نوشتار

بگذارید دوباره حوصلۀ بچه‌هایتان سر برود

زندگی سرگرمی نیست، پس چرا فکر می‌کنیم لازم است بچه‌ها مداوماً سرگرم باشند؟

بگذارید دوباره حوصلۀ بچه‌هایتان سر برود عکاس: فیل فیسک.

اگر دور و برتان بچه‌ای باشد، با این معضل به خوبی آشنایید: پیش شما می‌آیند و می‌گویند که حوصله‌شان سر رفته و نمی‌دانند چکار کنند. اگر سرتان خلوت باشد شاید مشغول بازی‌کردن با آن‌ها شوید و اگر نتوانید با آن‌ها وقت بگذرانید احتمالاً برایشان انیمیشنی می‌گذارید یا راه دیگری پیدا می‌کنید تا سرگرم شوند. اما چه بسا راه درست‌تری هم باشد: ولشان کنید تا کم کم بیاموزند که زندگی چیزی است که در آن اغلب اوقات حوصلۀ آدم سر می‌رود.

پاملا پل

پاملا پل

نویسندۀ کتاب زندگی‌ام همراه باب

NYTimes

Let Children Get Bored Again

پاملا پل، نیویورک تایمز — «حوصله‌ام سر رفته». این جمله کوتاه آنقدر قدرت دارد که پدر و مادرها را از وحشت، آزردگی خاطر و عذاب وجدان لبریز کند. اگر حوصله کسی سر رفته باشد، حتماً فرد دیگری در آموزش، غنابخشی یا سرگرم‌کردن او کوتاهی کرده است. اصلاً چطور ممکن است کسی -خواه کودک یا بالغ- ادعای ملال کند، آن هم در حالی که کارهای زیادی را می‌توان، و باید، فوراً انجام داد؟

اما ملال از آن چیزهایی است که باید تجربه‌اش‌ کرد، نه آنکه با عجله کنارش زد. تجربۀ ملال، در این معنا با آن تربیت بی‌رحمانۀ مبتنی بر شرطی‌سازی در دوران ویکتوریا تفاوت دارد که چون تجربه‌ای مخوف بود برای تقویت قوای ذهنی توصیه می‌شد. برخلاف چیزی که بیشتر افراد در فرایند رشد می‌آموزند –اینکه فقط افراد حوصله‌سربر هستند که حوصله‌شان سر می‌رود- ملال سودمند است؛ برای ما خوب است.

اگر کودکان خیلی زود با این قضیه کنار نیایند، بعدها دچار شگفت‌زدگیِ نامطبوعی خواهند شد. قبول کنیم که مدرسه می‌تواند جای خسته‌کننده‌ای باشد و واقعیت این است که معلمان وظیفه ندارند به همان ترتیبی که آموزش می‌دهند، کودکان را سرگرم هم بکنند. قرار نیست زندگی جولانگاه بی‌پایان سرگرمی‌ها باشد. در رمان کجا می‌روی برنادت؟۱ نوشتۀ ماریا سمپل در سال ۲۰۱۲، مادری به دخترش می‌گوید: « درست است که حوصله‌ات سر رفته، اما بگذار راز کوچکی دربارۀ زندگی به تو بگویم. هرچه بیشتر به این فکر کنی که چیزی ملال‌آور است، ملال‌آورتر می‌شود. اما به محض آنکه بفهمی فقط خودت هستی که می‌توانی زندگی‌ات را جذاب کنی، اوضاع‌ بهتر خواهد شد».

قبلاً مردم پذیرفته بودند که ملال بخش بزرگی از زندگی است. خاطرات پیش از قرن ۲۱ سرشار از یکنواختی است. افراد طبقه مرفه، وقتی از پرسه‌زدن در سالن‌های پذیرایی خسته می‌شدند، به پیاده‌روی‌های طولانی می‌رفتند و دار و درخت‌ها را تماشا می‌کردند؛ سوار ماشین‌هایشان می‌شدند و بازهم دورتر می‌رفتند و درختان بیشتری را تماشا می‌کردند. آن‌هایی که مجبور بودند کار کنند، سخت‌تر کار می‌کردند. کارهای صنعتی و کشاورزی بیش از حد کسالت‌بار بودند، و به نظر نمی‌رسید آدم‌های زیادی انتظار داشته باشند شغل‌شان ارضاکننده باشد. کودکان نیز انتظار چنین آینده‌هایی را داشتند و از همان عنفوان کودکی با آن اخت می‌شدند؛ بنابراین چیزی هم جز کتابخانه، درخت و بعدها تلویزیونِ مضر در بعدازظهرها، در مخیله‌شان نمی‌گنجید.

تنها چند دهه قبل، در دوران از دست رفتۀ کم‌توجهی به کودکان، آدم‌های بالغ فکر می‌کردند حدی از ملال ضروری است، و کودکان هم خرسند بودند که بزرگترها کاری به کارشان ندارند. لین مانوئل میراندا در مصاحبه‌ای با مجله جی‌.کیو. تأکید می‌کند که بعد از ظهرهای آزاد برای او منبع لایزال الهام بوده است؛ «چراکه هیچ چیز به اندازۀ کاغذی سفید یا اتاق خوابی خالی خلاقیت را مهمیز نمی‌زند».

امروزه قراردادن کودکان در چنین انفعالی همچون اهمال والدین در انجام وظایف‌شان دیده می‌شود. کلیر کین‌میلر در مقاله‌ای به نام «شقاوت والدین مدرن» که در نشریۀ تایمز منتشر شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت، به مطالعه جدیدی ارجاع می‌دهد که براساس آن والدین، صرف نظر از طبقه، درآمد یا نژاد، معتقد بودند «کودکانی که در ساعات بعد از مدرسه حوصله‌شان سر می‌رود، باید در کلاس‌های فوق برنامه ثبت نام شوند، و والدینی که مشغله دارند نیز باید درصورتی که کودکان از آن‌ها درخواست کنند، تمام کارهایشان را متوقف کرده و به آن‌ها توجه کنند.»

تک‌تک لحظات باید بهینه و بیشینه شده و به سمتِ هدفی مشخص پیش روند.

امروزه بچه‌ها، زمانی که والدین دست از سرشان برداشته باشند، با وسایل دیجیتال‌شان به حال خود رها می‌شوند. والدین برای یک مسافرت طولانی با ماشین یا هواپیما چنان برنامه‌ریزی می‌کنند که انگار ژنرال‌های ارتش هستند و دارند نقشۀ یک مانور زمینی پیچیده را می‌ریزند. کدام فیلم را با آی‌پد ببینیم؟ بهتر نیست یک پادکست خانوادگی درست کنیم؟ الان وقت مناسبی است که اجازه دهیم بچه‌ها در صندلی عقب آنقدر فورت‌نایت۲ بازی کنند تا مخ‌شان تاب بردارد؟ وقتی در دهۀ ۷۰ کودکان در راه بازگشت حوصله‌شان سر می‌رفت، والدین چه کار می‌کردند؟ هیچ! اجازه می‌دادند بوی بنزین خفه‌شان کند، خواهر و برادرهایشان را عذاب دهند، و چون کمربند ایمنی واقعاً کارایی نداشت، می‌گذاشتند بچه‌ها با کمربند شکسته بازی کنند.

آن روزها اگر از ملال شکایت می‌کردید، احتمالاً چنین جوابی می‌شنیدید: «برو بیرون»، یا حتی بدتر: «اتاقت را مرتب کن.» سرگرم کننده بود؟ نه! کمک کننده بود؟ بله.

به هر حال ملال می‌توان منشأ اتفاقاتی باشد. بعضی از ملال‌آورترین شغل‌هایی که من داشته‌ام، درعین‌حال خلاقانه‌ترین‌ها هم بوده‌اند. بعد از مدرسه در یک شرکت واردات کار می‌کردم و عکس‌های نوعی بلوز زشت پِرویی را روی بروشورهای تبلیغاتی می‌چسباندم. در طول انجام این کار یکنواخت، دست‌هایم پر از چسب می‌شد. نمی‌دانم چرا همه چیز بوی ملاس می‌داد. ذهن من چاره‌ای نداشت جزآنکه جهانی خیالی بسازد. قصه‌ها درست درآن لحظه‌ای شکل می‌گیرند که احساس ملال می‌کنید. هنگام وارسی قفسه‌های سوپرمارکت، روایت‌هایی دربارۀ خریدهای مردم درست می‌کردم. مرد در ساعت ۹ شب بادمجان و یک بسته ۶تایی آبجو می‌خرد: پرفروش‌ترین محصول کدام است و مردم کدام محصولات را بدون برنامۀ قبلی می‌خرند. معلم کلاس پنجمم از اینکه هر هفته موقع خرید بیسکوییت کره‌ای تماشایش می‌کنم چه احساسی دارد؟

به محض آنکه با اثرات بی‌حس کنندۀ ملال اخت شوید، خودتان را در مسیر اکتشاف می‌یابید. یکنواختی باعث ظهور تفاوت‌های جزئی میان درخت‌ها؛ و میان آن بلوزها می‌شود. به همین دلیل است که ایده‌های خوب زیر دوش حمام به سراغ آدم می‌آیند؛ یعنی وقتی اسیر فعالیتی پیش پا افتاده هستید؛ چرا که درست همان زمان است که به ذهنتان اجازه می‌دهید پرسه بزند و خود نیز به دنبالش روانه می‌شوید.

تردیدی نیست که خود ملال درواقع اهمیتی ندارد، بلکه مهم نگرشی است که بدان داریم. هنگامی که فرد به نقطۀ فروپاشی می‌رسد، ملال به او می‌آموزد چگونه واکنشی سازنده نشان دهد؛ چگونه وضعیت را تغییر دهد. اما مادامی که به عادتِ خوار شمردن ملال چسبیده باشیم، چنین چیزی را یاد نخواهیم گرفت.

این بدان معنی نیست که مانند نِویل ("ن مثل نویل که از ملال مُرد") در داستان بچه‌های گشلی‌کرامب۳، پیوسته از یکنواختی طاقت‌فرسای رنج بریم، بلکه بدان معناست که بیاموزیم چگونه بر آن فائق شویم. چنین چیزی ممکن است به چند شکل نمود یابد: شاید به خلوت خودتان بخزید و از زمان برای اندیشیدن بهره برید، ممکن است کتابی بخوانید، یا به شغلی بهتر فکر کنید. ملال به پروازِ خیال منتهی می‌گردد، و در نهایت خویشتنداری و تدبیر را به ارمغان خواهد آورد.

توانایی مدیریت کردن ملال، به طرز شگفت‌انگیزی با توانایی تمرکز و خودگردانی همبسته است. نتایج پژوهشی نشان داده است که افراد مبتلا به اختلالات توجه بیشتر مستعد ملال هستند. جای تعجب نیست که در این جهان مافوقِ مهیج، آنچه در ابتدا فریبنده به نظر می‌رسید، دیگر چنان نباشد، و آنچه زمانی سرگرم کننده بود، اکنون کسالت بار به نظر آید.

به‌ویژه مهم است که کودکان در سن کم احساس ملال کنند، و اجازه دهیم با این احساسشان تنها بمانند. به جای آنکه این موضوع را همچون «مشکلی» ببینیم که باید به کمک بزرگ‌ترها مرتفع گردد، بهتر است اجازه دهیم خود کودکان با آن دست و پنجه نرم کنند.

ما دیگر کودکانمان را اینگونه تربیت نمی‌کنیم. مدرسه‌ها در برابر فشار آنچه بدان انتظار کودکان می‌گویند؛ یعنی سرگرمی، تسلیم شده‌اند، و دیگر کمتر نشانی از اصرار بر حفظ کردن چیزهای دیرفهم، خسته‌کننده و سطحی (درست مانند حجم زیاد اطلاعات) به چشم می‌خورد. آموزگاران وقت بیشتری را صرف ابداع روش‌هایی برای «مشارکت دادن» دانش‌آموزان به یاری رسانه‌های بصری و «یادگیری تعاملی» (بخوانید صفحه نمایش و بازی) می‌کنند. روش‌هایی که مناسب تمرکز تغییر یافته آن‌ها۴ به دست بازی‌ها است. بچه‌ها دیگر به سخنرانی‌های طولانی، که متعاقبش بحث هم باشد، گوش فرا نمی‌دهند؛ پس بر ماست که آموزشی آسان فهم‌تر برایشان فراهم کنیم.

بدون تردید اگر به جای افزایش سرگرمی، به کودکان بیاموزیم دربرابر ملال شکیبا باشند، آنان را برای آینده‌ای واقعی‌تر آماده خواهیم کرد؛ یعنی آینده‌ای که در آن جایی برای انتظارات نادرست از کار و زندگی وجود ندارد. روزی فرزندان ما، حتی در شغلی که به هرحال دوستش دارند، ممکن است مجبور شوند کل یک روز را به پاسخ دادن به ایمیل‌های جواب داده نشده بگذرانند، ممکن است مجبور شوند گزارش‌های مفصل مالی را بررسی کنند، و یا دستیار یک ربات در یک انبار بزرگ اینترنتی شوند.

شاید به نظرتان ملال‌آور بیاید. کار همین است، زندگی همین است. شاید دوباره باید با ملال اخت شویم و به نفع خودمان به‌کارش بگیریم. شاید در جهانی که پیوسته خواسته‌های افراد در حال افزایش است، با کمی هیجان کمتر نیز بتوانیم زندگی کنیم.

• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را پاملا پل نوشته است و در تاریخ ۲ فوریه ۲۰۱۹ با عنوان «Let Children Get Bored Again» در وب‌سایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۹۷ با عنوان «بگذارید دوباره حوصلۀ بچه‌هایتان سر برود» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• پاملا پل (Pamela Paul) سردبیر بخش مرور کتاب در نیویورک تایمز است. پل پنج کتاب نوشته است که از جملۀ آن‌ها می‌توان به همراه با کتاب (By the Book) یکی از آن‌هاست. او دربارۀ دنیای کتاب‌ها و روابط بین بچه‌ها و والدین می‌نویسد.

[۱] Where’d You Go, Bernadette
[۲] Fortnite
[۳] The Gashlycrumb Tinies: کتاب آموزش الفبای عجیب و غریبی است که ادوارد گوری در سال ۱۹۶۳ منتشر کرد. داستان ۲۶ کودک است که هرکدام به دلیلی از دنیا می‌روند [نویسنده].
[۴] Candy Crushed attention spans

مرتبط

چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

خاطرات کودکی در شکل‌گیری شخصیت و هویت ما چه نقشی دارند؟

مجبور نیستیم هر فناوری جدیدی را به زندگی خود راه دهیم

مجبور نیستیم هر فناوری جدیدی را به زندگی خود راه دهیم

«انتخاب‌گرایی فناوری» چیست و چه تفاوتی با بدبینی به فناوری دارد؟

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

آیا یک کتاب می‌تواند «همه‌چیز» را توضیح دهد؟

چرا کتاب‌های «نظریۀ همه‌چیز» محبوب شدند؟

آنچه اول سال به آن نیاز دارید «تصمیم » نیست، «ضدتصمیم» است

آنچه اول سال به آن نیاز دارید «تصمیم » نیست، «ضدتصمیم» است

کمتر سعی کنید خودتان را ارتقا دهید، آن وقت بیشتر از زندگی لذت خواهید برد

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

نوید

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۶
0

کی گفته تنهایی یعنی تبلت و ماهواره؟ تنهایی میتونه مطالعه، مراقبه، ورزش و خیلی چیزای خوب دیگه هم باشه که به تربیت افراد بستگی داره این که هرکسی یاد بگیره مسئول زندگی خودشه که این شامل سرگرمیش هم میشه، خیلی چیز خوبیه قطعا بهتره سرگرمی‌ها دسته جمعی باشه، کارگروهی نقطه ضعف الان ماست، ولی این چیزی از مسئولیت فرد برای سرگرم کردن خودش کم نمیکنه

ملیحه

۱۱:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
0

مانند همیشه مقاله ی بینظیری بود؛ از مطالعه ی آن بسیار لذت بردم. من نیز تجربه ای مشابه داشتم، در زمان کودکی وقتی شش سال داشتم و خواهر و برادران بزرگترم به مدرسه میرفتند من شکایت میکردم. اما مادرم به من کارهایی نظیر پاک کردن حبوبات و پرکردن نمکدان ها را پیشنهاد میکرد. کارهایی که سرگرم کننده نبود بلکه به واقع کمک کننده بود. امروزه برادر و خواهر خود را با یک عذاب وجدان وصف ناشدنی در مورد سرگرم کردن بی وقفه ی فرزندانشان میبینم و تا حدی با این نگاه به مسئله ملال موافقم. با سپاس فراوان از انتخابتان

یک مادر

۰۸:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۵
0

به عنوان یک مادر به نظرم مطلب درستی است اما کامل نیست. همه ما ملال را تجربه کرده ایم اما چه اتفاقی رخ داد که نتوانستیم آنرا به خوبی و در سرتاسر زندگیمان مدیریت کنیم و از فواید این مدیریت بهرمند شویم. بیشتر از کنار آن رد شدیم و یا با آن زندگی کردیم و همین هم سبب غرولند و شکایت‌های بی پایانمان از زندگی شده است. امیدوارم در ادامه مقالاتی را به دست آوریم تا راهکارهای مدیریت ملال را برای خودمان و کودکانمان بیاموزیم. ممنون میشیم در این زمینه اگر منابعی را میشناسید معرفی کنید.

آذر ذخت

۰۹:۰۴ ۱۳۹۸/۰۴/۲۴
0

مطلب شما را خواندم جالب بود بله من و خواهر هایم در کودکی خیلی تنها و کمتر اجازه بیرون رفتن داشتیم ، خیلی به اصطلاح دلمان سیاه میشد اما با کمک هم یه کار هایی را انجام میدادیم حتی دعوا کردن و یا تغییر چیدمان خانه و یا پشت آن دار قالی که اسمش را عزراییل بی شاخ و دم گذاشته بودیم خیلی خسته کننده یکنواخت و ملال آور بود اما برای خودمان شیرینش میکردیم ، رشد کلامی و طبع شوخ ما شاید نتیجه همان لحظات ملال آور بود ،

صادق

۱۰:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۹
0

با نظر شما موافق نیستم. چرا باید به تبعیت از گذشتگان، تلاش کنیم که با برنامه ریزی و ایجاد اهدافی کاذب، کودکانی تربیت کنیم که در بهترین حالت مشابه ما خواهند شد؟ در اجتماعات جدید، شب و روز مان به شکل فشرده ایبا اشتغال به امور بیهوده می گذرد، بدون هیچ هدف غائی. با آزموندن روش های جدید، حداقل می توانیم "امید" داشته باشیم که کودکان مان مانند ما نشوند و جامعه ی بهتری داشته باشیم...

میم

۱۲:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۶
0

سلام. از یکی از قدیمی ها پرسیدم که قبلا هم شما میگفتید که حوصله ام سر می رود؟ گفت نه اینقدر گرم کارهای روزانه و خانه بودیم که اصلا کسی به این چیزا فکر نمیکرد. ظاهرا الآن این معضل حوصله سر رفتگی از بزرگسالان به کودکان سرایت کرده است و آنچه در گذشته اجتماعات بزرگ تا حد یک ایل به مرور کوچکتر شده و به واحد کوچک خانواده رسیده است، که درگذشته بچه ها با افراد زیادی مرتبط و آشنا بودند ولی توسعه شهری این فاصله ها را بیشتر کرد. تا اکنون در شهرهای صنعتی دارد به تنهایی پای فناوری میرسد. البته به قول شهید آوینی فناوری یک ویژگی دارد که خود از درون خود را نفی میکند، این امید وجود دارد که در آینده نه چندان دور دوباره بتوان آن اجتماعات بزرگ خانوادگی نزدیکتر شوند. در کشور ما بخاطر امتیازات مذهبی خانواده ارزش خود را حفظ کرده است. تازه با سایت شما آشنا شدم، هنوز با آن ارتباط نگرفتم ولی از تلاشهای شما که در نوع خود کم نظیر است سپاسگزاری میکنم.

ندا

۰۵:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۶
0

اتفاقاً نوشته ی شما زننده تر بود. معلوم نیست تحلیل شما از وضعیت فعلی کودکان براساس تجربه ی شخصی شماس یا مبتنی بر پژوهش مستند! اتفاقاً برعکس توصیه ی شما، در مواجهه با رسانه های جدید، مسئولانه ترین واکنش "نقد همه چیز" و پرسش از اساسی ترین باورهایی است که بدون پشتوانه ی منطقی، قطعی فرض شده اند. پرسش نویسنده بسیار دقیق و ضروری است: چرا "بچه ها همیشه باید سرگرم باشند"؟ این قانون نانوشته که پدر و مادر را هم مدام دچار استیصال و عذاب وجدان میکند، چه دستاوردی در زندگی بچه هایی دارد که در نهایت مجبورند به تنهایی مسیر دشوار بزرگ شدن را طی کنند؟ این پرسش و توصیه هایی که در پی اش میآید، کاملاً نقطه ی مقابل سیاست گذاری رایج فرهنگی است. بر خلاف اعتقاد شما، من عمیقاً باور دارم کسانی که یادگرفته اند با تنهایی خود سر کنند، نیازی به پناه بردن به اعتیاد و ... ندارند، این درمان های موقتی به کار کسانی میآید که روح و روانشان با الفبای تنهایی و کسالت و سکوت و ناامیدی آشنا نیست.

مهدی

۱۰:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
0

ظاهرا بیوگرافی نویسنده نشان می دهد بچه نداشته است...!

محمدرضا

۰۹:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
0

نوشته ی زننده ای بود ملال ناشی از تنهایی کودکان در جهانی که ناامنی خیابانها، لذت بازی های دست جمعی را از آنها گرفته و رسانه های جدید کودکان را به خودارضایی تک نفره پای ماهواره و تبلت سوق داده.. بررسی عمیق تر و یافتن راهکارهایی مسئولانه تر را میطلبد. «بگذارید تنها باشند» نسخه ای است که متاسفانه در سرتاسر جهان تبدیل به یک سیاست گذاری رایج فرهنگی شده است و تا امروز محصولی جز پناه بردن به اعتیاد، هزیان بافی یا خودکشی تدریجی نداشته است لطفا محتوای انتقادی مقالات خود را عمیقتر بکاوید تا دچار نهیلیسم «نقد همه چیز» نشوید و به ایده های جنون آمیز غیرمسئولانه دامن نزنید

مرضیه

۰۹:۱۲ ۱۳۹۷/۱۲/۲۱
0

این مطلب زاویه جدیدی برای دیدن مسئله ی ملال برای من ایجاد کرد. بسیار سپاسگزارم

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0