مروری بر کتاب «انواع آزادی آکادمیک: از دانشِ حرفهای تا انقلاب» نوشتۀ استنلی فیش
استنلی فیش استاد دانشگاه کالیفرنیا در کتاب «انواع آزادی آکادمیک» از این ایده که کار آکادمیک میتواند بر اساس ارزش اجتماعیاش توجیه شود، انتقاد کرد. او معتقد است استادی دانشگاه صرفاً یک شغل است و اعتقادات شخصی در انجام فعالیتهای حرفهای آن جایگاهی ندارد. ایوان کندلی با نگاهی انتقادی کتاب فیش را بررسی میکند.
اوان کایندلی، دیسنت — زمانی که جنبش آزادی بیان در پاییز ۱۹۶۴ گسترش یافت و تظاهرات دانشجویی در سرتاسر کشور به راه افتاد، «استنلی فیش» استادیار جوان دانشگاه کالیفرنیا در برکلی بود. او که تازه از دانشگاه ییل مدرک دکتری خود را گرفته بود از معدود اساتید دانشکدۀ زبان انگلیسی بود که حاضر نشد به خاطر تظاهرات کلاسها را تعطیل کند و یا اجازه دهد که بحثهای اعتراضی وارد کلاس شود. فیش اگرچه به لحاظ سیاسی با اهداف جنبش همداستان بود ولی از واکنش همکارانش که برای عمل سیاسی حاضر شده بودند برنامههای درسی خود را تعطیل نمایند، متحیر مانده بود. در سال ۲۰۰۰ فیش گفت: «برایم روشن شد که این اولین باری بود که برخی از همکارانم بعد از گذشت سالیان متمادی احساس شور و شعف میکردند. اگرچه همکارانم اقرار نمیکردند امّا میتوانستی حدس بزنی که این اولین باری بود که همکارانم احساس میکردند کاری خداگونه انجام میدهند… بعد از خودم پرسیدم اگر این تنها زمانی است که شما احساس مفید بودن میکردید، پس پیش از این چه چیزی را به دانشجویانتان منتقل میکرید؟»
از آن زمان، فیش خودش را به عنوان یک محقق پیشرو، نظریهپرداز ادبی، روشنفکر مردمی و فردی موفق در عرصۀ دانشگاهی معرفی کرد. او همچنین خود را وقف موضوعاتی در خصوص فعالیتهای دانشگاهی که برگرفته از تجربۀ مستقیماش در برکلی میشد کرد. فیش در مقالاتی چون «خود تحقیریِ حرفهای: ترس و نفرت از خود در مطالعات ادبی» و «ضد حرفهایگری»، کتابهایی مانند شایستگی حرفهای: مطالعات ادبی و دگرگونیِ سیاسی و در زمانهات جهان را نجات بده و ستون روزنامۀ نیویورکتایمز که از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ در آن به طور منظم قلم میزد، پیوسته به این موضوع اشتغال داشت که دانشگاهیان چه تصوری از حرفۀ خود و دستورالعملهای نهادی دارند. فیش در صدد یافتن این مطلب بود که مختصات ذهن آکادمیک را دریابد که چرا همیشه برای رسالت حرفهای بالاتر عطش دارد؟ و چرا اساتید معمولاً معلمی را برای انجام دادن «اموری خداگونه» رها میکنند؟
کتاب جدید فیش، انواع آزادی آکادمیک، به طور مشخص بر سؤالات فوق تمرکز کرده است. وی معتقد است، اساتید آزادی آکادمیک را برای محافظت از خود در برابر عوامل بازدارندۀ قانونی و نهادی اظهار میکنند، هرچند این مفهوم دارای ابهاماتی مشاجرهبرانگیز است. او مینویسد: «چرا باید برخی حرفههای خاص از آزادی عمل تضمین شده و معافیتهایی برخوردار باشند که دیگران از آن محروماند؟». «برای مثال، چرا باید اساتید دانشگاه توانایی نقد مافوق خود را داشته باشند در حالی که اگر کارمندان در محیطهای دیگر این کار را انجام دهند با تنبیه و یا اخراج مواجه میشوند؟»
در این مرحله فیش بیشتر از اینکه مدافع آزادی آکادمیک باشد این مفهوم را به چالش میکشد. چنانچه در کتاب اخیر خود نیز چنین عنوان کرده است که: «آزادی آکادمیک مفهومی است که در بیان بسیار وسعت دارد امّا جایگاه مشخصی در قانون ندارد». در همین راستا، پروژۀ فیش بیش از اینکه دربارۀ تقویت پایههای حقوقیِ این مفهوم باشد دربارۀ این است که دریابد اساتید چه برداشتی از این مفهوم دارند. یا اینکه این مفهوم بر چه زمینههایی استوار است؟ و همچنین چرا کارکرد مثبتی دارد و زندگی آکادمیک بدون وجود چنین مفهومی چه خواهد شد؟
در جستوجو برای یافتن پاسخ، فیش پنج مکتبِ آزادی آکادمیک را مشخص میکند، «که میتوان آنها را بر روی پیوستاری از راست به چپ نمایش داد». نقطۀ آغازین این طیف، محافظهکاران هستند که فیش (این همان جایگاهی است که خودِ او به آن تعلق دارد) از آنها با عنوان مکتبِ «این فقط یک شغل است»۱ یاد میکند. چراکه معتقدند، «استادی بیش از اینکه حرفه و یا رسالتی مقدس باشد صرفاً انتقال علم و مهارت به طالبان آن است». به همین دلیل «اساتید مجاز نیستند به کاری غیر از وظایفشان بپردازند». دومین مکتب که بیشترین طرفدار را در حال حاضر در بین دانشگاهیانِ آمریکایی دارد، مکتب «برای خیر عمومی»۲ است که معتقدند آزادی آکادمیک ارزش والایی برای یک جامعۀ دموکراتیک دارد.
فیش سابقۀ تأسیس این مکتب را تا اعلامیۀ آزادی آکادمیک و تصدیگری آکادمیک پیگیری میکند. که توسط انجمن اساتید دانشگاهیِ آمریکا در سال ۱۹۱۵ منتشر شده است. سومین مکتب را «استثناءگرایی یا موجودیتهای متمایز»۳ مینامد که اساتید را به عنوان طبقهای الیت با امتیازات ویژه در نظر میگیرد.
«آزادی آکادمیک به مثابه نقد»۴ چهارمین مکتب در پیوستار فیش است که ارزش حقیقی دانشگاه را «نقد بیرحمانۀ تمام امور» میداند. پنجمین و رادیکالترین اردوگاه، مکتب «آزادی آکادمیک به مثابه انقلاب»۵ است که نه تنها همۀ امور را به بوتۀ نقد میکشد بلکه ساختارهای اجتماعی موجود را نیز نفی میکند.
فیش اثر خود را به عنوان کتاب «ردهبندی رویکردهای» مرتبط با مفهوم آزادی آکادمیک معرفی میکند که تمام مباحث مشارکتکنندگان در موضوع را بیان نموده است. امّا خواننده با مطالعه کتاب متوجه میشود که فیش در بررسی موضوع قضاوت ارزشی کرده است، لذا رویکردهای مختلف در مطالعۀ وی از فرصت برابر برخوردار نبودهاند. برای مثال، لحن وی در توصیف قسمت میانی و چپ پیوستار با درجات مختلفی از غضب همراه است. به طور خاص، در باب مکتب «استثناءگرایی آکادمیک» به وضوح بیان میکند که این رویکرد بهکلی بیمعنا است. یا در مورد «آزادی آکادمیک به مثابه نقد» معتقد است که بسیار انتزاعی و مبهم است. موضعگیری فیش دربارۀ مکتب «آزادی آکادمیک به مثابه انقلاب» حتی شدیدتر است. او معتقد است، این مکتب نه تنها پیچیدگیهای تئوریک مکتب «آزادی آکادمیک به مثابه نقد» را ندارد بلکه ناگفته نماند که رویکرد فیش در مقابل سیاستهای رهاییبخش جنبش آزادی بخش خصمانه نیست؛ وی آن را صرفاً در محیط دانشگاهی توجیهناپذیر میداند.
منطق فیش بر نوعی چشمپوشی از اعتقادات استوار است. چراکه به نظر او، دانشگاهی بودن، علی رغم عقاید و علایق شخصی تمام شئون زندگی فرد را در بر میگیرد. برای مثال، اگرچه شما انساندوستی هستید که معتقد است اشغال فلسطین توسط اسرائیل فاجعهای است که نیازمند توجه عمومی فوری است، ولی شما همچنان میبایست از سیلابسهای درسی پیروی کنید، چراکه محدودیتهای حرفهای احاطهیتان کرده است. باز از باب یاددآوری مجدد، در وقایع ۱۹۶۴ در برکلی، مباحث مربوط به برآشفتگیهای سیاسی و عدالت اجتماعی را باید بیرون از کلاس درس پیگیری کرد و از اساتید انتظار میرود که سرشان گرم کار خودشان باشد.
با این حساب دو سنخ از انواع آزادی آکادمیک باقی میماند: مکتب «این فقط یک شغل است» و «برای خیر عمومی» که قلب تپندۀ کتاب فیش نیز در همین دو قسمت نهفته است. وی به شوخی بیان میکند که شاید اردوگاههای پیشین به سختی طرفدارنی داشته باشند و از اینجاست که ماجرا به واقع آغاز میشود. ولی خود او هم میداند که چنین گفتهای صادق نیست و بسیاری نگاه صرفاً اجرایی به اساتید را نمیپذیرند.
در واقع بین جریانهای طرفدار نقش اجرایی و اداری و طرفدار نقش دانشگاهی که فیش بر آن تأکید کرده است، چالشهایی وجود دارد. در روزگار مدرن نمونهای که فیش آن را پیروِ مکتب «برای خیر عمومی» میداند استاد حقوق «رابرت پست» است که اتفاقاً تقریظی هم بر کتاب اخیر فیش نوشته است. پست در مقابل مکاتب چپگرا که اساس آزادی آکادمیک را بر نقد سیاسی استوار میکنند، معتقد است استادان دانشگاه تولیدکنندگان صرف مهارتهای تخصصی بدون هیچ عمل سیاسی آنی هستند. امّا او استدلال میکند، علی رغم اینکه دانش آکادمیک در ذات خود دموکراتیک نیست -به این جهت که صدای گفتمان قالب را بازتولید میکند- امّا شکوفایی آن برای دموکراسی امری ضروری است. چراکه در شکلگیری آنچه وی از آن به عنوان «شایستگی دموکراتیک» یاد میکند، مؤثر است.
پاسخ فیش به پست پاسخ نسبتاً سادهای است. وی معقتد است: «اگرچه دانشی که توسط متخصصین تولید میشود برای پروژۀ دموکراسی مفید باشد […] امّا پروژۀ دموکراسی بدون آن نیز میتواند سر کند». از نظر او، بهجای دانشگاه، نهادهای دیگر میتوانند نقش روشنگری مردم را ایفا کنند: «والدین، کلیسا، کتابخانههای آزاد، گروههای بحث سیاسی، روزنامهها، ژورنالهای معتبر، اینترنت، شبکههای تلویزیونی عمومی، شبکههای رادیوی ملی، مستندها، فرهنگ عامه، حکمت عامیانه و عقل سلیم میتوانند جایگزینی برای نهاد دانشگاه باشند»؛ به عبارت دیگر، آنچنان که در وهلۀ اول فیش عنوان نموده بود، دانشگاه برای سلامت دموکراسی چندان هم با اهمیت نبود و برای اینکه امتیازات خود را در خطر نبیند چندان هم نباید ادعای نگرانی دربارۀ خیر عمومی را پیگیری نماید.
این خط فکری و استدلالی فیش چیزِ جدیدی نیست. او پیش از این نیز در دهۀ ۱۹۶۰ در برکلی زمانی که کارآموزی میکرد عملا حاضر نشد بهخاطر عدالت اجتماعی بر روی وظایف آکادمیک پا بگذارد. فیش به صراحت با این ایده که کار آکادمیک را میتوان بر اساس ارزش اجتماعیاش توجیه کرد، مخالف است. او چنین عنوان میکند که اساتید دانشگاه «قرار نیست که به دموکراسی کمک کنند یا برای ساختن اقتصاد کمر همت ببندند و یا شهروندان خوب تولید کنند؛ چنین اموری شاید در راستای فعالیت آنها اتفاق بیافتد، امّا هدف اصلی، انجام این امور نیست».
پس مسئلۀ اصلی او چیست؟ فیش همان قدر که در جواب دادن به نظرات دیگران تبحر دارد از جواب دادن به این سؤال ناتوان است. اگرچه او اهمیت ارایۀ یک استدلال قاطع را درک میکند امّا از ارایۀ استدلالی از آنِ خود عاجز است. او مینویسد: «تمام آنچیزی که مکتب «این فقط یک شغل است» میتواند ارایه دهد یک توجیه درونی است. به این معنی که استادی یک حرفه است و این شرایطی است که برای درست انجام دادن آن نیاز است». این برای جایگاه فیش «بزرگترین دلگرمی است، چراکه، امتناع از چالش توجیه سیاسی/عمومی، ارزش مستقل آنچه دانشگاهها انجام میدهند را مجدداً تأکید میکند و توجیهی مطمئن (به سبب درونی بودن توجیه) که اجازه میدهد آنها آزادانه به فعالیتهایشان بپردازند را فراهم میکند».
این نحوۀ استدلال شاید برای پراگماتیستی که معتقد است سیاست بر حقیقت تفوّق دارد، قدری عجیب باشد. امّا مهم است که بدانیم زندگی علمی فیش در مقطعی از تاریخ اندیشۀ آمریکا -نیمۀ دوم قرن بیستم- شکل گرفته است که در طی آن به صرف اینکه نوعی از منتقد دانشگاهی باشید، حرفهایتان ارزشمند تلقی میشد. در جریان شکلگیری لیگ آیوی۶ در اواسط قرن بیستم که فیش نیز در آنجا پرورش یافته بود، اساساً ارزش اجتماعی آثار و مطالعات ادبی امری غیرضروری تلقی میشد و به نوعی تسلیم در برابر تودۀ بیفرهنگ محسوب میگردید. دانشگاه تنها جایی بود که ارزش آثار نیازی به توضیح نداشت. فیش با توجهی که به دکترین پستمدرنِ رادیکال نشان میداد، به اعتقاد در خصوص ارزش حرفهٔ دانشگاهی وفادار ماند: اگر ارزشی باشد، ارزش امتناع از توجیه ارزشی آن کاری است که انجام میدهید.
امروزه امور فرق کرده است. گواه این مطلب این است که فیش در انتهای دوران حرفهای خود تنها چیزی که میتواند عرضه کند این است که دانشگاهیان نباید کار خود را توجیه کنند. این مساله ناکامیِ دیگری برای انواع آزادی آکادمیک محسوب میشود، بخصوص برای دانشکدههای غیردولتی که براساس آمار «ای.ای.یو.پی» در گزارش استخدامی در سال ۲۰۱۴ میلادی، در سال ۲۰۱۱ میلادی ۷۶.۴ درصد نیروی کار دانشگاهی را پرورش میدادند. فیش در مقدمۀ کتاب خود هشدار میدهد که او «در مورد تصدیگری، دانشکدههای غیردولتی، کاهش بودجههای دانشگاههای دولتی چیزی زیادی نمیگوید». در واقع، غیر از این جمله او هیچ چیز در این خصوص نمیگوید. امّا چه بر سر قدرت استدلال فیش زمانی که استاد کالج است میآید، خیلی مانده تا به «فقط یک شغل» برسد و حتی به سختی میتوان آن را شغل محسوب کرد. آیا پوچ نخواهد بود زمانی که بازار کار اشباع شده و شروط مدیران نامطلوب است تعهدات فردی را در یک شرایط ناب و حرفهای توجیه کنیم؟ تازه واردها به دانشگاه چه چیزِ دیگری در اختیار دارند که یک صنعت در آستانۀ مرگ را زنده نگهدارند، آیا چیزی غیر از فهم آنها از رسالت حرفهاییشان است؟
فیش این نحوۀ تفکر دربارۀ دانشگاه را دهههاست که مورد تمسخر قرار داده است و آن را نوعی از رهبانیت و ایثار اساتید در نظر گرفته است. امّا اکثر افراد زمانی که مشاغل دانشگاهی را انتخاب میکنند، قید منافع دنیایی را میزنند. آنچه امروزه شاهد آن هستیم ترکیبی نامیمون از دانش حرفهای و وظیفهگرایی است که در آن رهبانیتی بدون پشتوانۀ خودخواهی شخصی در حال شکلگیری است، حرفهای که در آن افراد نه از پاداش مادی برخوردارند و نه به ارزش غایی کار خود اعتقادی دارند. خیلی دشوار است که باور کنیم، چنین نظمی که هم به لحاظ مادی و هم به لحاظ معنوی ضعیف است سنت حاکم قرن بیستویکم در آمریکا خواهد شد.
موضع اصلی من در خصوص بررسی انواع آزادی آکادمیک این نیست که فیش سراسر اشتباه کرده است (اگرچه اعتقاد دارم چنین است)، بلکه نگرانی من این است که پذیرش مباحث او سرعت قلع و قمع کردن آکادمی حرفهای را بیشتر خواهد کرد. من شخصاً تمایل دارم که فیش خود متوجه تبعات اعتراضهایش بشود؛ و نهایتاً آموزهای که از خود فیش در کلاسهایش میآموزیم این است که اگر پیامدهایی را که از یک فلسفۀ داده شده منبعث میشود را دوست ندارید، حق دارید نوع نگاهتان را تغییر دهید. حال با توجه به اینکه افرادی که بر مسند مسئولیتهای اجرایی در دانشگاههای خصوصی و دولتی تکیه زدهاند عموماً از دریچۀ نگاه فیش به دانشگاه نگاه میکنند، آیا نگاهشان را پیش از این که دیر شود تغییر خواهند داد؟
اطلاعات کتابشناختی:
Fish, Stanley. Versions of Academic Freedom: From Professionalism to Revolution. University of Chicago Press, 2014
پینوشتها:
• این مطلب را ایوان کندلی نوشته است و در زمستان ۲۰۱۵ با عنوان «The Calling» در وبسایت دیسنت منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ تير ۱۳۹۴ این مطلب را با عنوان «آیا استادی دانشگاه فقط یک شغل است؟» و با ترجمۀ مهدی منتظری منتشر کرده است.
•• ایوان کندلی (Evan Kindley) عضو هئیت تحریریه و ویراستار علمی لسآنجلس ریویو آو بوکز است و در کالج «کارلامونت مککِنا» در کالفرنیا تدریس میکند.
[۱] It’s just a job
[۲] For the common good
[۳] Academic exceptionalism or uncommon beings
[۴] Academic freedom as criticism
[۵] Academic freedom as revolution
[۶] Ivy League