای تصاحب کار دیگران است. برخی منابع کار بسیار بیشتری میطلبند.»
ازیکمنظر، کشاورزی درنهایت نوعی منبع پرمشقت در آغاز است. کاشت و برداشتِ گیاهان خوراکی نیازمند میزان بسیار بالایی از فعالیت است. بنابراین ممکن است این تصور پیش آید که فعالیت زراعی تنها میتواند در میان تمدنهایی شکوفا شود که برای جلوگیری از استفادۀ انگلوار از ذخایر همسایگان، نظامی از حقوق مالکیت دارد و نیز نیازمند اشکالی از دفاع از خود در برابر تهدیدات خارجی است.
در پرتو همین امر، میتوان بهشکل معقولی تصور کرد که انواع گوناگون گیاهان خوراکی فشارهای گوناگونی را بر جوامع وارد میآوردند؛ به این معنی که غلات که بیشتر در معرض خطر سرقت قرار داشتند، رشد تمدنها را شتاب بخشیدند، درحالیکه گیاهان غدهای مردمان را راکد نگه داشتند.
اگر این نظریه شمهای از حقیقت داشته باشد، حامل کنایهای تکاندهنده خواهد بود. سیبزمینی احتمالاً یکی از مصایب عصر باستان بوده است؛ اما در دوران مدرن تبدیل به موهبتی شده است.
کیان، یکی از اقتصاددانان دانشگاه ییل، و ناتان نان، یکی از اقتصاددانان دانشگاه هاروارد، در مقالۀ معروفی میگویند که سیبزمینی سفید پس از آنکه از قارۀ امریکا به اروپا آورده شد، انقلابی در کشاورزی این قاره پدید آورد. این گیاه بهنحوی شگرف میزان غذایی را که مردم میتوانستند تولید کنند، افزایش داد؛ آنهم بهویژه در مناطقی که برای کشت غله مناسب نبود. بین سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۹۰۰، جمعیت جهان تقریباً سه برابر شد. در این میان کیان و نان اعتبار بسیار زیادی برای سیبزمینی قائل میشوند.
اقتصاددانان مزبور میگویند: «طبق محافظهکارانهترین تخمینهای ما، آشنایی با سیبزمینی زمینهساز رشد حدود یکچهارم جمعیت جهان و افزایش شهرسازی در میان سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۹۰۰ شد.»
امروزه سیبزمینی یکی از مهمترین گیاهان خوراکی است. طبق برآورد سازمان کشاورزی امریکا، مردم این کشور حدود ۵۷ کیلوگرم سیبزمینی در هر سال مصرف میکنند.
چین بهعنوان بزرگترین تولیدکنندۀ سیبزمینی میکوشد مردمش را متقاعد کند که گیاهانِ غدهایِ بیشتری مصرف کنند و کمتر بر برنج و غلات اتکا نمایند. بهگزارش چاینا دیلی در سال گذشته، رئیس سازمان ملی برنامهریزی کشور چین اعلام کرد که «بهزودی سیبزمینی تبدیل به یکی از غذاهای اصلی جدید مردم چین بعد از برنج، گندم و ذرت خواهد شد». همچنانکه خبرگزاری بلومبرگ اشاره کرده است، سیبزمینی که بهطور روزافزونی به آب کمتری برای پرورش نیاز پیدا میکند، برای کشوری مثل چین جذابیت بسیاری دارد، کشوری که جمعیتی بسیار زیاد و دغدغههای محیطزیستی عاجلی دارد.
شاید سیبزمینی گذشتۀ شومی داشته باشد، اما اکنون با آن نشاستههای طلاییرنگ دلچسبش که میتوان بهخوبی بر روی کره مالید و با سس گوجهفرنگی مصرف کرد، حیثیت خود را اعاده کرده است.
از همۀ اینها گذشته، تمدن ما بدون سیبزمینی سرخکرده به کجا خواهد رفت؟
پینوشتها:
• این مطلب را جف گو نوشته است و در تاریخ ۲۵ آوریل ۲۰۱۶ با عنوان «The sinister, secret history of a food that everybody loves» در وبسایت واشنگتنپست منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۹۵ آن را با عنوان «تمدن بدون سیبزمینی سرخکرده به کجا خواهد رفت؟» و با ترجمۀ محمد غفوری منتشر کرده است.
•• جف گو (Jeff Guo) روزنامهنگار و خبرنگار اقتصادی-سیاسی است.
[۱] Guns, Germs and Steel,، germ علاوه بر میکروب، بهمعنای دانه و ریشۀ گیاه نیز هست و با توجه به محتوای کتاب، احتمالاً ترجمۀ درست نام کتاب، اسلحه، دانه و فولاد است. اما از آنجا که مترجم کتاب به فارسی، آن را به «اسلحه، میکروب و فولاد» ترجمه کردهاند، ما نیز همین عنوان را در متن آوردیم.
[۲] freeze-drying: خشککردن انجمادی بهطور خلاصه فرایندی است که در طی آن مادهای را منجمد میکنند و سپس با کاهش فشار سامانه، آب منجمد درون ماده مورد نظر را بهطور مستقیم به بخار تبدیل میکنند؛ یعنی تصعید. از این فرایند برای افزایش مدت نگهداری مواد غذایی و دارویی و همچنین آسانکردن حملونقل آنها بهره میبرند [ویکی پدیا].
همه نگران اقتدارگرایی روبهشد راستگرایان در جهان سیاستاند، اما شاید خطر اصلی جای دیگری باشد
راه آزادی، کتاب جدید جوزف استیگلیتز، تأملی انتقادی بر سیاست و اقتصاد نئولیبرال است
یک سوم کل غذای تولیدی جهان دور ریخته میشود
نوجوانانی که در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند بهشکل روزافزونی روانرنجور شدهاند. چرا؟