لیبرالهای چپگرا با تکیۀ بیشاز حد بر شایستهسالاری به طبقات کارگر خیانت کردند
شایستهسالاری بهعنوان یک «باید» نظام عادلانهای به نظر میرسد که میگوید هرکس باید به اندازۀ شایستگیهایش قدر ببیند. اما مشکل این است که خودش را یک «هست» جا میزند و میگوید آنها که ثروتمندند مستحق ثروتشان بودهاند و آنها که فقیرند، شایستگی نداشتهاند. از نظر مایکل سندل، لیبرالهای چپگرا، با تأکید بیجا بر شایستهسالاری چشمشان را روی نابرابریهای ساختاری بستند و در نتیجه، طبقۀ کارگر را از خود راندند تا دل به برکسیت و ترامپ ببندد.
جولیان کومن، گاردین — مایکل سندل ۱۸ ساله بود که اولین درس مهمش را در هنر سیاست یاد گرفت. فیلسوف آینده، در آن زمان، سردستۀ دانشآموزان دبیرستان پالیسیدز در ایالت کالیفرنیا بود، یعنی همان ایالتی که رونالد ریگان آن موقع فرماندارش بود. سندل که هیچوقت مشکل اعتمادبهنفس نداشت، سال ۱۹۷۱، در برابر ۲۴۰۰ نوجوان متمایل به چپ، ریگان را به مناظره طلبید. تبوتاب جنگ ویتنام شور و شوقی به نسل آنها بخشیده بود و فضاهای دانشآموزی و دانشجویی، به تمام معنا، برای یک محافظهکار میدان مین به حساب میآمد. در کمال ناباوری، ریگان دوئل او را پذیرفت و با لیموزینی مشکی و ظاهری آراسته خود را به مدرسه رساند. مواجههای که در ادامه صورت گرفت توقعاتِ سندلِ جوان را به کلی بر هم زد.
مایکل سندل حالا ۶۷ ساله است و از طریق تماس تصویری، از اتاق مطالعهاش در بوستون، با ما در ارتباط است. او خاطرهاش را اینطور ادامه داد: «فهرست بالا بلندی آماده کرده بودم از سوالاتی که فکر میکردم بسیار فیلافکن هستند. از ویتنام گرفته تا حق رأی ۱۸ سالهها -که ریگان مخالف آن بود- از سازمان ملل متحد تا تأمین اجتماعی. پیش خودم میگفتم با این مخاطبان همدل کار سادهای خواهم داشت. ریگان به همۀ سؤالاتم با خوشرویی، مهربانی و احترام پاسخ داد. بعد از یک ساعت فهمیدم که نهتنها در این مناظره پیروز نشدهام، بلکه شکست خیلی سختی خوردهام. او بر ما پیروز شد بدون اینکه ما را با استدلالهایش قانع کند. نُه سال بعد دیدیم او با همین ترفند انتخابات آمریکا را هم برد».
علیرغم این شکست زودهنگام، سندل به یکی از مشهورترین روشنفکران و مناظرهکنندگان حوزۀ عمومی در جهان انگلیسی زبان بدل شود. او با بورس تحصیلی رودز۱ از دانشگاه آکسفورد دکترا گرفت و سپس در هاروارد مشغول به کار شد. گاه سندل را اینگونه توصیف کردهاند: «فیلسوفی که وجهۀ جهانیاش با ستارههای راک برابری میکند»، مخاطبان آنلاینی که از محل کارش در هاروارد با آنها در ارتباط است به میلیونها نفر میرسد. شنوندگان این فیلسوف مردمی، در رادیو ۴ بیبیسی، با سبک پرسشهای سقراطی او آشنا میشوند، جایی که سندل به نحوی هنرمندانه پیشفرضهای استدلال طرف مقابل را به بوتۀ آزمایش میگذارد. علاوهبراین، درسگفتارهای او دربارۀ عدالت به صورت رایگان در یوتیوب قابل دسترس است و میلیونها تماشاگر یوتیوب از این طریق با حرفهای سطح بالا، مترقی، جدی، آرام و باوقار او آشنا میشوند.
سندل در سیاست صراحتاً طرف چپها است. در سال ۲۰۱۲، او به پروژۀ اِد میلیبند، برای بازسازی حزب کارگر، رونقی فکری بخشید. در کنفرانس حزب در آن سال سخنرانی کرد و از محدودیتهای اخلاقی بازار گفت. سخنرانی و کتاب او آنچه با پول نمیتوان خرید، که در همان سال چاپ شد، میلیبند را ترغیب کرد تا به نقد «سرمایهداری رفاقتی»۲ بپردازد و همین باعث شد رهبر حزب کارگر سهمِ قابلتوجهی در مباحثات سیاسی بریتانیا، پس از سقوط اقتصادی، داشته باشد.
آنچه با پول نمیتوان خرید سندل را به مرتبهای رساند که میتوان او را سرسختترین منتقد آیین بازار آزاد در جهان انگلیسی زبان به حساب آورد. اما حالا که سیاستهای دوقطبیِ خشن، حزبی و مسموم دارد قوت میگیرد، چیزی که سندل به یاد میآورد همان برخورد اولیهای است که با ریگان داشت. او میگوید: «این برخورد به من یاد داد که بهدقت گوش سپردن، اهمیتش کمتر از داشتن انسجام در استدلال نیست، ریگان احترام متقابل و پذیرش اختلافها در حوزۀ عمومی را به من آموخت».
عنصر کانونی کتاب جدید سندل این سوال است که چگونه میتوانیم فضایل شهروندی را احیا کنیم؟ این کتاب همین ماه منتشر شده است. اگر اوضاع آن گونه است که تحلیلگران آمریکایی دارند هشدار میدهند، یعنی انتخاباتی «آخرالزمانی» در کشوری از هم گسیخته، پس چگونه ممکن است زندگی عمومیای را احیا کنیم که در آن کمتر خشونت و کینه ببینیم و بیشتر بخشندگی و بلند نظری؟ گویا نقطۀ آغازین، بهآتشکشیدن تمام تکبری است که نسلی از پیشرفتگرایان را تداوم بخشیده است.
استبداد شایستگی پاسخ سندل به برکسیت و انتخاب دونالد ترامپ است. برای چهرههایی مثل باراک اوباما، هیلاری کلینتون، تونی بلر و گوردن براون این کتاب پرچالش و خواندنی خواهد بود. سندل معتقد است، با پیروزی «عصر شایستهسالاری»، که قرار بود نوشدارویی باشد برای چالشهایی مثل جهانیسازی، نابرابری و صنعتزدایی، حزب دموکرات و همتایان اروپاییاش طبقۀ کارگر غربی و ارزشهایش را به امان خدا رها کردند و این رها کردن پیامدهای هولناکی برای خیر عمومی به بار آورد.
حرف که میزند، لحنش مثل همیشه حالتی افتان و خیزان دارد و جملهبندیهایش به نحو منحصربهفردی شیوا و روان است. اما وقتی دارد از برآمدن چیزی که آن را فردگرایی فاسد چپها مینامد، حرف میزند، انزجار را میشود در کلامش احساس کرد: «راهکاری که برای مشکلاتی نظیر جهانیسازی و نابرابری درنظر گرفته شد، و ما صدای آن را از دوسوی اقیانوس اطلس شنیدیم، این بود که کسانی که سختکوشاند و طبق هنجارها عمل میکنند مجاز خواهند بود که تا هر جا که تلاش و استعدادشان یاری میکند، بالا بروند. این چیزی است که من در کتابم اسمش را ’رتوریک بالارفتن‘ مینامم. این آموزه به باوری قلبی بدل شده و یا شاید بتوان گفت اصلی بلامنازع گشته است. چپهای میانهرو میگفتند، ما زمین بازی عادلانهای فراهم میکنیم که هر کس در آن شانس برابری داشته باشد. اگر اینکار را انجام دهیم، چنانکه تاکنون انجام دادهایم، کسانی که سختکوش، مستعد و کوشا هستند به جایگاهی که مستحق آنند، دست خواهند یافت».
راهی که برای «بالارفتن» پیشنهاد میشد این بود که تحصیلات عالی داشته باشید. یا چنانچه وردِ زبان بِلر بود: «تحصیل و تحصیل و تحصیل». سندل به سخنرانیای از اوباما اشاره میکند که در آن دانشجویان را اینگونه خطاب قرار میدهد: «ما در یک اقتصاد جهانی قرن بیستویکمی زندگی میکنیم. و در اقتصادی جهانی شما میتوانید به هر جا که بخواهید برسید. شرکتها به دنبال کسانی با بهترین تحصیلات هستند، هر کجا که باشند. اگر تحصیلات چندان خوبی ندارید، برایتان سخت خواهد بود که شغلی پیدا کنید که درآمدش کفاف زندگیتان را بدهد». به آنهایی که توانایی لازم را داشته باشند، قول میدادند که: «این کشور جایی خواهد بود که اگر تلاش کنید به آنچه دوست دارید، خواهید رسید».
سندل دو نقد اساسی به این رویکرد دارد. اولی، و صریحترین آن، این است که اسطورهِ «زمین بازی عادلانه» چیزی جز خیالی خوش نیست. او میگوید، هرچند دانشجویانش در هاروارد بیش از پیش مجاب شدهاند که موفقیتشان نتیجۀ تلاش خودشان بوده است، اما دو سوم آنها از پنج دهک اول درآمدی آمدهاند. این الگو در جامعۀ دانشگاهی شرق آمریکا هم وجود دارد. رابطۀ بین طبقۀ اجتماعی و نمرات اس.ای.تی۳، نمرهای که دانشآموزان دبیرستان را برای ورود به دانشگاه رتبهبندی میکند، به خوبی ثابت شده است. او مینویسد، در سطحی گستردهتر میتوان گفت چند دهه است که چیزی به نام تحرک اجتماعی منتفی شده است. «آمریکاییهایی که در خانوادههای فقیر به دنیا میآیند، به احتمال زیاد در بزرگسالی هم فقیر میمانند».
اما نکتۀ اصلی استبداد شایستگی چیز دیگری است: سندل مصمم است که به اتفاق نظری حمله کند که سی سال است میان چپهای لیبرال حاکم بوده. او میگوید، حتی شایستهسالاریِ کامل هم چیز بدی خواهد بود: «این کتاب تلاش میکند نشان دهد شایستهسالاری سویۀ تاریکی دارد، سویهای غیراخلاقی». و «آن هم این است، کسانی که بالا نمیروند، فقط میتوانند خودشان را متهم کنند». نخبگان چپِ میانه وفاداری طبقاتی قدیمیشان را رها کردهاند و بدل به معلمین اخلاق شدهاند، آنها به اعضای طبقات کارگر کمک میکنند جهانی را بسازند که خودشان داشتند آن را میساختند. سندل میگوید: «در ماجرای جهانیسازی، این احزاب میگفتند انتخاب دیگر میان چپ و راست نیست؛ بلکه انتخاب میان’باز‘ و ’بسته‘ بودن است. باز، یعنی مرزها به روی جریان آزاد سرمایه، کالا و آدمها باز باشد». نهتنها به این امور بهعنوان چیزهایی اجتنابناپذیر نگاه میشد، بلکه آنها را به گونهای عرضه میکردند که ستودنی هم باشد. «هرگونه اعتراضی به آن شما را در جرگۀ آدمهای اُمُل، متعصب و خصمِ جهانوطنی قرار میداد».
این اصول اخلاقی با موفقیت بیرحمانهای در فرهنگ رخنه کردهاند: «آنهایی که در رأس قرار دارند، همان قدر مستحق جایگاهشان هستند که کسانی که جا ماندهاند. این جاماندگان به اندازۀ کافی تلاش نکردهاند، دنبال گرفتن مدرک دانشگاهی نرفتهاند و از این قبیل حرفها». هر چه طبقۀ متوسط در احزاب میانۀ چپ و نمایندگان آن بیشتر شدند، تمرکزشان هم بیشتر به تحرک اجتماعی در سطوح بالا معطوف شد. «آنها به طبقاتِ متخصص تکیه کردند تا حمایت آنها را به دست آورند و مشخصاً در آمریکا، این طبقات منبعی بودند برای تأمین مالی کارزارهای انتخاباتی. در سال ۲۰۰۸ باراک اوباما اولین نامزد دموکراتی شد که بیشتر از رقیب جمهوری خواهش کمک مالی جذب کرد. این تغییر یک نقطۀ عطف بود، اما در آن زمان توجه کسی را جلب نکرد».
این اتفاق برای کارگران یقه آبی پیامی دوپهلو به همراه داشت، یا وضعیت خودشان را بهتر کنند یا بار شکستشان بر دوش خودشان خواهد بود. در نتیجه، بسیاری رأی خود را به جاهای دیگر بردند و احساس کردند که به آنها خیانت شده است. «واکنش پوپولیستیای که در سالهای اخیر شاهد آنیم طغیانی است علیه استبدادِ شایستهسالاری. این احساس را کسانی تجربه میکنند که شایستهسالاری و کل این پروژۀ سیاسی خوار و خفیفشان کرده است».
تحلیل سندل خشماگین و سرزنشآلود است. با این اوصاف آیا میشود گفت که او با ترامپیسم همدلی دارد؟ «من هیچ همدلیای با ترامپ ندارم، ترامپ شخصیتی خطرناک است. اما کتابم از کسانی که به او رأی دادند، فهمی همدلانه ارائه میدهد. در کنار هزاران هزار دروغی که ترامپ میگوید، یک چیز دربارۀ او صحیح است و آن هم احساس ناامنی و انزجاری است که دربرابر نخبگان دارد. او فکر میکند در طول زندگیاش آنها همیشه از بالا به پایین به او نگاه کردهاند و این سرنخ بسیار مهمی برای جذابیت سیاسی او به حساب میآید».
سندل: «آیا من به دموکراتها سخت میگیرم؟ بله، چون این آغوش باز و عاری از نقد آنها برای مفروضات بازار و شایستهسالاری بود که جاده را برای ترامپ صاف کرد. حتی اگر ترامپ در انتخابات آینده شکست بخورد و به نحوی از آن اتاق بیضی کنار گذاشته شود، حزب دموکرات موفق نخواهد شد مگر اینکه رسالتش را بازتعریف کند. این حزب باید به شکایتها و اعتراضات مشروعی که سیاستهای مبتنی بر پیشرفتش در دورۀ جهانیسازی به وجود آورده، توجه بیشتری داشته باشد».
هنوز خیلی چیز برای فهمیدن وجود دارد. تنها راه خروج از بحران، به باور سندل، این است که بساط پیشفرضهای شایستهسالارانهای را برچینیم که جامعه را به معدودی برنده و انبوهی از بازندهها تبدیل کرده است. همهگیری کووید-۱۹، و به طور مشخص پیدا شدن درکی تازه از ارزش کارِ کم دستمزدِ نهچندان ماهرانه، نقطۀ شروعی است برای بازسازی پیشفرضهایمان. «اکنون لحظۀ مناسبی است برای شروع بحث دربارۀ منزلت شغل، لحظهای برای صحبت دربارۀ پاداش کار، چه از نظر دستمزد و چه از لحاظ احترام. حالا متوجه شدهایم که چقدر به دیگران وابستهایم، نه فقط به دکتر و پرستار، بلکه به مأموران پست، مغازهداران، انبارداران، رانندگان کامیون، خدماتدهندگان درمان در منزل و پرستاران بچه، کسانی که اکثرشان با قراردادهای موقت استخدام میشوند. ما آنها را کارگران کلیدی مینامیم، با این وجود، اغلب نه حقوقِ خوبی دریافت میکنند و نه احترام چندانی دارند».
دربارۀ سهم هر کسی که خدماتی ارائه میکند در خیر عمومی چگونه باید قضاوت شود؟ و چطور باید پاداش بگیرد؟ لازم است در این موضوعات بازنگری اساسی انجام دهیم. برای مثال، میان پولی که در والاستریت یا نیویورک بهدست میآید و سهمی که این سفتهبازیها در اقتصاد واقعی دارد، هیچ تناسبی نیست. اِعمال مالیات بر گردش مالی به ما اجازه میدهد تا سرمایه را به نحو برابرتری توزیع کنیم. اما برای سندل کلمۀ «شرافت» به اندازۀ بحث از دستمزدها مهم است. میباید به همان نحو که پول بازتوزیع میشود، احترام هم بازتوزیع شود و سهم عمدهای از این احترام باید نثار میلیونها نفری شود که کارشان نیازی به مدرک دانشگاهی ندارد.
او میگوید: «باید در نقشی که دانشگاه به عنوان معیارِ توزیعِ فرصتها دارد، بازاندیشی کنیم، چیزی که تا به حال برایمان بدیهی بوده است. مدرکگرایی باید آخرین چیزی باشد که به تعصب تبدیل میشود. البته اشتباهی جدی است اگر بخواهیم سرمایهگذاری در مقولۀ یادگیریِ حرفهای و کارآموزی را به راستگراها واگذار کنیم. باید سرمایهگذاری بیشتری کنیم تا توانمندیهای افرادی که تحصیلات عالی ندارند، تقویت شود، در این صورت است که آنها میتوانند از پس معاش خود بربیایند. همچنین این سرمایهگذاریِ بیشتر بازشناسی عمومیای در پی دارد. یعنی کمک میکند برخوردهای عمومی تغییر کند و از کسانی که به دانشگاه نرفتهاند اما در خیر عمومی سهیم هستند، تقدیر بیشتری به عمل بیاید».
افراد فاقد مدرک باید موقعیت و احترام جدیدی پیدا کنند، این احترام و موقعیت میباید با تواضع کسانی همراه باشد که در این مسابقۀ به ظاهر شایستهسالارانه برنده شدهاند. سندل خطاب به کسانی که فکر میکنند موفقیتشان تنها بهخاطر شایستگی خودشان بوده، مثل بسیاری از دانشجویانش در هاروارد، این فراز از کتاب جامعه سلیمان۴ را پیشنهاد میدهد: «برگشتم، و در زیر نور آفتاب دیدم که همیشه سریعترین دونده برندۀ مسابقه نمیشود، همیشه قویترین سرباز از میدان نبرد پیروز برنمیگردد، اشخاص دانا همیشه شکمشان سیر نیست و افراد عاقل و ماهر همیشه به ثروت و نعمت نمیرسند. بلکه همه چیز به موقعیت و شانس بستگی دارد». سندل میگوید: «تواضع فضیلتی شهروندی است که در این لحظه ضروری به نظر میرسد، زیرا دربرابر تکبر شایستهسالارانهای که ما را از هم جدا کرده، همچون پادزهری فوری عمل میکند».
استبداد شایستگی، تازهترین حمله از مبارزۀ فکری طولانی مدتی است که سندل علیه فردگرایی خزنده به عهده گرفته است، فردگراییای که از زمان ریگان و تاچر در دموکراسیهای غربی فراگیر شده است. او مینویسد: «کسی را درنظر بگیرید که خودش را خودساخته و متکی به خود قلمداد میکند. این تصویر از خویشتن جذابیت عمیقی دارد، زیرا در این مواجهه احساس قدرت به انسان دست میدهد، اینکه ما بهتنهایی موفق میشویم، اگر تلاش کنیم موفق خواهیم شد. این تصویرِ ویژهای از آزادی است، اما تصویری است ناقص که به شایستهسالاری رقابتیِ بازار منتهی میشود. و آن هم به نوبۀ خود به اختلافات دامن میزند و همبستگی را از بین میبرد».
سندل از واژگانی کمک میگیرد که مفاهیم لیبرالی خودسامانی را به شیوهای که برای دههها رایج نبوده است، به چالش میکشند. واژگانی مثل «وابستگی»، «بدهکاری»، «رازآلودگی»، «تواضع» و «شانس» در کتاب او پرتکراراند. ادعای تلویحی کتاب این است که آسیبپذیری و به رسمیت شناختن متقابل میتوانند به شالودۀ احساسی جدید از تعلق و اجتماع تبدیل شوند. این تصویر از جامعه با آن چیزی که تاچریسم نام گرفته زمین تا آسمان متفاوت است. تاچریسم بر خوداتکایی، به عنوان فضیلتی بنیادین، تأکید میکرد.
سندل معتقد است نشانههای خوشبینانهای در جنبش «تشویق پرستاران»۵ وجود دارد و آن اینکه بالاخره تغییر جهت اخلاقیای صورت گرفته است. جنبش «جان سیاهان مهم است» به سیاستهای مترقی نیروی اخلاقیِ دوبارهای بخشید. این حرکت به جنبشی چندنژادی، چندنسلی تبدیل شد و فضا را برای مقابله با بیعدالتی باز کرد. همچنین نشان داد که درمان نابرابری تنها این نیست که موانع موجود در راه موفقیت شایستهسالاری را برداریم.
در بخش پایانی این کتاب، سندل داستان هِنری آرون را بازگو میکند؛ بازیکن سیاهپوستِ بیسبال که در جنوبِ پر از تبعیض بزرگ شد و در سال ۱۹۷۴ رکورد بیب روث، آقای گل بیسبال، را شکست. زندگینامهنویسِ آرون مینویسد، ضربه به توپ بیسبال، نشاندهندۀ اولین شایستهسالاری در زندگی هِنری است. اما سندل میگوید چنین استنباطی غلط است. از نظر او «نکته اخلاقی زندگی آرون این نیست که ما باید شایستهسالاری را دوست داشته باشیم، بلکه این است که ما باید نظامِ نابرابریهای نژادی را خوار بشماریم، نابرابریای که تنها با گل زدن در بیسبال میتوانیم از آن فرار کنیم».
رقابت منصفانه تصویر عادلانهای از جامعه برنمیسازد. سندل میگوید، این حقیقتی است که حتی اگر ترامپ در انتخابات نوامبر ببازد، جو بایدن و همتایان اروپاییاش باید آن را بپذیرند. سندل میگوید این سیاستمداران میتوانند از کار یکی از قهرمانان فکری او الهام بگیرند: آر.اچ تاونی، جامعهشناسِ انگلیسیای که طرفدار ایدههای سوسیالیسم مسیحی است.
«تاونی معتقد است برابری فرصت در بهترین حالت بخشی از ماجرا است. جایگزین او تحمیلِ برابری عایدات نیست. بلکه برابری گسترده و دموکراتیکِ شرایط است که شهروندان را در همه شئون توانمند میکند. به آنها اجازه میدهد تا سرشان را بالا بگیرند و خود را در سرنوشتی مشترک سهیم بدانند. کتاب من از این سنت سرچشمه میگیرد».
اطلاعات کتابشناختی:
,Sandel, Michael J. The Tyranny of Merit: What’s Become of the Common Good? Penguin,2020
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها
• این مطلب را جولیان کومن نوشته و در تاریخ ۶ سپتامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Michael Sandel: ‘The populist backlash has been a revolt against the tyranny of merit» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۹۹ با عنوان «مایکل سندل: پوپولیسم شورشی است علیه استبداد شایستهسالاری» و ترجمۀ مهدی صادقی منتشر کرده است.
•• جولیان کومن (Julian Coman) یکی از دستیاران سردبیر گاردین است و پیش از این سردبیر بخش خبر در آبزرور بوده است. عمدۀ نوشتههای او دربارۀ سیاست در انگلستان و کتابهای مرتبط با این حوزه است.
[۱] Rhodes: بورسیهای بین المللیای است که برای تحصیل در دانشگاه آکسفورد، در مقطع تحصیلات تکمیلی، داده میشود.
[۲] Predatory capitalism
[۳] یکی از دو آزمون استاندارد برای ورود به دانشگاههای آمریکا [مترجم].
[۴] Ecclesiastes
[۵] clap for carers