مروری بر دو کتاب تازه دربارۀ جهان فوتبال: «آشفتهبازار فوتبال خاورمیانه» و «سفر فوتبال از رهگذر رسانۀ انگلیسی»
فوتبال فقط ورزش نیست، سیاست است، منازعه بر سر قدرت است، اعتراض و خشم و جنون است و فساد و هیجان و شهرت. پیشازاین فوتبالْ ورزشی مخصوص فرودستان تعریف میشد که طرفدارانش زاغهنشینانی پرخاشگرند و کاری جز فحش و تخریب بلد نیستند، اما در این سالها، بهلطفِ سرمایهگذاریهای چندمیلیارددلاری و قراردادهای هنگفت رسانهای، فوتبال دارد دنیای جدیدی را تجربه میکند: مهمتر، زیباتر و گاهی کثیفتر.
Beyond the Beautiful Game: Football as a Means for Control and Protest&
14 دقیقه
مایکل وارن، ال.اس.ای ریویو آو بوکز — «جایزۀ خرافۀ برتر به انگلیسیها میرسد که تا سالها بکام را بهعنوان حواری سیزدهم میپرستیدند، و برای همین تندیسش را در میدان ترافالگار ساختند تا در سایۀ او به رازونیاز مشغول شوند.» شاید این ادعای اسقف یونانی، که در بخشی از کتاب آشفتهبازار فوتبال خاورمیانه آمده است، شما را به خنده بیندازد، اما احتمالاً حق با اوست. اگر خدایانی داشتیم، لابد دیوید بکام یکی از آنها بود: او با ظاهر دلپذیر، منش دوستداشتنی و البته توانگری مالی، احترام و ستایش میلیاردها نفر را جلب کرده و خود را از میدان زمینیِ فوتبال به آسمان برده است. بکام حتی بهتازگی در مذاکرههای همهپرسی اخیر انگلستان برای خروج از اتحادیۀ اروپا نیز وارد شده بود تا از کارزار «ماندن» حمایت کند. اهمیتی که او فراتر از «بازی تماشایی» یافته است نمادی از توان دسترسی فوتبال به همهجای جهان است. اما سوی تیرۀ ماجرا آن است که فوتبال صرفاً مشغلهای تفریحی نیست، بلکه وسیلۀ مهار و ابزار قدرت نیز است.
کنترل و قدرتْ درونمایۀ اصلی کتابهای آشفتهبازار فوتبال خاورمیانه، اثر جیمز ام.دورسی و از صفحۀ آخر تا اتاق نشیمن؛ سفر فوتبال از رهگذر رسانۀ انگلیسی، نوشتۀ راجر دُمنگتی هستند. تمرکز این دو کتاب بر دو موضوع کاملاً متفاوت است: دورسی بر سیاست و اعتراض در فوتبالِ خاورمیانه متمرکز است، حالآنکه دُمنگتی به کجخلقیِ فوتبال انگلستان با رسانهها میپردازد. اما هر دو نشان میدهند که فوتبال صرفاً بازی نیست، بلکه غالباً گاوی است که باید آن را دوشید، صرفنظر از آنکه چنین کاری، چه هزینهای برای زیباییشناسی در میدان مسابقه یا برای هواداران به بار آورَد. درواقع، اگر هر دو کتاب را در کنار هم بخوانیم، بیشازهمه، تضعیفِ هواداران در برابر مالکانِ سیاسیِ غارتگر و مغولهای رسانهای به چشم میآید.
بااینهمه، همهچیز هم این اندازه غمانگیز نیست: هرگاه هوادارانْ فوتبال را از آنِ خود کردهاند، از آن بهعنوان سرچشمۀ واقعیتگریزی، بیان، اعتراض و، از همه بهتر، لذتْ بهره بردهاند. در برخی جوامع، که مجال بیان اندک است، استادیوم فوتبال از کمشمار محلهای ابراز نارضایتی است.
گرچه ممکن است استادیوم نقش مکانی برای سرکوب را به خود بگیرد، (گواه آن مثلاً همان گورهای دستهجمعی در استادیومهای عراق است که، پس از سرنگونی صدام حسین در سال ۲۰۰۳، نظامیان امریکا آنها را کشف کردند) اما میتواند محل تکوین ایدئالهای انقلابی نیز باشد. استادیومها، فشارسنجی برای سنجش سطح سرخوردگی جمعی و بستری آموزشی برای ساخت معترضان مقاوم برای مبارزه و رویارویی با زور دولتی هم هستند. در انقلابِ میدان التحریر مصر در سال ۲۰۱۱، هواداران دوآتشۀ فوتبال، میان جریان اصلی معترضان و خشمِ پلیس سدی ساختند. از سر مجادلههای تمرینیِ منظمی که روزهای شنبه هنگام هواداری تیمهایشان داشتند، آمادۀ یورش گاز اشکآور بودند، تاکتیکهای «بزندررو» را خوب یاد گرفته بودند، و استراتژیهای جاعوضکردن را بلد بودند و بر عقبنشینی برای اجتناب از وحشت و خستگی مسلط بودند.
در کشورهای غربی، استادیومْ چندان میدانی سیاستزده یا خشن نیست، اما باز هم قلمروی هوادارانی با پیشینۀ جنجالی است. مطبوعات بریتانیایی بارها چهرهای اهریمنی از هواداران به نمایش گذاشتهاند. آنها همۀ هواداران را یککاسه میکنند، چنانکه گویی فرقهای از هولیگانهای کینهتوزند که شنبهها برای اجرای مراسم آیینیشان جمع میشوند. در دهۀ هشتاد میلادی، که غمانگیزترین دهه برای تصویر همگانی فوتبال بود، روزنامۀ تایمز در سرمقالهای فوتبال را چنین به تمسخر گرفت: «ورزشی زاغهای که در استادیومهای زاغهای برگزار میشود و هر روز زاغهنشینانِ بیشتری به تماشایش مینشینند.» از نگاه تایمز، استادیومها، احتمالاً شبیه به مسکن عمومی۱، تداعیگر اقشار پایین اجتماع بودند. بنابراین، استادیوم به مکانی برای دشمنی کورکورانه با هواداران و نیز اصلِ این بازی تبدیل شد. این موضوع با فاجعۀ هیلزبورو در سال ۱۹۸۹ به اوج خود رسید. در آن فاجعه ۹۶ تن از هواداران در فشار و ازدحام کشته شدند و پلیس و رسانههای متعصبْ صدای شاهدان را خاموش کردند. سالها زمان برد تا این بیعدالتی به گوش دیگران برسد (همانطور که بهتازگی در صداهای هیلزبورو؛ ماجرای واقعی از زبان خود مردم مستند شده است)، اما همین هم نشان میدهد که هواداران چگونه میتوانند با استقامت، درنهایت، روایت خود را از ماجرا بگویند.
تصمیم هواداران برای روایت ماجرا از جانب خودشان اغلب با نوآوریْ عملی میشود. دُمنگتی آشکارا دربارۀ پیدایش هوادارنامههایی مینویسد که به مقابله با این کلیشهها میپرداختند. او کمی پس از حادثۀ هیلزبورو، سرمقالهای در یکی از هوادارنامهها نوشت که فرض میشود هواداران:
همدستان منفعل اقلیتی جامعهستیز هستند. پلیسْ ما را تودهای میانگارد که الکلِ خونمان بالا زده و عزم جدی داریم که داراییهای عمومی را نابود کنیم و بهقصد کُشت همدیگر را بزنیم و همه چیز را نابود کنیم، این فرض ایجاب میکند که از مردمِ «عادی» در برابر هواداران فوتبال محافظت شود، اما ما مردم عادی هستیم.
گسترش هوادارنامهها در دهۀ هفتاد میلادی، با گرتهبرداری از فرم طنزنامۀ پرایوت آی۲ آغاز شد. صدها هوادارنامه، که اغلب بهصورت محلی تولید میشدند و هدفشان نیز مخاطبان محلی بود، فرمی بومی بود برای «بیان». این فرم بیان به هواداران امکان میداد تا خود را چنان سازماندهی کنند که گویی مجموعۀ یکپارچهای از هویتهای درهمتنیده در سراسر انگلستان برای بهچالشکشیدن برداشتهای منفی از فوتبال هستند.
همراه با هوادارنامهها، انجمن هواداران فوتبال۳ نیز از رسانهها، برای انتشار تصویر متفاوتی از هواداران فوتبال از طریق شعبههای محلی این انجمن، استفاده کرد. این موضوع در جام جهانی ۱۹۹۰ به اوج رسید: در آن سال وکلا، روزنامهنگاران، گروههای پزشکی و مفسران آماده بودند تا هر «زمینۀ احتمالی تنش» را از بین ببرند و ملتزم بودند تصویری که به عموم بریتانیاییها میرسد بدنماییِ هواداران فوتبال نباشد.
درست است که استادیوم همچنان عرصۀ هواداران است، اما مسئله این است که تا چه زمانی؟ دُمنگتی مینویسد که، در فصل پایانی دسته یک قدیم (نسخۀ پیشین لیگ برتر پرزرقوبرق امروزی انگلیس) کودکان میتوانستند با نود پنی به تماشای بازی بنشینند. این مبلغ اکنون با رشد هنگفت ۲۲۴۰درصدی همراه بوده است. هوادارانِ متعلق به طبقۀ کارگر را مالکانی تلکه میکنند که از قدرت تجاری فوتبال مثل یک معدن بهرهبرداری میکنند. قراردادهای صدمیلیونپوندی با تلویزیونْ فوتبال انگلیس را دگرگون کرده است، اما، همانگونه که دُمنگتی به خوانندگان یادآوری میکند، فراتر از نقش زیرکی خطرپذیرانۀ روپرت مرداک در بهسرانجام رساندن این قراردادها، همین هوادارانْ نیروی محرکۀ ماجرا هستند: همان هواداران صاحب آنتنهای شبکۀ بی.اسکای.بی، همانهایی که در روزنامۀ تایمزِ مرداک بهعنوان زاغهنشین تقبیح شدند، یا در ماهنامه سان، باز هم بهمالکیت مرداک، بهنادرستی به مردهخوری متهم گشتند.
نهتنها قدرتهای تجاری، که مالکان سیاسی نیز رابطۀ پیچیدهای را با هواداران شکل دادهاند. در ترکیه، افزایش ثروت و حرفهایسازی فوتبالْ مالکان جاهطلب را ترغیب میکند که با خرید و تصاحب باشگاهها به اهرم سیاسی و اعتبار فردیِ بیشتری دست یابند. باشگاهها میتوانند نماد قدرت باشند و کانونیترین دارایی فوتبال هم فنرباغچه است که هم رجب طیب اردوغانِ نخستوزیر و هم فتحالله گولنِ روحانی به آن چشم داشتند. گولن، در پی رسوایی تبانی، درصدد بود قدرت اردوغان را در باشگاه کاهش دهد و یکی از اعضای جنبش گولن را در مرکز آن جای دهد. همان طور که دورسی بهتفصیل شرح میدهد، این باشگاه به بخشی کلیدی در شطرنج میان این دو تبدیل شد. این منازعۀ آتشینْ پیوندهای تیره اما ناگشودنی میان باشگاههای فوتبال ترکیه و جنایت سازمانیافته را آشکار کرد، پیوندهایی که در آن فوتبال در نقش شگردی برای دستیابی به قدرتِ سیاسی گستردهتر نمایان میشد.
افزونبراین، تجاریسازی فوتبال و تملک باشگاهها توسط مالکان سیاسیْ مسئلۀ «غیرخودیها» را در فوتبال پدید میآورد. فوتبال میتواند دنیای همبستۀ همگنی باشد که هوادارانش از رهگذر سرودهای جمعی، عملکرد تیمشان و ایدئالهای مشترکشان دربارۀ باشگاه (که ممکن است شامل دیدگاههای نژادی، طبقهای و بومی باشد) نوعی وحدت خویشاوندی ایجاد میکنند. پیروزی تیم ملیِ یک کشور یکی از معدود چیزهایی است که هواداران را، که در زمانهای دیگر در رویاروییِ خونینِ همیشگی هستند، یکپارچه میکند. رییس فدراسیون فوتبال انگلیس اخیراً اشاره کرده است که لیگ برتر موفقیت بزرگی است، «بهجز اینکه مالکان آن خارجی، مدیران آن خارجی و بازیکنان آن نیز خارجی هستند» و تمام اینها اثری ثانوی بر تیم ملی انگلیس دارد.
بااینهمه، سرزنش خارجیان، نمایش تازهای در فوتبال انگلیس نیست. گواه دُمنگتی کلیشههای منفی هواداران بریتانیایی است که در داستانهای مصور رُی، هنگامی که به ماجراهای اروپایی رسید، ابراز میشد. داستانهای مصور رُی در راورز۴ مجموعۀ طنز مصور درازمدتی بود که ماجراهای پُرفرازونشیب شخصیتی داستانی و نیمهخدای فوتبالی به نام رُی ریس را روایت میکرد. تیمهای مقابل، برخلاف شوالیهرُی، اغلبْ موذی، ناآماده و مایل به حالت تدافعی بودند. دیدارها از امریکای جنوبی حتی از این هم برای رُی خطرناکتر بود، چراکه در دو سفر جداگانه در دهۀ ۱۹۶۰ همۀ بازیکنان تیم را گروگان گرفتند.
در کنار این ترس از «دیگران»، گاهی خودِ فوتبالْ را نیز اسب تروای خطرناکی برای ورود ارزشهای بیگانه دانستهاند. بمبگذار وابسته به القاعده، نورالدین محمد تاپ، اعتراف کرد که بمبگذاری هتلهای «وسترن» در سال ۲۰۰۹ در جاکارتا برای کشتن «صلیبیون»، یعنی تیم منچستر یونایتد، بوده است. بااینهمه، دورسی بهطور جالبی بازگو میکند که گروههای اسلامگرا در سراسر دنیا دیدگاههای گوناگونی دربارۀ فوتبال دارند. درحالیکه اسامه بنلادن هوادار آرسنال بود و از فوتبال بهعنوان ابزار تقویت جسمی و سربازگیری بهره میبرد، دیگر اسلامگراها بیشتر نگران تهدید ورزش برای ارزشهای محافظهکارانه بودند، تا آنجا که جام جهانی ۲۰۰۶ را محکوم کردند که «دسیسهای برای گمراهکردن جوانان مسلمان و دورکردن آنها از مبارزه» است.
افزونبراین، بنا بر مشاهدۀ دُمنگتی، آنکه «دیگری» قلمداد میشود لزوماً خارجی نیست. برخورد فوتبال انگلستان با مشارکت زنان در مسابقۀ مردان ضعف چشمگیری دارد. نظر دیو باست در سال ۲۰۰۷ دربارۀ جکی اتلی که یک گزارشگر زن است، چکیدۀ این زنستیزی است: «این ننگ است، فوتبال با آن مخالف است.» دیدگاه باست، کاملاً در جنسیت اُتلی ریشه دارد و به تخصص او بیتوجه است، تخصصی که از کارکردن در چندین ایستگاه رادیویی و نیز صلاحیت مربیگری به دست آورده است. چهار سال پسازآن، خانم ساین مسی خطنگهدار یک بازی لیگ برتر بود، که مایۀ شگفتی و ناباوری دو کارشناس مرد در شبکههای اسکای اسپرتز، اَندی گری و ریچارد کیز شد. گری، البته نه روی آنتن، گفت: «زنان قانون آفساید را نمیدانند.» کیز هم در پاسخ او گفت: «بازیْ دیوانهکننده شده است.»
اینها نه نمونههایی پراکنده و جدا از هم، که بخشی از پدیدۀ گستردهتری هستند که در آن بسیاری از اهل فوتبالْ ورزش را سنگری مردانه میدانند که باید در برابر دستاندازی زنانه از آن محافظت کرد. دُمنگتی، برای تضمین توازن بیشتر در مشارکت و بازی زنان در فوتبال، راهحلی پیشنهاد میدهد: دسترسیِ بیشتر به رسانه. سردبیر ورزشی دیلی اکسپرس، جان مورگان۵، که در دهۀ شصت بسیار درمورد ورزش زنان تردید داشت، عمیقاً این نکته را ثابت میکند. در سال ۱۹۷۷ او پس از تماشای یکی از مسابقههای فوتبال زنان انگلیس با پشیمانی نوشت: «خانمها، من صراحتاً پوزش میخواهم […] من با همان پیشفرضهای رایجِ مردانه، که فوتبال را غیرزنانه میداند -که دختران در زمین آسیب میبینند و اگر ضربه بخورند گریه میکنند- به تماشای مسابقه رفتم […] درعوض، بهترین بازی، از زمان تماشای بازیهای گرگهای۶ معروف با مدیریت استن کالیس، را دیدم.»
خواندن هر دو کتاب بسیار سودمند است: دورسی لحن دانشگاهی و تمرکز سیاسی دارد، حالآنکه کتاب دُمنگتی، بر پایۀ حکایتهای دوستداشتنی و مطالعۀ دقیق رسانهها استوار است. هر دو کتاب، علاوهبر اینکه به کار هواداران غیرفوتبالی میآیند، تفسیرهای تازهای هم پیشِ روی هواداران دوآتشۀ فوتبال میگذارند. کتابهایی مناسب زمانۀ خود نیز هستند، چراکه جهانِ فوتبال بهدلیل احتمال احیای روح هولیگانیسم در یورو ۲۰۱۶، دچار تنگنا شده است. در شرایطی که روسیه میزبان جام جهانی ۲۰۱۸ است، برای هوادارانی که نگران چهرۀ ورزش هستند، در این کتابها درسهایی نهفته است. بررسی نقش مدیران در شبکۀ قدرت فوتبال براساس مطالعات این دو کتاب هم میتواند جالب باشد. تصمیماتی که مدیران میگیرند بر بازی و هواداران تأثیرگذار است، مثلاً، بهعنوان بخشی از پدیدۀ دوسالانۀ اتهامات مدیریتی در انگلستان، خشم شدیدِ آوارشده بر سر رُی هاجسون را ملاحظه کنید! درعینحال در گروِ هواوهوس مالکان باشگاهها و هر واکنشی که رسانهها برمیانگیزند نیز هستند. مدیران قدرتمندی همچون سر الکس فرگوسن میتوانند مالکان و رسانه را برای یک بازی خوب اداره، مهار و استفاده کنند، درحالیکه دیگران مجرای پیادهسازی تصمیمهای بالادستان هستند.
یادآوری این نکته آرامشبخش است که، علیرغم همۀ مناسبات قدرتی که گرد زمین فوتبال میچرخد، فوتبال همچنان پیشبینیناپذیر است و بنابراین رسانهها، مالکان و نیروهای بیرونی نمیتوانند آن را کاملاً کنترل کنند. اینجاست که نظریۀ کریس اندرسون و دیوید سلی به ذهن میآید: حدود پنجاهدرصد رخدادهای هر مسابقه تنها به بخت برمیگردد. زیبایی فوتبال از بردن فرا میرود، چرا که هدفی بسیار بزرگتر در میان است: ایجاد لذتِ گریز از واقعیت برای میلیونها هوادار، و مجال سخن گفتن. این نکته در پسِ نوشتههای انتقادی دورسی و دمنگتی نهفته است. رویکرد آنها به موضوع بسیار متفاوت است، اما هر دوْ ماهیت فوتبال و محوریت هواداران را درک کردهاند. چکیدۀ مناسب بحث میتواند آن نکتهای باشد که دورسی از زبان یکی از هواداران مصری در سال ۲۰۰۸ نقل میکند که عموم هوادارانِ آن باشگاه «حداقلِ دستمزد را میگیرند و زندگیشان با سختی میگذرد. تنها دلخوشیشان این است که روزهای جمعه دو ساعت به استادیوم بروند […] اجبار برای بُردن هر بازی از همین روست. چون اینْ زندگیِ مردم را شاد میکند».
اطلاعات کتابشناختی:
Dorsey, James M. The Turbulent World of Middle East Soccer. Oxford University Press, 2016
Domeneghetti, Roger. From the Back Page to the Front Room: Football’s journey through the English media. Ockley Books, 2014
پینوشتها:
• این مطلب را مایکل وارن نوشته است و با عنوان «Beyond the Beautiful Game: Football as a Means for Control and Protest» در وبسایت ال.اس.ای ریویو آو بوکز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «آنسوی زیبایی؛ فوتبال بهمثابۀ کنترل و اعتراض» و با ترجمۀ مینا فراهانی منتشر کرده است.
•• مایکل وارن (Michael Warren) دانشآموختۀ دانشگاه اقتصاد لندن و مشاور سیاستگذاری در مرجع استانداردهای حرفهای برای سلامت و مراقبتهای اجتماعی است.
••• این مطلب تلخیص شده است.
[۱] Social Housing
[۲] Private Eye: مجلهای انگلیسی شبیه به «گل آقا» که شهرت آن به چاپ مطالب و کاریکاتورهایی طنزآمیز درباره سیاستمدارها یا دیگر چهرههای معروف است.
[۳] Football Supporters Association (FSA)
[۴] Roy of The Rovers
[5] John Morgan
[۶] لقب تیمِ فوتبال وُلورهمپتون وَندرِرز، باشگاه فوتبالِ انگلیسی در شهر وُلور همپتون.
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند