مروری بر کتاب «پروژۀ خنثیسازی» نوشتۀ مایکل لوئیس
آموس توِرسکی و دنیل کانمن هر دو نوادگان خاخامهای اهل اروپای شرقی بودند. سرنوشتْ این دو را در دهۀ ۱۹۶۰ در تلآویو بر سر راه هم قرار داد. دوستی عمیق و همفکری این دو بیشک در شناخت ما از جهان بسیار اثرگذار بوده است. این رفاقت منجر به ابداع «اقتصاد رفتاری» و پایهگذاری قوانین شناختی برای فهم منطق تصمیمگیریهای بشر شد. کتاب «پروژۀ خنثیسازی» روایتگر داستان جذاب آموس توِرسکی و دنیل کانمن است.
برندۀ جایزۀ وان ورلد برای برترین خبرنگار
The Undoing Project review – ‘psychology’s Lennon and McCartney
8 دقیقه
تیم آدامز، گاردین — همۀ داستانهای عاشقانه با دانش تصمیمگیری مرتبطاند، خوب یا بد، و درست یا نادرست. ولی هیچ داستان عاشقانهای بهاندازۀ داستانی که در این کتاب روایت میشود تحت تأثیر خطاپذیریِ فرایند تصمیمگیری قرار نداشته است. آموس توِرسکی و دنیل کانمن هر دو نوادگان خاخامهای اهل اروپای شرقی بودند. تصادف و سرنوشت این دو را در دهۀ ۱۹۶۰ در تلآویو بر سر راه هم قرار داد. دوستی عمیق و همفکری این دو -رفاقتی که منجر به ابداع «اقتصاد رفتاری» و پایهگذاری قوانین شناختی برای فهم نابخردیهای بشر شد- در شناخت ما از جهان بیشک همانقدر اثرگذار بوده که روابط عمیق و تنگاتنگ میان فرانسیس کریک و جیمز واتسون۱.
یکی از یافتههای این زوج اسرائیلی این بود که «هیچکس برپایۀ عدد تصمیمگیری نمیکند، بلکه انسانها برای تصمیمگیری نیازمند داستاناند». توِرسکی و کانمن با استدلال اثبات کردند که اساس تصمیمگیری انسانها احساسی است و نه عقلانی، و مسئلۀ مهمْ تشخیص این عادات و اشتباهنگرفتن آنها با یکدیگر است. آن دو، برای عملکردن به آنچه که به دیگران توصیه میکردند، نهتنها مقالات علمیشان را استوار بر حقایق و پژوهشها مینوشتند، بلکه آنها را مملو از تمثیلها و حکایاتِ بهیادماندنی نیز میکردند. آنها هرگز چنین ذهنیتی نداشتند که این رفتاری که توصیف میکنند -تعصبات ناخودآگاه و انتخابهای غیرمنطقیای که بازارها را منحرف میکند و عدمدرک صحیح از ریسک را بههمراه دارد- درمورد خودشان صدق نمیکند.
مایکل لوئیس۲، با استعدادِ ذاتیاش در جانبخشی به ایدههای غامض و انتزاعی، دقیقاً همان راویای است که توِرسکی و کانمن استحقاقش را داشتند. لوئیس بهطرز شگفتآوری خیلی دیر بهسراغ داستان این دو رفت. سال ۲۰۰۳ لوئیس در شاهکار خود یعنی مانیبال۳ به روایتگری داستان تیم بیسبال اوکلند اتلتیک میپردازد که برای تشکیل تیمی موفق، بهجای تکیه بر غریزه و تجربیات، بهسراغ استفاده از تحلیلگریِ علمیِ دادهها میروند. ریشههای فکری این استراتژی، بیآنکه لوئیس از آن آگاه باشد، برگرفته از مقالاتی بود که سی سال قبل توِرسکی و کانمن نوشته بودند ولی در آن زمان تازه داشتند در زمرۀ تفکراتِ جریان اصلی قرار میگرفتند. این غفلت لوئیس در نقد ریچارد اچ تالر، استاد دانشگاه شیکاگو و یکی از نویسندگان کتاب ناج۴، مشخص شد، کسی که تلاش بسیاری برای ترویج و توسعۀ اندیشههای این زوج اسرائیلی کرده بود.
بعد از این نقد بود که لوئیس بهسراغ مطالعۀ آثار توِرسکی و کانمن میرود و متوجه محدودبودن دیدگاهش در مانیبال میشود که این خود پدیدهای قابلبررسی است. لوئیس این مسئله را اینگونه توصیف میکند: «من میخواستم داستانی روایت کنم از روش عملکردِ بازارها یا عملکرد ناموفق آنها، بهخصوص زمانی که به ارزیابی افراد میپردازند. اما، در بستر این داستان، داستانی دیگر نهفته بود که کشف نشد و ناگفته ماند، داستانی که درمورد عملکرد یا خطا در عملکرد ذهن انسان در خلال قضاوتها و تصمیمسازیهایش بود.» این کتاب آن کاستی را مرتفع مینماید.
کتاب بهشکلی درخورتوجه ریشه در بیوگرافی این دو مرد دارد. توِرسکی در ۱۹۹۶ از دنیا رفت و کانمن بهوضوح زمان زیادی صرف گفتوگو با لوئیس کرد. هر فردی که کتاب اندیشیدن؛ سریع و آهسته بهقلم کانمن را خوانده باشد با برخی از عناصر این بیوگرافی آشنا شده است: مثلاً او برخی از تئوریهایش را در حین ساخت آزمایشهای سنجشِ عملکرد برای ارتش اسرائیل توسعه داد، اما بیشتر آنها ریشهگرفته از الهامات اوست. لوئیس این زوج دانشگاهی را، بهمانند همۀ نقشآفرینیهای درخشان دو نفره، چون عاشق و معشوقی نگونبخت معرفی میکند که، با نگاهی به سالهای پیش از شکلگیری روابطشان، گویی هرکدام منتظر دیگری بوده تا با این وصال به درک دقیقی از ظرفیتهای نهفتهاش برسد.
هر دوِ آنها دوران رشد پرچالشی داشتهاند. کانمن فرزند شیمیدانی بود که در کارخانۀ لورئال در پاریس کار میکرد. زمانی که جنگ آغاز شد پدرش بهخاطر یهودیبودن دستگیر شد. اما با کمکهای رئیس کارخانۀ عطرسازی، که البته در سایر امور همکاری نزدیکی با نازیها داشت، از انتقال به اتاقهای گاز نجات یافت. ازآنجاکه خانوادهاش میدانستند این بخششْ زیاد دوام نخواهد داشت، از پاریس گریختند و در جنوب فرانسه ساکن شدند، جایی که یک زمستان را در قفس مرغها سر کردند. کانمن هفت سال داشت. پدرش در سالهای پایانی جنگ از مرض قند درگذشت و دنیل بههمراه مادر و خواهرش نهایتاً راهی اورشلیم شدند، درست در خط مقدم درگیریهایی که به شکلگیری اسرائیل انجامید.
ازآنجاکه «در دوران کودکیاش مانند خرگوشی از دست شکارچی فرار میکرد»، جای تعجب نداشت که غریزۀ بقا و ترس دائمی از بدترین وقایع را درون خود پرورش دهد، عاداتی که طی تحصیلات آکادمیکش بهعنوان روانشناس نیز با خود بههمراه داشت.
تورسکی سه سال از کانمن جوانتر بود. او بیشترْ شخصیت یک مبارز را داشت تا یک بازمانده. کودکی لاغراندام بود با سطح هوشِ یک نابغه. بهمحض اینکه امکانش را یافت، داوطلبانه به دورههای کماندویی ارتش اسرائیل پیوست و به سربازی نترس بدل شد که بهخاطر شجاعتش مورد تحسین موشه دایان قرار گرفت. بیش از آنکه شجاعت وطنپرستانهاش او را برجسته سازد، این عقلانیت بیپروایش بود که او را خاص کرده بود. زمانی که تورسکی با کانمن ملاقات کرد، پیشازآن برای مدتی طولانی عادت داشت همواره باهوشترین فرد در هر جمعی باشد. همکارانش معتقد بودند او میتواند حتی با دانشی سطحی از فیزیک با برندگان جایزۀ نوبلِ فیزیک با زبان تخصصی خودشان به گفتوگو بنشیند. او از اینکه باد غرورِ کسی را بخواباند هم لذت میبرد. بعد از گفتوگویی با ماریْ گِلْمان، کاشف ذرۀ بنیادی کوارک، به او میگوید: «میدونی ماری، در کلِ دنیا هیچکس به اون اندازه باهوش نیست که خودت خیال میکنی هستی… .»
توِرسکی و کانمن مکمل هم بودهاند؛ یعنی هر نقصی که هریک از آنها داشته دیگری توان جبران آن را داشته است. کانمن در تحصیلات آکادمیکش مدام از ایدهای بهسراغ ایدۀ دیگر میرفت و فاقد تمرکز لازم بود. در دنیای تخصصگرایی، او به محدودنگری بیاعتماد بود. استعداد شگرف توِرسکی در شکلدادن به ایدهها بود، نه ابتکار ایدهها، و افکار متفرق و بههمریختۀ کانمن همان مواد خامی بود که او احتیاج داشت. کانمن میگفت: «زمانی که با آموس کار میکردم او تقریباً ناباوری را کنار گذاشته بود و این همان موتور محرک همکاری ما بود.»
از این جهت، آنها را میتوان مککارتنی و لنونِ۵ روانشناسیِ رفتاری نامید: شناخت آنها از یکدیگر عمیقتر از شناختشان از خود بود. اولین مقالۀ آنها درمورد این بود که چگونه انسانها بهطور معمول نتایجی را از نمونههای غیرقابلاعتنای آماری استقرا میکنند: «اعتقاد به قانون اعداد کوچک»، باور به اینکه اگر سکهای دوبار پشت سر هم پرتاب شد و شیر آمد پرتاب بعدی بهاحتمال زیاد خط میشود، و ازاینقبیل باورها. آنها در مقالۀ خود میافزایند: «حتی منصفترین سکه هم، باتوجهبه محدودیت در حافظه و حس اخلاقیاش، نمیتواند آنقدر که یک قمارباز انتظار دارد منصفانه عمل کند.»
آن دو در طول یک دهه یا بیشتر، با وسواس، مشغول شمردن روشهایی بودند که ما، با آنها و از روی عادت، الگویی مشخص برای تجربهای تصادفی میسازیم: روندهای گذشته را شناسایی کردند، درمورد آینده پیشگویی کردند و ناتوانی کلی ما برای زندگی در حالت ابهام و عدمقطعیت، و پیامدهایش برای سیاست و اقتصادمان را شرح دادند. توِرسکی اینگونه توضیح میدهد: «کار ما مطالعۀ حماقت طبیعی است، نه هوش مصنوعی.»
در کنار هر مشارکت سازندهای، شکافها و حسادتها هم سر برمیآورند. داستان لوئیس، پس از نمایش پیوند اغواگر این رابطه، شرح مفصلی از گسست ناگهانیشان میدهد که دردناک ولی ناگزیر بود. بهقول کانمن: «انتخاب مردم بین دو شیئ نیست، بلکه بین توصیفات اشیاست» و اگرچه همۀ ما اشتباهاتی میکنیم، برخی از آنها قابلگذشتتر از سایریناند.
اطلاعات کتابشناختی:
Lewis, Michael. The undoing project: A friendship that changed our minds. WW Norton & Company, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را تیم آدامز نوشته است و در تاریخ ۱۱ دسامبر ۲۰۱۶ با عنوان «The Undoing Project review – ‘psychology’s Lennon and McCartney» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «اساس تصمیمگیری انسانها احساسی است و نه عقلانی» و با ترجمۀ مهدی رضایی منتشر کرده است.
•• تیم آدامز (Tim Adams) از نویسندگان ثابت بخش آبزرور در گاردین است که معمولاً دربارۀ اقتصاد و تکنولوژی مینویسد.
[۱] Francis Crick and James Watson: مکتشفین ساختار مولکول دی.ان.ای که این کشفْ جایزۀ نوبل پزشکی را برایشان به ارمغان آورد.
[۲] Michael Lewis
[۳] Moneyball
[۴] Nudge
[۵] Lennon and McCartney: زوج هنری ِمشهور گروه موسیقی بیتلز