درآمد همگانی را میتوان از داراییهای همگانی تأمین کرد
این اواخر بحث دربارۀ درآمد همگانی در میان اقتصاددانان قوت گرفته و طیفهای ایدئولوژیک گوناگون از آن استقبال کردهاند. درآمد همگانی پرداخت نقدی به همۀ افراد بدون توجه به نیازشان است، همان یارانۀ خودمان. کسبوکارها برای انجام فعالیتهای روزمرۀ خود مجبور به استفاده از زیرساختهای حقوقی و همینطور منابع طبیعیِ کشور هستند. اما این زیرساختها متعلق به کیست؟ آیا استفاده از این منابع نباید به صاحبانِ آن، یعنی همۀ افراد جامعه، سود برساند؟
How to Pay for Universal Basic Income
مترجم: سیدامیرحسین میرابوطالبی
7 دقیقه
جیمز بویس و پیتر بارنز، اوونومیکس — این اواخر بحث دربارۀ درآمد همگانی دوباره قوت گرفته است: پرداخت نقدی به همۀ افراد بدون توجه به نژاد، جنسیت یا نیازشان. از حامیان این ایده در گذشته میتوان از اینها نام برد: انقلابی معروف، توماس پین؛ رهبر حقوق مدنی، مارتین لوترکینگ؛ اقتصاددان بازار آزاد، میلتون فریدمن و رئیسجمهور آمریکا، ریچارد نیکسون. توجه امروزی به این موضوع ناشی از رکود درآمدی طبقۀ متوسط و کارگران فقیر آمریکا و کُندی مدام رشد اقتصاد در این کشور است.
این ایده در تمام طیفهای ایدئولوژیک با استقبال مواجه شده است، آن هم در عصری که تقریباً بر سر هیچ چیز اجماع وجود ندارد. بهنظر لیبرالها یا حداقل برخی از آنها، در شرایطی که درآمد مشاغلْ کفاف زندگی قشر متوسط را نمیدهد این اقدام میتواند راهی برای محافظت از این طبقه باشد. محافظهکاران یا حداقل برخی از آنها، این اقدام را راهی برای کاهش وابستگی به هزارتوی پیچدرپیچ طرحهای رفاهی میبینند.
بااینحال درآمد همگانیْ هزینهبر است و بهسرعت با مانعِ یافتن منبعی مناسب برای تأمین هزینههایش مواجه میشود. از مالیات نمیتوان بهعنوان منبع تأمین این هزینهها استفاده کرد چراکه، هرقدر درآمد همگانی مطلوب است، افزایش مالیات (بهخصوص با هدف بازتوزیع درآمد) منفور است. خوشبختانه راهی دیگر برای تأمین مالی جود دارد: درآمد همگانی میتواند از داراییهای همگانی یا همان ثروت مشترک تأمین شود.
ثروتی که ما وارثش هستیم و با یکدیگر ایجادش کردهایم تریلیونها دلار ارزش دارد، اما درحالحاضر تقریباً هیچ درآمدی از آن نصیب ما نمیشود. میراث مشترک ما شامل هدیههای بسیار گرانبهای طبیعت مانند اتمسفر، مواد معدنی، آب شیرین و همچنین داراییهای اجتماعی مانند زیرساختهای حقوقی و مالی است که بدون آنها شرکتهای خصوصی نمیتوانستند وجود داشته باشند، چه برسد به اینکه شکوفا شوند. در همین آمریکا، با مدیریت بهتر داراییهای مشترک میشد به هر آمریکایی، ازجمله بچهها، چندصد دلار در ماه پرداخت کرد.
برای مثال ظرفیت محدود اتمسفر برای جذب آلایندهها را در نظر بگیرید که منجر به تغییرات اقلیمی شده است. با دریافت هزینه از آلودهکنندهها بهخاطر استفاده از این ثروت کمیاب، هم از اقلیممان محافظت میکنیم و هم مقداری پرداختی به همۀ افراد خواهیم داشت. دیگر اَشکال آلودگی را نیز به همین شکل میتوان قیمتگذاری کرد. همینطور میتوانیم قیمتهایی بازاری برای استخراج مواد معدنی و چوب از منابع عمومی برقرار کنیم که درحالحاضر با قیمتی نازل و قراردادهایی مهربانانه در اختیار بخش خصوصی قرار گرفته است. مجبورکردن آلودهکنندگان و استخراجکنندگان به پرداخت، همراه با حفظ نظارت، میتواند انگیزههایی بازارمحور برای احترام به طبیعت ایجاد کند.
این همۀ گزینههای ما نیست. داراییهای عمومی علاوهبر طبیعت شامل استعدادهای جامعه نیز هست. مثال این مورد زیرساختهای مالی و حقوقیای است که بدون آنها اموال خصوصیِ میلیاردرها هیچگاه وجود نداشت.
وارن بافت، سرمایهگذار مشهور، یک بار به اوباما گفت: «من بهاندازۀ کافی خوششانس بودم که در زمان و مکانی به دنیا بیایم که جامعه قدر استعدادم را بداند، آموزشهایی در اختیارم قرار دهد که بتوانم این استعداد را پرورش دهم، قوانین و نظامی مالی تدوین کند که به من اجازه دهد کاری را انجام دهم که عاشقش هستم و با انجام آن پولِ زیادی هم دربیاورم.» وقتی از او پرسیدند چه مقدار از ثروت او را جامعه پدید آورده است، پاسخ داد: «درصد بسیار قابلتوجهی از آن را.» هربرت سیمون، اقتصاددان برندۀ نوبل، در این مورد دقیقتر سخن گفته است: «بهنظر من اگر خیلی خوشبین باشیم میتوانیم ادعا کنیم که یکپنجم درآمدمان را ’به دست آوردهایم‘. بقیهاش میراثی است که با عضویت در یک نظام اجتماعی بسیار مولد بر جای میگذاریم.»
درحالحاضر، آنهایی که از داراییهای ساختۀ اجتماع بهره میبرند تقریباً بهازایش هیچچیز نمیپردازند. اما میتوان این شرایط را تغییر داد. میتوان هزینۀ استفاده از اجزای کلیدی زیرساختهای مالی و حقوقی را دریافت کرد، برای مثال، تعیین هزینهای ناچیز برای تراکنشهای مربوط به معاملات سهام، اوراق قرضه و اوراق مشتقه سالیانه حدود سیصدمیلیارد دلار عایدی دارد. چنین مبالغی نهتنها درآمد همگانی را تأمین میکنند، بورسبازی را نیز تضعیف و به تثبیت نظام مالی کمک میکنند. اینگونه مبالغ را میتوان از درآمدهای حق اختراع یا بهرهبرداری نیز دریافت کرد، چراکه این درآمدها، علاوهبر نوآوری افراد، حاصل تدوین و اجرای حقوق انحصاریْ توسط جامعه نیز هست.
نتیجه اینکه بهراحتی میتوان سبدی از داراییهای همگانی مشخص کرد که بتوان با بهرهگیری از آن به هر آمریکاییِ تحتپوشش تأمین اجتماعی ماهیانه دویست دلار حقوق داد. این حقوق را میتوان بدون درگیرشدن با هر نوع بوروکراسی مستقیماً به حسابها یا کارتهای بانکی افراد واریز کرد. این پول به همۀ افراد بهعنوان صاحبان مشترک داراییهای همگانی داده میشود و، بهنسبت میزان استفاده، توسط کسانی پرداخت میشود که میخواهند از این داراییهای مشترک بهره ببرند. این پرداختیها مالیاتی نیست که به دولت بدهند و دولتْ آن را هزینه کند، بلکه پرداختی به همۀ ما در ازای ارزش حاصل از داراییهای مشترکمان خواهد بود.
حال اگر همه درآمدی منظم از داراییهای مشترک کسب کنند، دیگر کسی انگیزهای برای کارکردن خواهد داشت؟ پاسخ این است که تا وقتی درآمدِ مبتنی بر دارایی بهشکلی غیرطبیعی بالا نباشد (که اصولاً هم نمیتواند باشد)، اکثر افراد برای رسیدن به زندگی بهتر همچنان به کارکردن تمایل خواهند داشت. البته که برخی افراد از انجام کارهایی که از آن متنفرند راحت خواهند شد که خُب این نکتۀ مثبتی است. برخی دیگر هم میتوانند به کارهایی مشغول شوند که واقعاً دوست دارند، حتی اگر پرداختیاش چندان زیاد نباشد، که این هم نکتۀ مثبتی است.
در بازی مونوپُلی (روپولی) هرکس با گذشتن از خانۀ شروع دویست دلار دریافت میکند. دریافت این پولها بازی را به هم نمیریزد، بلکه کمک میکند که تمام بازیکنان بازی کنند. اگر هرکس در ماه دویست دلار دریافت کند، همین اتفاق میتواند در اقتصاد واقعی ما نیز روی دهد. این پول اضافی مقداری از بار مشکلات را از دوش خانوادههای مشغول به کار بر میدارد و شانس آنها را برای رسیدن به موفقیت و رضایت خاطر افزایش میدهد. این درآمدِ ماهیانه، علاوهبراین، باعث میشود که اقتصاد کشور، بدون ایجاد بدهی بیشتر، رونق بگیرد.
رهبران سیاسیمان استعدادهای طبیعت و جامعه را به ما تقدیم نخواهند کرد؛ یگانه راه بهرهمندی از آنها این است که دست در دست هم خواستار این حق شویم. جالب اینجاست که میتوانیم برای این کار از یک داراییِ دیگر استفاده کنیم که به همین طریق به دست آوردهایم: دموکراسیمان.
پینوشت:
• این مطلب را جیمز بویس و پیتر بارنز نوشتهاند و در تاریخ ۲۸ نوامبر ۲۰۱۶ با عنوان «How to Pay for Universal Basic Income» در وبسایت اوونومیکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «بحث درآمد همگانی دوباره در محافل دانشگاهی قوت گرفته است» و با ترجمۀ امیرحسین میرابوطالبی منتشر کرده است.
•• جیمز بویس (James K. Boyce) استاد اقتصاد در دانشگاه اَمهِرسْت ماساچوست و نویسندۀ کتاب اقتصاد، محیط زیست و دارایی همگانی ما (Economics, the Environment and Our Common Wealth) است.
••• پیتر بارنز (Peter Barnes) کارآفرین، فعال محیط زیست و خبرنگار نیوزویک است. سرمایهداری نسخۀ سه (Capitalism 3.0) عنوان کتابی است که در سال ۲۰۰۶ از بارنز به چاپ رسیده است.
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
فکر میکنم این مطلب با مدل ذهنی اقتصاد آمریکایی همخوان باشد تا با ایران. در مورد شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه آمریکا اطلاعات دقیقی در دست ندارم، هر چند در مورد جامعه ایران هم هر چه بنویسم حسی است و آمار دقیق یا صحیح در دسترسم نیست. در اقتصاد ایران مشکل ما توزیع نابرابر درآمد بی حساب و کتاب «نفت» است. به واقع نفت ایران «ملی» نیست، «دولتی» است. برای هر کسی که در بدنه دولت نفوذ می کند شیرهای نفت و توزیع نابرابر بدون نیاز به تخصص و تعهد و تنها با توانایی در ورود به هزارتوی دولتی باز می شود. اگر آن درآمد به صورت برابر و «ملی» توزیع میشد، شاید میشد امروز هم از اهمیت پرداخت یارانه ای به مردم ایران صحبت کرد. از یاد نبریم که مدل ذهنی تاریخی ایران همواره بر «کار کمتر و دستاورد بیشتر» پایه ریزی شده است و پرداخت یارانه تا قبل از توزیع صحیح درآمدهای مالی برای همه بخش های جامعه و نه صرفا یک درصد طبقه فرادست پورشه سوار، اگر چه تا حدی «ثبات» دارد، اما در طولانی مدت «پایدار» نیست.