هر روز بحران جدیدی در کمین نشسته و هر ساعت فاجعۀ تازهای در راه است
سالی که گذشت پر از بحران بود؛ سال قبل چطور؟ و سال قبلترش؟ به هر طرف نگاه میکنیم، بحرانها احاطهمان کردهاند. شاید روزهای آرام زندگی ما صرفاً در مقابل روزهای پر از بحران چنین آرام به نظر میرسند و بحرانهای زندگی ما تمامی ندارد. هر روز بحران جدیدی در کمین نشسته است و هر ساعت، فاجعۀ تازهای در راه است. اما از طنز ماجرا، این بحرانها با همان سرعتی که فوران میکنند، عادی میشوند و از یادها میروند. مشکل کار کجاست؟
13 دقیقه
مرتضی منتظریمقدم، ترجمان —
۱. ترس از عقبافتادن
همۀ همسنوسالهای من در کودکی دشمن مشترکی داشتند که همین اواخر بهواسطۀ لطیفهای که در شبکههای اجتماعی ساخته بودند به یادش افتادند: محمدرضا حیاتی، گویندۀ اخبار. این لطیفه ساختگی نبود، عین واقعیت بود. آن روزها اخبار سراسری که پخش میشد، اگر مزاحم بزرگترها میشدیم، عاقبت خوبی در انتظارمان نبود. پدرها معمولاً به همین خبر ساعت نُه کفایت میکردند و گاهی برای اینکه از جریان امور جهان عقب نمانند اخبار رادیو بیبیسی و کیهان و اطلاعات را هم چاشنی کار میکردند، اما پدر بزرگها اغلب همان غیرتی را که روی خبر سراسری داشتند در دیگر بخشهای خبری هم نشان میدادند. آن روزها منبع اخبار تقریباً همینها بود و اوضاع اصلاً با امروز قابل مقایسه نبود، بااینحال علاقۀ پدرانمان به اخبار واقعاً برایمان عجیب بود.
شیفتگی به اخبار پدیدۀ جدیدی نیست. همانطور که گفتم خیلیهایمان به یاد میآوریم که پیش از ظهور اینترنت و گسترش شبکههای اجتماعی هم پدرانمان عاشق خبر بودند. باوجوداین فناوریهای جدیدْ شیفتگی ما به اخبار و اطلاعات را تشدید و اساساً دورهای متفاوت را ایجاد کردهاند. این شیفتگی به فناوریهای دیجیتال و جریان اطلاعات آنقدر رایج شده که روانشناسان و جامعهشناسان نامی جدید به آن دادهاند: ترسِ از عقبافتادن۱. مدام به اینترنت و گوشیهایمان سرک میکشیم تا در جریان تازهترین اخبار و اتفاقات قرار بگیریم. انگار که اگر آخرین خبر را نشنیده باشیم خطایی بزرگی مرتکب شدهایم یا فرصت گرانبهایی را از دست دادهایم. کافی است نگاهی به اطرافمان بیندازیم و اخبار و اطلاعات متنوعی را ببینیم که درقالبهای متفاوت به آنها دسترسی داریم: کانالهای تلگرامی، شبکههای ماهوارهای، خبرگزاریها، صدا و سیما، روزنامهها، مجلات و …؛ اما اغلب این اخبار گرچه در ظاهر متنوع و متکثرند -و ظاهراً همین خصیصۀ تنوع و تکثر اخبار است که ما را شیفتۀ خودش ساخته- خصیصهای مشترک دارند: بازنمایی وقایع در قالب روایتهایی بحرانی و برانگیختن احساسات و همدلی ما.
۲. واقعیت، روایت و بحران
سالی که گذشت پر از بحران بود؛ سال قبل چطور؟ و سال قبلترش؟ بیایید اتفاقات همین چند سال اخیر را مرور کنیم: اعتراضات اجتماعی، زلزلۀ کرمانشاه، قتل آتنا اصلانی، حادثۀ نفتکش سانچی، حملۀ تروریستی داعش به مجلس، انفجار در معدن زغالسنگ یورت، لباسهای نامتعارف بازیگران در جشنوارۀ فیلم فجر، سیل در شمال غرب ایران، فروریختن ساختمان پلاسکو، پدیدۀ ریزگردها در خوزستان، تجمع جوانان در مراسم خاکسپاری مرتضی پاشایی، تجمع جوانان دهۀ هفتادی در پاساژ کوروش، آلودگی آبوهوای تهران و شهرهای صنعتی، کمبود آب، فساد در فوتبال، تحریمهای اقتصادی آمریکا، مفاسد اقتصادی، انقراض یوزپلنگ ایرانی، تصادف دو قطار در حوالی ایستگاه هفتخوان، ماجرای قتل ستایش قریشی، و دهها ماجرای ریز و درشت دیگری که اهمیتشان با یکدیگر متفاوت است. این فهرست آنقدر میتواند ادامه یابد که شاید پیش خود بگوییم روزهای آرام زندگی ما صرفاً در مقابل روزهای پر از بحران چنین آرام به نظر میرسند و بحرانهای زندگی ما تمامی ندارد. اما نکته در این است که بحرانها از مسیر خاصی به چشم و گوش ما میرسند. اخبار و اطلاعات است که به ما نشان میدهد در چه وضع بحرانیای به سر میبریم. روایتی که از وقایع میشنویم به ما نشان میدهد بحران چقدر عمیق است و چقدر ما از آنچه بر سرمان آمده و قرار است بیاید بیخبریم. روایتها اگر نباشند تمام این شور و هیجان، تمام عزم ما برای کنش و بیرونآمدن از انفعال، در سایۀ سرد و بیروح وقایع از بین میرود؛ هیچ واقعهای، بدونِ آنکه به شیوهای خاص روایت شود، نمیتواند نام «بحران» را به خود بگیرد. بسیاری از رخدادهای طبیعی یا اجتماعی در شرایطی میتواند «بحران» تلقی شود و در شرایط دیگری ممکن است «عادی» به شمار رود و روایت است که تصویری از آن شرایط میسازد. در حقیقت، نحوۀ روایت ما از یک واقعه است که آن را «بحرانی» یا «عادی» میسازد. همانطور که اَشلی لَم-سینکلر میگوید، اغلبِ ما، در رویارویی با اتفاقات زندگی، نه در سایۀ واقعیتها بلکه از طریق ساختن یا توجه به روایتها تصمیم میگیریم. برای کسانی که اسیر جریانِ روایتها شدهاند، واقعیتها یا فقدانشان اهمیت چندانی ندارند و در لحظۀ هراس دردی را دوا نمیکنند؛ مثل این است که به کسی که از پرواز میترسد بگوییم تعداد مرگومیرِ ناشی از رانندگی با ماشین بیشتر از سفر با هواپیماست و انتظار داشته باشیم با این حرف ترسش کم شود. با این اوصاف به نظر میرسد که در زمانۀ حکمرانی اینترنت و رسانههای اجتماعی، که اخبار دروغین در رسانههای اجتماعی شناور است، تمرکز صِرف بر بررسی واقعیتها رویکردی سادهلوحانه است و بیش از هر کاری باید روایتها را نیز بازنگری کنیم. به همین دلیل، برای مایی که ظاهراً بهطور مداوم با بحران روبهروییم، بهترین راه شاید این است که نهتنها اعتبار واقعیتها را به چالش بکشیم، بلکه اساساً در خود «روایت بحران» و شیوههای شکلگیری و بازتولید آن بازنگری کنیم.
۳. بحران بهمثابۀ شیوهای از فهمِ زمان
در اندیشۀ یونانیان باستان، دو نوع زمان وجود داشت: کرونوس۲ و کایروس۳. کرونوس فهمی کمّی از زمان است و هنوز هم در واژههایی نظیر chronological استفاده میشود. «زمان»ی که روز ما را به ساعت و دقیقه و ثانیه تقسیم میکند و طبقِ این تقسیمبندی زندگیمان را سامان میدهیم و برنامهریزیها و پیشبینیهایمان را براساس آن انجام میدهیم، پیکانی یکنواخت و رو به جلو. اما کایروسْ زمانی است نامنتظره، آشوبناک و پیشبینیناپذیر که نظمِ ذهنی ما را به هم میزند. کایروس لحظهای است که یک اتفاق، ناگهان، جریان عادی امور را متوقف میکند و ما را با هراسها یا سؤالهای بزرگ مواجه میکند. از این نظر کایروس بسیار شبیه لحظۀ وقوع بحران است، موقعیتی که همزمان فرصت و تهدید است و از ما میخواهد تصمیمهای بزرگ بگیریم، تصمیمهایی که، بهمثابۀ نوعی نقطۀ عطف، شیوۀ زندگیِ قبل از بحران را تغییر دهد. روایتهای بحران میکوشند ما را از نظم خطی زمان جدا کنند و نقطۀ عطفی در این مسیر بنشانند؛ و این کارکرد آنها وابسته به قدرت جلبتوجه ایندست روایتهاست.
