واقعگرایی نوین میگوید انقلاب ممکن است اما نیاز به عملِ واقعی دارد و نه صرف اندیشهها
واقعگرایی نوین فلسفهای نوپا و بینالمللی است که قصد دارد همچون پستمدرنیسم، هرمنوتیک و ساختشکنی از حصار تنگ دانشگاه فراتر رود و بر فضای اجتماع اثرگذار باشد. ماوریتسیو فِرّاریس، استاد دانشگاه تورین، از شارحان برجستۀ نظریۀ واقعگرایی نوین و نویسندۀ کتاب «مقدمهای به واقعگرایی نوین» است.او در مصاحبۀ پیشِرو ابتدا مفاهیمِ کلیدیِ واقعگرایی نوین را توضیح میدهد و سپس تفاوت آراء خویش با فوکو و دریدا را برمیشمرد.
11 دقیقه
گفتوگوی مانوئل کارتا با ماوریتسیو فِرّاریس، فیلاسافی نو —
مانوئل کارتا: پروفسور فِرّاریس، آیا کلمات کلیدیای وجود دارند که توضیح آنها خوانندگان را در فهم واقعگرایی نوین یاری رساند؟
ماوریتسیو فِرّاریس: من هفت واژه به ازای هفت روز هفته خواهم گفت:
افراد۱: هستیشناسی (چیزهایی که هستند) تنها از افراد شکل گرفته است: این مصاحبه؛ طوفان تابستانی؛ مورچهای که روی میز من راه میرود. واضح است که معرفتشناسی (چیزی که ما دربارۀ چیزهایی که هستند، میدانیم) دربارۀ «مصاحبهها»، «طوفانها» و «مورچهها»، با استفاده از واژگان و مفاهیمی صحبت میکند که به این مجموعه از چیزها ارجاع میدهند؛ اما مجموعۀ چیزهایی که این واژگان به آنها ارجاع میدهند، جز در اندیشه وجود ندارند.
اصلاحناپذیری۲: این مسئله که افراد، مستقل از اندیشه وجود دارند، با این حقیقت ثابت میشود که قدرتِ اندیشه نمیتواند آنها را اصلاح کند یا بهبود بخشد. این در تضاد مستقیم با تصورات۳ و مفاهیم۴ است؛ یعنی چیزهایی که تا جایی که میدانیم، اندیشه ممکن است آنها را اصلاح کند. افراد بهواسطۀ اینکه به آنها فکر میکنیم، تغییر نمیکنند؛ اما معرفتی که ما به آنها داریم، در موارد متعددی تغییر کرده است و اصلاً نمیتوان مطمئن بود که معرفت امروز ما به آنها قطعی است. هرچند این معرفت احتمالاً نسبت به چیزی که در گذشته بود، به ماهیت ذاتیِ افراد نزدیکتر است.
محرک۵: اصلاحناپذیری جنبۀ منفیِ واقعگرایی را نشان میدهد؛ اما چیزی که جالبتر است، جنبۀ مثبت آن است. دقیقاً به همان علت که افراد ویژگیهای ذاتیِ اصلاحناپذیر دارند، محرکها یا دستورالعملهایی، یا اگر بخواهم از واژۀ فلسفی استفاده کنم، «کارایندی»هایی۶، برای استفاده ارائه میکنند. من نمیتوانم از پیچگوشتی برای تمیزکردن گوشهایم استفاده کنم؛ مگر اینکه خطر فراوانی را به جان بخرم. اما همانطور که پیچگوشتی میتواند پیچ را ببندد یا باز کند، میتوانم از آن برای بازکردن یک بسته یا کشتن یکی از اعضای خانوادهام استفاده کنم. هر کدام از این کارکردهایی که بهاصطلاح هر فرد پیچگوشتی دارد، جهان ممکنی را میآغازد و در مورد آخر حتی نتایج اخلاقی و قانونیِ جدیای به وجود میآورد.
کنش متقابل۷: افراد در یک محیط با هم کنش متقابل دارند. این کنش متقابل با ویژگیهای این افراد، اصلاحناپذیریِ آنها و محرکهایشان ممکن شده است. این بسیار پیش از آغازِ آگاهی انسان آغاز شده است. اشیا پیش از انسانها بودهاند و با هم کنش متقابل داشتهاند. این مسئله با این حقیقت اثبات میشود که ما میتوانیم با افرادی با چارچوبهای مفهومیای بسیار متفاوت از خودمان کنش متقابل داشته باشیم؛ مثلاً من میتوانم با گربهام کلئو بازی کنم. این افراد نیز خود با افرادی کنش متقابل دارند که چارچوبهای مفهومی بسیار متفاوتی از آنها دارند یا حتی اساساً چارچوب مفهومیای ندارند. کلئو تلاش میکند یک زنبور را بگیرد و زنبور تلاش میکند فرار کند یا کلئو با توپی کاموایی بازی میکند… . اینها کنشهای متقابلی بین موجودات مختلف است که وابسته به آگاهی انسانی نیستند.
ضبط۸: کنشهای متقابل از خود ردپا بر جای میگذارند: بر ماده، مثل شیشۀ ساعت من که بهخاطر تماس با دیوار کمی خراشیده شده است و نیز بر صورتِ خاصی از ماده که ما «حافظه» مینامیم. معمولاً در نتیجه هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. گاهی چیز ناخوشایندی اتفاق میافتد؛ مثل شیشۀ ساعت من که شکسته است. گاهی چیز خوبی اتفاق میافتد؛ مثلاً تغییری در دی.ان.اِی منجر به تکامل انواع میشود یا دو خاطره با هم به یاد آورده میشوند و شوق یا ایدهای ایجاد میکنند. درهرصورت، این چیزها ضبط میشوند و اهمیت ردپاهای باقیمانده امروزه حتی بیشتر از قبل مشخص است. مثلاً میزان دادههای برای همیشه ضبطشدۀ آنلاین را در نظر بگیرید.
ظهور۹: ضبط یا ردپای یک رویداد باعث بهوجودآمدن چیزی نوین میشود. اگر خودِ بیگبنگ اثری از خود به جای نگذاشته بود، جهان تبدیل به امری عدمی شده بود. بعد از آن، بهوجودآمدنِ حیات و تکامل انواع، معنا و جامعه و هستیشناسی اتفاق افتاد؛ بهطور خلاصه، همۀ اشیائی که جهان ما را شکل میدهند. از هستیشناسی یا وجود اشیاء متفرد، معرفتشناسی یا معرفت ما به جهان ظهور کرد. این فرایند دقیقاً مخالف چیزی است که برساختگرایان مطرح میکنند؛ یعنی اینکه آگاهی که انگار از آسمان افتاده، موجب پیدایش افراد شده است؛ یعنی معرفتشناسی، هستیشناسی را میسازد.
انقلاب۱۰: نظریۀ واقعگرایی، نمیگوید که میزها و صندلیها وجود دارند؛ بهخلاف چیزی که احمقها یعنی همان محصولاتِ اصلیِ تکامل، ادعا میکنند. ضدواقعگرایان نیز این را میدانند؛ هرچند ادعا میکنند که آنها میز و صندلیِ فینفسه نیستند؛ بلکه میزها و صندلیهایی برای ما هستند. اما تصدیقکردنِ واقعیت کمتر از همه بهمعنای پذیرش آن است همانگونه که هست؛ یعنی کنارگذاشتن دگردیسیای که مارکس رؤیای آن را در سر میپروراند. واقعگرایی دقیقاً مخالف این است. استحالۀ واقعیت یا بهطور دقیقتر انقلاب، ممکن و ضروری است؛ اما نیاز به عملِ واقعی دارد و نه صرف اندیشهها. واقعگرایی، ردِ انقلابهایی است که فقط در اندیشه اتفاق میافتند: انقلابهای برجعاج، انقلابهایی که در تأمل روی میدهند و در فراغتِ سرِ خودِ فرد.
کارتا: بهرغم تمایل شما برای غلبه بر ساختشکنی، ژاک دریدا یکی از متفکرانی است که بیشترین تأثیر را بر شما داشته است. ممکن است کمی دربارۀ رابطۀ خود با آن فیلسوف فرانسوی بگویید؟
فِرّاریس: حتماً. اگر بخواهم فلسفۀ خودم را خلاصه کنم، میگویم که فلسفۀ من تلاشی برای بازسازیِ ساختشکنی است. بگذارید چند مثال بزنم. دریدا، خصوصاً در آغاز کارش، عادت داشت که از عبارات مغلق استفاده کند. این تا حدی به دلایل سیاسی بود یا آنطور که زمانی در مصاحبهای گفته بود، برای اینکه از سانسور استالینی موجود در اکول نرمال سوپریور فرار کند. درمقابل، من تلاش کردهام تاحدممکن واضح بنویسم. دریدا دریافتهای خیرهکنندهای داشت؛ مثلاً اینکه نوشتن نقشی استعلایی۱۱ دارد. اما بعداً اصالت این کشف را با گفتنِ اینکه «چیزی ورای متن وجود ندارد» از بین برد. این چیزی بود که در مسیر جریان مسلطِ آن زمان («زبان خانۀ وجود استِ» [هایدگر] و کسانی نظیر او) بود. من دامنۀ ادعای او دربارۀ نوشتن را به فضای خود بازگرداندم و درعوض ادعا کردم که هیچ چیز اجتماعیای بیرون از متن وجود ندارد. من هستیشناسیای اجتماعی بر پایۀ مدارک (نوشته یا مضبوط به شیوهای غیر از آن، همانطور که دریدا پیشبینی کرده بود) را پایه گذاشتم. دریدا همۀ فلسفۀ بعدی خود را بر نقشِ دگربود۱۲ پایه گذاشت؛ یعنی چیزی که در برابر سوژه و اندیشۀ او مقاومت میکند و سوژه را غافلگیر میکند. من با توسل به فردیت که بسیار دریدایی است، واقعگرایی را بهعنوان این آموزه صورتبندی کردم که «وجود داشتن به معنای مقاومتکردن است». این مسئله همینطور مربوط به اندیشۀ نویسندهای است که دریدا بهطور مخفیانه بسیار از او تأثیر پذیرفته بود: اگزیستانسیالیست دانمارکی، سورن کییرکگارد.
کارتا: شما چگونه به کسانی پاسخ میدهید که ادعا میکنند واقعگرایی نوین، این جملۀ نیچه را بد تفسیر کرده است: «هیچ حقیقتی وجود ندارد، هرآنچه هست، تفسیر است»؟
فِرّاریس: این اتهام نشانهای نگرانکننده از بدفهمی است. اگر هیچ حقیقتی وجود ندارد و فقط تفسیرها هستند، متوجه نمیشوم که چگونه ممکن است متهم به نفهمیدنِ چیزی شوم! درعوض، اگر کسی فکر میکند من این فرض را بد تفسیر کردهام، در این صورت درست نیست که حقایقی وجود ندارند و فقط تفاسیر وجود دارند. دوباره متوجه نمیشوم که متهم به چه چیزی شدهام.
کارتا: در بخش «نفی» در کتابتان مقدمهای به واقعگرایی نوین۱۳ مسئلۀ قدرت در ارتباط با معرفت را در شخصیت فوکانت، ترکیبی از فوکو و کانت، خلاصه کرده و توضیح دادهاید. از نظر شما اشتباه فوکو چه بود؟
فِرّاریس: فوکو بر واقعیت درستی تأکید میکرد: معرفت ابزاری برای تسلط است و بنابراین میتواند صورتی از قدرت باشد. اما متأسفانه این تأکید او باعث شد واقعیتِ درست دیگری تحتالشعاع قرار گیرد. منظور، واقعیتی است که در واقع پیشفرض کار او بهعنوان «فیلسوف دلمشغول سیاست» بود: معرفت همینطور میتواند صورتی از آزادی باشد؛ بزرگترین آزادیای که وجود دارد، همانقدر که میتواند یک اصلِ ضدتمامیتخواهی بهمعنای دقیق کلمه باشد.
کارتا: واقعگرایی نوین فلسفهای بینالمللی است که متضمن همکاری متفکران از کشورهای مختلف است. آیا این پدیدهای نوین از چشمانداز فرهنگی است یا میتوان مواردی نظیر آن در تاریخ اندیشه یافت؟
فِرّاریس: پلوتینوس در مصر به دنیا آمد، به یونانی نوشت و در ایتالیا زندگی کرد. توماس آکویناس در ایتالیا به دنیا آمد و در فرانسه و آلمان زندگی کرد و درس داد. لایبنیتس در آلمان به دنیا آمد و به فرانسه نوشت. فقط از قرن نوزدهم است که فیلسوفان، خود را متفکرانی ملی در نظر گرفتند که به زبان ملی مینوشتند و با هموطنان خود صحبت میکردند. بهگمان من این پدیدهای ظریف بود و دقیقاً در زمانی اتفاق افتاد که علم هرچهبیشتر جهانی میشد. ازطرفدیگر، پدیدهای گذرا بود که خوشبختانه اکنون به پایان خود نزدیک میشود.
کارتا: آیا واقعگرایی نوین جریانی صرفاً دانشگاهی است یا در بیرون از دانشگاه نیز مؤثر است؟
فِرّاریس: امیدوارم خارج از دانشگاه نیز تأثیرگذار باشد؛ همانطور که پستمدرنیسم، هرمنوتیک و ساختشکنی بودند. بسیار خوشحال خواهم بود اگر این جریان حتی از چیزی که امروز هست نیز تأثیرگذارتر باشد؛ نه بهخاطر تمایلات خودبزرگبینانهای که دارم، بلکه به این دلیل که من با کانت موافقم که در نهایت این جنبههای عملی است که اهمیت دارد. اگر فلسفه خارج از دانشگاه بیمصرف باشد، ارزش آن چیست؟ ممکن است این به نظر واضح برسد؛ اما نیست. فیلسوفانی هستند، صادقانه بگویم تعداد بسیار کمی، که افتخار میکنند که دیدگاهای آنان صرفاً در بین متخصصان و دانشگاهیها رواج دارد. من دلیل آن را نمیفهمم. فلسفه جنبهای اجتماعی نیز دارد. این بخشی از ذات آن است. اگر میخواهید پژوهشهایی تخصصی انجام دهید که واقعاً مفید باشد، بهجای هستیشناسی، تومورشناسی بخوانید. ازطرفدیگر از نظر من انحراف است که بخواهید پژوهشی تخصصی انجام دهید که مفید نباشد.
کارتا: آیا فلسفۀ امروز نیاز به زبانی خاص بهعنوان زبان میانجی دارد؟
فِرّاریس: این حقیقت که کنراد، کافکا یا ناباکف در اصل به زبانی صحبت میکردند که زبانِ آثارشان نبود، تأثیر کارهای آنان را کم نکرده است… . برعکس، تصور کنید که برای دانش پزشکی این اتفاق میافتاد که به پژوهشی وابسته به زبانها و گویشها تبدیل میشد. دلیلی وجود ندارد که فلسفه باید استثناء باشد. اما زبان واحدی برای فلسفه وجود ندارد. این ایدۀ هایدگر نازی بود که ادعا میکرد فلسفه فقط به زبان آلمانی سخن میگوید. زبان فلسفه انگلیسی هم نیست. البته من از آن استفاده میکنم؛ البته بد، که بتوانم با زبان دستوپاشکستهام خودم را با لکنت بیان کنم. دلیلش این است که این زبانی است که بیشتر از همه بدان تکلم میشود. اما در مواقعی من از ایتالیایی و فرانسوی هم استفاده میکنم و همینطور چون هیچ شرم و حیایی ندارم، از اسپانیایی و آلمانی. من نیاز دارم که خودم را خوب عرضه کنم؛ نه اینکه نشان دهم یک زبان را خوب صحبت میکنم. این تکثر زبان تنوعی از منابع است؛ درست برخلاف «اندیشۀ واحد» که احمقها بهغلط به جهانیشدن نسبت میدهند.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با ماوریتسیو فِرّاریس است و در شمارۀ ۱۱۳ (آوریل و می ۲۰۱۶) نشریه فیلاسافی نو (صفحهٔ ۱۱ تا ۱۳) منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «انقلاب در برجعاج رخ نمیدهد» و با ترجمۀ مهدی رعنایی منتشر کرده است.
•• ماوریتسیو فِرّاریس (Maurizio Ferraris) محقق و فیلسوف ایتالیایی است. مشهورترین کتابی که به قلم فِرّاریس به چاپ رسیده است، مانیفست واقعگرایی جدید (Manifesto of New Realism) نام دارد.
••• مانوئل کارتا (Manuel Carta) مدرک کارشناسی ارشدِ خود را در فلسفه از دانشگاه پیزا گرفته و ویراستار/نویسندۀ آزاد است.
[1] individuals
[2] unamendability
[3] notion
[4] concept
[5] invitation
[6] affordance
[7] interaction
[8] recording
[9] emergence
[10] revolution
[11] transcendental
[12] otherness
[13] Introduction to New Realism
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود