بررسی کتاب «آیزایا و ایزاک: مکافات پنهان ملحدان جنگ سرد» نوشتۀ دیوید کات
در سالهای جنگ سرد، دو یهودی که از کشورهای خود به انگلستان پناهنده شده بودند، شاخصترین چهرههای حیات روشنفکری لندن را میساختند: آیزایا برلین، استاد برجستۀ آکسفورد و متفکر طراز اولِ لیبرال و در آن سوی طیف، مارکسیستِ رادیکال آلمانی، ایزاک دویچر که با نوشتنِ زندگینامۀ سهجلدیِ تروتسکی در اوج شهرت بود. ماجراهایی که بین این دو متفکر گذشته است، دستمایۀ کتاب جدیدی شده است که نوعی زندگینامۀ دونفره است.
The Hedgehog and the Hedgehog: Isaiah Berlin and Isaac Deutscher
13 دقیقه
دیوید میکیکس، لسآنجلس ریویو آو بوکس — هم آیزایا برلین و هم ایزاک دویچر پناهندگانی بودند که از خودکامگیِ سیاسی گریخته بودند: آیزایا برلین به همراه پدر و مادرش از دست بلشویکها گریخت، حال آنکه ایزاک دویچر از نسلکشی نازیها فرار کرد و آخرین بازماندهٔ خانوادهاش بود. هم برلین و هم دویچر به انگلستانی رفتند که غرق در فرهنگ اروپای شرقی و مرکزی و بالاخص فرهنگهای روسی و آلمانی بود. هر دوی آنها در کوتاهترین زمان ممکن، بهمثابۀ فرهیختگانی نخبه به رسمیت شناخته شدند که در عین حال، یهودیهایی خوشگذران بودند و عضوِ حلقههای دستچینشدۀ بالای لندن بودند. مردانی که هوشِ مثالزدنیشان آنها را در جایگاه چراغهای راهنمایی برای عصر مینشاند. برلین لیبرالی مغرور و طرفدار نیودیل۱ بود؛ و دویچر چپگرایی رادیکال. طی جنگ جهانی دوم، گزارشهای آیزایا برلین از واشینگتن و به نمایندگی از طرفِ وزارت امور خارجهٔ بریتانیا، بهواسطۀ سبکِ پرمایه و طنزگونهشان نظرِ چرچیل را به خود جلب کرده بود. سخنانِ رگباری و آتشینِ او در رادیو و سالنِ سخنرانیهای دانشگاه آکسفورد، ذهنِ مخاطبان را روشن و گاهی آنان را آشفتهسر میکرد؛ گفتهاند دوستانش برلین را به بچه فیلِ شوخطبعی تشبیه میکردند که چند نسل از دانشجویان کالج آلسولزِ دانشگاه آکسفورد را تربیت کرده است. تعهد قلبیِ آتشینِ دویچر به مارکسیسم الهامبخش دوستان و اعضای حزب بود، بهخصوص آنهایی که از استبداد استالین مأیوس بودند.
با اینکه هر دو تا حدودی یکدیگر را میشناختند، در ذهن برلین، دویچر نگرانکننده و مخرب بود. دویچر جز نقدِ شدیداللحنِ آثارِ چاپشدۀ برلین تقریباً هیچگاه کاری به کار او نداشت، اما برلین با حضورِ دویچر مشکل شخصی داشت، تا آنجا که کار را به محرومکردنِ او کشاند و ظاهراً در سال ۱۹۶۳، از اعطای مقامی به دویچر در دانشگاه ساسکس جلوگیری کرد. (البته دویچر آن زمان در روزنامهنگاری بسیار پرکار بود و بنابراین جای تعجب بود اگر به شغل استادی در دانشگاهِ نوپایی نظیر ساسکس علاقه نشان میداد.) برلین، در نامهای به دوست خود در دانشگاه ساسکس مینویسد:
دویچر صرفاً مردی است که حضورش در آن دانشگاه برای من به لحاظ اخلاقی تحملپذیر نیست. دشوار بتوانم بگویم که چقدر از این عدم تحمل بر اساس قضاوت عینیام از فعالیتهای فکری و دانشگاهی اوست و چه میزان از آن بر اساس احساس شخصیای است که به او دارم.
برلین اضافه میکند که ایرادی به مارکسیستها نمیگیرد و میگوید: «عقاید شخصی و بالاخص اعتقاد به چپگرایی» نباید مانعی برای استخدام هیچ محققی در دانشگاه شود. اما به نظر برلین، دویچر از حد گذرانده بود: او از سرپوشگذاشتن روی جنایات اتحاد شوروی دفاع میکرد.
کتاب ایزاک و آیزایا نوشتهٔ دیوید کات شرح و وصفی جذاب از زندگینامهٔ فکریِ برلین و دویچر است. کات آشکارا آن دو را تحسین میکند و فضیلتها و خطاهایشان را توأمان ارج مینهد. با اینکه شرح آثار دویچر بهنسبت سادهتر است، کات با قدرت میکوشد که درست با همان دقتی که به برلین میپردازد، دویچر را هم تحلیل کند.
دویچر اشتباهات بسیار زیادی کرده بود؛ اشتباهاتی که ریشه در علاقهٔ قلبی او به کمونسیم داشت، آن هم کمونیسمی که در اوج ستمپیشگی بود. دویچر مدعی بود جنبهٔ انسانی و دلسوزانۀ بلشویسم را میبیند، اما این موضع او را به سردرگمیِ اخلاقیِ بهمراتب بدتری کشاند: دیدن جنبهای انسانی در خشونتهای تمامیتخواهانه. او آشکارا دربارهٔ تروتسکی میگوید: «در سنگدلترین کارها و زمختترین حرفهایش، هنوز هم انسانیتی گرمابخش وجود دارد.» اما حتی اگر سیاستِ بلشویکها نفرتآور باشد، کتابهای دویچر همچنان مسحورکنندهاند. زندگینامههای تحسینبرانگیز او از استالین و تروتسکی، آثاری محکم و استادانهاند: روایتهایی پویا و زنده از مؤلفی که در سال ۱۹۳۹ و در سن ۳۲ سالگی، زمانی که بهسختی به زبان انگلیسی صحبت میکرد، ورشو را به قصد بریتانیا ترک کرد. آنطور که نیل اشرسون مینویسد، «قدرت و شورِ نثر او، مخاطب را ضربه فنی میکند»؛ او ادامه میدهد، سبک دویچر «اضطراری باشکوه» دارد که تمام سبکهای پیش از خود را کنار میزند. حتی رقبای سیاسی دویچر آثار او را ارج مینهادند؛ آثاری که از نظر آنان دفاعی صریح از روسیۀ شوروی بود (آنطور که کات نشان میدهد، در کمال تعجب، دویچر یکی از سخنرانانِ محبوب در گردهماییهای حزب توری بود و مثل برلین جذابیت بسیار زیادی داشت). اما نوشتههای دویچر، نمونههایی از دفاعِ بیش از حد از نظام شوروی هم هستند؛ حتی وقتی استالین را نقد میکند، هنوز همان چیزی است که برلین «استالینیستِ ضداستالین» نامید. او طرح وحشیانهٔ اشتراکیکردنِ کشاورزی در اتحاد جماهیر شوروی را بهمنزلهٔ کوششی سخت و ناگوار میبیند که البته برای تبدیل جامعه به جامعهای بهتر لازم بود. او مثل تروتسکی از پیمان هیتلر-استالین دفاع میکند و میگوید استالین تنها به این دلیل یهودیستیز بود که یهودیانِ شوروی بیش از حد طرفدار آمریکا بودند. بدتر از همه اینکه دویچر در کتابش دربارهٔ زندگینامهٔ استالین، از اردوگاههای کار اجباری که میلیونها انسان را به کام مرگ کشانید در حاشیۀ حرفهای دیگر یاد میکند؛ آنچنان که گویی این اردوگاهها گرچه تأسفآورند، جزء کوچکی از تاریخ هستند. دویچر به شکلی خطرناک و جزماندیشانه ضددموکرات بود. آنطور که کات مینویسد، دویچر معتقد بود:
رهبری محکم و حتی سنگدلانه اجتنابناپذیر است. […] به دلیل ضرورتی مهلک، حزب باید بر تودههای مردم تسلط داشته باشد (البته همواره ضرورتهای مهلک وجود دارد). حکومت باید از بالا به پایین باشد.
دویچر فقط زمانی از حمایتهای خود دست کشید که استالین ترورهای خود را متوجه حزبِ او کرد؛ دویچر پیش از این ایرادی به این دست ترورها نمیگرفت.
آیا آنطور که برلین ادعا میکرد، دویچر «گمراهکننده» بود؟ کات از جواب به این سؤال طفره میرود، اما ادعای برلین پابرجا باقی است. یقیناً دویچر حقایقی دربارهٔ استالین را به شکلی نادرست معرفی کرده بود؛ حقایقی که به خوبی از آنها آگاه بود. برلین با توجه به اصولِ خود دربارۀ صداقت فکری، حق داشت جلوی تدریس دویچر در دانشگاه ساسکس را بگیرد. آنطور که برلین با احتیاط توضیح میدهد، ایرادی به این نیست که دویچر مارکسیسم تدریس کند؛ اما او تاریخِ شوروی تدریس میکرد؛ تاریخی که خودش به شکل نظاممندی تحریف کرده بود و این تحملناپذیر بود. بهزعم برلین، تفاوتی مشخص میان نوشتنِ تاریخ و تبلیغ برای حکومتِ دشمن، بهخصوص اتحاد شوروی، هست؛ حکومتی که برلین بیش از دیگر حکومتهای دشمن از آن متنفر بود.
کات برلین را هم تقبیح میکند، گرچه این اِشکالگیری در قیاس با سرزنشِ دویچر قانعکننده نیست. به گفتۀ او برلین وانمود میکرد به کثرتگرایی باور دارد و اعتقادش به خیر، که ریشه در تفاوت فرهنگها و اَشکال زندگی داشت و قاعدهای کلی برای همهٔ انسانها نبود، با این واقعیت که برخی جوامع را کنار نهاد در تضاد بود: یعنی جوامع آمیخته با بربریت که متکی بر شکنجه و سرکوب بودند. بااینهمه، مثل برلین، میتوان بربریت را از قلمروی خیر کنار گذاشت و همچنان کثرتگرا ماند. نکتهٔ حیاتیِ برلین این است که باید این وسوسه را کنار گذاشت که جامعهٔ خوب تنها یک شکل دارد؛ از این تصور هم باید دست بکشیم که با کشف ارزشهایی که هرکس مجبور به پذیرش و اشاعهٔ آن باشد، میشود نظام کاملتری برقرار کرد. رؤیای چنین نظام کلیای، قدمگذاشتن در راهی است که دویچر پیمود؛ راهی که به گولاک ختم شد؛ جاییکه دویچر، از قصد، اهمیتش را کوچک نشان میداد.
کات میگوید برلین تصمیم گرفته بود برخلافِ کسی مثلِ سارتر، درگیرِ جروبحثهای سیاسی زمان خود نشود. او تقریباً هیچ توصیهای دربارهٔ سیاست عمومی نکرد: البته این نکتۀ اصلی زندگی و کارش نبود. سابقهٔ ورودِ روشنفکران در امورِ سیاسی چندان درخشان نیست (نمونۀ سارتر را در نظر بگیرید)، بنابراین میتوان به تصمیم برلین احترام گذاشت. اندک مواقعی هم که بیانیهای با محور موضوعات سیاسی روز مینوشت، به دردسر میافتاد (برلین اعلام کرد که تصمیم آمریکا برای ورود به ویتنام اشتباه بوده است، اما حالا آنجاست و نباید این کشور را بهسرعت ترک کند؛ بیانیهای که به مذاق هیچکس خوش نیامد).
طبع معتدل و متأملانهٔ او برای تندخویی و دمدمیمزاجیِ دههٔ ۱۹۶۰ ساخته نشده بود. دویچر، که هوادار تاکتیکهای انقلابی بیرحمانه بود، در آن زمان از احترام بیشتری برخوردار بود، البته بگذریم که دویچر هم همواره فاصلهٔ خود را با چپِ نو حفظ کرد.
کات برلین را در هیئت چیزی شبیه یک نخبهگرای ازخودراضی و به تعبیرِ خودش یکجور «بورژوای نازپرورده» ترسیم میکند. بیتردید برلین زندگیِ خوب و مرفهی داشت، اما احمقانه است اگر به همراه کات تصور کنیم که این مسئله بحثهای برلین را بیاعتبار میکند. بهاینترتیب، کات دربارۀ سلیقهٔ زیباییشناسانهٔ برلین کاملاً اشتباه میکند. کات برلین را متهم میکند که در معروفترین اثرش، روباه و خارپشت، برای بحث تولستوی و ویرجینیا ولف و پیشزمینهٔ طبقاتی آنها بیشازحد زمان گذاشته است و به اثر ماندگار والتر گرینوود، یعنی عشق در روزگار مستمری۲(۱۹۳۳) (این نظر کات است) نپرداخته است. در دیداری به سال ۱۹۴۵، وقتی میهمانانِ برلین، که اهلِ شوروی بودند، از او دربارۀ این اثر پرسیدند، در کمال تعجب پاسخ داد که آن را نخوانده است. کات بر این واقعیت که برلین هیچگاه از گورکی نام نمیبرد تأسف میخورد و آن را ناشی از تعصبِ طبقاتی میداند. بااینهمه، برلین بهیقین استدلال میکند که نویسندگان محبوبش، یعنی تولستوی و تورگنیف، بهمراتب بیشتر از گورکی یا گرینوودی که بهحق از یاد رفته، دربارهٔ واقعیتِ زندگیِ انسان سخن میگویند. به نظر میآید که کات طالب روزهای خوش گذشتهٔ رئالیسمِ اجتماعی است، یعنی زمانی که ممکن بود ارزش داستان را استنتاج کرد؛ چه آن داستان از روی همدلی، زندگیِ طبقۀ کارگر را ترسیم کند، چه ثروتمندبودنِ شیاطینِ فاسد را نشان دهد. اینها الگوهایی برای تبلیغات است، نه هنر و این الگوها تأثیری ویرانکننده بر نویسندگانِ بلوکِ شرق داشت. به گفتهٔ مایکل ایگناتیف، زندگینامهنویسِ آیزایا برلین، دیدار با آنا آخماتوا در لنینگراد (به سال ۱۹۴۵) مهمترین رویداد زندگی او بود. برلین عمیقاً دلواپس نویسندگانی بود که استالین آنها را آزار و اذیت میکرد. در مقابل، به نظر میرسید که دویچر علاقهای به سرنوشتِ هنر در حکومت کمونیسم نداشت.
نظرگاههای برلین و دویچر در قبال اسرائیل هم متفاوت بود. برلین صهیونیستی پرشور و حرارت و دوست نزدیک و دستیار حییم وایزمن، اولین رئیسجمهور اسرائیل بود، گرچه در اواخر عمر خود اَعمال اسرائیل در اراضی اِشغالشده را بهشدت نقد کرد. دویچر در مقام مارکسیستی وفادار در رد طرح دولت یهودی ادله میآورد، اما بعد از رویداد هولوکاست قبول کرد که نمیتواند با صهیونیسم مخالفت کند و با طیبخاطر از اسرائیل دیدن کرد. کتاب کات رویکردی آرمانی دربارۀ اسرائیل دارد و میگوید لازم است اسرائیل با بازگرداندنِ پناهندگان فلسطینیِ سال ۱۹۴۸، به کشوری با اکثریت عرب تبدیل شود و باید به فلسطینیانی که خارج از خاک فلسطین به دنیا آمدهاند، حق شهروندی داده شود، نه به مهاجران یهودی. او خودداری اسرائیل «از پذیرش تقسیم نهایی آن سرزمین با فلسطینیان» را محکوم میکند و این واقعیت را نادیده میگیرد که فلسطینیان هیچگاه چنین پیشنهادی نکردهاند، و این پیشنهاد خود اسرائیل است. کات دویچر را نقد میکند که او، به پیروی از خودِ مارکس، میگوید که یهودیان به دلیل فعالیتهای اقتصادی خود تا حدی مسئول احساسات ضدیهودی هستند. این بیان از سوی کسی که نازیها همهٔ اعضای خانوادهاش را به قتل رساندند، شگفت است. البته کات نیز در مواجهه با حملاتی که به قصد نابودی اسرائیل انجام میشود، خود اسرائیل را مقصر میداند.
برلین بیش از هرچیز بهعنوان نویسندهٔ کتاب روباه و خارپشت در یادها باقی میماند. خوانندهٔ کتاب ناگزیر میپرسد که خود او کدامیک از این جانوران بود؟ شاید منطقی باشد که تکثرگرایی مثل برلین را (طبق این گفتۀ معروف آرخیلوخوس شاعر یونانی، که روباه چیزهای بسیار میداند برخلاف خارپشت که تنها یک چیز میداند) نوعی روباه در نظر بگیریم. باوجوداین، کات با زیرکی برلین را خارپشت میداند؛ زیرا «او هر از گاهی به یک چیز بزرگ بازمیگشت: و آن چیز بزرگ کلیدی برای رنج و خودکامگی بود». بنابراین در قیاس با مثالهای دویچر در باب مخاطرات اعتقاد به چیزی بزرگ، نمونههای جالبتری از ناکجاآباد سوسیالیستی وجود دارند که به بهای ازدستدادنِ آزادی و حقوق بشر و ارزشهای مدنی، ساخته خواهند شد. کتاب کات، بهرغم نقصانهایش بهمنزلۀ مطالعهای متفکرانه و متعادل از یک ستیز فکریِ پرسابقه، شایستهٔ توجه است.
اطلاعات کتابشناختی:
Caute, David. Isaac and Isaiah: The Covert Punishment of a Cold War Heretic. Yale University Press, 2013
پینوشتها:
• این مطلب را دیوید میکیکس نوشته است و در تاریخ ۱۰ اوت ۲۰۱۳ با عنوان «The Hedgehog and the Hedgehog: Isaiah Berlin and Isaac Deutscher» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «دو خارپشت: آیزایا برلین و ایزاک دویچر» و ترجمۀ ابراهیم لطفی منتشر کرده است.
•• دیوید میکیکس (David Mikics) استاد زبان انگلیسی در دانشگاه هیوستون و ستوننویس نشریۀ تبلت است. او همچنین کتابهایی از جمله مردم بلو (Bellow’s People) و آرامخواندن در عصر شتابزدگی (Slow Reading in a Hurried Age) تألیف کرده است.
[۱] New Deal: اصطلاحی است که اولبار فرانکین روزولت رئیسجمهور آمریکا در توصیف برنامۀ سیاسی و اقتصادی خود برای احیای اقتصاد آمریکا در دهۀ ۱۹۳۰ به کار برد [مترجم].
[۲] Love on the Dole