گفت‌وگو

سندل: ترامپ و برکسیت‌ها از شکست نخبگان قدرت می‌گیرند

تحلیلی از بازگشت برکسیت‌ها در بریتانیا، جنبش‌های پوپولیستی در اروپا و ترامپ در ایالات‌متحدۀ امریکا

سندل: ترامپ و برکسیت‌ها از شکست نخبگان قدرت می‌گیرند

بریتانیا در ظاهر جامعه‌ای راکد به نظر می‌رسد؛ اما گویی اکنون در آستانۀ انفجار است. در سال ۲۰۱۴ رفراندوم اسکاتلند برگزار شد و کمابیش شاهد تجزیۀ دولت بریتانیا بودیم. حالا خبر برگزاری رفراندوم جدایی بریتانیا از اتحادیۀ اروپا و نتیجۀ آن به شوک خبریِ این روزها بدل شده است. چرا بریتانیایی‌ها چنین بی‌قرار و ناراضی‌اند؟ چه نیروهایی مطالبات برکسیت‌ها، طرف‌داران جدایی از اتحادیۀ اروپا را تعیین می‌کنند؟ چرا در این‌خصوص این‌همه پرسشِ بی‌پاسخ وجود دارد؟

NewStatesman

Michael Sandel: energy brexiteers and trump born failure elites

گفتوگوی جیسن کاولی با مایکل سندِل، نیواستیتسمن
جیسن کاولی: بگذارید با برکسیت‌ها۱ شروع کنیم. خیلی به زمان رأی‌گیری نزدیک شده‌ایم. هوادارانِ ماندن در اتحادیه جهش بزرگی در نظرسنجی‌ها داشته‌اند؛ اما از وقتی‌که بحث‌وجدل عمومی دوباره به مهاجرت، نفوذپذیری مرزها و آزادیِ جابه‌جایی کارگران مهاجر در اروپا کشیده است، رأی به ماندن در اتحادیه به‌نحو محسوسی کاهش یافته است. مطالبات برکسیت‌ها را چه نیروهایی تعیین می‌کنند؟

مایکل سندل: به‌عنوان ناظر بیرونی، در جایگاهی نیستم که به بریتانیایی‌ها بگویم باید به کدام طرف رأی بدهند. فکر می‌کنم درواقع دو پرسش وجود دارد: پرسش نخست این است که آیا برکسیت برای اروپا خوب خواهد بود و پرسش دیگر اینکه آیا برکسیت برای بریتانیا خوب خواهد بود یا نه. به‌نظر من، ماندن بریتانیا در اتحادیۀ اروپا برای اتحادیه خوب است؛ اما اینکه این اتفاق برای بریتانیا هم خوب باشد یا نه، امری است که رأی‌دهندگان بریتانیایی باید درباره‌اش تصمیم بگیرند.

بخش زیادی از بحث‌وجدل فعلی به مسئلۀ اقتصاد، اشتغال و تجارت و رونق اقتصادی برمی‌گردد؛ اما حدس من این است که رأی‌دهندگان رأی خود را کمتر بر اساس مسائل اقتصادی به صندوق خواهند انداخت و بیشتر بر اساس مسائل فرهنگی و دغدغه‌های هویتی و حس تعلقْ رأی خواهند داد.

کاولی: بریتانیا در ظاهر جامعه‌ای راکد به نظر می‌رسد؛ اما گویی اکنون در آستانۀ انفجار است. در سال ۲۰۱۴ رفراندوم اسکاتلند برگزار شد و کمابیش شاهد تجزیۀ دولت بریتانیا بودیم. حالا رفراندومی داریم دربارۀ اینکه کماکان عضوی از اتحادیۀ اروپا باقی بمانیم یا نه. چرا این‌همه پرسشِ بی‌پاسخ وجود دارد؟ چرا بریتانیایی‌ها چنین بی‌قرار و ناراضی‌اند؟

سندل: فکر می‌کنم ناآرامی‌ای که شما توصیفش کردید، از نگرانی عمیق‌تری دربارۀ دمکراسی حکایت دارد که ما امروزه در بیشترِ دمکراسی‌های جهان شاهد آنیم. درحال‌حاضر سرخوردگی گسترده‌ای دربارۀ سیاست، سیاست‌مداران و احزاب سیاسیِ مستقر وجود دارد. این مسئله چهار دلیل دارد: یکی اینکه شهروندان در اغلب دمکراسی‌ها تاحدی از تعابیر پوچِ گفتمان عمومی دلسرد و نومید شده‌اند. در اغلب دمکراسی‌ها سیاست‌مداران از پرداختن به پرسش‌های اصلی وامانده‌اند. پرسش‌های اصلی یعنی پرسش‌هایی که بیشترین اهمیت را دارند و شهروندان بیش از سایر پرسش‌ها دغدغه‌شان را دارند. این پرسش‌ها عمدتاً درخصوص جامعۀ عادلانه، خیر جمعی، نقش بازارها و معنای شهروندبودن هستند. منشأ دوم سرخوردگی این واقعیت است که مردم احساس می‌کنند کنترل کم‌وکمتری بر نیروهایی حاکم بر زندگی خود دارند. به نظر می‌رسد که پروژۀ دولت دمکراتیکِ مردمی از بین انگشتان ما فرولغزیده است. دلیل رونقِ جریانات سیاسی و احزابِ ضد وضع موجود در سرتاسر اروپا و امریکا نیز احتمالاً همین است.

کاولی: یکی از شعارهای کلیدی برکسیت‌ها به‌دست‌گرفتن کنترل امور است. چرا این شعار بر بسیاری اثر می‌کند؟ آیا خود شما هم تاحدی با این سیر استدلالی همدلید؟

سندل: خب طنین گستردۀ این صدا را اکنون از همه‌ جا می‌توان شنید؛ از بریتانیا گرفته تا کمپین‌های انتخاباتی امریکا. کافی است اندکی به صدای احزاب ضدوضع موجود در سرتاسر اروپا گوش بسپارید. مضمونی که در میان تمامی این جنبش‌های سیاسی متنوع مشترک است، پس‌گرفتن کنترل امور است؛ یعنی کنترل نیروهایی که بر زندگی‌های ما تسلط دارند و نیز به‌سخن‌درآوردن دوبارۀ مردم. به‌لحاظ موضع شخصی، باید بگویم که با این موجِ احساسات همدلی دارم؛ اما با بسیاری از جنبش‌های سیاسی‌ای که از دل این موج برآمده‌اند، مخالفم.

یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های نسل قبلیِ احزاب اصلی، شکستشان در جدی‌گرفتن مردم و گفت‌وگوی بی‌واسطه با آرمان‌های آن‌ها بود. مردم به‌هیچ‌عنوان احساس نمی‌کردند که در شکل‌دهی به نیروهایی که بر زندگی‌شان تسلط دارند، سهمی معنادار داشته‌اند. این پرسش، کمابیش، پرسشی است دربارۀ ماهیت دمکراسی: دمکراسی در عمل چه معنایی دارد؟ این پرسش تا حد زیادی به پرسش از فرهنگ و هویت نیز مربوط است؛ چراکه احساسِ ازدست‌دادنِ کنترل امور تااندازه‌ای ناشی از احساس شکست پروژۀ دولت مردمی۲ است. وقتی این احساس با مسئلۀ مرزها درهم می‌آمیزد، درمی‌یابیم که خواست تجدید کنترل بر مرزها ناشی از ارتباط نزدیک میان احساس ناتوانی و احساسِ به‌یغمارفتن هویت است.

بخش بزرگی از رأی‌دهندگانِ طبقۀ کارگر احساس می‌کنند که نه‌تنها اقتصادْ آن‌ها را پشت سر خود جا گذاشته، بلکه فرهنگ نیز چنین کرده است. آن‌ها احساس می‌کنند که منشأ شرافتشان، یعنی شرافت کار، بر اثر این موارد، فرسوده شده و به سخره گرفته شده است: نخست، گسترش جهانی‌سازی؛ دوم، ظهور فاینانس، یعنی توجهی که احزاب در سرتاسر جهان، بی‌مضایقه، نثار نخبگان مالی و اقتصادی می‌کنند؛ سوم، تأکید احزاب سیاسی موجود بر تکنوکرات‌ها. فکر می‌کنم نسل قبلیِ احزاب سیاسی چنین گرایش‌هایی داشتند. بخش عمده‌ای از نیرویی که به احساسات برکسیتی جان می‌بخشد، در نتیجۀ شکست نخبگان و احزاب سیاسی مستقر پدید آمده است.

کاولی: یکی از جریانات جالب‌توجه دراین‌میان، شکست بدنۀ اصلی احزاب سوسیال‌دمکرات در سرتاسر اروپاست که این شامل شکست حزب کارگر نیز می‌شود. بسیاری از مردمی که قبلاً ممکن بود تحت‌تأثیر چپ میانه قرار بگیرند یا از آن حمایت کنند، الان جذب جریانات پوپولیستی، هم از جناح چپ و هم از جناح راست می‌شوند. چرا سوسیال‌دمکراسی دارد شکست می‌خورد؟

سندل:
سوسیال‌دمکراسی اکنون بیش از هر زمان دیگری نیازمند تجدید حیات است؛ چون در طول دهه‌های گذشته نیرو و اهداف اخلاقی و مدنی خود را از دست داده است و جهت‌گیری سیاسی آن بسیار مدیریتی و تکنوکراتیک شده است. سوسیال‌دمکراسی قابلیت اثرگذاری بر قشر کارگر را از دست داده و دیدِ آن، خاصه دیدِ اخلاقی و مدنی‌اش، تضعیف شده است. پس از جنگ جهانی دوم، سوسیال‌دمکراسی الهام‌بخش دو نسل بود. چشم‌انداز حیات‌بخشش این بود که دولت رفاه تشکیل دهد و جایگاه این دولت‌ها را مستحکم‌تر کند. می‌خواست قدرت بی‌قیدوبند سرمایه‌د‌اری بازاری را تعدیل و در آن نوعی توازن ایجاد کند.

این علتِ وجودی سوسیال‌دمکراسی بود و این علت وجودی به هدفی بزرگ‌تر گره خورده بود؛ یعنی قدرتمندساختن کسانی که در رأس نظام طبقاتی نبودند: قشر کارگر و مردان و زنان معمولی. سوسیال‌دمکراسی می‌خواست به احساس همبستگی مردم بال‌وپر بدهد و مفهومی از شهروندی را جا بیندازد که بتواند افراد جامعه را قادر سازد که بگویند ما همه با هم هستیم؛ اما در طول سه یا چهار دهۀ گذشته این احساس هدفمندی از میان رفته است و من فکر می‌کنم گم‌شدن این احساس از عصر ریگان‌تاچر شروع شد.

کاولی: آیا منظورتان چرخش نئولیبرالیستی در اواخر دهۀ هفتاد است که خودتان آن را «خودبرترانگاری بازار»۳ خوانده‌اید؟

سندل: بله، از آنجا شروع شد؛ ولی حتی ریگان و تاچر هم از عرصۀ نمایش سیاسی بیرون رفتند و جای خود را به رهبران چپ میانه‌ای چون بیل کلینتن در امریکا، تونی بلر در بریتانیا و گرهارد شرودر در آلمان دادند. این رهبران فرض اساسی سال‌های ریگان‌تاچر، یعنی ایمان به بازار را به چالش نکشیدند. آن‌ها قدرت بازار را تعدیل کردند؛ اما ایمان به بازار را تقویت کردند و این فرض را تثبیت کردند که بازارها مهم‌ترین ابزار برای دست‌یابی به خیر جمعی‌اند. درنتیجه، چپ میانه توانست زمام سیاست را از نو به دست بگیرد؛ اما در بازتصویرکردن مأموریت و هدف سوسیال‌دمکراسی شکست خورد. سوسیال‌دمکراسی به امری پوچ و مهجور بدل شد. این پروژه هنوز ناتمام است.

کاولی: حتی پس از بحران مالی هم ناتمام باقی ماند؟ بسیاری از چپ‌ها بحران مالی را نوعی جنبش سوسیال‌دمکرات بالقوه تلقی کردند.

