معضل جهادیهای فرانسه نه ربطی به دین دارد و نه به سیاست، بلکه مسئلهای نسلی است
اولیویه روآ معتقد است نباید سلفیگرایی را ناشی از رادیکالشدنِ اسلام دانست. بلکه ماجرا اسلامی شدنِ رادیکالیسم است. او با جستجو در منابعِ اطلاعاتی موجود دربارۀ جوانانی که در فرانسه به سلفیها پیوستهاند، نشان میدهد معضلِ جهادیها، معضلی نسلی است. زیرا سلفیگری فقط در میان یک نسلِ بخصوص از مسلمانانِ مهاجر رواج یافته است.
France's Oedipal Islamist Complex
13 دقیقه
اولیویه روآ، فارین پالیسی — فرانسه در جنگ است، شاید. اما علیه چه کسی یا چه چیزی؟
نوامبر گذشته، وقتی که داعش با انفجار و تیراندازی باعثِ کشتهشدن ۱۳۰ نفر در پاریس شد، هیچکسی از سوریه اعزام نشده بود. یک سال قبل، وقتی القاعده از شبهجزیرۀ عربستان، بهخوبی حملهای مرگبار علیهِ دفتر مجلۀ شارلیابدو را سازمان داد، هیچ تفنگداری از یمن به آنجا نفرستاده بود. بلکه این دو علمیات را جمعی از جوانانِ فرانسوی انجام دادند که از توبرۀ رادیکالها بیرون آمده بودند. آنها، سوای از هر آنچه در خاورمیانه رخ میدهد، از قبل ناراضی بودند و دنبالِ بهانهای میگشتند، دنبالِ عنوانی یا روایتِ گستردهای که بر عصیانِ شخصیِ آنها با خون مهر تأیید بزند.
خروشِ جمعی این جوانان، فرصتطلبانه، هر روز رنگی به خود میگیرد: امروز داعش است، دیروز القاعده بود، پیش از اینها، در ۱۹۹۵، با مقاطعهکارهای گروههای مسلحِ اسلامیِ الجزایری همآوا میشدند، یا از بوسنی تا افغانستان و کنیا، خانهبهدوش بودند و شخصاً تمرینِ جهاد میکردند. فردا هم زیرِ پرچم دیگری خواهند جنگید، تا هر وقت که میدانِ جنگ یا پیری جانشان را نستانده باشد و سودای دماغشان نخوابیده باشد.
هیچ نسلِ سوم، چهارم، یا نسلهای بعدیای از جهادیها وجود ندارد. از ۱۹۹۶، شاهد پدیدهای بسیار ایستا بودهایم: رادیکالشدنِ دو گروه از جوانان فرانسوی: مسلمانانِ نسلِ دوم و بومیهای نوکیش. بنابراین، مشکلِ اساسی فرانسه، برپایی خلافت در صحراهای سوریه نیست، این خلافت دیر یا زود ناپدید خواهد شد، مثلِ وهمی قدیمی که به کابوس تبدیل شده باشد. مشکلِ فرانسه عصیانِ این جوانان است. و چالشِ اصلی فهمیدنِ این مسئله است که این جوانان چه چیزی را بازنمایی میکنند؟ آیا آنها پیشقراولانِ جنگی هستند که در آیندۀ نزدیک بالا خواهد گرفت، یا برعکس، فقط قاروقورهای شکمِ تاریخاند که به زودی برطرف خواهد شد؟
دو خوانش از وضعیت امروز برجسته شده است و همین دو خوانش است که جروبحثهای تلویزیونی و صفحاتِ اندیشۀ روزنامهها را شکل داده است. یکی تبیینِ فرهنگی و دیگری تبیینِ مبتنی بر جهانِ سوم.
تبیینِ اول نظریۀ تکراری و نِقنِقوی «برخورد تمدنها» را جلوی چشمش گذاشته است: عصیانِ جوانانِ مسلمان نشاندهندۀ میزانِ ناتوانیِ اسلام در همگرایی با غرب است. حداقل تا وقتی که اصلاحاتِ الهیاتی فراخوانِ قرآن به جهاد را حلوفصل نکرده باشد. تفسیرِ دوم رنجهای پسااستعماری را به میان میکشد، و دلیلِ کارهای این جوانان را با فلسطینیها یکی میکند: مخالفت با دخالتهای غرب در امور خاورمیانه، طردِ آنها از جامعۀ فرانسه که نژادپرست و اسلامهراس است. بهطورِ خلاصه، همان حرفِ همیشگی: تا وقتی چارهای برای حلِ اختلافِ اسرائیل و فلسطین پیدا نکردهایم، شورش برپا خواهد بود.
اما هر دوی این تبیینها در مواجهه با پرسشِ واحدی کم میآورند: اگر عللِ رادیکالشدنِ جوانان ساختاری باشد، چرا این عللِ ساختاری از میانِ مردمی از فرانسه که خودشان را مسلمان میدانند، فقط کسرِ کوچکی را تحت تأثیر قرار میدهد؟ چرا فقط چند هزار نفر، از بینِ میلیونها نفر؟
اما این جوانانِ رادیکال شناسایی شدهاند. همۀ تروریستهایی که در واقعِ امر، دست به اقدامی زدهاند، آشکارا نامشان در «پوشۀ اِس» بوده است. یعنی در لیستِ نظارتِ حکومتی قرار داشتهاند. دلم نمیخواهد اینجا دربارۀ امکان پیشگیری بحث کنم، فقط میخواهم یادآور شوم که اطلاعاتِ مربوط به آنها وجود داشته و در دسترس هم بوده است. پس بگذارید ببینیم این آدمها کی هستند تا بتوانیم به نتیجهای برسیم.
تقریباً تمام جهادیهای فرانسوی به دو دستۀ کملاً مشخص تعلق دارند: یا فرانسویهای «نسل دومی» هستند؛ یعنی در فرانسه دنیا آمدهاند یا از اوانِ کودکی در این کشور ساکن شدهاند. یا اینکه فرانسویهای «بومی» اند که تغییرِ دین دادهاند (تعدادِ این نوکیشها به مرور زمان در حالِ افزایش است، اما بههرحال در دهۀ ۱۹۹۰ هم یکچهارمِ رادیکالها را این آدمها تشکیل میدادهاند). این به معنای آن است که در میان رادیکالها، به صورتِ تجربی نه جهادیِ «نسل اول» داریم (چه مهاجران قدیمی، چه تازه واردها) و نه، علیالخصوص، جهادیِ «نسلِ سومی» پیدا میکنیم.
دستۀ «نسلِ سومیها» در فرانسه در حال گسترش است: مهاجرانِ مغربیِ دهۀ ۱۹۷۰ حالا دیگر پدربزرگ و مادربزرگ شدهاند. اما هیچکس نمیتواند نوههای آنها را در بینِ تروریستها پیدا کند. حالا سوال دیگری پیش میآید: چرا نوکیشانی که هیچوقت از نژادپرستی رنج نکشیدهاند، اینهمه مشتاقند که وحشیانه، انتقامِ مسلمانانی را بگیرند که تحقیر را تجربه کردهاند؟ بهویژه بسیاری از این نوکیشان از مناطق روستایی فرانسه برخاستهاند –برای نمونه، ماکسیم هوشار که در نرماندی متولد شده و در ویدئوهای سربریدنِ داعش حضور دارد- و بدین ترتیب، دلایلِ اندکی وجود داشته که با جمعی از مسلمانان اخت شده باشند. در واقع اجتماعِ مسلمانان برای آنها فقط در نظریهها وجود داشته است. خلاصه کنم، ماجرا «عصیانِ اسلام» یا مسلمانان نیست، بلکه مسئلهای است که اختصاصاً به دو دسته از جوانان مربوط است که اکثریتِ آنها ریشههای مهاجر دارد. بنابراین این رادیکالشدنِ اسلام نیست، بلکه اسلامیشدنِ رادیکالیسم است.
زمینِ مشترک میان نسلِ دومیها و نوکیشها چیست؟ این سوال، در بادیِ امر، سوال از عصیانِ یک نسل است: هر دوی آنها از والدینِ خود جدا شدهاند یا دقیقتر بگویم، از چیزی جدا شدهاند که والدینشان بهمنزلۀ فرهنگ و دین نمایندۀ آن بودهاند.
اعضای این نسل دوم، طرفدار اسلامِ والدین خود نیستند، در عینِ حال نمایندۀ سنتی که علیهِ غربیشدن اعتراض میکند نیز نیستند. آنها خود غربی شدهاند. آنها فرانسوی را بهتر از پدر و مادرهایشان حرف میزنند. و تجربهشان از جوانی کاملاً با فرهنگِ نسلِ خودشان مشترک است: الکل مینوشند، علف میکشند و در کلوپهای شبانه با دخترها میپلکند. تعداد زیادی از آنها دورهای را در زندان بودهاند و ناگهان، یک روز صبح (دوباره) تغییر دین دادهاند و اسلام سلفی را برگزیدهاند، اسلامی که میشود بگوییم با مفهومِ فرهنگ مخالف است، اسلامی که هنجارهایی دارد که با آن میتوانند خودشان را دوباره با دستِ خودشان بسازند. زیرا آنها نه ذرهای از فرهنگِ پدر و مادرهایشان را میخواهند، نه کمترین علاقهای به فرهنگِ غرب دارند که به نمادِ ازخودبیزاری تبدیل شده است.
نکتۀ کلیدی در این عصیان، غیابِ دینی است که از نظر فرهنگی در جامعه ادغام شده باشد. این مسئلهای است که نه دغدغۀ خاطرِ نسل اول است، زیرا نسلِ اول اسلامِ فرهنگی را از کشورهای مبدأ خود آوردهاند، اما تواناییِ انتقال آن به نسلِ بعد خود را نداشتهاند، و نه برای نسلِ سوم وجود دارد. زیرا نسلِ سومیها با والدین خودشان فرانسوی صحبت میکنند و خودشان نمونۀ آشنایی هستند از اینکه اسلام چطور میتواند در جامعۀ فرانسوی بسط یابد. اگر حقیقت داشته باشد که در جنبشهای رادیکال، ترکها بسیار کمتر از مردمان شمال آفریقا حضور دارند، دلیلش بیتردید این خواهد بود که گذارِ ترکها خیلی آرامتر از آفریقاییها بوده است. زیرا حکومت ترکیه بر عهدۀ خود گرفت که برای اجتماعاتِ خود در ماروای بحر، معلم و پیشنماز بفرستد (این کار هم مشکلاتی ایجاد کرد، اما باعث شد ترکها از گرویدن به سلفیسم و خشونت اجتناب کنند).
نوکیشان جوان نیز بهطور مشابهی طرفدارِ شکلی «خالص» از دین هستند؛ سازشهای فرهنگی بابِ طبع آنها نیست (برعکس نسلهای قبلیای که به صوفیگری تغییرِ کیش میدادند و شکلِ کاملاً متفاوتی از دین را برمیگزیدند). در این تمایل آنها با نسلِ دومیها بر روی «اسلامِ محصولِ شکاف» مشترکند: شکافِ نسلی، شکافِ فرهنگی و نهایتاً شکافِ سیاسی. به هیچ دردی نمیخورد که «اسلام مداراگر» را به آنها پیشنهاد کنید، زیرا در قدمِ اول رادیکالیسم است که نظرِ آنها را جلب میکند. سلفیگری صرفاً خطابههای دینیای که پولشان را عربستانِ سعودی میدهد نیست، بلکه محصولی است که با جوانیِ آنها تناسب دارد. جوانیِ کسانی که با جامعه سرِ ستیز دارند.
چیزِ دیگری هم هست، که در واقع بزرگترین تفاوتِ آنها با شرایطی است که در آن، جوانانِ فلسطینی دست به انواعِ انتفاضهها میزنند، و آن اینکه والدینِ این جوانانِ مسلمانِ رادیکالِ نسلِ دومی، عصیانِ فرزندانشان را بهرسمیت نمیشناسند. آنها مثلِ والدینِ کسانی که دینشان را تغییر دادهاند، تلاش میکنند تا جلویِ جذبِ فرزندانشان به رادیکالیسم را بگیرند: به پلیس خبر میدهند، اگر فرزندانشان کشور را ترک کرده باشند، تلاش میکنند تا آنها را بازگردانند؛ این پدر و مادرها با دلایلِ معقولی واهمه دارند که بچههای دیگرشان هم به این راه کشیده شوند. سلفیهای جوان، خیلی بیشتر از آنکه نمادی از رادیکالیزهشدنِ جمعیتهای مسلمان به طورِ کلی باشند، دردنشانی از شکافِ نسلیاند. سادهتر بگویم، نشانۀ بحرانِ خانوادهاند.
جهادیها در حاشیۀ جمعیتهای مسلمان زندگی میکنند: تقریباً هیچکدامشان سابقۀ انجامِ مناسک دینی را ندارند، بلکه برعکس. مقالههای ژورنالیستی مداوماً بعد از هر حملهای اظهارِ شگفتی میکنند. روزنامهنگاران از نزدیکانِ این قاتلان پرسوجو میکنند و همیشه حسِ شگفتزدگیِ مشابهی وجود دارد: «اصلاً سردر نمیآوریم؛ پسر خیلی خوبی بود (یا اینطوری: نوجوان خیلی بیآزاری بود). پابندِ مناسکِ مذهبی نبود، مشروب میخورد، علف میزد، با دخترها میپلکید… هوم، ولی خب، راستش این چند ماهه تغییر کرده بود؛ ریشهاشو بلند کرده بود و خودشو با چیزهای دینی خفه میکرد». یا در نمونۀ دخترانهاش، به مقالههای بیشماری نگاه کنید که دربارۀ حسنی آیت بولحسن «دوشیزۀ مجنونِ جهاد» نوشته شدهاند.
این چیزها را نمیشود با آموزۀ «تقیه» یا پنهانکردنِ ایمان توضیح داد، زیرا وقتی این جوانان «دوباره متولد» میشوند، دیگر هیچچیز را پنهان نمیکنند، بلکه اکثراً تغییرِ دینشان را در فیسبوک هم اعلام میکنند. آنها خودِ جدیدشان را به نمایش میگذارند که قادر به هرکاری هست، برای انتقامگرفتن از خواستههای سرکوبشدهشان اشتیاق نشان میدهند، از میلِ و نیروی جدیدشان برای کشتن صحبت میکنند، و از جذابیتِ مرگ برای خودشان حرف میزدند. خشونتی که این جوانان دنبال میکنند، خشونتی مدرن است: آنها به شیوۀ قاتلانِ آمریکایی میکُشند، یا مثلِ آندری برویک در نروژ: خونسرد و آرام. نهیلیسم واحساسِ فخر و مباهات برایشان در هم تنیده شده است. فردگرایی تقدیرگرایانۀ این جوانان، به انزوای آنان در اجتماعاتِ مسلمان برمیگردد. تعدادِ انگشتشماری از آنها به صورت منظم به مسجد میرفتهاند. آن رهبرانِ مذهبیای که در نهایت تصمیم گرفتهاند پیرویِ آنها باشند، معمولاً امامهایی خودخوانده هستند. رادیکالیسمِ آنها با یکجور فانتزیِ قهرمانبازی و خشونت و مرگ همراه است، نه با شریعت یا اتوپیا. در سوریه، صرفاً میخواهند بجنگند، نه در جامعه ادغام میشوند، نه علاقهای به این کار دارند. دلیلِ اینکه بردههای جنسی میگیرند یا از اینترنت زنانی را دعوت میکنند که نسلِ آیندۀ جهادیها را به دنیا آورند، به خاطرِ این است که هیچ پیوندِ اجتماعیای ندارند با جوامعِ مسلمانی که ادعا میکنند میخواهند از آنها دفاع کنند (و در نتیجه نمیتوانند از آنها همسر بگیرند). این جوانان بیشتر نهیلیست هستند تا آرمانگرا. حتی اگر بعضی از آنها مدتی را با جماعت تبلیغ (جنبشی که طرفدارِ اسلام بنیادگراست) گذرانده باشند، هیچکدامشان عضوِ سازمانهای اسلامی فرانسه نمیشوند، و هیچکدامشان در جنبشهای سیاسیِ طرفدارِ فلسطین شرکت نمیکنند. هیچیک از آنها در خدماتِ جمعی شرکت نمیکنند: افطاریدادن در ماه رمضان، یا وعظکردن در مسجد، یا سر زدن به خانۀ فقرا. تقریباً هیچکدامشان مطالعاتِ جدیِ دینی ندارند و اصلاً هیچکدامشان به الاهیات علاقهای ندارد، حتی به مباحثِ مربوط به ماهیت و معنای جهاد یا داعش هم توجهی نشان نمیدهند.
آنها در قالبِ گروههای کوچکی از «رفقا» که در مکانِ خاصی (کوچهمحله، زندان، باشگاه ورزشی) دیدهاند، رادیکال شدهاند؛ «خانوادۀ» تازهای ساختهاند، عقدِ اخوت بستهاند. الگوی مهمی هست که هنوز هیچکس بهخوبی مطالعهاش نکرده است: اخوت معمولاً پیوندی خونی است، خیلی معمول است که دو برادر باهمدیگر دست به عملیات میزنند (برادران کواشی۱، برادران عبدالسلام۲، عبدالحمید اباسعود که برادرِ کوچکش را گروگان گرفته بود، برادران کلاین که به اتفاقِ هم تغییر دین داده بودند، و در کنار همۀ این موارد برادران سازنایف که حملۀ تروریستی به بوستون در آوریل ۲۰۱۳ را سازماندهی کردند). رادیکالکردنِ یک برادرِ کوچکتر (یا خواهر کوچکتر) خود تأکیدِ دوبارهای است بر تقسیماتِ نسلی و شکافِ بین والدین و فرزندان. همرزمان، معمولاً پیوندهایی عاطفی میان خود برقرار میکنند: هر عضو غالباً با خواهر یکی از همرزمانش ازدواج میکند. هستههای مبارزه در جهادیها شبیهِ هستۀ رادیکالِ جنبشهایی که از مارکسیسم یا ناسیونالیسم الهام گرفتهاند نیست. نفوذ به هستههای جهادی به دلیل آنکه بر پایۀ روابط شخصی بنا شدهاند، دشوار است.
بنابراین تروریستها، نشاندهندۀ رادیکالشدنِ جمعیتهای مسلمان نیستند، بلکه انعکاسی از عصیانی نسلی هستند که دقیقاً بر نسلِ جوانان تأثیر میگذارد.
چرا اسلام؟ برای نسلِ دومیها جواب این سوال روشن است: آنها به زعمِ خود، دوباره طالبِ هویتِ خودشان میشوند. هویتی که از چشمِ آنها والدینشان آن را تباه و تحقیر کردهاند. آنها «از مسلمانان مسلمانترند» و علیالخصوص از پدر و مادرهایشان هم مسلمانترند. انرژیای که این جوانان برای دوباره مقیدکردن والدینشان صرف میکنند (بیفایده البته) خیلی عجیب است، و نشان میدهد که تا چه اندازه سیارۀ آنها از سیارۀ پدر و مادرهایشان دور است. در این باره، همۀ این والدین داستانهای فراوانی برای تعریفکردن دارند. مثلِ همۀ نوکیشان، آنها اسلام را انتخاب میکنند چون چشمنوازترین کالای فروشگاهِ شورشهای رادیکال است. به داعش بپیوندید، تا بتوانید در دنیای واقعی آدم بکشید.
پینوشتها:
• این مطلب را اولیویه روآ نوشته است و در در تاریخ ۷ ژانویۀ ۲۰۱۶ با عنوان «France’s Oedipal Islamist Complex» در وبسایت فارن پالیسی منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ آن را با عنوان «عقدۀ ادیپ اسلامگرایی در فرانسه» و ترجمۀ محمد ملاعباسی منتشر کرده است.
•• الیویه روآ (Olivier Roy)، اسلامشناس فرانسوی، استاد مرکز مطالعات پیشرفتۀ رابرت شومن و نویسندۀ کتاب جهاد و مرگ: جذابیت جهانی دولت اسلامی (Jihad and Death: The Global Appeal of Islamic State) است.
[۱] اعضای اصلی حمله به نشریۀ شارلی ابدو
[۲] از طراحان اصلی حمله گستردۀ تروریستی در پاریس
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
من با نظر مژده موافقم. به نظرم در كل تحليل بسيار دقيق و خوبي با ظرافت عميقي نويسنده ارايه داده است. و مشخص است كه كاملا روي اين موضوع مطالعه و تعمق داشته. من كه لذت بردم. در واقع به نظر من انگيزه اصلي جوانان راديكال امروز در غرب خود را نشان دادن و كشتن و پوچي است تا انگيزه هاي واقعي اسلامي . منتها متاسفانه همانطور كه نويسنده اشاره كرده اسلام بستر مناسب و خوبي براي اين تمايلات در اختيار آنها قرار مي دهد. البته خود نويسنده هم اشاره كرده كه بحث جوانان فلسطيني تا حدي متفاوت است
به نظر بنده مقاله هر چند تحلیلی و به مسائل حاشیه ای اشاره نموده اما ریشه ی اصلی این همه بحران و مشکلاتی را که اکنون در دنیای غرب و شرق دارد رخ می دهد را بیان نکرده و نویسنده لازم است که سیری بر نظرات دکتر سروش فیلسوف ایرانی تبار بویژه بحث او در مورد کژخوانی تاریخ ، همچنین کتاب کارن آرمسترانگ تحت عنوان زندگی نامه ی پیامبر اسلام را مطالعه نمایند تا ریشه ی اصلی این مسائل را دریابد و به عمق فاجعه پی ببرد، همچنین اسلامی که اکنون بویژه در غرب گسترش دارد و روز به روز بر پیروان آن افزو ه می شود نوعی اسلام رسانه ای و اسلام داعشی است که این همه بحران و سردرگمی را ایجاد نموده و باعث کشتار در جهان غرب شده است.
درسته که این تحلیل از منظر روان شناسی قابل تامل است ولی من همچنان با جمله اول آن مشکل دارم این بگوییم این پدیده نه مشکل دین است و نه مشکل سیاست درست نیست. اتفاقا کاملاً ریشه در سیاست میتواند داشته باشد. جمله رهبری هم که شما به آن اشاره کردید به نوعی ریشه داشتن این پدیده را سیاست تایید میکند.
این تحلیل بنده را به یاد بخشی از نامه رهبری ایران خطاب جوانان غربی انداخت و جالب است که ایشان هم از لفظ عقده استفاده کرده اند. «از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود»
این چه تحلیلی دیگه!!! جوانان فلسطینی با مسلمان نماهای غربی هردو رادیکال هستند؟ آنهم به یک دلیل واحد، بحران خانواده. فرق است بین زمانی که کشوری اشغال شده و جوانا آن به دنبال هویت لگدمال شده اشان هستند با زمانی که جوانانی با اسم اسلام و برای یافتن هویت نداشته به دنبال لگد مال کردن هویت دیگران هستند در کشورهای دیگر... حداقل اینکه نام افراطی و رادیکال سنخیتی با فلسطینیان ندارد.