روایتهایی که بحرانها را بازنمایی میکنند ناگزیرند اهرمهایی را برای جلب توجه ما به کار گیرند. هنگامی که از بحران کمآبی صحبت میکنیم، روایتهای عاقبتاندیشانه به کمک ما میآیند و نشان میدهند که چطور تبعات کمآبی زندگی ما را زیر و رو خواهد کرد. هنگامیکه از بحران محیط زیست سخن میگوییم نیز روایتها باید این وظیفۀ سخت را بر عهده گیرند که به ما بفهمانند چطور ممکن است طبیعتِ چند میلیارد سالهمان، همانطور که دایناسورها را از میان برداشت، انسانها را هم از میان ببرد. سرانجامِ همین مثالها هم حکایت از این دارد که اهرمهای عاقبتنگرانه چندان کارساز نیست. ابزارهای دیگر این جلب توجه چیزهایی هستند مثل مطابقت داشتن یا نداشتن با اصول اخلاقی و اجتماعی، برانگیختن غیرت میهنپرستی و البته تحریک احساسات و برانگیختن همدلی ما. در وضعیتی که شبکههای اجتماعی انتشار سریع و اثرگذار اخبار را همگانی کردهاند، ابزار اخیر از میان عوامل جلب توجه اثری فوریتر و قویتر دارد و به رایجترین اهرم برانگیختن توجه تبدیل شده است.
۴. بحرانِ بحران
برجسته شدن اهرم احساسات و برانگیختن مخاطبان با توسل به احساساتشان مخاطرهای جدی در پی دارد. برانگیختن احساسات یکی از سهلالوصولترین راههای جلب توجه است. در مقایسه با وقتی که باید با مجموعهای از مقدمات و استدلالها به کسی بقبولانید که در آیندهای دور زندگی خود و خانوادهاش در خطر است، یا در مقایسه با وقتی که میخواهید حس میهنپرستی کسی را برانگیزید و از جایگاه وطن در هویتش بگویید، کار بسیار راحتتری درپیش دارید اگر داستانی به شدت غمانگیز از شخص بینوایی را تعریف کنید که به نحوی قربانی شده است. برانگیختن همدلی و ترحم در جامعۀ امروز ما راحتتر است تا تنبه و تذکر عقلانی. در وضعیت کنونی برای جلب توجه به هرچیزی کافی است راهی برای برانگیختن احساسات داشته باشید. بیتردید در چنین شرایطی هم دستۀ گستردهای از وقایع را میتوان در قالب بحران صورتبندی کرد و هم تعداد بیشتری از آدمها میتوانند روایتهای بحرانساز را تعریف کنند. تکثر بحرانها و روایتهای بحرانی چیزی است که النا اسپوزیتو، استاد جامعهشناسی دانشگاه بیلفلد، از آن با عنوان «بحرانِ بحران» تعبیر میکند. از نظر اسپوزیتو، «بحرانِ بحران» وضعیتی است که در آن «بحرانسازی» به شیوۀ اصلی روایتگری برای اشاره به آسیبهای اجتماعی تبدیل شده است. بحرانسازی یعنی بهدستدادنِ روایتی تراژیک، احساسی و فاجعهبار از یک واقعه. روایتی که میگوید تصمیماتِ سریع، برنامههای ویژه و جانفشانیهای فراوان برای غلبه بر بحران نیاز است. اسپوزیتو میگوید خیلی از موضوعات، اگر در قامتِ یک «بحران تمامعیار» بازنمایی نشوند، یعنی اگر نتوانند محملی احساسی و فاجعهنما برای عرضه شدن بیابند، هیچ شانسی برای جلبِ نگاه و همدلی مخاطبان ندارند. اما بحرانسازیِ افراطی تبعاتی منفی دارد.
۵. علیه همدلی
گویا در جهان امروزۀ ما، تعریفِ قدیمی بحران، بهمثابۀ لحظهای نادر که اثری ژرف بر انسانها میگذارد و مدتها در یاد میماند، عوض شده است. امروزه، به هر سو که مینگریم، بحرانها احاطهمان کردهاند: بحرانهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و زیستمحیطی. هر روز بحران جدیدی در کمین نشسته است و هر ساعت، فاجعۀ تازهای در راه است. اما از طنز ماجرا، و درست به این دلیل که بازنمایی بحرانها عمدتاً بر پایۀ احساسات است، این بحرانها با همان سرعتی که فوران میکنند، عادی میشوند و از یادها میروند. به مرور ضربههای روحی پیدرپی برایمان عادی میشود و هرچه نام فاجعه میگیرد تکراری تلقی میشود. سرانجام بیتفاوتی و انفعال شاید معقولترین واکنش به بحران باشد.
مبنا قرار گرفتن احساسات در روایتهای بحرانی همچنین باعث میشود هر واقعهای را بتوان به نحو بالقوه بحرانی دید و از طرف دیگر همان واقعه را بتوان با نگاهی خوشبینانه تفسیر کرد و خیال خود را راحت کرد. احساسات همانطور که آنی و شاید با دلیلی نهچندان روشن برانگیخته شدهاند ممکن است به راحتی مبدل به حسی متضاد خود شوند. برچسب سیاهنمایی و خوشبینی در چنین وضعیتی تعبیر رایج بحثهای اجتماعی میشود. وضعیت بحرانِ بحران علاوه بر آنکه ضریب واقعنمایی روایتهای بحران را تحت تأثیر قرار میدهد تبعات منفی دیگری هم دارد. اما به نظر میرسد مهمترین پیامد بحرانسازی افراطی نکتهای باشد که پل بلوم، استاد روانشناسی دانشگاه ییل، به آن اشاره میکند.
احساساتْ همدلی بر میانگیزند و همدلی با دیگران ما را به کنشی برای تغییر شرایط ترغیب میکنند. اگر روایتهای احساسی از بحران ما را گرفتار انفعال نکنند یا ضریب واقعنمایی روایتهای بحران را تحت تأثیر قرار ندهند، باز هم ما را در معرض پرتگاه دیگری قرار میدهند: کنشهای غیراخلاقی. پل بلوم در کتاب علیه همدلی۴ میگوید همدلی، هرقدر هم خیرخواهانه باشد، در نهایت راهنمای اخلاقی ضعیفی است، چرا که در معرض تعدیل توسط خرد قرار نگرفته است. در واقع بلوم نه به نفع سنگدلی استدلال میآورد و نه مجادلۀ او با کسانی است که میگویند همدلی برآمده از نوعدوستی و بنابراین امری پسندیده و انسانی است؛ او میگوید همدلی ویژگیهای خاصی دارد که باعث میشود در موقعیتهای محدود و مشخصی مثبت باشد؛ و از این جهت همدلی عموماً ملاک بدی برای تشخیص ضرورت کنش است. پل بلوم بهطورخاص بر دو ضعف ذاتی همدلی تأکید دارد: اول، همدلی بینهایت مغرضانه و جانبدارانه است؛ و دوم، همدلی حساب و کتاب سرش نمیشود.
ما ظرفیت اندکی برای احساس رنج دیگران داریم و تمایل داریم با کسانی همذاتپنداری کنیم که ما را به یاد خودمان بیندازند. ازاینرو همدلی با کسانی که به ما نزدیک هستند همچون نیرویی است قدرتمند بر علیه «دیگران». پس هرچقدر افراد و جوامع داوریهای اخلاقی خود را بر مبنای همدلی قرار دهند، حساسیتشان نسبت به رنج تعداد زیادتری از مردم کاهش پیدا میکند. منطق همدلی همچنین چیزی از ریاضیات نمیداند و یک را بر بسیار ترجیح میدهد. از نظر بلوم این منطق اخلاقیِ کور بخشی است از پاسخ به اینکه چرا دولتها و مردم بیشتر نگران یک دخترک خردسالِ گرفتار در یک چاه میشوند تا رویدادهایی که میلیونها نفر را متأثر میسازند.
ما انسانها ظرفیتهای اخلاقی متفاوتی داریم و در ابرازِ همدلی برای اتفاقات مختلف توان محدودی داریم. همدلیْ توجه ما را به اموری خاص جلب میکند و همزمان توجه ما را از سایر موضوعات مهم دور نگه میدارد، حال این مقاصد هر چه میخواهد باشد. روایتهایی که با تکیۀ بیش از حد یا صرف بر احساسات در پی ایجاد همدلی هستند نهتنها مبنای درستی برای کنشهای اخلاقی نیستند که در عمل باعث میشوند مباحثات اجتماعی میان دو طیف در نوسان باشد: نگرانی از اینکه مردم به اندازۀ کافی همدلی نشان نمیدهند و نگرانی از اینکه مردم بیش از حد با برخی اتفاقات همدلی نشان میدهند.۵
در دنیای آکنده از اخبار و وقایع و آگاهی داشتن از حال و روز دیگران، ناگزیر از توجهی گزینشی هستیم و شاید همین نیاز فوری در کنار ترس از انفعال است که ما را برای گزینش منبع توجه به سمت احساسات میکشاند. اما آنطور که پیداست وضعیت غلبۀ احساسات به مرور ما را دچار انفعال، گزینش کور و تردید در واقعیات میکشاند. شاید در این شرایط فاصله گرفتن از روایتها و به چالشکشیدن آنها برای خالی کردنشان از احساسات قدمی مؤثر برای تشخیص بحرانهای مهم باشد.
پینوشتها:
• این مطلب سرمقالۀ مرتضی منتظریمقدم در ششمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۹۶ آن را با عنوان «#ایران_تسلیت» منتشر کرده است.
•• مرتضی منتظریمقدم سردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است.
[۱] FoMo: Fear of missing out.
[۲] Chronos
[۳] Kairos
[۴] Bloom, Paul. Against empathy. Bodley Head Limited, 2017.
[۵] توضیحی که دربارۀ کتاب علیه همدلی، نوشتۀ پل بلوم، آوردهام برگرفته از این سه منبع است: «علیه همدلی»، «خطرات نیّاتِ خیر»، «نمیتوانیم با همۀ مردم دنیا همدلی کنیم».
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد
همیشه میشود به کسی که از ما ایرادی گرفته بگوییم تو نمیفهمی و تمام. اما من فکر میکنم به اندازه شما از مقصود نویسنده سردربیاورم. مسئله این است که داریم درباره یک متن نسبتا بلند حرف میزنیم که قرار است اجزای به هم مربوط و منسجم داشته باشد. اگر اینطور باشد که شما میگویید نویسنده میتوانست به جای این همه آسمان و ریسمان به هم بافتن، در یک پاراگراف یا حتی یک جمله بگوید بحرانها حاصل بازنمایی گزینشی رسانهها هستند و خلاص. برویم سراغ همان به قول شما نکته اصلی. این روایتها هستند که بحرانها را میسازند و اینکه میشود از یک واقعه روایتی بحرانی یا خوشایند کرد. ایدهای تکراری که در آن حقیقتی هست اما به همان اندازه هم گمراهکننده است. بیایید به جای صحبت بر سر این گزارههای کلی دربارهی موضوعات مشخص حرف بزنیم. مثلا همان مسئله کمبود آب. بحران کمآبی خارج از جهان بازنمایی «وجود دارد» و صرفنظر از اینکه رسانهها دربارهاش چه بگویند «هست». برایش شاخصهای عینی و واقعی در دست داریم. ممکن است رسانهها به بزرگنمایی یک بحران دامن بزنند یا نزنند، اما واقعیت بیآبی یا فقر یا آلودگی محیط زیست تغییر نمیکند. ممکن است بگویید اساسا واقعیتی وجود ندارد که البته در این صورت بحث در همینجا مختومه میشود. من منکر ارتباط بین بازنمایی و بحران نیستم. منکر تقلیلگراییای هستم که میگوید اقسام مختلف ادبار و فلاکت صرفا بازنماییهایی از واقعیتاند. چیزی که به وضوح پبامدهایی سیاسی در معنای عام کلمه خواهد داشت. خب. امیدوارم «نکته اصلی» را گرفته باشم.
مقاله روشنگرانه ای بود اما در بحث مربوط به روایت نویسنده در چهارچوب گفتمان سیاسی جاری حرف می زند و گرایش به روایت را مساوی گرایش به شبکه های اجتماعی می دانستند با این پیش فرض که شبکه های اجتماعی اطلاعات غلط مس دهند و شامل آن می شوند، اما مجاری رسمی اطلاع رسانی خیر. این استقلال نویسنده را زیر سوال می برد.
مشکل بنیادی نوشته این است که تصویر روشنی از خود مفهوم بحران ندارد. به همین خاطر چیزهای بیربط زیادی را به هم ربط میدهد. مثلا مسئله کمآبی ارتباط مستقیمی ندارد با غرق شدن یک نفتکش و اینکه هر دو - و بسیاری از دیگر پدیده های ناهمگن - را به زور در دسته بحران گذاریم٬ مشکلی را حل نمیکنذ. در مورد مفهوم احساسات هم همین را میشود گفت. احساسات یعنی چه؟ یعنی همدلی کردن؟ خب وقتی دختربچهای را میکشند و جسدش را میسوزانند، واکنش غیر احساساتی چیست؟ مسئله واضح این است که اینجا اساساً بحرانی وجود ندارد که بخواهیم درباره واکنش احساساتی یا غیره حرف بزنیم. به این ترتیب نوشته کولاژی سر هم بندی شده از ایدههای مختلفی از آب درآمده که لزوما ربطی به هم ندارند