image

آنچه می‌خوانید در مجلۀ شمارۀ 11 ترجمان آمده است. شما می‌توانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.

گفت‌وگو

از لبخند ژاکلین کندی تا مشت مارلون براندو: مصاحبه‌‌ای با مشهورترین پاپاراتزوی تاریخ

رون گاللا پنجاه سال از مشهورترین سلبریتی‌‌ها عکس گرفته است. اما دیگر خود را پاپاراتزی نمی‌‌نامد

از لبخند ژاکلین کندی تا مشت مارلون براندو: مصاحبه‌‌ای با مشهورترین پاپاراتزوی تاریخ عکس: رون گاللا.

وقتی سلبریتی‌‌ها از ماشین پیاده می‌‌شوند، جمع عظیمی از عکاسان هجوم می‌‌آورند. ولی عکاسیِ رون گاللا فرق می‌‌کند. گرچه مارلون براندو پنج دندان او را شکسته و شان پن توی صورتش تف انداخته، اما گاللا معتقد است هیچ‌‌وقت مزاحم سلبریتی‌‌ها نبوده است. درعوض، جایی قایم می‌‌شده و منتظر می‌‌مانده تا این ستاره‌‌ها چهرۀ اصیل‌‌تری از خودشان نشان بدهند و دست‌آخر او عکسی شگفت‌‌انگیز تقدیم تاریخ کند. گاللا حالا می‌‌گوید اوضاع سلبریتی‌‌ها تغییر کرده و دیگر نمی‌‌شود آن لحظه‌‌های ناب را پیدا کرد.

رون گاللا

رون گاللا

عکاس پاپاراتزی آمریکایی

paper

The Godfather of Paparazzi on a Business That Lost its Soul

گفت‌‌وگویی با رون گاللا، پیپر— چند سال پیش، رون گاللا واژۀ «پاپاراتزو» را از سربرگش حذف کرد. الآن سردر محل کارش نوشته است «عکاسی رون گاللا» و ترجیح می‌‌دهد بگوید کارش «عکاسی با رویکرد پاپاراتزی» است.

چه اتفاق عجیبی! چون آن اصطلاح را این هنرمند ۸۷سالۀ متولد برانکس در آمریکا رایج کرد. فدریکو فلینیِ فیلم‌‌ساز بود که این واژۀ ایتالیایی (به‌‌معنای وزوز پشه) را به‌‌کنایه در وصف شخصیت عکاس مزاحمِ فیلم «زندگی شیرین» 1 به کار بُرد. ولی گاللا اولین کسی بود که از «پاپاراتزی» یک حرفه ساخت، حرفه‌‌ای که پیامد جانبیِ چند کشمکش حقوقی پرسروصدا با سلبریتی‌‌ها در دهۀ ۱۹۷۰ بود. اگر از نقاط برجستۀ دورۀ کاری پرزحمت او فیلمی بسازند، کم از یک کمیک‌‌استریپ ندارد: دو دعوای حقوقی با ژاکی کندی [همسر جان اف. کندی]؛ پنج دندانی که با مُشت‌‌های مارلون براندو شکست (و نهایتاً با مصالحه‌‌ای چهل‌‌هزاردلاری به نفع گاللا تمام شد)؛ تُف‌‌های شان پن؛ یک شب بازداشت در مکزیک به‌‌لطف ریچارد برتون؛ تایرهای پنچرشده به سفارشِ الویس پریسلی؛ و مأموران امنیتی‌‌ای که بریژیت باردو فرستاده بود.

ولی عجیب نیست که گاللا دیگر میل ندارد از این واژه استفاده کند: او عکاس سلبریتی‌‌ها شد تا خوراکی برای اشتهای بی‌‌انتهای مردم به لحظه‌‌های «غافلگیرکننده، تمرین‌‌نشده، فی‌‌البداهه و برنامه‌‌ریزی‌‌نشده» فراهم کند، و با آن نبوغِ شیدایی‌‌اش مشغول ثبت و ضبط این لحظات شد. گاللا خودش را فوتوژورنالیستی می‌‌داند که قهرمانانه از سلبریتی‌‌ها نقاب برمی‌‌دارد، نه اینکه تحقیرشان کند (خُب البته به‌‌استثنای آن آقایانِ برجستۀ خشمگینی که هرازگاهی یکی‌‌دو مُشت حواله‌‌اش می‌‌کنند)، یا چندرغاز پول دربیاورد (که البته برای بهترین عکسش از ژاکی هزار دلار گرفت). ستاره‌‌ها محکم به تصویرشان چسبیده‌‌اند، و او می‌‌خواهد مُشتشان را باز کند تا یک لحظۀ اصیل را ثبت و ضبط کند.

او فرق خودش را با کسانی که امروزه دست از سر سلبریتی‌‌ها برنمی‌‌دارند، مجموعه‌‌ای از فرمان‌‌های اخلاقی می‌‌داند که مو را از ماست بیرون می‌‌کشند: او هرگز به خانۀ سلبریتی‌‌ها نرفت، همیشه سعی کرد دیده نشود، هرگز ستاره‌‌ها را تحریک نکرد، هرگز دسته‌‌جمعی به آن‌‌ها یورش نبُرد، و مدعی است فارغ از حکم قضاییِ دورماندن از ژاکی هرگز حتی به حریم‌‌خصوصی او هم تعرّض نکرده است. بااین‌‌حال، عکس‌‌هایش سندهایی واقعی‌‌اند که نشان می‌‌دهند او از جنس دیگری است.

لحظه‌‌های دلپذیری که از وارهول، جاگر، لنون، مک‌‌کوئین و خانوادۀ کندی دُزدیده است هیچ شباهتی ندارند به عکس‌‌های مایلی سایروس و جاستین بیبر، یا نمونه‌‌های قدیمی‌‌تر مثل پاریس هیلتون و لیندسی لوهان، که وقتی تلوتلوخوران از کلوپ بیرون می‌‌آمدند یا در ساحل مایویشان را درست می‌‌کردند، با زدنِ فلاش از آن‌‌ها گرفته شد، انگار که گوزنی میان جاده به نوربالای ماشین خیره مانده باشد؛ وقتی عکس آماندا باینز روی جلد مجلۀ پیپر منتشر شد، اَبی شریبر در مقاله‌‌ای در همین مجله نوشت این عکس‌‌ها کالاهای هیجان‌‌انگیزی‌‌اند که حضیض فرهنگ پاپاراتزی را رقم می‌‌زنند. سنگدلی صنعت پاپاراتزی حوالی ۲۰۰۷به اوج رسید، و بعد به‌‌سمت دیگری چرخید: حالا دیگر قبیلۀ کارداشیان‌‌ها با شبه‌‌پاپاراتزوها قرار ملاقات می‌‌گذارند یا حتی استخدامشان می‌‌کنند تا دربارۀ عکس‌‌های روتوش‌‌شده‌‌ای که به مجلات زرد می‌‌رسد حرف آخر را بزنند.

هر دو سناریو مایۀ انزجار گاللاست که استقلال هنری و یگانگیِ خاصِ تصاویر فی‌‌البداهه را کلید کارش می‌‌داند (تصویری که هیچ عکاس دیگری حتی از زاویه‌‌ای کمی متفاوت هم نمی‌‌توانست بگیرد). از یک جهت، گویا هویت پاپاراتزی به‌‌عنوان هنرمند واقعی است که دگرگون شده است: وارهول یک‌‌بار گفته بود گاللا عکاس محبوب اوست. ولی از جهت دیگر، به گفتۀ گاللا «این مردم‌‌اند که بیشتر طلب می‌‌کنند، کنجکاوتر شده‌‌اند، بیشتر می‌‌خواهند». او به بازار مصرف اخبار زرد اشاره می‌‌کند که سیل عکاس‌‌ها را روانۀ خیابان‌‌های نیویورک و لس‌‌آنجلس کرده است. دیگر نمی‌‌شود آن لحظه‌‌های ساکن و آرامی را یافت که او شکار می‌‌کرد.

همه‌‌چیز هم عوض نشده است. کنجکاویِ ما دربارۀ زندگی خصوصی سلبریتی‌‌ها هنوز هم سیری ندارد، و عکاسان خستگی‌‌ناپذیری به یاری‌‌مان می‌‌آیند تا مشکلمان حل شود. اما امروزه نوادگان گاللا چنان به تحقق پیش‌‌بینی «پشه‌‌های وزوزکن» فلینی نزدیک شده‌‌اند که او نمی‌‌تواند ادعا کند، در نسخۀ امروزیِ هنر محبوبش، حق آب و گِل دارد.

گاللا با مجلۀ پیپر حرف زده است: دربارۀ ماجراهای پرآب‌‌وتاب عکس‌‌های نمادینش، کتک‌‌هایی که به‌‌خاطر هنرش خورد، و اینکه پس از دوران طلایی پاپاراتزی چه بر سر این حرفه آمده است.

یائل گلدفاین: چه زمانی و چطور پاپاراتزو شدید؟

رون گاللا: در سال ۱۹۵۱ کارهای هنری سفالی انجام می‌‌دادم و در نیویورک کار می‌‌کردم. آن زمان جنگ کره در جریان بود و من را هم برای خدمت در ارتش فراخواندند. ولی می‌‌خواستم حرفه‌‌ای یاد بگیرم، برای همین فراخوان را کنار گذاشتم و در نیروی هوایی ثبت‌‌نام کردم. آنجا بود که عکاس شدم. چهار سال در نیروی هوایی خدمت کردم و هرچه بود دربارۀ عکاسی و تعمیر دوربین یاد گرفتم. خوش‌‌شانس بودم. در سال ۱۹۵۵، که از نیروی هوایی بیرون آمدم، به کالج طراحی در مرکز هنر لس‌‌آنجلس رفتم و در رشتۀ فوتوژورنالیسم درس خواندم. به آن جادو علاقه داشتم: به اینکه خود ستاره‌‌ها چه شکلی‌‌اند و زندگی‌‌شان چه شمایلی دارد. در ابتدای کارم، مهمان ناخواندۀ اولین اکران نمایش‌‌ها می‌‌شدم.

گلدفاین: تعریف‌‌تان از «پاپاراتزی» چیست؟

گاللا: در سال ۱۹۷۴، که مشغول تحقیق برای کتاب اولم به اسم ژاکلین2 بودم، برای فدریکو فلینی (فیلم‌‌سازی که این واژۀ «پاپاراتزی» را ابداع کرد) نامه نوشتم و پرسیدم چطور به آن واژه رسید. او برایم تعریف کرد که، وقتی در شهر رمینیِ ایتالیا به مدرسه می‌‌رفت، کنار یک بچۀ بی‌‌قرار می‌‌نشست که همیشه جیغ می‌‌زد و آن‌‌قدر تند تند حرف می‌‌زد که کلماتش مثل یک‌‌جور وزوز بی‌‌انتها به هم چسبیده بودند. برای همین هم معلم لقب پاپاراتزو را به او داده بود، که در ایتالیایی یعنی پشۀ وزوزکن. وقتی مشغول نوشتن فیلم‌‌نامۀ «زندگی شیرین» بود، این واژه برایش یادآور یکی از شخصیت‌‌هایش شد که فوتوژورنالیست بود. ولی آنچه مایۀ شهرت واژۀ پاپاراتزو در آمریکا شد فلینی نبود، بلکه محاکمۀ من به تقاضای ژاکی کندی در سال ۱۹۷۲ بود که ۲۶روز طول کشید.

ولی قصۀ من فرق می‌‌کند. من یک پاپاراتزوی خودساخته‌‌ام. در طرح سربرگم نوشته‌‌ام: «عکاسی با رویکرد پاپاراتزی». منظورم از پاپاراتزی این است: غافلگیرکننده، تمرین‌‌نشده، فی‌‌البداهه، برنامه‌‌ریزی‌‌نشده. تعریفم از پاپاراتزو همین است.

گلدفاین: این تمایز بین «پاپاراتزی» با «عکاسی با رویکرد پاپاراتزی» چرا برایتان مهم است؟

گاللا: اول از همه، به نظرم پاپاراتزوها هنرمندانی آزادکار هستند. من آزادکارم، مستقلم. این یکی از نکات پاپاراتزوی واقعی است، که آن‌‌ها آزادکار هستند.

رویکردم این است که ستاره‌‌ها را واقع‌‌بینانه، همان شکلی که هستند، در محیطشان ثبت کنم. پاپاراتزوی ایتالیایی در «زندگی شیرین» (و البته همین امروز) را ببینید: خیلی پرخاشگرند و گاهی ستاره‌‌ها را تحریک می‌‌کنند تا عکس‌‌هایشان بهتر فروش برود. من به این کار علاقه‌‌ای ندارم. من هرگز ستاره‌‌ها را تحریک نمی‌‌کنم. رویکردم و عکس‌‌هایم خودشان گویای همه‌‌چیزند.

گلدفاین: کلاً به این فکر کرده‌‌اید که یک مسیر متعارف‌‌تر را پی بگیرید، مثلاً عکاسی پُرتره؟
گاللا: نه. ببینید، من به‌‌نوعی مجبور شدم پاپاراتزو شوم. پس از فارغ‌‌التحصیلی در سال ۱۹۵۸ از مرکز هنر، به برانکس برگشتم تا در خانۀ پدری‌‌ام زندگی کنم که یک اتاق تاریک در آن ساخته بودم. به عبارت دیگر، آموزش دیدم که عکاس استودیو شوم ولی پول نداشتم. مجبور بودم آزاد کار کنم، مجبور شدم دنیا را استودیوی خودم ببینم. دوازده مایل از منهتن فاصله داشتم، جایی که زندگی در آن جریان داشت. خوب شد که عکاس استودیویی نبودم.
گلدفاین: چرا خوب شد؟
گاللا: چون ایروینگ پن و عکاسان عالی استودیویی رقیبم می‌‌شدند. ولی من چیز متفاوتی را عرضه می‌‌کردم. عکس‌‌هایی عرضه می‌‌کردم که آدم‌‌ها را آشکار می‌‌کرد. بهترین عکسم را ببینید: «زلف پریشان ژاکی»[i].
گلدفاین: «زلف پریشان ژاکی» را چطور گرفتید؟
گاللا: رفته بودم از دختری عکس بگیرم که مدل بود و برای آلبومش عکس می‌‌خواست و نزدیک ژاکی زندگی می‌‌کرد. داشتم از او در سنترال پارک عکس می‌‌گرفتم، به این امید که ژاکی را در حال دویدن ببینم. ولی ندیدم. در عوض دیدم که از ماشین پیاده می‌‌شود. به خیابان هشتادوپنجم به‌‌سمت مدیسون رفتم. ژاکی از در عقب پیاده شد و من را ندید. او به‌‌سمت شمال طرف خیابان مدیسون رفت و من هم دنبالش به گوشۀ تقاطع رفتم.
به‌‌جای آنکه دنبالش بدوم، یک تاکسی گرفتم. برای گرفتن عکس غافلگیرکننده باید مخفی شوید. اگر دنبالش دویده بودم ابداً نمی‌‌توانستم «زلف پریشان ژاکی» را بگیرم. از تاکسی پیاده شدم و او را در خیابان نود پیدا کردم. پنجره را پایین کشیدم و دو تا عکس خوب پروفایل گرفتم. در آن بعدازظهر، در ترافیک نیویورک، او حتی مرا ندید یا صدای کلیک‌‌ها را نشنید. رانندۀ تاکسی که بوق زد (نگفته بودم بزند) او سر برگرداند و این‌‌طوری شد که آن تصویر بی‌‌نقص را از لبخند مونالیزای او گرفتم.
بعد از اینکه از تاکسی پیاده شدم، مرا شناخت و عینکش را به چشم زد. دوربین را به جوی اسمیت دادم و گفتم از من با ژاکی عکس بگیر و او هم عکس فوق‌‌العاده‌‌ای از من گرفت که به طرف ژاکی می‌‌رفتم. بعد از آن، ژاکی رویش را به طرف من چرخاند و گفت: «راضی شدید؟» کمی ناراحت شده بود، و گفتم: «بله، متشکرم».
ژاکی را می‌‌بینیم که شلوار لی پوشیده، بدون آرایش، باد زلف‌‌هایش را پریشان کرده، و مهم‌‌تر از همه آن لبخند مونالیزایی‌‌اش. این عکس را که نمی‌‌شود در استودیو درآورد. خودتان می‌‌دانید، اگر به استودیو می‌‌رفت، لباسی می‌‌پوشید که طراح دوخته بود، آرایش می‌‌کرد با موهای مرتب. تفاوت کار همین است. مردم همیشه ژاکی را با لباس والنتینو می‌‌بینند. ولی اینجا می‌‌بینید لباس غیررسمی پوشیده، آرایشی هم ندارد. و لبخندش، همانی است که مونالیزای داوینچی را بی‌‌نظیر کرده است، فقط چشم‌‌ها و لب‌‌ها، شروع لبخند.
گلدفاین: پس می‌‌شود گفت دنبال اصالت هستید؟
گاللا: ستاره‌‌ها را همان شکلی که در محیطشان هستند ثبت می‌‌کنم. پاپاراتزو به رویدادها تکیه نمی‌‌کند. رویدادها پاپاراتزی واقعی نیستند. عکس‌‌هایی که در رویدادها یا اکران‌‌ها گرفته می‌‌شود، همه یک‌‌جور می‌‌شوند. پاپاراتزو فرصت‌‌های عکاسی را خلق و کشف می‌‌کند، مثلاً وقتی ستاره‌‌ها در هتل محل اقامتشان باشند یا هرجای خیابان یا فرودگاه، جاهای روزمره، این‌‌ها اصیل‌‌ترند.
گلدفاین: به نظرتان چرا تصویر سلبریتی‌‌ها برایمان مهم‌‌ است؟ چرا این‌‌قدر شیفته‌‌شان هستیم؟
گاللا: یک‌‌جور کنجکاوی است. در جامعۀ ما همه می‌‌خواهند ثروتمند و مشهور باشند، و لذا علاقه‌‌مندند که سلبریتی‌‌ها چطور ثروتمند و مشهور شده‌‌اند. فکر می‌‌کنم دلیلش همین است. ما همه می‌‌خواهیم ثروتمند و مشهور باشیم، واقعاً می‌‌خواهیم!
همچنین می‌‌خواهیم قهرمان‌‌های مرد و زن را ببینیم، می‌‌خواهیم آدم‌‌های موفق را ببینیم. به همین دلیل است که مجلۀ پیپل رونق دارد ولی دکان لایف تخته شد. مردم نمی‌‌خواهند دربارۀ جنگ و چیزهای منفی بخوانند. سلبریتی‌‌ها مثبت‌‌اند و همه کنجکاوند که آن‌‌ها چطور مشهور شدند، چقدر زیبایند. این کنجکاوی…
گلدفاین: و به نظرتان نقش پاپاراتزو در رسانه و ژورنالیسم چیست؟
گاللا: من خودم را یک فوتوژورنالیست هنری می‌‌دانم. عکاسان امروزی (به‌‌ویژه در لس‌‌آنجلس) «تجاوز دسته‌‌جمعی» می‌‌کنند و عمدتاً تحصیلاتی هم ندارند و این کارها را برای پول می‌‌کنند! من هرگز برای پول این کار را نکرده‌‌ام، برای هنر کرده‌‌ام، و از هنرمندان درس آموخته‌‌ام. از سلبریتی‌‌ها رو در رو، چشم در چشم، عکس گرفته‌‌ام؛ اصلاً از جنس این تجاوز دسته‌‌جمعی نبود. یورش هم نمی‌‌بُردیم چون فقط چند عکاس بودیم.
تجاوز دسته‌‌جمعی یعنی لشگرهایی از پاپاراتزی در لس‌‌آنجلس هستند که سراغ سلبریتی‌‌ها می‌‌روند، احاطه‌‌شان می‌‌کنند، مزاحم همدیگر می‌‌شوند. نمی‌‌دانم چطور پول درمی‌‌آورند چون همه‌‌شان عکس‌‌های مشابه می‌‌گیرند. من هرگز چنین نکرده‌‌ام، فقط چندبار در این وضع بوده‌‌ام چون همیشه می‌‌خواسته‌‌ام عکس‌‌های خاص بگیرم، برای همین به فرودگاه‌‌ها یا هتل‌‌هایی می‌‌رفتم که سلبریتی‌‌ها بودند و دنبالشان می‌‌کردم.
گلدفاین: انتقاد می‌‌کنند که پاپاراتزی‌‌ چنان به حریم‌‌خصوصی افراد تعرّض می‌‌کنند که می‌‌تواند به سلامت روانی‌‌شان آسیب بزند. نظر شما چیست؟
گاللا: فکر نمی‌‌کنم من این‌‌طور بوده باشم. مثلاً ژاکی در دادگاه مدعی شد یک شخص حقیقی است و به حریم‌‌خصوصی‌‌اش تعرض کرده‌‌ام. خُب این صحّت ندارد، من هرگز واقعاً متعرض حریم‌‌خصوصی‌‌اش نشدم. حتی هرگز به هتل یا لابی آپارتمانش نرفتم. همیشه در محیط بیرونی، در محوطه‌‌های عمومی، عکس می‌‌گرفتم. خُب، ابداً به خانه‌‌های سلبریتی‌‌ها نمی‌‌روم مگر اینکه برای عکاسی دعوت شوم. حریم‌‌خصوصی‌‌شان واقعاً همان‌‌جاست، در خانه‌‌شان.
گلدفاین: حتی وقتی ژاکی تقاضا کرد حکم قضایی صادر شود که از او دور بمانید، فکر نمی‌‌کنید احساس می‌‌کرد به حریم‌‌خصوصی‌‌اش تعرّض کرده‌‌اید؟
گاللا: درواقع، نه، این‌‌طور فکر نمی‌‌کنم. وکلایش گفتند برای اینکه در شکایتش برنده شود، باید بگویند اذیتش کرده‌‌ام. مثلاً عکس‌‌های دوچرخه‌‌سوار در اسکله؛ او شهادت داد که من بیرون پریدم و چیزی نمانده بود جان با ماشین تصادف کند. او گفت من زندگی جان را به خطر انداختم. ولی این صحّت ندارد! عکس چنین چیزی نشان نمی‌‌دهد؛ مگر نه؟ ولی برای اینکه در شکایتش برنده شود باید دروغ می‌‌گفت، و چاره‌‌ای جز این نداشت. ولی همان‌‌طور که قبلاً گفته‌‌ام، گرچه در پرونده باختم ولی جایزۀ اصلی را بُردم، همان جایزۀ استعاری یک‌‌میلیون‌‌دلاری. حتی بیش از یک میلیون دلار، شهرتی به دست آوردم که با پول نمی‌‌شد خرید، چیزی بیش از پول برنده شدم.
گلدفاین: قصۀ آن شکایت چه بود؟
گاللا: یک‌‌بار او و پسرش را در خیابان پنجم دنبال می‌‌کردم و ناگهان سر و کلۀ یک مأمور مخفی دوچرخه‌‌سوار، آقای کانلی، پیدا شد و ژاکی گفت: «آقای کانلی، دوربینش را بشکن!» آن‌‌ها را دنبالم فرستاد تا فیلم دوربینم را بگیرند. من دستگیر شدم و از او شکایت کردم که زندگی‌‌ام را مختلّ کرده است. به‌‌هرحال، آن شکایت رد شد و وکیلم گفت می‌‌توانم صورت‌‌حساب هزینه‌‌هایم را برای ژاکی بفرستم چون دستمزد وکیلم ۴۵ دلار بود و من صورت‌‌حساب را فرستادم ولی جوابی نگرفتم.
گلدفاین: چرا برای اینکه از او دور بمانید، درخواست حکم قضایی کرد؟
گاللا: خُب، آن محاکمۀ دوم بود. باید حداقل ۵۰ یارد از او فاصله می‌‌گرفتم. تقاضای استیناف کردم و این فاصله نصف شد. در آن ایام، در سال ۱۹۷۵، دوباره عکاسی از او را شروع کردم و چندین بار آن دستور را رعایت نکردم. این هم ماجرای محاکمۀ دوم بود که در سال ۱۹۸۱ یک هفته طول کشید و دوباره باختم. همان قاضی قبلی بود و نمی‌‌شد برنده شوم چون آن قاضی را رئیس‌‌جمهور کندی منصوب کرده بود. قاضی گفت چهار بار دستور رعایت فاصلۀ ۲۵ یاردی را رعایت نکرده‌‌ام، و من گفتم: «نه، بیشتر از این‌‌ها رعایت نکرده‌‌ام». و یک عالم عکس به آن‌‌ها دادم [گاللا می‌‌خندد]. می‌‌خواستم نشان بدهم ژاکی مشکلی نداشت که از او عکاسی کنم چون در همۀ این عکس‌‌ها می‌‌خندید. خُب، نکتۀ خوب ماجرا اینجاست: در هر دو محاکمه، در سال‌‌های ۱۹۷۲ و ۱۹۸۱، او همۀ عکس‌‌های من را نگه داشت و به کتابخانۀ جان اِف کندی در بوستون داد، و کتاب اولم ژاکلین را امضاشده به دربان‌‌ها دادم که به او بدهند و حتی پیش از مرگش هم کتابم هنوز در قفسۀ او در کتابخانه بود.
گلدفاین: خُب، غیر از ژاکی، سوژه‌‌های محبوب عکاسی‌‌تان چه کسانی بودند؟
گاللا: الآن که سوژۀ محبوبم تیلور سوئیفت است. به نظرم خوشگل است. دوستش دارم، ولی موسیقی‌‌اش من را به وجد نمی‌‌آورد. نیکول کیدمن هم یکی از سوژه‌‌های محبوبم است. و البته الیزابت تیلور. عکس‌‌هایی که از الیزابت تیلور گرفته‌‌ام حتی از ژاکی هم بیشتر است، چون لیز به برنامه‌‌های بیشتری می‌‌رود. ولی تعدادی از بهترین عکس‌‌هایی که از او گرفته‌‌ام نابود شده‌‌اند. یک فصل از کتابم با عنوان «پسرهای بد» کلاً در همین باره است.
گلدفاین: «پسرهای بد» چه کسانی بودند؟
گاللا: یکی‌‌شان الویس بود، یکی دیگر هم شان پن. بدترین‌‌شان ریچارد برتون بود. یک‌‌بار او در مکزیک مشغول فیلم‌‌برداری «همرسمیت بیرون است»[ii] بود. برای عکاسی به هتل محل فیلم‌‌برداری رفتم. مدیر هتل همکاری کرد چون تبلیغ‌‌شدن فیلم را دوست داشت و گفت: «برای این صحنۀ بزرگ، صحنۀ مهمانی، دوست داری کجا قایم بشوی؟» گفتم که در یکی از حفره‌‌ها قایم می‌‌شوم. و او گفت: «رأس ساعت ۵، فیلم‌‌برداری را شروع می‌‌کنند». داخل حُفره‌‌ای رفتم که برای پمپ استخر بود و شروع به عکاسی از مهمانی کردم، ولی پرسنل صحنه سراغ آن حُفره آمدند تا پمپ را خاموش کنند چون سروصدا می‌‌کرد. من را آنجا گرفتند. رهایم کردند ولی کلید اتاق هتلم را گرفتند و ۱۵ حلقه فیلم (نتیجۀ یک هفته عکاسی) را بُردند. من هم برگشتم تا از پیتر اوستینوف (کارگردان فیلم) بخواهم که فیلم‌‌هایم را پس بدهند. که آنجا سه نفر از پرسنل سراغم آمدند و کتک مفصلی به من زدند! دندان‌‌هایم را شکستند، چشمم را کبود کردند، و در همان حال مأموران امنیتی نظاره‌‌گر بودند. من گفتم: «باید این‌‌ها را دستگیر کنید». یکی از آن‌‌ها را با من دستگیر کردند، حدود ۴۵ دقیقه من را با او به زندان انداختند، و بعد رهایم کردند. سر صحنه برگشتم و دیدم که فیلم‌‌ها روی سکّو پخش و پلا شده‌‌اند. ۱۵ حلقه فیلم نابود شده بود.
گلدفاین: لابد دلتان شکست.
گاللا: آن‌‌ها هنرم را نابود کردند! فارغ از کتک‌‌خوردن با یک دندان شکسته و چشم کبود و بازداشت، شکایتم به نتیجه نرسید چون مالک هتل حاضر نشد شهادت بدهد (لابد پول گرفته بود). ولی ۱۵۰۰ دلار به من پیشنهاد دادند تا بگویم ریچارد برتون مسئول حادثه نبوده است. اما من نپذیرفتم این را بگویم چون صحّت نداشت. خُب، او چند سال بعد از دلم درآورد: پس از اینکه الیزابت تیلور را طلاق داد و با خانم دیگری به اسم سالی هی ازدواج کرد، راننده‌‌اش تماس گرفت و گفت می‌‌خواهد که من از عروسی‌‌شان عکس بگیرم. برای همین، عکس‌‌هایی اختصاصی از عروسی ریچارد برتون و تازه‌‌عروسش گرفتم. او از دلم درآورد و به‌‌خاطر اتفاقی که در مکزیک افتاد احساس گناه می‌‌کرد. من هم یک مجموعه عکس به او دادم و او از من تشکر کرد.
گلدفاین: وقتی کارتان به کتک‌‌خوردن یا زندان می‌‌کشید، دلسرد نمی‌‌شدید؟
گاللا: خُب البته قدری دلسردکننده هست. خصوصاً وقتی براندو حسابم را رسید. ماجرا این بود که براندو با پرواز از هاییتی به نیویورک آمد تا نمایش دیک کوت را اجرا کند و خبرش در مطبوعات آمده بود. به همین خاطر خبر داشتم و در بالگرد و استودیو پیدایش کردم، اما عکس‌‌ها عالی نشدند. برای همین منتظر ماندم براندو بیرون بیاید و با یکی از دوستانم که هوادارش بود دنبالش کردیم. تا محلۀ چینی‌‌ها دنبالش بودیم، بعد آن‌‌ها برای شام به یک رستوان رفتند و در حالی داشت به‌‌سمت رستوران می‌‌رفت حدوداً ده عکس از او گرفتم. بعد براندو با کوت ایستاد و دستی برایم تکان داد که پیشش بروم و گفت: «چیز دیگه‌‌ای هم میخوای که نداشته باشی؟» گفتم که چون شب است و عینک دودی زده‌‌اند، «یک عکس بدون عینک دودی چطوره؟» او هم بدون اینکه کلمه‌‌ای حرف بزند، چنان مُشتی حواله‌‌ام کرد که پنج تا از دندان‌‌هایم ریخت.
گلدفاین: می‌‌دانید چرا این‌‌قدر عصبانی بود؟
گاللا: بله، فهمیدم. ابتدا فکر می‌‌کردم مُشت زد چون خیلی عکس داشتم و شاید تصور می‌‌کرد حریصم. اشتباه می‌‌کردم. چند سال بعد متوجه شدم در سال ۱۹۶۵ که آپارتمان ژاکی در خیابان پنجم در حال نوسازی بود، او و ژاکی در هتل کارلایل رابطه داشتند. آنجا فهمیدم چرا مُشت زد، چون در لیموزین که نشسته بودند می‌‌دانستند دنبالشان هستم و دیک کوت لابد گفته بود: «رون گاللاست که دارد دنبالمان می‌‌آید، همانی که ژاکی دادگاهی‌‌اش کرد». همین بود که در ذهن براندو شعله کشید و فکر کنم دلش برای ژاکی می‌‌سوخت، برای همین هم مُشت زد. یک سال بعد، یک کنفرانس مطبوعاتی بزرگ در والدورف آستوریا داشت و من با یک کلاه ایمنی رفتم که آماده باشم! عکسش در دو صفحه در مجلۀ پیپل منتشر شد. نگاتیو آن را خریدم که، کنار عکسم در حال دویدن دنبال ژاکی، بهترین عکس تبلیغاتی من است: دو عکس عالی!
گلدفاین: کلاه ایمنی سر کردید که مسخره‌‌بازی دربیاورید یا واقعاً فکر می‌‌کردید شما را می‌‌زند؟
گاللا: نه، مسخره‌‌بازی بود. او آسیبی به من نزد. یک مسخره‌‌بازی دیگر هم وقتی بود که ژاکی به لس‌‌آنجلس رفت، که در مراسم خیریه در مرکز موسیقی آنجا شرکت کند. اتفاق بسیار نادری بود، و بعد به یک کلوپ رفت، و آنجا که بود، من با یک متر نواری رفتم تا دقیقاً ۲۵ فوت از او فاصله داشته باشم. یعنی طنزش این بود که نشان می‌‌دادم باید ۲۵ فوت فاصله داشته باشم، متر نواری را درآوردم ولی داشتم آن حکم را نقض می‌‌کردم چون پنج فوت با او فاصله داشتم و متر دستم بود. آن عکس هم در کتابم هست و منتشر شده است. این هم مسخره بود که باید ۲۵ فوت با او فاصله نگه می‌‌داشتم.

گلدفاین: پس همۀ این‌‌ها برایتان شیطنت بود.
گاللا: بله. من عاشق کارم هستم. این‌‌قدر شور و شوق داشتم که اصلاً به نظرم نمی‌‌آمد دارم کار می‌‌کنم. عکاسی هنر امروز است. فکر نمی‌‌کنم نقاشی یا مجسمه‌‌سازی هنر امروز باشند؛ هنر امروز واقعاً عکاسی است. بزرگ‌‌ترین هنر است و من واقعاً به این حرف معتقدم.
گلدفاین: دهه‌‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را عصر طلایی پاپاراتزی می‌‌نامند. به نظرتان چه چیزی عوض شده است؟
گاللا: خُب به نظرم مردم‌‌اند که بیشتر طلب می‌‌کنند، کنجکاوی‌‌شان زیادتر شده است، بیشتر می‌‌خواهند. مردم بیشتر می‌‌خواستند، پس روزنامه‌‌ها هم تهیه کردند. مجله‌‌هایی مثل پیپل آمدند و بعد استار آمد و تعداد مجله‌‌های فیلم و هواداران روزبه‌‌روز بیشتر شد. ولی تقاضا خیلی زیاد بود. به همین خاطر بود که پیپل در ۱۹۷۵منتشر شد و بعد هم استار و بقیۀ مطبوعات آمدند.
گلدفاین: فکر می‌‌کنید به این دلیل است که رفتار پاپاراتزوها تهاجمی‌‌تر و نامحترمانه‌‌تر شده است؟
گاللا: بله، پاپاراتزی امروزه منفی‌‌تر شده است، چون زیاده از حد شده. نوری که به آن‌‌ها تابانده می‌‌شود بیش از حد شده، خطرناک شده‌‌اند. ستاره‌‌ها را تحریک می‌‌کنند. می‌‌خواهند ستاره سقوط کند تا عکس بگیرند، درست مثل همان فیلم قدیمی «زندگی شیرین». می‌‌خواهند ستاره‌‌ها را تحریک کنند تا عکس‌‌هایشان بهتر فروش برود. این کار غیراخلاقی است. من واژۀ «پاپاراتزی» را از سربرگم برداشته‌‌ام، و عبارت جدیدی نوشته‌‌ام: «عکاسی رون گاللا».
گلدفاین: به نظرتان هنوز ردّی از هنر در پاپاراتزی مانده است؟
گاللا: خُب، می‌‌تواند باشد… ولی اکثرشان دیجیتال عکس می‌‌گیرند و یک عالم عکس می‌‌گیرند چون ارزان است. آن‌‌ها به شانس و اقبالشان اتکا می‌‌کنند. نمی‌‌دانم آیا هنری مانده یا نه… به نظرم من یکی از آن معدود نمونه‌‌هایی‌‌ام که هنرمند شد. اکثر عکاسانِ پاپاراتزی هنری نیستند، بلکه فقط برای پول این کار را می‌‌کنند و به شانس و اقبال متکی‌‌اند و تعداد کمی از آن‌‌ها در رشتۀ هنر تحصیل کرده‌‌اند.
گلدفاین: به نظرتان، رسانه‌‌های اجتماعی چه تغییری در فرهنگ سلبریتی رقم زده است؟
گاللا: خُب، مسئلۀ اخبار فوری در میان است. به نظرم، سلبریتی‌‌ها از شدت نوری که به آن‌‌ها تابیده می‌‌شود سوخته‌‌اند3. ربط زیادی هم به تلویزیون دارد. به عبارت دیگر، اگر به دهه‌‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰برگردیم سوپراستارهای بزرگی مثل بت دیویس داشتیم که در سینما استعداد داشتند؛ ولی تلویزیون که به میدان آمد دیگر نیازی به استعداد نبود، چون باید هفت روزِ هفته و ۲۴ ساعت شبانه‌‌روز آنتن را پُر می‌‌کردند. به نظرم همان تعبیر فنی «نوردهی زیاد» بجاست و، به بیان دیگر، فقط به‌‌خاطر ظاهرتان است که پایتان به تلویزیون باز می‌‌شود.
گلدفاین: پس دیگر رمز و راز چندانی در کار نیست.
گاللا: بله، ژاکی و گرتا گاربو آن‌‌ها معنای جادویند که به‌‌تبع رمز و راز هم جزو آن است. ژاکی جذبه‌‌ای داشت که مردم می‌‌خواستند او را بشناسند؛ او حرف نمی‌‌زد، مصاحبه نمی‌‌کرد، آن عینک تیره را به چشم می‌‌زد که دنیا را می‌‌دید ولی مردم او را نمی‌‌دیدند، کسی نمی‌‌توانست چشمانش را ببیند. او این‌‌گونه با عینکش از حریم‌‌خصوصی‌‌اش نگهبانی می‌‌کرد؛ این نکته‌‌ای است که باید رویش دست گذاشت. گرتا گاربو نیز همین‌‌طور است. وقتی جوان بود می‌‌خواست این حرفه را ترک کند و وقتی سنی از او گذشت نمی‌‌خواست چیزی از او منتشر شود. وقتی داشت در خیابان دوم قدم می‌‌زد دستم به او رسید، و چترش را درآورد با اینکه باران نمی‌‌آمد، و به من گفت: «چرا از من عکس می‌‌گیری؟ من که کار خطایی نکرده‌‌ام!» برای همین دیگر از او عکس نگرفتم.
گلدفاین: دربارۀ این عکس از لنون و جاگر برایمان بگویید.
گاللا: هر ساله، مؤسسۀ فیلم آمریکا از یک عکاس یا کارگردان قدردانی می‌‌کند. امسال نوبت به جیمز کگنی رسید. او بیشترین حجم از سلبریتی‌‌ها را به تصویر کشیده است، باورتان نمی‌‌شود، کسانی مثل فرانک سیناترا با باربارا و استیو مک‌‌کوئین با الی مک‌‌گراو، پُل نیومن با همسرش، رابرت واگنر با ناتالی وود، و غیره. من هم سر این اکران‌‌ها خراب شده‌‌ام! کت‌‌وشلوار رسمی می‌‌پوشیدم و برای شام سر میز نمایندگان مطبوعات می‌‌رفتم، و این‌‌جور بود که آن عکس را با لنز تِلِه گرفتم. بین آن‌‌ها می‌‌توانید پسِ کلۀ مای پنگ را ببینید. جان لنون با مای پنگ رابطه داشت و این هم پس کلۀ اوست، گرچه یوکو خبر داشت! برایش هم مهم نبود؛ باورتان می‌‌شود؟
یک‌‌بار دیگر هم، ماجرای عجیبی با الیزابت تیلور و ریچارد برتون داشتم. آن‌‌ها یک قایق تفریحی در لندن داشتند که اسمش را به‌‌خاطر سه دخترشان (کیت و لیزا و ماریا) کیلیزما گذاشته بودند. آن قایق در رودخانۀ تیمز لنگر انداخته بود. فقط آخرهفته‌‌ها با قایق می‌‌رفتند چون فیلم‌‌برداری داشتند: الیزابت تیلور مشغول فیلم‌‌برداری «تنها بازی در شهر»4 به کارگردانی وارن بیتی بود، ریچارد برتون هم در «مرد هزار روز»5 مشغول بود. برای همین تصمیم گرفتم یک هفته در یک انبار بمانم تا آخرهفته وقت مهمانی اصلی برسد. یک کیسۀ پُر غذا گرفتم، و ساعت ۲ بعدازظهر روز جمعه به اتاقک نگهبانی انبار رفتم و ۱۵ دلار به آن‌‌ها دادم. گفتم: «تا صبح دوشنبه در اینجا را روی من قفل کنید». پس از جمعه تا دوشنبه نمی‌‌توانستم بیرون بیایم، و عکس‌‌هایی از ریچارد برتون و الیزابت تیلور در قایقشان گرفتم. یکی از عکس‌‌های محبوبم آن است که الیزابت تیلور و رامون (خدمت‌‌کار قایق) پردۀ توری را می‌‌کشند.
گلدفاین: رابطه‌‌تان با اندی وارهول چه بود؟
گاللا: اندی و من بیماری اجتماعی مشترکی داشتیم: می‌‌خواستیم همه‌‌جا با سلبریتی‌‌ها باشیم. رابطه‌‌مان دوستانه بود، اطلاعات و سرنخ با هم رد و بدل می‌‌کردیم. او یک‌‌بار گفت من عکاس محبوبش هستم، به نظرم دلیلش هم این بود که از کسانی عکس می‌‌گرفتم که او دوست می‌‌داشت: او الیزابت تیلور را دوست داشت، ژاکی را دوست داشت، الویس را هم. یعنی علاقه‌‌مندی‌‌مان به سلبریتی‌‌ها شبیه هم بود و او هم تکنیک هجومی عکاسی‌‌ام را می‌‌ستود. ولی خُب می‌‌بینید که یک‌‌جورهایی خجالتی بود. خجالتی بود و بیشتر احتمال داشت در عکس‌‌ها کنار دیگران باشد تا مثل من عکس بگیرد. ولی من را می‌‌ستود…
گلدفاین: و این عکس از شان پن؟
گاللا: شان پن هم یکی از پسران بد است. دنبال همسرش مدونا به لینکلن‌‌سنتر رفته بود. آن بار سوار لیموزین شدند و به رستوران جینجرمن در خیابان شصت‌‌وششم رفتند، در همان بلوکی که خانۀ مدونا بود. در جینجرمن شام خوردند و پیاده سمت آپارتمانش راه افتادند که حدود یک بلوک فاصله داشت. فقط من آنجا مشغول عکاسی نبودم؛ عکاس‌‌های پاپاراتزی دیگری هم بودند، ازجمله خواهرزاده‌‌ام آنتونی که برای من کار می‌‌کرد. به آپارتمان رسیدیم و از حیاط گذشتیم و او گفت: «اوه، بالأخره کار خودت رو کردی!» و به من تُف انداخت و مشتی حوالۀ خواهرزاده‌‌ام آنتونی کرد. هیچ‌‌کداممان آسیبی ندیدیم. مدونا دم در ایستاده بود و جیغ می‌‌زد: «بس کن، بس کن، شان، برگرد! بس کن!».

فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازه‌ترین حرف‌های دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و به‌روز انتخاب می‌شوند. مجلات و وب‌سایت‌هایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابع‌اند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفت‌وگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار می‌گیرند. در پرونده‌های فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداخته‌ایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر می‌شوند و سپس بخشی از آن‌ها به‌مرور در شبکه‌های اجتماعی و سایت قرار می‌گیرند، بنابراین یکی از مزیت‌های خرید فصلنامه دسترسی سریع‌تر به مطالب است.

فصلنامۀ ترجمان در کتاب‌فروشی‌ها، دکه‌های روزنامه‌فروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان به‌صورت تک شماره به‌ فروش می‌رسد اما شما می‌توانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهره‌مندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک به‌عنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال می‌شود و در صورتی‌که فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید می‌توانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.

این مطلب گفت‌‌وگویی است با رون گاللا که در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۸ با عنوان « The Godfather of Paparazzi on a Business That Lost its Soul» در وب‌‌سایت پیپر منتشر شده است و برای نخستین‌‌بار با عنوان «از لبخند ژاکلین کندی تا مشت مارلون براندو: مصاحبه‌‌ای با مشهورترین پاپاراتزوی تاریخ» در یازدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمد معماریان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ تیر ۱۴۰۲با همان عنوان منتشر کرده است.

یائل گلدفاین (Jael Goldfine) فارغ‌‌التحصیل دانشگاه کرنل و عضو تحریریۀ وب‌‌سایت پیپر است.

رون گاللا (Ron Galella) عکاس پاپاراتزی آمریکایی است. او مشهورترین سلبریتی‌‌های قرن بیستم را، با عکس‌‌های ناگهانی‌‌اش، از فراموش‌‌شدن نجات داده است. تابه‌‌حال، چند کتاب از مجموعه عکس‌‌های او منتشر شده است که آخرینشان عکاسی ستاره‌‌ها – داستان‌‌های ناگفته: یک خاطره‌‌نگاری (Shooting Stars – The Untold Stories: A Memoir) نام داشت که سال ۲۰۱۷ منتشر شد.

 

پاورقی

  • 1
    La Dolce Vita
  • 2
    Jacqueline
  • 3
    Overexposed: اصطلاحی در عکاسی. وقتی نوردهی در عکس بیش‌ازحد باشد، در اثر نور زیاد تصویر از بین می‌رود و به تعبیر عکاسان عکس می‌سوزد [مترجم].
  • 4
    The Only Game in Town
  • 5
    Man of 1000 Days

مرتبط

سگ‌های ولگرد گاهی نشانۀ جامعه‌ای بی‌سامان‌اند

سگ‌های ولگرد گاهی نشانۀ جامعه‌ای بی‌سامان‌اند

سگ‌های ولگرد در بسیاری از کشورهای جهان به معضل تبدیل شده‌اند. اما آن‌ها از کجا آمده‌اند؟

چه ‌زمان باید خواندن یک کتاب را کنار بگذاریم؟

چه ‌زمان باید خواندن یک کتاب را کنار بگذاریم؟

برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

امروزه روان‌شناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است

آیا همۀ مشکلات روانی نوجوانان تقصیر گوشی‌های‌ هوشمند است؟

آیا همۀ مشکلات روانی نوجوانان تقصیر گوشی‌های‌ هوشمند است؟

نوجوانی به‌خودی‌خود دوران بسیار دشواری است

خبرنامه را از دست ندهید

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0