پروندهای دربارۀ سود و زیانِ ملال
همهچیز حوصلهسربر است و هیچچیز آنقدر زور ندارد که شگفتزدهات کند. شوپنهاور میگفت حتی اگر در تلاطم باشی، همین بالاوپایین زندگی خودش برای یک دنیا ملالت بس است. رنج میکشی تا به لذت برسی، و آنگاه پس از مدتی کوتاه لذتت بدل به رنج میشود: عین رفتوآمد پایانناپذیر یک آونگ. در جهان امروز، که هر چیزی میخواهد حواس آدمها را از یکنواختی زندگی پرت کند، بهتر نیست قید «سرگرمشدن» را بزنیم و بیحوصلگی را با خودِ بیحوصلگی درمان کنیم؟
شبْ تاریک و ظلمانی است، به همین خاطر است که ستارهها در شب میدرخشند
زندگی سرگرمی نیست، پس چرا فکر میکنیم لازم است بچهها مداوماً سرگرم باشند؟
فرض کن همۀ هدفهایت در زندگی محقق شده باشند، آیا این لذت و خوشبختی بزرگی است؟
ملال، درست مثلِ درد، تجربهای ناخوشایند است که لازم است آن را بچشیم تا بتوانیم واقعاً خوب زندگی کنیم.
چه آدم موفقی باشید و چه آدمی شکستخورده، در میانسالی با بحرانی معنایی مواجه میشوید
زندگی کابوسی است که مرگ میتواند ما را از آن بیدار کند
سوسیالیسم پرورش میانمایگان بیروح نیست؛ سوسیالیسم یعنی رها کردن ظرفیتِ خلاق همگان.