آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 2 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
امروزه شکل و هدف نژادپرستی عوض شده است: مهاجران مسلمان جای یهودیان نشستهاند
استعمارگری قرن ۱۹ از طریق فتوحاتش در خارج اروپا به دنبال «تمدنسازی» بود؛ ولی، در دوران پسااستعماری، تحت لوای همان ارزشها به دنبال مبارزه با یک دشمن داخلی است. انزو تراورسو، در کتاب جدیدش، «قرینههای موجود میان دو گونه از بیگانههراسی مدرن»، یعنی یهودستیزی و اسلامهراسی، را میکاود و از شباهتهای میان اسلامهراسیِ امروز با یهودستیزیِ قدیم پرده برمیدارد. او میگوید شاید اینبار مسلمانان مجبور باشند ستاره و هلالی زردرنگ روی لباسشان بدوزند.
Islamophobia: The New Western Racism
10 دقیقه
انزو تراورسو، پلوتو پرس — در غرب، موج جدید اسلامهراسی در حال گسترش است. دونالد ترامپ قول داده است که اگر به ریاستجمهوری برسد، همۀ مسلمانان را از ایالات متحده اخراج کند؛ و در اتحادیۀ اروپا، جریانات محافظهکار دستبهکار تدوین قوانینی علیه اسلام شدهاند. اسلام بهمثابۀ وحشیگری و تهدیدی علیه تمدن «یهودی-مسیحی» غربی قلمداد میشود؛ تمایلاتی که در پی یک سلسله حملات تروریستی، در فرانسه، قوت گرفتهاند. در این فرهنگِ بیگانههراسی و تعصب شدید، میتوان تصور کرد شهروندان مسلمان، مثل یهودیان در دوران جنگ جهانی دوم، مجبور شوند ستاره و هلالی زردرنگ روی لباسشان بدوزند.
در نیمۀ اول قرن بیستم، یهودستیزی در سراسر دنیا، از اقشار اشرافی و بورژوازی (که مرزهای نمادینی ایجاد کرده بود) تا تحصیلکردگان، شیوع داشت: بسیاری از مهمترین مؤلفان دهۀ ۱۹۳۰ نفرت خود از یهودیان را پنهان نمیکردند. امروزه شکل و هدف نژادپرستی عوض شده است: مهاجران مسلمان جای یهودیان نشستهاند. نژادگرایی (آن گفتمان علمیِ مبتنی بر نظریههای زیستشناختی) جای خود را به تعصبی فرهنگی داده است که بر تفاوت بنیادین انسانشناختی میان اروپای «یهودی-مسیحی» و اسلام تأکید دارد. پدیدۀ یهودستیزی سنتی که بهمدت یک قرن همۀ جریانهای ملیگرای اروپایی را شکل میداد، به حاشیه رفته است؛ و در جهت عکس، یادبودهای هولوکاست نوعی «مذهب مدنی» در اتحادیۀ اروپا آفریدهاند. و مثل مجموعهای از ظروف مرتبطه، یهودستیزی پیش از جنگ زوال کرده و اسلامهراسی اوج گرفته است. بازنمایی پسافاشیستی از دشمن مشغول بازتولید همان پارادایم نژادی قدیمی است: «تروریست اسلامی»، مثل «بولشویک یهودی»، اغلب با تأکید بر خصیصههای فیزیکی تصویر میشود که تأکید میکند او «دیگری» است.
با این حال، بلندپروازیهای فکری پسافاشیسم تا حد زیادی کمرنگ شدهاند. در حال حاضر چیزی مشابه فرانسۀ یهودی۱ از ادوئار درومون یا بنیانهای قرن نوزدهم۲ از هوستون استوارت چیمبرلین، و یا رسالههای هانس گانتر یا آندره زیگفرید پیرامون انسانشناسی نژادی نمیبینیم. بیگانههراسی جدید تاکنون نویسندگانی مانند لیون بلوی، لوئیس فردیناند سلین و پیر دریو لاروشل نیافریده است، چه رسد به امثال فیلسوفانی مانند مارتین هایدگر و کارل اشمیت. آثار ادبی شایان ذکری هم میدان فرهنگی دوران پسافاشیسم را تغذیه نکردهاند؛ شاید مهمترین جلوۀ آن رمان تسلیم از میشل ولبک باشد که نشان میداد فرانسه در سال ۲۰۲۲ به یک جمهوری اسلامی تبدیل میشود، و کارزار گستردهای برای جلب توجه رسانهها راه انداخت. بسیاری از چهرههای سیاسی و فکری، کانالهای تلویزیونی، و مجلات عامهپسند که مطمئناً فاشیست نیستند سهم شگرفی در خلق این میدان فرهنگی داشتهاند. میتوانیم آن گفتۀ مشهور ژاک شیراک در سال ۱۹۹۱ پیرامون «صدا و بوی» ساختمانهای محل اقامت مهاجرانی مراکشی را به یاد بیاوریم؛ یا نوشتۀ پرالتهاب اوریانا فالاچی دربارۀ مسلمانانی که «مثل موش تولیدمثل میکنند» و به دیوارهای کلیساهایمان ادرار میکنند؛ یا مقایسۀ وزرای سیاهپوست با میمون در فرانسه و ایتالیا؛ و چندین و چند اشارۀ تحقیرآمیز به اسلام بهمثابۀ «احقمانهترین دین». جورج موس گفته است که در فاشیسم کلاسیک، کلمات شفاهی مهمتر از متون مکتوب بودند. در عصری که «ویدئو» جای «متن» را گرفته است، جای تعجب نیست که گفتمان پسافاشیستی پیش از همه از طریق رسانهها منتشر میشود و رتبۀ دوم را به محصولات متفکران میدهد، محصولاتی مانند تسلیم که فقط تا قدری مفیدند که به رویدادی رسانهای تبدیل شوند.
به نظر من، مهمترین شباهتهای میان اسلامهراسی امروز و یهودستیزیِ سابقْ یادآور امپراتوری رایش جرمنها در پایان قرن نوزدهماند، نه جمهوری سوم۳ فرانسه. از زمان ماجرای دریفوس۴ به بعد، یهودستیزیِ فرانسویان به مهاجرانِ یهودی از لهستان و روسیه برچسب میزد، اما هدف اصلیاش مسئولان ارشدی بود که، در جمهوری سوم، مناصب بسیار مهمی در نظام اداری، ارتش، مؤسسات دانشگاهی و حکومت بر عهده داشتند. سروان دریفوس نیز یکی از نمادهای این نوع رشد اجتماعی بود. در دوران جبهۀ مردمی، لئون بلوم هدف یهودستیزی بود: آن شیکپوش یهودی و همجنسگرا که تجسم فتح جمهوری توسط قوای «ضدفرانسوی» محسوب میشد. یهودیها را «دولتی درون دولت» میدانستند، جایگاهی که مسلماً با وضعیت فعلی اقلیتهای مسلمان آفریقایی و عربی متناظر نیست که بسیار کمتر از نسبت جمعیتی خود در نهادهای دولتی کشورهای اروپایی حاضرند. پس مقایسه با آلمان در دوران امپراتوری ویلهلم درستتر است: در آنجا یهودیان بهدقت از تشکیلات دولت طرد میشدند و روزنامهها علیه «حملۀ یهودیانی» هشدار میدادند که به دنبال تغییر ترکیب قومیتی و مذهبی رایش بودند. در آنجا، یهودستیزی همچون یک «آییننامۀ فرهنگی» بود که به جرمنها اجازه میداد تعریفی منفی از ضمیر خودآگاه ملی داشته باشند، آن هم در زمانی که مدرنسازی سریع و تمرکز یهودیان در شهرهای بزرگش (چنانکه پویاترین گروه آن شهرها به چشم میآمدند) مایۀ دردسر کشور شده بود. به بیان دیگر، یک «جرمن» پیش و بیش از هر چیز دیگر یک «غیریهودی» بود. به همین طریق، امروزه نیز اسلام به آییننامهای فرهنگی تبدیل شده است تا هر فرد با مرزگذاری منفی بتواند شاهد از دست رفتن «هویت فرانسوی»، در گیر و دار فرآیند جهانیسازی، باشد. این ترس از چندفرهنگگرایی و چندرگهشدن نسخهای بِروز از همان اضطراب قدیمی پیرامون «اختلاط خونها» است. امروزه زبان عوض شده است: آلن فینکلکروت از «هویت ناخوشایندش» در مواجهه با دو مخمصهای مانند چندفرهنگگرایی و چندرگهشدن (فرانسۀ «چندقومیتی») میگوید که به عقیدۀ او نابجا آن را ایدئال میانگاریم؛ اما گفتههای او چندان تفاوتی هم با هاینریش فون ترایچکه۵ ندارند. این مورخ بزرگ در سال ۱۸۸۰ از «نفوذ» یهودیان به جامعۀ آلمان شکوه میکرد و مینوشت که آنها عُرفهای «فرهنگ آلمانی» را بر هم زدهاند و همچون یک نیروی فسادانگیز عمل میکنند. نتیجهگیری ناامیدانۀ فون ترایچکه به یک شعار تبدیل شد: «یهودیان غم ما هستند»۶.
هرچند بخش عمدۀ گذار از یهودستیزی قدیم به اسلامهراسی فعلی در رسانههای فرانسه شکل گرفتهاند، منتهیِ جلوۀ آن را میتوان در یک چهرۀ ادبی دید: رُنو کامو، نویسندهای که ارتباطاتش با «جبهۀ ملی» را پنهان نمیکند. پانزده سال پیش، کامو در مجلۀ خود از حضور سهمگین یهودیان در رسانههای فرهنگی فرانسه گله کرد؛ ولی، در سالهای پس از آن، توجه او بهسمت مسلمانان چرخیده است که مهاجرت انبوهشان به «جابهجایی بزرگ» یا به تعبیر دیگر «اسلامیسازی» فرانسه منجر شده است. میشل ولبک، که از نسل جوانتر است و میخواهد لوئیس سلینِ آغاز قرن بیستویکم شود، همین «جابهجایی بزرگ» را نقطۀ آغاز تسلیم میداند. و همین ایده جوهرۀ یک رسالۀ موفق دیگر (با فروش پانصدهزار نسخه در شش ماه) از اریک زیمور با عنوان خودکشی فرانسوی۷ است. و در نمونهای جدیدتر، برخی سرمقالههای روزنامۀ فیگارو از ایدۀ «جابهجایی بزرگ» دفاع کردهاند. پسافاشیسم، ورای غنیمتهای انتخاباتیاش، اینگونه هژمونی فرهنگیاش را میسازد.
ولی اسلامهراسی صرفاً جایگزین یهودستیزی سابق نیست؛ بلکه ریشههایی قدیمی با مکتب خاص خود دارد: استعمار. ریشههای اسلامهراسی در خاطرۀ آن سابقۀ استعماری درازمدت اروپا و در جنگ الجزایر، که فرانسویها به پا کردند، نهفته است. استعمار، با دوگانهسازی میان شهروندان و رعایای مستعمرات، انسانشناسی سیاسی خاصی آفرید که مرزهای اجتماعی، مکانی، نژادی و سیاسی را تحکیم میکرد. هرچند آن تفکیک حقوقیای که در زمان جمهوری سوم به قالب قانون درآمد از میان رفته است، اما مهاجران مسلمانی که شهروندان فرانسه شدند کماکان با واکنشهای بیگانههراسانۀ ناشی از این انسانشناسی سیاسی مواجهاند که آنها را عناصر فسادآور و «ملتی درونِ ملت» میداند. ماتریس استعماری اسلامهراسی میتواند این خصومت و ماندگاری را تبیین کند. یک روش برای بررسی واقعیت عینیِ این مرزهای مکانی و نژادی و سیاسی آن است که ادغام طبیعی نامهای مهاجران ایتالیایی، لهستانی و اسپانیایی در نامهای خانوادگی فرانسوی را بکاویم، فرآیندی که اغلب سه نسل طول میکشد. این ادغامْ ماندگاری نام و نام خانوادگیهای آفریقایی و عربی را نشان میدهد؛ که صاحبانشان را بلافاصله متعلق به یک ردۀ خاص و دستهدوم معرفی میکنند: «صادرۀ مهاجرت»۸.
ماتریس استعماری اسلامهراسی کلید درک دگردیسی ایدئولوژیک پسافاشیسم است: جنبشهای راست افراطی مانند جبهۀ ملی در فرانسه، لیگا نُرد در ایتالیا، پگیدا در آلمان، و جریانهای مشابه در دیگر کشورهای اروپایی. این جریانها آن سوداگریهای امپریالیستی و فاتحانه را رها کردهاند تا ژستی بهمراتب محافظهکارتر و دفاعیتر به خود بگیرند. اینها نه به دنبال فتح که به دنبال اخراجاند (و حتی از جنگهای نوامپریالیستی ایالات متحده و متحدان غربیاش از آغاز دهۀ ۱۹۹۰ بدینسو هم انتقاد میکنند). استعمارگری قرن نوزدهم از طریق فتوحات خود در خارج اروپا به دنبال تحقق «مأموریت تمدنسازی» خود بود؛ ولی اسلامهراسی پسااستعماری تحت لوای همان ارزشها به دنبال مبارزه علیه یک دشمن داخلی است. «طرد» جای «فتح» نشسته است، اما انگیزهها عوض نشدهاند: در گذشته کشورگشایی به دنبال انقیاد و متمدنسازی وحشیان بود؛ امروزه طرد و اخراج به دنبال حفاظت از ملت در برابر نفوذ مضر آنهاست. همین نکته میتواند بحثهای مکرر پیرامون سکولاریسم و حجاب اسلامی را تبیین کند که به وضع قوانین اسلامهراسانه با پیشتازی فرانسه در ده سال قبل منجر شد که حجاب را در مکانهای عمومی ممنوع میکند. این توافقِ جمعی بر فهمی نواستعماری و تبعیضآمیز از سکولاریسمْ سهم معناداری در مشروعیتبخشی به پسافاشیسم داشته است.
این موج اسلامهراسی، با آن شعار ستیزهجویانۀ «ما در جنگ علیه تروریسم هستیم»، اسلام را در جایگاه تنها دشمن موجه نظم غربی مینشاند که، در نهایتِ کار، خود تغذیهگر تروریسم است. همچنین رزمندگان علیه «فاشیسم اسلامی» و مدافعان «ارزشهای انسانی» به یک نتیجۀ مهم دست یافتهاند: قربانیان جنگهای غربیان در عراق، لیبی و سوریه (که تعدادشان بهمراتب بیشتر از قربانیان تروریسم اسلامی در اروپاست) عمدتاً فراموش شدهاند.
پینوشتها:
• این مطلب را انزو تراورسو نوشته است و با عنوان «Islamophobia: The New Western Racism» در وبسایت پلوتو پرس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۵ شهريور ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «اسلامهراسی جایگزین یهودستیزی شده است» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• انزو تراورسو (Enzo Traverso) استاد علوم انسانی دانشگاه کُرنل است.
[۱] Jewish France
[۲] The Foundations of the Nineteenth Century
[۳] Third Republic: حکومت فرانسه در بازۀ ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰.
[۴] Dreyfus Affair: یک درجهدار یهودیتبار ارتش فرانسه که، به اتهام خیانت و افشای اسرار نظامی فرانسه، به حبس ابد محکوم شد اما در نهایت تبرئه گردید. این ماجرا رسانهها و افکار عمومی را از ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۶ میلادی درگیر خود کرد.
[۵] Heinrich von Treitschke
[۶] die Juden sind unser Unglück
[۷] Le suicide français
[۸] issu de l’immigration
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست
مطلب نادرستی نیست که بگوییم سران کشورهای اسلامی نیز در بازتولید گونه ای از اسلام هراسی موثر هستند. به طور نمونه تفکر وهابیت در عربستان و جنایاتش که پدر جد داعش و القاعده و بوکوحرام و ... است. اما اینکه بگویی اسلام هراسی زاییده غرب نیست حرفی مزخرف و بی منطق است. به نویسنده این مقاله اعتماد نداری شرق شناسی ادوارد سعید بخوان آن را هم قبول ندارد مطالب ضیاءالدین سردار را بخوان. تاریخ جنگهای صلیبی را بخوان کمی بخوان و بعد حرف بزن. چرا آن هم جنایت اسرائیل در رسانه ها موج اسرائیل هراسی و یهودی هراسی راه نمی اندازد و یا جنایات میانمار که کمتر از داعش نیست در رسان ها خفه میشود و همچنان بودائیان صلح ترین انسانها هستند و چرا های بسیار دیگر... دوست من اسلام هراسی توهم نیست واقعیت است
ریشه اسلام فوبیا ،درپی رشد اسلام سیاسی بعنوان فنومن اداره حکومت ها از سوی( نظام سلطه)دیکته شد،وموج اسلام افراطی در تمام کشورهای مذکور نضج گرفت،وقتی ائدولوگ های اسلامی از خشونت ابأندارند. چه انتظار از بیگانه است خودمان از اسلام ابزار قدرت وحکومت ساخته ایم. ونظام ارباب رعیتی راه انداختیم. وتوده های محروم را مثل شپش زیر پا له وسرکوب میکنیم. وبهترین انسان فردی است که به انقیاد در آید،همین بینش وقتی به برون مرزهای کشور های اسلامی میرود اسلام فوبیا میشود،نه عزیز چنین نیست ،سرمایه مادی ومعنوی کشور های اسلامی برای غرب فوبیا نیست ،وقتی توده های جنگ زده ومال باخته به غرب پناهنده میشوند. اسلام فرهنگ اسلام فوبیا زمینه سیاست غرب میشود،همین انسانهای نگون بخت برده وار به خدمت گرفته میشوند،وبرای بقاُبا زندگی میجنگند. تولرانسس بردگان فکری حدی دارد. انسان های کوچ کرده در نسل های بعد در کشور های غربی به بم اتم شبیه شده اند،به جنگ تا زنده بمانی ریشه وعلت وعلت العلل آن چیست. وچرا تروریست اسلامی در پسا فاشیسم نضح گرفت،آیا ریشه اش در درون کشور های اسلامی نیست. از بیگانه انتظاری نیست از دوست بپرس.......