گفتوگوی گری گاتینگ با دنیل هاوسمان دربارۀ تواناییها و ناتوانیهای علم اقتصاد
چرا اقتصاددانانِ دنیا سر هیچ مسئلهای با هم اتفاق نظر ندارند؟ هاوسمان، فیلسوف و اقتصاددان مشهور، در این مصاحبه از دشوارهای پیچیدهای سخن میگوید که سرِ راه اجماعِ علمی در اقتصاد وجود دارد. اقتصاد علمی است درگیرِ منافع و امتیازاتِ ایدئولوژیک و سیاسی فراوان. بنابراین اقتصاددانها هیچوقت به راحتیِ شیمیدانها نمیتوانند به توافق برسند.
گفتوگوی گری گاتینگ با دنیل هاوسمان، نیویورکتایمز —
گری گاتینگ: ظاهراً در موقعیتهای نظیر بحران کنونی یونان، باید بتوانیم به علم اقتصاد تکیه کنیم تا به ما بگوید کدام خطمشیها احتمالاً بیشترین کارایی را دارند. اما آیا علم اقتصاد قدرت پیشبینیکنندگی لازم را دارد تا نقش مهمی در مناقشاتِ ما راجعبه خطمشیگذاری عمومی ایفا کند؟
دنیل هاوسمان: سخن از قدرت پیشبینیکنندگی ممکن است گمراهکننده باشد. دانشمندان (اقتصاددانان را از همین گروه میدانم) طالعبین نیستند. نظریهها به دانشمندان اجازه میدهند تا فقط در صورت وجود شرایط اولیه، اتفاقات آتی را پیشبینی کنند. فیزیک پایه ما را قادر میسازد تا مدت زمان لازم برای افتادن یک شی به زمین را پیشبینی کنیم، مشروط بر اینکه تنها نیروی مؤثر بر آن شی جاذبه باشد. پیشبینی مدت زمان لازم برای افتادن برگی به زمین یا پیشبینی مکان فرود آن بسی دشوارتر است.
مشکلاتی که از علم اقتصاد توقع داریم تا در حل کردنش به ما کمک کند، شبیه پیشبینی نحوۀ سقوط اشیا در خلأ نیست، بلکه بیشتر شبیه پیشبینی نحوۀ افتادن برگها در یک روز طوفانی است. پدیدههای اقتصادی متأثر از عوامل علّی بسیار زیاد و متنوعی هستند. بحران اقتصادی یونان بسیار پیچیده است، و علل سیاسی و اقتصادی فراوانی دارد. نظریۀ اقتصادی معیار ابزارهای مفیدی ارائه میدهد، اما بر عوامل علّیِ -عمدتاً انتخابهای میلیونها مشتری، مخترع و شرکت- بسیار محدودی تکیه میکند و آنها را ساده میسازد و فرض میگیرد که کاملاً متأثر از طلب منافع فردی و سود اقتصادی هستند. اگر تمام دیگر عوامل تأثیرگذار بر پیامدهای اقتصادی را لحاظ کنیم، از سیاستهای حکومتی گرفته تا اقتضائات طبیعت، بهسادگی میتوان فهمید که اقتصاددانان نمیتوانند پیشبینی دقیقی از آیندۀ اقتصادی داشته باشند.
از دیدگاه جان استوارت میل، که معتقدم پایۀ درستی دارد، علم اقتصاد، علمی متمایز و نادقیق است. این علم از دیگر علوم اجتماعی جداست، زیرا تنها بر تعداد کمی از عوامل علّی تأثیرگذار در پدیدههای اجتماعی تکیه میکند. دقیق نیست، زیرا موضوعاتش صرفاً از علل محدود موردنظر علم اقتصاد متأثر نیستند، بلکه بسیاری از علل دیگر نیز بر آن تأثیر میگذارند.
گاتینگ: پس ارزش عملی یک علم نادقیق چیست؟
هاوسمان: میل از علم جزرومدّ مثال میآورد. گرچه نتایج حاصل از علم مکانیک نیوتونی، در ارتباط با موقعیت ماه و خورشید، تغییرات جزرومدّی یک بندرگاه خاص را پیشبینی نمیکند، اما مهمترین علتهای آن را آفتابی میسازد. به همین نحو، نظریۀ اقتصادی مهمترین علل پدیدههای اقتصادی را تعیین میکند. ابزارهای تحلیلیِ علم اقتصاد به مردم کمک میکنند تا دچار نتیجهگیریهای غلط نشوند.
گاتینگ: میتوانید مثالی بزنید که چیزی که میگویید چطور ممکن است در اقتصاد کار کند؟
هاوسمان: برای اینکه مثالی سادهتر از یونان آورده باشم، مباحث اخیر مربوط به میزان حداقل دستمزد را در نظر بگیرد. این فقط یک مسئلۀ اقتصادی نیست، زیرا میزان حداقل دستمزد میتواند انواع پیامدها را داشته باشد. (مثلاً، میتواند بنیان خانواده را محکم کند و زندگی کودکان را بهبود بخشد). شاید فردی از روی سادگی تأثیر اقتصادی را صرفاً محدود به افزایش دستمزد کسانی بداند که فعلاً کمترین دستمزد را دارند. اما نظریۀ اقتصادیِ پایه میگوید شرکتها برای حفظ سودشان بههنگام افزایش حداقل دستمزد، تولیدات خود را دوباره سازمان میدهند تا کارگران سادۀ ارزانقیمتی را استخدام کنند. در این منطق ایرادی نیست، اما این نتیجه، مبتنی بر فرضهای بسیاری است که شاید درست نباشند. شاید شرکتها نتوانند بهسادگی جانشینهایی برای کارگران ساده بیابند، و با دستمزدهای بالاتر، شاید کارگران ساده مولدتر باشند. نظریۀ اقتصادی کمک میکنند تا عوامل مرتبط را بشناسیم و چارچوب مباحثۀ علمی را تعیین کنیم.
گاتینگ: بله. اما در آن صورت موضوع مباحثه این میشود که آیا کارفرمایان میتوانند جانشینهای مناسبی برای کارگران ساده پیدا کنند یا نه، و آیا با دستمزد بالاتر، کارگران ساده به نحو شایستهای مولدتر خواهند شد یا نه. اگر اقتصاددانان نمیتوانند پاسخهای معتبری به این پرسشها بدهند، عملاً وضعیت ما چگونه بهتر میشود؟ به بیان کلیتر آیا پرسشهای اصلی اقتصادی در بحثِ خطمشیهای عمومی، پرسشهایی هستند که اقتصاددانان توان پاسخگویی یا مخالفت با آنها را ندارند؟
هاوسمان: چون تأثیرات حداقل دستمزد از صنعتی به صنعتی دیگر متفاوت است و چون پای اقتصاد به وسط میآید، پاسخ قطعی به این پرسشها دشوار است. حتی وقتی پاسخهای قطعی نیز وجود دارند، باز دلیل دیگری هست که شاید اقتصاددانان راجع به آن یکصدا نباشند. برخلاف ژنشناسان یا فیلسوفان، بسیاری از اقتصاددانان مشاور و سخنگویان سیاسی و مالی، و حتی چهرههای رسانهای هستند، و معیشتشان از راه خدمت به منافع کارفرمایانشان تهیه میشود نه برتری و مزیت تحقیقاتشان.
نتیجهگیریهای اقتصادی نیز ارتباط مستقیمی با ایدئولوژیهای سیاسی دارند. گرچه شاید گرایشهای ایدئولوژیک اقتصاددانان بیشتر از بقیه نباشد، اما برخلاف عصبشناسان و باستانشناسان به مسائلی میپردازند که تأثیرات فراوانی بر ایدئولوژیهای سیاسی و منافع اقتصادی اساسی میگذارند.
گاتینگ: میتوان یافتههای علم اقتصاد را به مثابه نتایج کاملاً علمی قلمداد کرد؟ یا ارزشداوری نیز در آنها دیده میشود؟
هاوسمان: بسیاری از اقتصاددانان خواهند گفت که نقش آنها در سیاست، شبیه مهندسان، صرفاً تعیین نحوۀ دستیابی به اهداف موردنظر سیاستمداران است. گاهی این توصیف مناسبی از خدمت آنهاست، اما بیشتر اقتصاددانان مسلم میگیرند که سیاستهای عمومی میبایست رفاه مردم را افزایش دهند. ازینرو، اقتصاددانان سیاستها را اساساً بر حسب نتایج رفاهیشان ارزیابی میکنند. چون اقتصاددانان اولویتهای مردم را محرک انتخابهایشان و تعیینکنندۀ مصالح آنها میدانند، تقریباً فقط با بررسی میزان توانایی این سیاستها در پاسخگویی به اولویتهای مردم به ارزیابی آنها میپردازند.
اکثر اقتصاددانان قبول دارند که میبایست دیگر ارزشها (نظیر آزادی، حقوق و عدالت) نیز بر خطمشیهای عمومی تأثیر بگذارند، اما تخصص سیاسی خود را عمدتاً محدود به ارزیابی نتایج رفاهی قانونگذاری و قوانین میکنند.
گاتینگ: پس کمک اقتصاددانان در مباحثات مربوط به خطمشیگذاریهای عمومی چیست؟
هاوسمن: اگر به دنبال پاسخگویی به اولویتها هستیم، اقتصاددانان مسائل حقیقی را به ما نشان خواهند داد. شناخت پرسشها آموزنده است، حتی زمانی که یافتن پاسخها دشوار باشد. گرچه دانش اقتصادی در این موارد مفید است، اما سوگیری و کوتهبینی را درمان نمیکند. دانش به ما سودی نمیرساند، اگر از آن درست استفاده نکنیم.
گاتینگ: آیا میتوانید به برخی از خدمات مثبت اقتصاددانان به خطمشیگذاریهای عمومی اشاره کنید؟
هاوسمان: اقتصاددانان به موفقیتهای عظیمی رسیدهاند. فهمِ بن برنینک۱ از اقتصادکلان تقریباً مانع دومین «رکود بزرگ» پس از بحران جهانی ۲۰۰۸ شد. علیرغم منافع خصوصیِ مهمی که شاید وضع کردن تعرفههایی علیه کالاهای وارداتی خاصی داشته باشد، اقتصاددانان این آموزش را به عموم دادهاند که در کل، تعرفهها عاملی مخربند. اقتصاددانان به حکومتها نشان دادهاند چگونه از بازارها استفاده کنند تا به طریقی مؤثرتر از وضعِ قوانین مستقیم، آلودگی را کاهش دهند. بدون محاسبات مهم اقتصاددانها، قانونگذاران نمیتوانند تأثیر نرخهای مالیاتی بر عایدی حکومت را برآورد کنند.
گرچه این مسئله مناقشهبرانگیزتر است، اما معتقدم انتقادات واردشده به سیاست ریاضتی، بهویژه در بستر اروپا، اهمیت خاصی دارند -هرچند متأسفانه اسناد نشان میدهند که سیاست ریاضتی سهم عظیمی در این خرابی داشته است.
گاتینگ: وقتی مناقشهها، نظیر مناقشههای مربوط به سیاست ریاضتی، نشاندهندۀ سوگیریهای اقتصاددانان -مثلاً تمایل به دیدگاههای لیبرال یا محافظهکار- هستند، مایی که مختصص نیستیم چگونه میتوانیم قضاوت کنیم؟
هاوسمان: به نظرم مسئله این نیست که اقتصاددانان سوگیری دارند یا نه، بلکه مسئله این است که سوگیری آنها باعث میشود تا از نتایج غلطی دفاع کنند یا نه. اکثر مردم -که متخصص نیستند- چگونه قضاوت میکنند؟ در مورد علوم کامل و موفق، نظیر فیزیک و زیستشناسی، معقول است که بر اجماع متخصصان تکیه کنیم (برخلاف سایتهایی که صرفاً باور خود شما را تأیید میکنند). اینکه راجع به علم اقتصاد چه باوری داشته باشیم، بسیار سختتر است، زیرا در باب موفقیتش بحث و جدل برپاست و غالباً اجماعی میان اقتصاددانان نیست، دلیل دیگر این است که منافع و ایدئولوژیهای اقتصادی و سیاسی، مردم را وادار میکند تا یافتههای اقتصاددانان را تحریف و انکار کنند.
ژورنالیسم روزآمد به این امر کمک میکند، اما ژورنالیستها محدودیتهای خود را دارند، و برخی با ارایۀ مطالبی ظاهراً معتبر از جوانب مختلف یک مسئله، بدون توجه به اینکه برخی مواضع تا چه حد میتوانند نامعتبر باشند، وضعیت را بدتر میکنند. گرچه میتوان بهراحتی براهینی سطحی برای نتایج اقتصادی اقامه کرد، اما بسیاری از مردم بهسختی میتوانند قضاوت کنند که کدام نتایج اقتصادی درست است و به چه کسی باید اعتماد کرد. متأسفانه وضعیت رهبران سیاسی ما هم بهتر از این نیست.
گاتینگ: من این استدلال پل کروگمن را قانعکننده میدانم که سیاست ریاضتی مشکلات اقتصادی یونان را حل نکرده است و بهترین راه، بخشیدن برخی از بدهیها و تأکید بیشتر بر سیاستهای تشویقی است. ازآنجاکه در میان اقتصاددانان برجسته اجماعی بر سر دیدگاههای کروگمن نیست، آیا باید راجع به پیشنهادهای او سکوت کنیم؟ ظاهراً وقتی اختلافنظر شدیدی میان اقتصاددانان هست، باید برای تصمیمگیری سکه بیاندازیم. وقتی متخصصان در باب مسائل اصلی اختلافنظر دارند، آیا باز راهی برای تصمیمگیری عقلانی وجود دارد؟
هاوسمان: این واقعاً سؤال دشواری است. کروگمن با استادی برای سیاست تشویقی دلیل آورده است، و اکنون توافق جامعی در میان اقتصاددانان هست که در ایالات متحده بعد از بحران ۲۰۰۸ سیاست تشویقی بود که بیکاری را کاهش داد. اما در آن زمان، دیگر چهرههای برندۀ جایزه نوبل، نظیر رابرت لوکاس، شدیداً علیه سیاستهای اقتصادی دلیل میآوردند. گرچه به نظرم امروزه اکثر اقتصاددانان، از جمله آنهایی که با حکومت یونان همدل نیستند، خواهان سیاست انبساطی۲ بسیار بیشتری در اتحادیۀ اروپا هستند، اما هیچ اجماعی وجود ندارد. و این ماجرا افراد نامتخصص را در تنگنای دشواری قرار میدهد.
علیرغم این مشکل، نه افراد و نه حکومت به صرف اختلافنظر اقتصاددانان دربارۀ این مسئله، مثل بسیاری از مسائل دیگر یا مثلِ اختلافنظرهای سیاسی، با سکه تصمیمگیری نمیکنند. اقتصاددانان لیبرالی که حامی برنامههایی برای تقویت منافع افراد ضعیفتر هستند، با شور بیشتری از سیاستهای تشویقی حمایت میکنند، اما اقتصاددانان محافظهکار که اعتماد بیشتری به بازار (و نگاه همدلانهتری به منافع اجتماعی حاصل از صنعت مالی) دارند، از سیاست ریاضتی به عنوان راهی برای افزایش اعتماد تجاری حمایت میکنند.