سندل: درست است و فکر می‌کنم بسیاری از ما انتظار داشتیم که بحران مالیْ نقطۀ پایانی باشد بر پذیرش بی‌قیدوشرط ایمان به بازار و آغازی باشد بر مباحثاتی جدید دربارۀ اینکه نقش و حدود بازار در جامعۀ خوب چه باید باشد؛ اما متأسفانه بحران مالی رخ داد و سپری شد و گرچه ما مباحثاتی درخصوص اصلاحات نظارتی داشتیم، به‌ندرت مباحثاتی دربارۀ طبقات در گرفت. هنوز هم که هنوز است، مباحثات بنیادین‌تر در این باره که نقش بازارها در جامعۀ خوب چه باید باشد، صورت نگرفته است. درنتیجه، نه‌تنها سوسیال‌دمکراسی جدال را باخته است، بلکه در شکل‌دادن به مفهوم دمکراسی، به‌مثابۀ حکومت مردمی و نیز آفرینش چشم‌اندازی برای خلق جامعه‌ای عادلانه نیز شکست خورده است. بنابراین کاملاً قابل‌درک است که حامیان انتخاباتیِ سنتی آن، یعنی طبقۀ کارگر و طبقات متوسط، اعتماد خود را به این احزاب از دست بدهند؛ یعنی اعتماد به اینکه احزاب سوسیال‌دمکرات می‌توانند محملی برای تحقق دوبارۀ حس همبستگی و مسئولیت متقابل یا ابزاری برای تحقق پروژه‌های دمکراتیک عمومی باشند.

کاولی: شاید هم مردم به‌خاطر ناکامی‌های اقتصادی اواسط تا اواخر دهۀ هفتاد، ازهم‌پاشیده‌شدن اجماع بعد از جنگ، رکود تورمی و مسائلی ازاین‌دست اعتمادشان را به دولت از دست داده‌اند.

سندل: فکر می‌کنم ازدست‌رفتن اعتماد به دولت نیز مؤثر باشد؛ اما به‌نظر من منشأ اصلیِ ازدست‌رفتن اعتماد به دولت این است که دولت‌های دمکراتیک به‌نحو سنتی یکی از اهداف اصلی خود را این می‌دانستند که ابزاری برای تحقق حکومت مردمی باشند؛ یعنی اینکه شهروندان را توانا کنند تا آن‌ها بتوانند سهمی مؤثر در شیوۀ حکومت‌داری داشته باشند. اما امروزه، در عمل به نظر می‌رسد که دولت‌ها بیشتر به مانعی بر سر راه مشارکت سیاسیِ معنادار و حکومت مردمی بدل شده‌اند تا به ابزاری در راه تحقق آن. ازنو جان‌گرفتنِ سوسیال‌دمکراسی نه‌تنها محتاج صورت‌بندی مفهوم جامعۀ عادلانه است، بلکه محتاج صورت‌هایی از مشارکت سیاسی است که بتوانند وعده‌های دمکراتیک را ازنو برقرار کنند.

مورد اخیر به‌اندازۀ صورت‌بندی مفهوم جامعۀ عادلانه اهمیت دارد. فعالیت‌های مدنی و نهادها می‌توانند به پروژۀ دمکراسی به‌مثابۀ ابزاری برای تحقق حکومت مردمی جانی تازه ببخشند. دولت‌های موجود در تحقق این مهم شکست خورده‌اند. فکر می‌کنم وقتی مردم به اتحادیۀ اروپا نظر می‌کنند، احساس می‌کنند که اتحادیۀ اروپا هم نمی‌تواند ابزاری برای تحقق حکومت دمکراتیک مردمی باشد. بنابراین فکر می‌کنم هم دولت‌های ملی و هم اتحادیۀ اروپا از این منظر شکست خورده‌اند.

کاولی: خب پس ما چه راهِ چاره‌ای داریم؟ حدس می‌زنم این حرف‌ها ما را به همان نقطه‌ای می‌رساند که در آن بریتانیا دارد به برکسیت‌ها نزدیک می‌شود. همین‌طور است؟

سندل: فکر می‌کنم الان یگانه چارهْ واکنشی مقتدرانه است و این واکنش قابل‌درک است. حتی فکر می‌کنم اشتباه است که این واکنش را فقط در مردمی خلاصه کنیم که ناگهان له یا علیه مهاجران عمل می‌کنند؛ انگار که مسئلۀ واکنش فقط مسئلۀ تعصب کورِ مردمی بدبخت و بی‌انصاف است. این خیلی اهمیت دارد که افرادی که مدافعِ ماندن در اتحادیۀ اروپا هستند، بتوانند تصوری از اروپا ارائه کنند که بتواند پاسخ‌گوی ولع بی‌پاسخ برای حکومتی مردمی و معنادار باشد و درواقع پاسخ‌گوی این ولع برای داشتن صدایی از آنِ خود باشد.

کاولی: اما اهمیت اتحادیۀ اروپا در مقام بازاری اجتماعی با معیارها و قواعد اجتماعیِ‌ از آنِ خود چه می‌شود؟ آیا این بازار به‌نحو بالقوه پیشرو نیست؟ اتحادیۀ اروپا می‌تواند قوانینی را بر دولت‌های قدرتمند تحمیل کند که به نفع کارگران است.

سندل: اتحادیۀ اروپا به‌نحو بالقوه در دستاوردهای مربوط به قواعد و قوانین پیشروست؛ اما این کافی نیست. قوانین اجتماعیِ دولتِ ناظر، هرچقدر هم که مطلوب و مؤثر باشند، برای جلب حمایت مردم نابسنده خواهند بود؛ مگر آنکه فرایند نظارتی با فرایند دمکراتیک آمیخته شود؛ یعنی فرایندی که در آن مردم به‌عنوان شهروندانی به رسمیت شناخته می‌شوند که صدا و سهمی از آنِ خود دارند.

بهره‌مندی از قوانین اجتماعی‌ای که اتحادیۀ اروپا ترویجشان می‌دهد، مطبوع است. این قوانینْ نیروهای بازار را تعدیل می‌کنند و از کارگران و محیط‌زیست، سلامت و امنیت حمایت می‌کنند. تمامی این‌ها خوب‌اند؛ اما کافی نیستند و من فکر می‌کنم تنها زمانی می‌توان از این قواعد از منظر سیاسی دفاع کرد که مردم احساس نکنند این قواعد به‌دست بوروکرات‌های بی‌نام‌ونشانی در بروکسل بر آن‌ها تحمیل شده است. حتی اگر این بوروکرات‌های بی‌نام‌ونشانْ قوانین اجتماعیِ بسیار خوبی را اشاعه دهند، مردم صدا و سهم خود را می‌خواهند. مردم سیستمی دمکراتیک و قدرتمند می‌خواهند. نادیده‌گرفتن این واقعیت اشتباه است.

کاولی: یک پرسش کلی‌تر: می‌توان جهانی‌سازیِ بازار آزاد را مهار کرد؟ می‌توانیم وارد عصر اقتصادی شویم که حمایتگرتر است؟ لفاظیِ ترامپ را در نظر بگیرید.

سندل: من هیچ همدلی‌ای با سیاست‌های ترامپ ندارم؛ اما تصور می‌کنم که موفقیت ترامپ بازتاب شکست احزاب مستقر و نخبگانِ هر دو حزب در مواجهه با احساسِ نبودِ کنترلی است که ما در بخش عظیمی از طبقۀ متوسط با آن روبه‌رو هستیم. احزابِ غالب در پاسخ به این مطالبات شکست خورده‌اند. چیزی که ترامپ درواقع به آن متوسل می‌شود، احساسی است که بخش عظیمی از طبقۀ کارگر دارد. این طبقه احساس می‌کند نه‌تنها اقتصادْ او را پشت سر گذاشته، بلکه فرهنگ هم دیگر برای کار و تلاش او احترامی قائل نیست.

این بی‌احترامی به کار و تلاش ارتباط مستقیمی دارد با مزیت‌های گسترده‌ای که در دهه‌های اخیر به وال‌استریت و کسانی تعلق گرفته است که در صنعت فاینانس کار می‌کنند. این بی‌احترامی ارتباط مستقیمی دارد با روند روبه‌رشد فاینانس‌سازیِ اقتصاد امریکا و تنزلِ تولید و کار به‌معنای سنتی آن. در امریکا این احساس وجود دارد که نه‌تنها به‌واسطۀ موافقت‌نامه‌های تجاری و پیشرفت‌های تکنولوژیک، مشاغل از بین رفته‌اند، بلکه منافع اقتصادی‌ای که به این موافقت‌نامه‌ها و تکنولوژی‌ها وابسته بودند نیز ابداً نصیب طبقۀ متوسط یا طبقۀ کارگر نشده‌اند و صرفاً اشخاصی در رأس قدرت از آن بهره‌مند شده‌اند. این احساسِ بی‌عدالتی است؛ اما بیش از این احساس، این واقعیت مطرح است که ماهیت احزاب سیاسی در هر دو جناحِ دمکرات و جمهوری‌خواه، از احزاب امریکایی سخن می‌گویم، از سال‌های کلینتون به‌این‌سو برای برآوردن هزینه‌های کمپین‌های انتخاباتی عمیقاً به صنعت فاینانس وابسته شده است.

کاولی: مثلاً آدم به یاد رابطۀ خانوادۀ کلینتون با گلدمن ساکس می‌افتد.

سندل: بله، این مثالی است از اینکه حزبی دمکراتیک چنان به وال‌استریت نزدیک شده است که دیگر در برابر قدرتِ پول‌های عظیم در سیاست یا در برابر صنعت فاینانس و تأثیرش بر سیاست، وزنه‌ای به حساب نمی‌آید. به همین دلیل بود که برنی سندرز توانست، موفقیتی بسیار فراتر از تصور همگان به دست آورد؛ گرچه او نمی‌تواند نامزد نهایی حزب شود. در ابتدا تصور می‌شد که سندرز کاندیدایی حاشیه‌ای باشد که شاید پنج‌تا ده‌درصد آرا را از آنِ خود کند؛ اما حالا سندرز در بسیاری از حوزه‌های انتخابات مقدماتی دمکرات‌ها کلینتن را تقریباً تا مرز شکست برده است. هیچ‌کس نمی‌توانست چنین چیزی را تصور کند.

جریان غالب حزب دمکرات چنان صنعت فاینانس را در آغوش کشیده که دیگر به‌هیچ‌وجه در مواجهه با بحران‌های مالی یا پیامدهای آن یا در مباحثات نظارتی وزنۀ مؤثری به حساب نمی‌آید. این مایۀ شگفتی است که ترامپ از جناح راست و سندرز از جناح چپ چنین هم‌پوشانی وسیعی دارند. هر دوی آن‌ها منتقد موافقت‌نامه‌های تجارت آزادی بوده‌اند که به کمپانی‌های چندملیتی سود می‌رساند. هر دوی آن‌ها منتقد صنعت فاینانس بوده‌اند که در عمل به کارگران کمکی نرسانده است.

برنی سندرز منتقد بزرگ نقش پول در انتخابات بود و ترامپ نیز، گرچه میلیاردر است، به خشمی متوسل می‌شود که متوجهِ نقشِ پول در سیاست است. او حداقل در طول انتخابات مقدماتی ادعا می‌کرد که هزینه‌های کمپینِ خود را می‌دهد و به وال‌استریت وابسته نیست. سندرز و ترامپ، گذشته از رویکردهای ایدئولوژیک متفاوتشان، هر دو از سرخوردگی‌ای بهره می‌برند که بازتابی است از شکست احزاب غالب.

کاولی: محدودیت‌های بازار چه هستند؟ بدیل خودبرترانگاری بازار، خاصه وقتی سوسیال‌دمکراسی معتدل در بحران است، چه می‌تواند باشد؟

سندل: تنها راه مهارکردنِ اقبال غیرعقلانی به بازارْ تجدید حیات گفتمان عمومی با مشارکت‌دادن هرچه مستقیم‌تر عموم در مطالبات ارزش‌هاست. سوسیال‌دمکراسی باید به ریشه‌های خود، یعنی نقد اخلاقی و مدنیِ زیاده‌روی‌های نظام سرمایه‌داری بازگردد و از سویه‌های مدیریتی و تکنولوژیک خود بکاهد. سوسیال‌دمکراسی باید در حوزۀ فلسفه و ایدئولوژی بر مفهوم جامعۀ عادلانه، خیرعمومی و آموزش مدنی و اخلاقی، تا آنجا که به دمکراسی و توانمندسازی مردم مرتبط است، تمرکز کند. این پروژه‌ای بزرگ است و هنوز هیچ‌یک از احزاب سوسیال‌دمکراتِ معاصر به اهمیت آن پی نبرده‌اند.

پاسخ تازه و اصلاح‌شدۀ سوسیال‌دمکراسی به قدرت بازارها باید جایی هم برای نهادها در نظر بگیرد که برای تحقق حکومت مردمی ضروری هستند. نهادها صور تحقق دمکراسی مشارکتی در عصر جهانی‌سازی هستند؛ یعنی عصری که در آن قدرت، علی‌الظاهر، به انجمن‌ها و نهادهای فراملیتی سرریز می‌کند. ازطرف‌دیگر مهم است که راه‌هایی برای ارتقای دمکراسی مشارکتی بیابیم. این مسئله مستلزم تخیل و شجاعت سیاسی است. این پروژه‌ای درازمدت است و چالشی است که پیشاروی ما باقی خواهد ماند؛ اما فکر می‌کنم در‌عین‌حال که در دلِ این چالش بزرگ پیشرفت‌هایی می‌کنیم، سیاست دمکراتیک کماکان در برابر بازگشتی که شاهد آنیم، آسیب‌پذیر باقی خواهد ماند: بازگشت برکسیت‌ها در بریتانیا، برخی جنبش‌های پوپولیستی در اروپا و ترامپ در ایالات‌متحدۀ امریکا.

بدیلی وجود دارد؛ اما بدیل این است که از رویکرد مدیریتی و تکنوکراتیک به سیاست، فراتر برویم، رویکردی که مشخصۀ اصلی احزاب مستقر و نخبگان این احزاب است. بدیل این است که ازنو با مطالباتی که مردم درپی‌شان هستند، پیوند یابیم.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب گفت‌وگویی با مایکل سندِل است و در تاریخ ۱۳ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان «Michael Sandel: energy brexiteers and trump born failure elites» در وب‌سایت نیواستیتسمن منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۶ تیر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «سندل: ترامپ و برکسیت‌ها از شکست نخبگان قدرت می‌گیرند» و با ترجمۀ سید علی تقوی‌‌نسب منتشر کرده است.
•• مایکل سندِل (Michael Sandel) فیلسوف سیاسی، استاد دانشگاه هاروارد و نویسندۀ کتاب پول چه چیز را نمی‌تواند بخرد؛ محدویت‌های اخلاقی بازار (What Money Can’t Buy: The Moral Limits of Markets) است.
••• جیسن کاولی (Jason Cowley) ویراستار ارشد سابق آبزرور، نویسندۀ سابق تایمز و ویراستار نیواستیتسمن است.
[۱] Brexiteers: هواداران جدایی بریتانیا از اتحادیۀ اروپا. این واژه از درهم‌آمیختن دو بخش اول واژه‌های British و Exit ساخته شده است [مترجم].
[۲] self-government
[۳] market triumphalism

مرتبط

چرا قوانین بین‌المللی علیه نسل‌کشی در جلوگیری از تکرار این جنایت ناتوان بوده‌اند؟

چرا قوانین بین‌المللی علیه نسل‌کشی در جلوگیری از تکرار این جنایت ناتوان بوده‌اند؟

کنوانسیون نسل‌کشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند

چطور آمریکا اقتصاد بین‌الملل را به سلاح تبدیل کرد؟

چطور آمریکا اقتصاد بین‌الملل را به سلاح تبدیل کرد؟

آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

چطور جامعۀ اسرائیل با جنایت‌های ارتش خود در غزه و لبنان کنار می‌آید؟

باشگاه راست‌گرایان هوادار دیکتاتوری

باشگاه راست‌گرایان هوادار دیکتاتوری

تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راست‌گرایان آمریکاست

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0