روشن است اینکه دیدگاه اقتصاددانی شبیه دیدگاههای من باشد، دلیل حقانیت آنها نیست. البته، مردم مجبورند پیرو اقتصاددانانی باشند که حامی اهدافشان هستند. اگر مردم بفهمند که تشخیص سیاستِ برحق دشوار است، و اساساً به این دلیل حامی سیاستهای ریاضتی یا تشویقی هستند که طرفداران آن سیاستها همجناح سیاسی آنها هستند، پس نمیبایست به دیدگاههای اقتصادی خود چندان اعتمادی کنند، و میبایست توجه خاصی به براهین مخالفان داشته باشند (در اینجا از موضع فیلسوفی بیطرف سخن میگویم).
گاتینگ: شاید برخی از خوانندگان گمان کنند که شما مشکل اصلی در بحثهای مربوط به علم اقتصاد در ایالات متحده را نادیده میگیرید. آنها استدلال خواهند کرد که جمهوریخواهان در چنگال مدعیات اقتصادی آشکارا غلطی -که کروگمن آنها را «ایدههای زامبیوار۳» میخواند- راجع به مثلاً ارزش کاهش مالیات، خطرات ناشی از کسری بودجه و حماقت قوانین حکومتی گرفتار هستند، و این ایدهها بازتاب یک تفکر اقتصادی جدی نیستند، بلکه اظهارات ایدئولوژیهای کور یا منافع شخصی آشکاری است که مجالی به بحث معنادار نمیدهد. دیدگاه شما چیست؟
هاوسمان: به عنوان فیلسوفی اقتصادی این مزیت را دارم که شناختی از علم اقتصاد دارم و تأملاتی در باب مشکلات پچیدۀ تثبیت یا تکذیب نظریات اقتصادی داشتهام. نمیتوان به اتفاقات اقتصادی نگریست و با اطمینان نتیجه گرفت که فلان نظریۀ اقتصادی درست است یا غلط. پس، از یک سو فکر میکنم کروگمن بیش از حد به ارزش مدلهای کینزی مطمئن است. شواهد ارزش آنها را تأیید میکنند، اما کاملاً تثبیت نشدهاند. البته، کروگمن صریحاً به اشتباهات کینز نیز اشاره میکند. از سویی دیگر، در واقع این یک مقولۀ ایمانی در میان جمهوریخواهان است که کاهش زیاد مالیات انگیزههایی ایجاد میکند که اقتصاد را به مسیر رشد سریعتری میبرد. منطق اقتصادی آنها خوب است. دیگر چیزها یکسان هستند، درآمد مالیاتیِ پایینتر باعث تشویق در عرصۀ سرمایهگذاری و کار میشود. اما نظریۀ اقتصاد از وسعت تأثیرات سخنی نمیگوید، و کاهش زیاد مالیات در گذشته نیز تأثیر کمی بر روند رشد اقتصادی داشته است.
بهعلاوه، رشد اقتصادی دولتهایی با نرخ مالیاتی بالاتر، از رشد اقتصادی دولتهایی با نرخ مالیاتی پایینتر، کندتر نیست. سم براونبک فرماندار کانزاس، برای آزمایش، مالیاتها را کاهش داد تا نشان دهد این امر رشد اقتصادی را تحریک میکند. بااینحال، شکست این آزمایش تأثیری بر تعهد جمهوریخواهان به این باور ندارد که مالیاتهای پایینتر رشد اقتصادی را بسیار بهبود میبخشند. نمیگویم این باور به صورت قطعی رد شده است؛ تبیینهای محتمل زیادی برای این واقعیت هست که نرخ رشد موردنظر هرگز تحقیق پیدا نمیکند. اما اعتماد به کاهش مالیات به عنوان اکسیری برای رشد اقتصادی پایدار هیچ توجیه علمی ندارد.
بحث سیاسی جدی همیشه چالشی است، اما درست نیست قطبیشدن اخیر را به گردن اقتصاددانان بیاندازیم.
گاتینگ: ظاهراً روشن است علمی به نام علم اقتصاد نداریم که در کل بتواند پیشبینیهای معتبری از پیامدهای سیاستهای خاص ارائه دهد. آیا دستکم میتوان از اقتصاددانان انتظار داشت تا در ردّ آن طرحهای سیاسی که هیچ اعتبار علمی ندارند، متحد شوند؟
هاوسمان: اقتصاددانان جمهوریخواهِ دانشگاهی در ردّ مدعیات اقتصادی کاملاً بیپایۀ سیاستمداران متحد میشوند. احتمالاً اتفاقنظر مطلقی وجود ندارد، زیرا برخی اقتصاددانان ایدئولوگهایی هستند بدون دقتهای علمی. بهعلاوه، همان گونه که مسئلۀ تغییرات آب و هوایی نیز نشان میدهد، منافع قوی میتواند یک اجماع کامل علمی را نزد مردم بهشکلِ مناقشهای علمی جلوه دهد.
گاتینگ: در پایان، چشماندازهای استفاده از علم اقتصاد به مثابۀ مبنایی علمی در بحثهای مربوط به خطمشیگذاریِ عمومی را چگونه جمعبندی میکنید؟
هاوسمان: از این نگرانم که منافع قوی میتوانند در کل، مرجعیت علم را بکاهند، و از نسبیگرایی خام هم بسیار دلگیرم، نسبیگراییای که گروهها را تشویق میکند تا عملاً بگویند: «ما حقیقت خود را داریم.» با توجه به شدت تأثیرگذاری علم اقتصاد بر منافع مردم، اتحاد اقتصاددانان با تهدیدهای جدیتری نسبت به شیمیدانان و ستارهشناسان روبهرو است. بهعلاوه، همانطورکه در ابتدا بحث شد، پاسخدادن به پرسشهای پیشِ روی اقتصاددانان بسیار دشوار است. پس، نمیتوان از اقتصاددانان انتظار داشت که مشکلات سیاسی ما را حل کنند. آنها فقط به برخی از عوامل مرتبط میپردازند، و غالباً نیز اختلافنظر دارند.
میزان یادگیری ما از چنین نظام پیچیدهای که اقتصاد مدرن بازار را شکل داده، محدودیتهایی شناختی دارد؛ توانایی ما در استفاده از این آموختهها، محدودیتهایی سیاسی و عملی دارد. در درون این محدودیتها، علم اقتصاد میتواند مفید باشد. میترسم که این ستایش رسایی نباشد.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با دنیل هاوسمان است و در تاریخ ۱۴ جولای ۲۰۱۵ با عنوان «What Economics Can (and Can’t) Do» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ آذر ۱۳۹۴ با عنوان «چرا باید به اقتصاددانان اعتماد کنیم؟» و ترجمۀ زهرا حاجیعلیانی منتشر کرده است.
•• دنیل هاوسمان (Daniel Hausman) استاد فلسفه در دانشگاه ویسکانسینمدیسون و نویسندۀ کتاب اولویت، ارزش، انتخاب و رفاه (Preference, Value, Choice, and Welfare) است. هاوسمان مطالعاتش را عمدتاً در زمینۀ مسائل مرزیِ بینِ اقتصاد و فلسفه انجام داده است.
••• گری گاتینگ (Gary Gutting) استاد فلسفه دانشگاه نوتردام و یکی از ویراستاران مجلۀ فلسفی نوتردام است. جدیدترین کتاب او فکرکردن به غیرممکن: فلسفۀ فرانسه از ۱۹۶۰ به بعد (Thinking the Impossible: French Philosophy Since 1960) است و مطالب او مرتباً در ستون «استونِ» نیویورکتایمز منتشر میشود.
[۱] Ben Bernanke: اقتصاددان برجستۀ آمریکایی و رئیس بانک مرکزی ایالات متحده در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴.
[۲] expansionary fiscal policy
[۳] zombie-ideas
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند