مقدمهٔ نویسندهٔ کتاب «استعمارزدایی از روش»
از دیدگاه کسانی که استعمار شدهاند یعنی همین دیدگاهی که کتاب بر اساس آن و به نفع آنها نوشته شده اصطلاح تحقیق ارتباطی پیچیده با امپریالیسم و استعمارگری اروپایی دارد. احتمالاً همین کلمهٔ تحقیق، یکی از کلمات بسیار کثیف در دایرهٔ واژگان جهان بومی است. در بسیاری از بافتهای بومی هنگامی که این کلمه به کار میرود، سکوت را میشکند، خاطرههای ناخوشایند را به یاد میآورد و خندهای از سر آگاهی و بیاعتمادی بر لب مینشاند. این کلمه چنان قدرتمند است که حتی بومیها دربارهٔ آن شعر میسرایند.
از دیدگاه کسانی که استعمار شدهاند یعنی همین دیدگاهی که کتاب بر اساس آن و به نفع آنها نوشته شده اصطلاح تحقیق ارتباطی پیچیده با امپریالیسم و استعمارگری اروپایی دارد. احتمالاً همین کلمهٔ تحقیق، یکی از کلمات بسیار کثیف در دایرهٔ واژگان جهان بومی است. در بسیاری از بافتهای بومی هنگامی که این کلمه به کار میرود، سکوت را میشکند، خاطرههای ناخوشایند را به یاد میآورد و خندهای از سر آگاهی و بیاعتمادی بر لب مینشاند. این کلمه چنان قدرتمند است که حتی بومیها دربارهٔ آن شعر میسرایند. چگونگی نمود تحقیقات علمی در حوزههای استعمار، همچنان یادآور تاریخی مستحکم برای بسیاری از استعمارزدگان جهان است. این تاریخ هنوز به عمیقترین معنای انسانیت اهانت میکند. اینکه بدانیم کسی جمجمههای اجدادمان را با دانههای ارزن پر میکند تا توانایی ما را اندازهگیری و مقدار دانههای ارزن را با ظرفیت تفکرات ذهنی ما مقایسه کند، به معنای کیستی و چیستی ما اهانت میکند.
این موضوع برای ما توهینآمیز است که محققان و متفکران غربی ادعا میکنند میتوانند همهٔ مسائل ممکن را دربارهٔ ما بدانند، [در حالی که] این دانستن بر پایهٔ رویارویی بسیار کمی است که آنها با برخی از ما داشتهاند. وحشتآور است که غرب میتواند مالکیت روشهای دانستن ما، تصویرسازیهای ما و چیزهایی را که خلق و تولید میکنیم بخواهد و آن را ادعا کند و همان وقت کسانی را که این ایدهها را خلق کردهاند و توسعه دادهاند، پس بزند و دیگر به آنان فرصت ندهد تا خالق فرهنگ ملتهای خود باشند. خشمآور است که هنوز از همان رفتارهای قرن گذشته یا قرنها پیش استفاده میکنند تا ادعاهای بومیان را از اعتبار بیندازند؛ ادعاهایی مانند ادعای وجود، ادعای زمینها و قلمروهای آنان، حق خودمختاری و کاربرد زبانهای بومی و شکلهای دانش فرهنگی، منابع طبیعی آنان و شیوههای زندگی در چارچوب محیطشان.
شیوهٔ جمعآوری و طبقهبندی دانش دربارهٔ بومیان و سپس ارائهٔ آن از راههای مختلف به غرب و پس از آن، بازگرداندن این دانش غربی شده به استعمارزدگان، خاطرهٔ جمعی از امپریالیسم را زنده نگه داشته است. ادوارد سعید این فرایند را گفتمانی غربی دربارهٔ دیگری میدانست؛ گفتمانی که با نهادها، واژگان، پژوهش، تصویرسازی، اصول و حتی بوروکراسی استعماری و سبکهای استعماری گوناگون حمایت میشود. بر اساس نظر سعید، ادامهٔ این فرایند، تا حدودی ناشی از تبادلات پیوسته میان ایدهپردازی پژوهشگرانه و تخیلی از شرق بوده است. او اعتقاد داشت که این ایدهپردازیهای پژوهشگرانه در حمایت نهادهای صنفیای قرار دارند که دربارهٔ شرق نظراتی دارند. ایدهپردازیها به این دیدگاهها مشروعیت میبخشند و آنها را توصیف میکنند و این کار را از راه تدریس دربارهٔ شرق، تجزیه و تحلیل و سلطه بر آن انجام میدهند. در این راهکار، جستوجوی رسمی و پژوهشگرانهٔ دانش و همچنین ایدهپردازیهای غیر رسمی، تخیلی و داستانپردازانه دربارهٔ دیگری، با یکدیگر و با فعالیت تحقیقاتی در هم آمیخته میشوند.
در این کتاب، تحقیق معرکهای مهم انگاشته میشود که در آن علایق و روشهای دانستن و آگاهی از غرب با علایق و روشهای مقاومت دیگری کشمکش دارند. در این مثال، دیگری با یک اسم و صورت و یک هویت خاص، یعنی بومیان، شکل گرفته است. رسم است در چارچوب رویکرد خاص علمی یا رشتهمحور دربارهٔ تحقیق بنویسند. با این حال، دشوار است که دربارهٔ روششناسی تحقیق و بومیان، با هم و به یک میزان بحث کنیم اما تحلیلی از امپریالیسم نداشته باشیم و حواسمان نباشد که چگونه دانش به طور عمیق و پیچیده در لایههای متعددِ عملکردهای امپریالیستی و استعماری نهفته است.
ممکن است بسیاری از محققان، دانشمندان و فعالان پروژهها پروژههای تحقیقاتیشان را به نفع بشر یا در راستای خدمت به هدفی خاص، یعنی آزادیبخشی به جوامع ستمدیده، بدانند اما اعتقاد به این آرمان که خدمت به بشر در واقع نخستین نتیجهٔ تحقیقات علمی است، به همان اندازه که بازتابی از آموزشهای آکادمیک است، از ایدئولوژی مایه میگیرد. این آرمان چنان حتمی انگاشته شده است که بسیاری از محققان، بهسادگی فکر میکنند که هنگام کار با دیگر جوامع، این آرمان را برآورده میکنند و نمایندگان طبیعی آناند. بومیان در سراسر جهان داستانهای متفاوتی برای گفتن دارند که نهتنها ماهیت انگاشتهٔ آن آرمانها و رفتارهای برآمده از آنها را زیر سوال میبرند، بلکه داستان دیگری روایت میکنند: یعنی تاریخ تحقیقات غربی از نگاه استعمارشدگان. این ضدداستانها شکلهای قدرتمندی از مقاومتاند که در جوامع مختلف بومی تکرار میشوند. البته اکثر بومیان و جوامع آنان، میان تحقیقات علمی یا درست و جمعآوری غیر حرفهای اطلاعات، رویکردهای ژورنالیستی، فیلمسازی یا دیگر روشهای کسب دانش بومی که قرنها سرسری اتفاق افتادهاند فرقی نمیگذارند. همانطور که فوکو، فیلسوف فرانسوی، گفته است، حکایتها و داستانهایی که جهانگردان روایت کردهاند، به اندازهٔ جمعآوری نظاممند دادههای علمی، در دانش غرب دربارهٔ خودش سهیم و مؤثر بوده است. از نظر برخی چشماندازهای بومی، جمعآوری دادهها به دست دانشمندان نیز به اندازهٔ جمعآوری دادهها به دست غیر حرفهایها تصادفی، تکبُعدی و مخرب است. همچنین از این چشماندازها، بین تحقیقات واقعی یا علمی و مشاهداتی که بیگانههای کنجکاو و جستوجوگر انجام میدهند، تفاوتی نیست.
این کتاب به اهمیت چشمانداز بومیان دربارهٔ تحقیق اعتراف میکند و بر آن است تا توضیح دهد که چگونه و چرا چنین چشماندازهایی ایجاد شدهاند. این کتاب را کسی نوشته که در جوامع بومی بزرگ شده است؛ یعنی جوامعی که در آنها داستانهای مربوط به تحقیق و بهویژه محققان (حاملان انسانی تحقیق) با داستانهای مربوط به همهٔ گونههای دیگر استعمار و بیعدالتی در هم آمیخته بود. این داستانها عبرتآموز بودند، زیرا اهمیت داستانی که در روبنا وجود داشت به اندازهٔ اهمیت نمونههای زیربنایی نبود؛ نمونههایی از پروتکلهای فرهنگیای که شکسته شدهاند، ارزشهایی که باطل شدهاند، آزمونهای کوچکی که ناموفق بودهاند و افراد مهمی که نادیده گرفته شدهاند. با این حال، خطر بزرگتری وجود دارد و آن تجاوز سیاستهایی است که بهآرامی وارد همهٔ جنبههای زندگی ما میشوند. این سیاستها از تحقیقْ مشروعیت به دست میآورند و اغلب با ایدئولوژی تقویت میشوند. قدرت یک پژوهش و تحقیق، در بازدید محققان از جوامع ما یا در کارهای میدانی آنان و همچنین پرسشهای گستاخانهای نبود که اغلب میپرسیدند. در واقع، بسیاری از محققان غیر بومی، همچنان مورد احترام و علاقهٔ بسیاری از جوامعیاند که با آنها زندگی کردهاند. در سطح متعارف، وقتی دربارهٔ تحقیق سخن گفته میشود، از یکسو به بیارزشی مطلق آن برای ما (جهان بومی) اشاره میشود و از سوی دیگر، به کارایی مطلق آن برای کسانی که از آن به عنوان ابزار استفاده میکنند. تحقیق چیزهایی را به ما میگوید که از قبل میدانستیم، چیزهایی را پیشنهاد میکند که مؤثر نیستند و بهعلاوه، برای کسانی که از قبل شغلی داشتند، مشاغلی ایجاد میکند.
«ما کسانی هستیم که بیش از دیگر مردم جهان دربارهمان تحقیق کردهاند.» این عبارتی است که آن را بارها از زبان مردم جوامع بومی مختلف شنیدهام. فرقی نمیکند که این عبارت حقیقت دارد یا خیر. آنچه باید به آن توجهی جدی کنیم، احساس سنگینی و بدبینی بیان نشدهای است که این پیام دربارهٔ تحقیق به ما منتقل میکند.
این بدبینی باید به اندازهای قدرتمند باشد که بتواند هر فرد بومی را که برای خود احترام قائل است از ارتباط با تحقیق بازدارد. بدیهی است که در این باره، بدبینی چندان قدرتمند نیست و این نکته من را به سمت انگیزهٔ دیگری هدایت میکند که برای نوشتن دربارهٔ بومیان و تحقیقات بومی دارم. این کتاب میکوشد تا فقط با نقل دیگرباره یا با انتشار داستانهای وحشتناک بومیان دربارهٔ تحقیق، کاری بیشتر از واسازی تحقیقات غربی انجام دهد. در چارچوب استعمارزدایی، واسازی بخشی از هدفی بسیار بزرگتر است. تجزیهٔ داستان و آشکارسازی متون زیربنایی و نیز بروز چیزهایی که اغلب به صورت شهودی از آنها اطلاع داشتهایم، در بهبود شرایط جاری به افراد کمک نمیکند. این کارْ کلمهها و شاید نگرشی را که تجربههای خاصی را توضیح میدهد، فراهم میکند، اما هیچکس را از مرگ بازنمیدارد. دومین بخش کتاب، با درنظرگیری چنین مفهومی از واقعیت نوشته شده است. در حالی که جوامع بومی کاملا حق دارند نگران از دست دادن دانش فکری و فرهنگی خود باشند و تلاش کنند از راه بستن عهد و پیمان در زمینهٔ چنین موضوعاتی به توجه و حمایت بینالمللی دست یابند، بسیاری از جوامع بومی همچنان در شرایط سیاسی و اجتماعیای زندگی میکنند که باعث ادامهٔ وضعیت حاد فقر و بیماریهای مزمن و فرصتهای ناچیز آموزشی است. ممکن است کودکان خود را بهزور از زیر مراقبت آنها درآورند، آنان را به فرزندی بپذیرند یا به مؤسسههای خاصی بسپرند. ممکن است بزرگسالان به همان اندازه که کودکان به چسب اعتیاد دارند، به الکل معتاد باشند. آنان ممکن است در روابط ویرانگری زندگی کنند که بر اساس شرایط مادی مملو از فقر آنان ایجاد شده، شکل گرفته و به دست رژیمهای سیاسی سرکوبگر سازماندهی شده است. در عین حال که اینگونه زندگی میکنند، پیوسته به آنان پیامهایی میدهند دربارهٔ اینکه آنها بیارزش، تنبل، وابسته و بدون ویژگیهای انسانیِ متعالیاند. این مساله به همان اندازه که دربارهٔ جوامع بومی در کشورهای در حال توسعه صادق است، دربارهٔ جوامع بومی در ملل جهان اول نیز صدق میکند. در چارچوب این نوع واقعیتهای اجتماعی، ممکن است مسائل امپریالیسم و تاثیرات استعمار فقط مباحثی آکادمیک به نظر برسند، زیرا [در این شرایط] اینکه از نظر جسمی زنده باشند، در اولویت قرار دارد. مشکل این است که تلاش پیوستهٔ حکومتها، دولتها، جوامع و نهادها در انکار شکلگیری تاریخی این اوضاع، همزمان ادعای ما را دربارهٔ انسان بودن و داشتن تاریخ و احساس امید رد میکند. تسلیم شدن به این معناست که خود را به طور کامل از دست بدهیم و سربسته با همهٔ چیزهایی که دربارهٔ ما گفتهاند، موافقت کنیم. مقاومت کردن نیز یعنی در حاشیه بمانیم، آنچه را که بودهایم، بازیابیم و خود را بازسازی کنیم. گذشته (داستانهای محلی و جهانی ما) و حال (جوامع، فرهنگها، زبانها و عملکردهای اجتماعی ما) هر دو میتوانند حاشیهنشینی باشند؛ اما به عرصهٔ مقاومت و امید نیز تبدیل شدهاند.
از دلِ این عرصههاست که تعداد فزایندهای از دانشمندان و محققان بومی به مسائل اجتماعی در چارچوب گستردهتر خودمختاری، استعمارزدایی و عدالت اجتماعی پرداختهاند. این جامعهٔ بینالمللیِ در حال شکوفایید که متشکل از پژوهشگران و محققان بومی است به طور گستردهتری دربارهٔ تحقیقات بومی، پروتکلهای تحقیقاتی بومی و روششناسی بومی صحبت میکند. اعضای آن آشکارا خود را در جایگاه محققان بومی قرار دادهاند؛ محققانی که در تحقیق خود، از دیدگاه آکادمیک، از رویکردهای انتقادی و اغلب فمینیستی آگاهاند و از نظر سیاسی، در بافتهای خاص بومی، تاریخ، تلاشها و آرمانهایشان جای دارند. بسیاری از جوامع و سازمانهای بومی سیاستهایی برای تحقیق تبیین کردهاند و دربارهٔ مسائل مرتبط با مدیریت فعالیتهای تحقیقاتی و دانشی گفتوگو میکنند که از تحقیقات به دست میآیند. همچنین خطمشیهای اخلاقی و اِسنادی برای بحثها ایجاد کردهاند. بخش دوم این کتاب به برخی از مسائلی میپردازد که هماکنون در میان جوامع بومی مورد بحث است و به اولویتها و مشکلات خودمان مربوط میشوند. این اولویتها اغلب در جستوجوی درک روشهاییاند تا به کمک آنها سوال بپرسیم و در انتظار پاسخ باشیم (در چارچوب بافتی که در آن باید مقاومت در مقابل شکلهای جدید استعمار ایجاد شود و افزایش یابد). به عبارت دیگر، تحقیق فعالیت آکادمیک معصومانه و دور از دسترسی نیست؛ بلکه فعالیتی است که در معرض خطراتی است و در مجموعهای از شرایط سیاسی و اجتماعی رخ میدهد.
شاید این کتاب در میان افراد و جوامعی که امر تحقیق را بیارزش میدادند، فقط کمکی به اندیشههای کلی محققان علوم اجتماعی دربارهٔ روششناسیها و رویکردهای تحقیق انگاشته شود. اما این کتاب برای این منظور نوشته نشده است، بلکه به گونهٔ مشخصی خطاب به محققانی است که با و برای جوامعی کار میکنند که خود را بومی میدانند. تعداد زیادی از این محققان خود را بومی معرفی میکنند؛ اگرچه بیشترشان در آکادمیهای غربی و روششناسیهای خاص و قانونمند آموزش دیدهاند. بسیاری از محققان بومی تلاش کردهاند تا به جدایی آشکاری بپردازند که میان نیاز به تحقیق و واقعیاتی وجود دارد که خود و دیگر جوامع بومی با آنها برخورد میکنند. مسائل اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و شخصیای هستند که میتوانند سبب بروز مشکلات خاصی برای محققان بومی شوند؛ کسانی که از یکسو در جوامع خودشان تا حدی به عنوان یک خودی کار میکنند و اغلب برای همین هدف به کار گرفته میشوند و از سوی دیگر، به دلیل تحصیلات غربیشان یا اینکه ممکن است کارشان فراتر از مرزهای طایفه، قبیله، زبان، سن و جنسیت برود، تا حدی به عنوان بیگانه دانسته میشوند. همچنین آنان در پروژههای تحقیقاتی یا مؤسسههاي پژوهشی، در جایگاه اعضای درونِ الگویی خاص یا مدلی تحقیقاتی کار میکنند؛ ولی از آنجا که اغلب در حاشیه قرار میگیرند و نمایندهٔ یک اقلیت یا گروه رقیب در نظر گرفته میشوند، خارجی به حساب میآیند. پاتریشیا هیل کولینز به «خارجیهایی که در درون جایگاه تحقیق قرار دارند» اشاره میکند. گاهی وقتها در جامعه و در میدان یا در نشستهای تحقیقاتی اینگونه به نظر میرسد که تحقیق، موضوعی درون به بیرون یا بیرون به درون است. با این حال، اغلب فکر میکنم که تحقیق بومی به اندازهای که به نظر میرسد، ساده یا پیچیده نیست. اگر بخواهم به دانشجویان یا محققانی که به آنان آموزش میدهم، پیامی همیشگی بدهم، باید بگویم که تحقیق بومی فعالیتی محقّر و تحقیرکننده است.
جوامع بومی و نهادهایی که محققان بومی را به کار میگیرند، از آنان انتظار دارند که تحلیلی تاریخی و انتقادی از نقش تحقیق در جهان بومی داشته باشند. معمولا این تحلیل به طور طبیعی و در خارج از دانشگاه به دست آمده است. با وجود ادبیات گسترده دربارهٔ زندگی و عادتهای بومیان، متون انتقادی بسیار کمی دربارهٔ آن دسته از روششناسیهای تحقیقاتی وجود دارد که در آنها به کلمهٔ بومی یا مترادفهای آن اشاره شده است. نقدهایی که پژوهشگران فمینیست، نظریهپردازان انتقادی، پژوهشگران سیاهپوست و آمریکاییهای افریقاییتبار نوشتهاند، روشهایی برای بحث دربارهٔ دانش و ساخت اجتماعی آن و روششناسیها و سیاستهای تحقیقاتی فراهم کرده است. اما واژگانی که برای محققان بومی به کار میروند، وارد متون شدهاند و با نگرشهای جهانی خودمان خوانده میشوند. امیدوار ام مطالب این کتاب زمینهای برای گفتوگوهای بیشتر در چارچوبی به نفع حضور بومیان باشد و از واژگان استعمار، استعمارزدایی، خودمختاری استفاده کند و حضور و وجود پیوستهٔ ما را تایید کند. بنابراین، این کتابْ کتابی فنی دربارهٔ تحقیق و برای کسانی نیست که به زبان تحقیق سخن میگویند؛ بلکه کتابی است که تحقیق را در بافت تاریخی و سیاسی و فرهنگی بزرگتری قرار میدهد و سپس به بررسی ماهیت انتقادی تحقیق در چارچوب آن عناصر فعال میپردازد.
واژهٔ بومی مناقشهبرانگیز است؛ به این دلیل که بسیاری از جوامع جدا از هم را که تجربههای امپریالیستی بسیار متفاوتی دارند در یک گروه جمع میکند. برخی دیگر از این واژگان گروهی عبارتاند از مردم اولیه، مردم اصیل، ملتهای اولیه، مردم سرزمین، ساکنان اولیه و مردم جهان چهارم . برخی گروهها عناوینی را ترجیح میدهند که ما را به زمین مادری و به روابط معنوی با معانی عمیق مرتبط میکنند.
هرچند در اینجا جهانبینیهای قدرتمندی را انکار نمیکنم که در چارچوب فرهنگی من و همچنین چارچوبهای دیگر در این اصطلاحات تجسم شدهاند، اما در اینجا از آنها استفاده نخواهم کرد. یکی از پدیدههای اخیر که تا حدودی چنین موقعیتی را توضیح میدهد شگفتزدگی غرب از معانی معنوی عصر جدید است که نظام عقیدتیمان را البته برای بررسی و سوءاستفادهٔ بیشتر در دسترس قرار میدهد. در برخی بافتها، از جمله استرالیا و آمریکای شمالی، واژهٔ بومی روشی برای دربرگیری تعداد زیادی از جوامع مختلف و گروههای زبانی و ملتهایی است که هر یک هویت خاص خود را در دستهبندی جداگانهای دارند. در بافتهای دیگر، از جمله نیوزیلند، اصطلاحات مائوری یا تانگاتا ونوئا بسیار بیشتر از کلمهٔ جهانی بومی به کار میروند و در عین حال کلمههای مختلف قبیلهای و اصیل نیز برای جداسازی این گروهها به کار میروند. اگرچه کلمهٔ مائوری اصطلاحی بومی است، اما تعریفکنندهٔ رابطهٔ استعماری بین مائوری و پاکِها (جمعیت مقیم غیر بومی) است. بسیاری از جوامع بومی جهان، از قبل [از استعمار] اصطلاحاتی داشتهاند که خود را با آنها مینامند. همچنین اصطلاحاتی وجود دارند که جوامع بومی با آنها شناخته میشوند. شاید این اصطلاحات در ابتدا اهانتآمیز بودهاند و استعمارگران به کار میبردهاند، اما پس از آن به عنوان علامتهایی وزین که مشخصهٔ هویت اعتراض و مخالفت بودند جنبهٔ سیاسی به خود گرفتند. برای مثال، کاربرد اصطلاح استرالیایی سیاه از طرف فعالان سیاسی بومی. در داخل این طبقهبندیهایی که برای توصیف یا تعیین نامها به کار میروند، اصطلاحات دیگری وجود دارند که لایههای مختلف روابط و معانی را در داخل گروههای مختلف و بینشان شرح میدهند. برخی از این اصطلاحات دربارهی نظام طبقهبندی در چارچوب بافت استعماری محلیاند، برخی دیگر دربارهٔ رابطهٔ قبلی با گروههاییاند که اکنون قلمروهایشان در دولتهای مختلف پراکنده است.
افراد بومی اصطلاحی نسبتاً جدید است که در دههٔ ۱۹۷۰، عمدتاً از کشمکشهای جنبش سرخپوستان آمریکایی (AIM) و جنبش برادری سرخپوستان کانادایی سرچشمه گرفت. این اصطلاح، تجربهها و مسائل و تلاشهای برخی استعمارشدگان جهان را بینالمللی میکند. فعالان بومی کاربرد جمع را در عبارت بومیان، به علت حق افراد در خودمختاری میدانند. همچنین جمع بودن آن نشان میدهد که تفاوتهایی واقعی بین بومیان مختلف وجود دارد. این اصطلاح به استعمارشدگان امکان میدهد تا صداهای گروهیشان در عرصههای بینالمللی به گونهای راهبردی شنیده شود. همچنین به منزلهٔ چتری است که افراد و جوامع را توانا میسازد تا گرد هم آیند و از تجربهها و بافتهای استعماری خود فراتر روند تا به طور گروهی یاد بگیرند که برای خودمختاری در عرصههای جهانی و محلی، طرحریزی و سازماندهی و تلاش کنند. بنابراین، جمعیتهای بومی جهان به شبکهای از افراد مختلف تعلق دارند. آنان در مقام افرادی که به دست جامعهای استعمارگر که شکل و کیفیت زندگی آنان را تعیین میکند و بر آنان مسلط است، حتی هنگامی که رسماً خود را بیرون کشیدهاندـ زمین و فرهنگشان استعمار شده است و از حق حاکمیت محروماند، تجربههای مشترکی دارند. همانطور که ویلمر اظهار میدارد «بومیان بیانگر کار ناتمام استعمارزداییاند».
البته گاهی کلمهٔ بومی به گونهای استفاده میشود که کاملا با تعریفهایی که شرح داده شد متضاد است، اما معنای مشروعی برای خود کلمه انگاشته میشود. برای مثال، این کلمه برای توصیف یا توضیح تمایز سنتهای ادبی یا فمینیستی استعماری به کار میرود. نسلهای بعدی مهاجرانی که در یک سرزمین مقیم شدهاند نیز با رویکردی سیاسی از این واژه استفاده میکنند تا به دلیل شغلشان و اقامت چندین نسلشان در آن سرزمین یا فقط به علت تولد در آن مکان، بتوانند ادعای هویت بومی کنند؛ اگرچه آنان در جلسههای بومیان حاضر نمیشوند و در حمایت از خودمختاری کسانی که اجدادشان زمانی صاحب سرزمین بودند و سپس آنان سرزمین را شکار کردند و در آن اقامت گزیدند، هیچگونه اتحادی تشکیل نمیدهند. همچنین آنان در جایگاه جامعه، تلاش فعالانهای انجام نمیدهند تا زبانها، دانش و فرهنگ بومی زنده بماند. وطنِ زبانی و فرهنگی آنان جای دیگری است. وفاداری فرهنگی آنها نیز به مکان دیگری است. قدرتشان و امتیازها و تاریخشان همگی در میراث استعمارگری آنان قرار دارد.
بخشی از پروژهٔ این کتاب عبارت است از از اول تحقیق کردن؛ درست مانند سنتهای از اول نوشتن یا از اول صحبت کردن. از اول تحقیق کردن ویژگی بخش بزرگی از ادبیات پسااستعماری یا ضداستعماری است. این عبارت دربردارندهٔ فهم استعمارگر و بازیابی خودمان، تحلیل استعمار و تلاش برای خودمختاری است. تحقیقْ یکی از روشهایی است که در آن، ماهیت زیربنایی امپریالیسم و استعمار سروسامان مییابد و برآورده میشود. سروسامان یافتن آن از راه قانون رسمی رشتههای پژوهشی و پارادایمهای علمی و نهادهای حمایتکننده (مانند دولت) صورت میگیرد. تحقق آن در بازنمودهای بیشمار و ساختهایی ایدئولوژیکی صورت میگیرد که از دیگری در آثار پژوهشی و مشهور و همچنین در اصولی که به انتخاب این ساختها و قرارگیری آنها در بافتهای جدید، مانند رسانه، تاریخهای رسمی و برنامههای درسی مدرسهها و دانشگاهها، کمک میکند. آشیس ناندی اعتقاد دارد ساختارهای استعمار دربردارندهٔ قوانینی هستند که رویاروییهای استعماری با آنها برقرار و مدیریت میشوند. روشهای مختلف وقوع و مدیریت این رویاروییها عبارت است از نمودهای مختلف قانونهای زیربناییای که به معنای عام کلمه، تعیین میکنند چه چیزی ممکن و چه چیزی غیر ممکن است. در این معنا، تحقیقْ رویارویی بین غرب و دیگری است. اطلاعات ما دربارهٔ یک طرف این برخوردها بسیار بیشتر از طرف دیگر است. این کتاب تا حدودی گزارشی است دربارهٔ دیدگاههایی که طرف دیگر به آن اعتقاد دارد و آنها را تدوین کرده است. بخش اول کتاب به بررسی و یافتن موضوعات مختلف دربارهٔ امپریالیسم و تحقیق و دانش میپردازد. آنها را میتوان روایتی دربارهٔ تاریخ تحقیق و بومیان در نظر گرفت، اما بسیار معقولتر است که آنها را مجموعهای از مقالههای مشابه و دارای اشتراک پیرامون موضوعی خاص در نظر بگیریم.
یکی از مسائل مورد بررسی به چگونگی نهادینهسازی تحقیق در مستعمرهها میپردازد. این امر نهتنها از راه رشتههای دانشگاهی، بلکه از راه جوامع آگاه و علمی و شبکههای پژوهشی صورت گرفته است. جابهجایی و کوچ دادن مؤسسههای تحقیقاتی، از جمله دانشگاهها، از مراکز امپراتوری اروپا سبب شد تا علایق علمی محلی در نظام استعماری سازماندهی شود. بسیاری از نخستین محققان محلی آموزش رسمی ندیده بودند، بلکه محققان و ماجراجویانی بودند که آن را برای سرگرمی و از روی علاقه انجام میدادند. اهمیت روایتهای جهانگردان و ماجراجویی ماجراجویان این است که آنها دیگری را به مخاطبان عمومی در اروپا معرفی کردند و سبب تثبیت آن [مفهوم] در حوزهٔ تفکرات فرهنگی شدند. تصاویر رئیس [قبیله] آدمخوار، سرخپوستان، دکتر جادوگر، و سرِ تاتوشدهٔ چروک و نیز داستانهایی که از توحش و بدویت آنان میگفتند، علاقهٔ بیشتر و بنابراین، فرصتهای بیشتری برای معرفی دوبارهٔ دیگری ایجاد کرد.
بیشتر داستانهای جهانگردان، تجربهها و مشاهدات سفیدپوستانی بودند که تعاملات آنان با جوامع یا بومیان پیرامون نظریههای فرهنگیشان دربارهٔ جنسیت شکل گرفته بود. برای مثال، مشاهداتی که در رابطه با زنان بومی صورت گرفت، با نظریههایی مربوط به نقش زنان در جوامع اروپایی تشدید شد که بر اساس مفاهیم غربی فرهنگ، مذهب، نژاد و طبقه استوار بودند. مذاکرات دربارهٔ معاهدهها و تجارت را باید با مردان بومی انجام میدادند. زنان بومی خارج از چنین رویاروییهای جدیای قرار داشتند. همانگونه که مِمی در اثر تصویر افسانهای استعمارشدگان بیان کرده، کاربرد اصطلاحات جانورشناختی برای توصیف مردم ابتدایی، یکی از شکلهای انسانیتزدایی بود. این تصاویر تقریباً ماندگار شدهاند و در بحثهای دربارهٔ زنان بومی، عمیقاً جای خود را باز کردهاند. یک زن بومی کانادایی از ملتهای اولیه به نام لی ماراکل میپرسد: چند وقت یکبار در روزنامه دربارهٔ مرگ یا قتل مردی بومی و در همان روزنامه دربارهٔ قربانیان بومی مؤنث مطالبی میخوانیم که به گونهای نوشته شدهاند که انگار ما گونههایی از حیوانها و غیر انسانایم: یک اسب مؤنث، یک بومی مؤنث؛ اما همهٔ افراد دیگر، یک مرد یا یک زن نامیده میشوند. در منطقهٔ اقیانوس آرام، نویسندگان زنِ مائوری، پاتریشیا جانستون و لئونی پیهاما، به توصیف جوزف بنکس از زنان جوان مائوری اشاره میکنند. بنکس آنان را چموشیِ کُرهمادیانهای رامنشده توصیف میکند. همچنین در استرالیا، زنان بومی دربارهٔ تاریخ شکار، تجاوز و سپس قتلشان به شیوهٔ حیوانات میگویند.
داستانهای جهانگردان پوشش گستردهای داشت. انتشار آنها در مطبوعات رایج، در خطابهها، بروشورهای مسافرتی که برای مهاجران تبلیغ میکردند و از راه گفتمان شفاهی صورت میگرفت. این داستانها برای افراد کنجکاو، سربازان، خیالپردازان، مبلغان، جنگجویان جنگهای صلیبی، ماجراجویان، کارفرمایان، کارمندان دولت و محققان روشنفکر جذاب بود. آنها همچنین برای مظلومان و فقیران و کسانی جذابیت داشتند که در جوامع امپریالیستی خودشان امکان زندگی نداشتند و ترجیح میدادند تا مهاجرت کنند و در جای دیگری زندگی کنند. عدهٔ دیگری نیز که قدرتی نداشتند، با کشتی به مستعمرهها فرستاده شدند که آخرین زندانشان بود. سرانجام، همهٔ آنان وارثان امپریالیسم بودند که گفتمانهای نژاد، جنسیت، قوانین قدرت و سیاستهای استعمار را بهخوبی یاد گرفته بودند و به این ترتیب به استعمارگران تبدیل شدند.
بخش دوم کتاب رویکردها و روششناسیهای مختلفی را بررسی میکند که اطمینان میدهند تحقیق بر روی بومیان میتواند محترمانهتر، اخلاقیتر، مهرورزانهتر و مفیدتر باشد. به فصلهای بخش دوم نباید به چشم راهنما نگریست، بلکه باید آنها را مجموعهای از گزارشها و خطمشیهایی در نظر گرفت که دامنهٔ گستردهٔ مسائل تحقیقاتی را ترسیم میکنند. فمینیسم و کاربرد رویکردهای انتقادیتر در تحقیق، تاثیر زیادی بر علوم اجتماعی داشتهاند. فضاهای مهمی در داخل آکادمیها و در برخی رشتهها گشوده شدهاند تا به طور خلاقانهتری دربارهٔ تحقیق بر روی گروهها و جوامع خاص، مانند زنان، کسانی که از نظر اقتصادی ستم دیدهاند، اقلیتهای نژادی و بومیان، بحث شود. این بحثها به همان میزان که از رویارویی با مشکلات در تحقیق عملی (با افرادی که واقعی و زندهاند و نفس میکشند و فکر میکنند) تاثیر گرفتهاند، از سیاستهای گروههایی خارج از حوزهٔ آکادمی نیز تاثیر پذیرفتهاند. جوامع و فعالان بومی آشکارا جامعهٔ تحقیقاتی را در مسائلی همچون عملکردها و گرایشهای نژادپرستانه و فرضیات برتری نژادی و تحقیقات استثمارکننده به چالش کشیدهاند و زنگهای اخطار را به صدا درآوردهاند؛ تا جاییکه میگویند دیگر تحقیق روی جوامع بومی را نمیتوان به گونهای انجام داد که در آن، دیدگاهها و زندگی آنان منظور نگردد و اهمیتی نداشته باشد.
در بافتهای بومی معاصر، تعدادی مسالهٔ تحقیقاتی مهم وجود دارد که همچنان دربارهٔ آنها بهدقت بحث میشود. این مسائل را میتوان در پرسشهای مهمی خلاصه کرد که غالباً جوامع و فعالان بومی به شیوههای مختلف میپرسند. پرسشهایی مانند: این تحقیق، تحقیق چه کسی است؟ چه کسی مالک آن است؟ برای منافع چه کسی است؟ چه کسی از آن سود میبرد؟ چه کسی پرسشهای آن را طراحی و دامنهٔ آن را مشخص کرده است؟ چه کسی آن را انجام خواهد داد؟ چه کسی آن را خواهد نوشت؟ نتیجههایش چگونه انتشار خواهند یافت؟. در حالی که محققان زیادی هستند که میتوانند به چنین پرسشهایی به طور کامل بپردازند، تعداد بیشتری از محققان نمیتوانند به آنها پاسخ دهند یا به آن نگاهی بدبینانه دارند و گمان میکنند که این پرسشها فقط برای آزمون صحت سیاسی است. آنچه ممکن است عدهٔ بسیاری را شگفتزده کند، این است که شاید پاسخی که درست و مطلوب به نظر میرسد، همچنان ناصحیح دانسته شود. این پرسشها، فقط بخشی از مجموعهٔ بزرگتری از داوریها بر پایهٔ معیارهایی است که محقق نمیتواند برای آن آمادگی داشته باشد؛ از جمله: آیا روح او پاک است؟ آیا قلب مهربانی دارد؟ چه چیزهای دیگری را با خود همراه دارد؟ آیا برای ما مفید است؟ آیا آنها اصلاً میتوانند کاری انجام دهند؟
برای محققان بومی که در تلاشاند تا در داخل بافتهای بومی کار کنند، چارچوب مسائل به گونهٔ دیگری است. اگر از خود بومیان باشند، با معیارهای درونی قضاوت میشوند؛ یعنی با زمینهٔ خانوادگی، موقعیت، سیاست، سن، جنسیت، مذهب و نیز توانایی فنیای که در آنها مشاهده شده است. نکتهٔ ناامیدکنندهٔ برخی محققان بومی این است که حتی هنگام دسترسی جوامع به محقق بومی، آنان محقق غیر بومی را ترجیح میدهند. دلایل بسیاری برای این مساله وجود دارد. گاهی علت میتواند این باشد که آنان اعتقاد بسیاری دارند که بومیان هیچگاه نمیتوانند به اندازهٔ کافی خوب باشند یا اینکه محققان بومی میتوانند اسرار آنان را در جوامع خودشان فاش کنند، یا اینکه ممکن است محقق یک مأموریت پنهانی داشته باشد. به دلایلی کاملا پذیرفتنی، محقق بومی ممکن است بهترین شخص برای تحقیق نباشد یا ممکن است به دلیل آنکه اعتبار کافی ندارد طرد شود. نکتهٔ مهم این است که محققان بومی، در داخل مجموعهای از عناصر فعال درونی کار میکنند و پرداختن به این مسائل نیازمند حساسیت فراوان، مهارت، بلوغ، تجربه و دانش چشمگیری است. معلمان و ناظران غیر بومی اغلب آمادگی ندارند تا در این زمینهها به محققان بومی کمک کنند و تعداد معلمان بومی که یادگیری در عمل را به دانشجویان آموزش دهند، بسیار کم است. آنان اغلب در این فرایند آسیب میبینند و شکست میخورند. وقوع چنین حالتی، اغلب از زبان محققان بومی به سوختن و ازپادرآمدن تعبیر میشود. بخش دوم کتاب، روشهایی برای اندیشیدن دربارهٔ چنین مسائلی فراهم میآورد.
برای نوشتن کتابی که بر موضوع تحقیق متمرکز است، تجربهها و اندیشههای زیادی گرد آوردهام؛ هم دربارهٔ مسائل بومیان و هم مسائل تحقیقاتی. آشنایی من با موزه به دوران کودکیام برمیگردد؛ یعنی زمانیکه به پدرم که انسانشناسی مائوری بود کمک میکردم تا تحقیقاتش را در اتاقهای پشتی موزهٔ یادبود جنگ اوکلند و دیگر موزههای ایالات متحد دنبال کند. واقعاً نمیتوانم به خاطر بیاورم که چگونه به او کمک میکردم، زیرا آنچه بیشتر و قدرتمندتر در ذهنم جای گرفته است، قایمباشکبازی در قفسهها و راهروهاست. با این حال، به صورت زندهای به خاطر میآورم هنگامی که به خانه بازمیگشتیم، مادرم حتماً مراسم آبپاشی را بر روی ما انجام میداد؛ مراسمی که برای تطهیر و پاکیزگی ما بود. مادربزرگم از اینکه من در موزه بودم واهمهای نداشت؛ ولی میدانم که بسیاری از مائوریها از این موضوع میترسیدند که چه چیزی در کمدها قرار دارد یا اینکه استخوانها و اجداد چه کسانی در آن قفسهها زندانیاند. بعدها از نخستین شغلی که دستمزد گرفتم، کمککار موزهٔ پیبادی در سالم در ماساچوست بود. هنگامی که نیاز بود، به پدرم در عکاسی از تیشههای زیبا تراشیدهشدهای کمک کنم که کشتیهای شرکت هند شرقی آنها را از اقیانوس آرام به سلامت آورده بودند. شغلی که برایاش دستمزد میگرفتم، کار در زیرزمین موزه بود. در آنجا عناوینی را تایپ میکردم که باید روی سفرنامههای کشتیهایی قرار میگرفت که در طول انقلاب آمریکا از نیوانگلند آمده بودند. چیزی که بسیار برایم کنایهآمیز بود، این بود که من آنجا حضور داشتم؛ یعنی یک مائوری شانزده ساله، در زیرزمین موزهای در سالِمِ ماساچوست. روی چیزهایی کار میکردم که به انقلاب آمریکا مربوط میشد و هیچکدام از آنها برایم تازگی نداشت؛ وجود من از قبل، سرشار بود از تاریخ بریتانیا و اروپا و آمریکا.
پس میتوان گفت که در جهانی بزرگ شدم که در آن علم و عقاید و عملکردهای بومی خودمان در کنار هم وجود داشتند. من انسانشناس نشدم. اگرچه بسیاری از نویسندگان بومی انسانشناسی را نمایندهٔ همهٔ چیزهای بد مربوط به تحقیق میدانند، من قصد ندارم رشتهای را از رشتههای دیگر جدا کنم و آن را معرف چیزهایی بدانم که تحقیق بر سر مردم بومی آورده است. من اعتقاد دارم که رشتههای غربی، در شالودهشان به همان اندازه که به امپریالیسم گره خوردهاند، به یکدیگر نیز مرتبطاند. برخی از این رشتهها، از جمله انسانشناسی، مطالعهٔ ما را به علم خودشان تبدیل کردهاند، برخی دیگر [از این رشتهها] نیز در عملکردهای امپریالیستی به شیوههایی به کار گرفته شدند که کمتر مستقیم و بیشتر مخرب بودند. زمینهٔ آکادمیک من آموزش و پرورش است و در این زمینه تاریخچهای غنی از تحقیقات وجود دارد؛ تحقیقاتی که تلاش دارند به نظریههایی دربارهٔ بومیان مشروعیت ببخشند که انسانیتزدا و خصومتآمیز اند. بحثهایی که پیرامون مفهوم هوش و رشته یا عواملی صورت میگیرند که در پیشرفت سهیماند، بیشتر وابسته به مفاهیم مربوط به دیگری است. سازماندهی دانش مدرسه و برنامههای آموزشی پنهان و بازنمایی تفاوت در متون و عملکردهای مدرسه، همگی دربردارندهٔ گفتمانهاییاند که نیازمندیهای جدیای برای دانشآموزان بومی و نیز دیگر گروههای اقلیت نژادی دارند.
حرفهٔ من در تحقیقات، در زمینهٔ سلامت آغاز شد. در آن هنگام، به همراه تیمی از پزشکان دستگاه تنفس، پزشکان کودکان، متخصصان واگیرشناسی و روانشناسان کار میکردم که قصد داشتند به روشهای کنترل آسم در کودکان به دست خانوادهٔ آنان پی ببرند. در جایگاه هماهنگکنندهٔ این پروژه، مجبور بودم بسیار سریع یاد بگیرم که چگونه در بحثهای مربوط به موضوعهای متنوع شرکت کنم، چگونه با برخی سیستمهای بسیار جدی دیوانسالاری، از جمله بخشهای بیمارستان و کلینیکهای اورژانس، تماس بگیرم و اینکه چگونه دربارهٔ تحقیق با مخاطبان مختلف، از پزشکان گرفته تا خانوادههایی که در گفتوگو به زبان انگلیسی چندان توانا نبودند، صحبت کنم. تفکر دربارهٔ معانی چیزها و چرایی رویداد وقایع و روشهای مختلف درک جهان، چالشی برایم ایجاد میکرد که از آن لذت میبردم.
همچنین از مصاحبه با افراد و حتی بیش از آن، از تحلیل پاسخهای آنها لذت میبردم. در همان حالی که از کار خود لذت میبردم، متوجه شدم که کاری که برای من رضایتبخشتر است، تلاش برای توجه عمیق به هر مشکل، کار با دادهها و نتیجهگیری دربارهٔ آن با مطالعات خودم است. با این حال، متوجه شدم هیچگاه در ادبیات پژوهشی، آموزشهایی که دیدهام و یا در کار پژوهشگرانی که با آنها کار میکنم، به موضوعات خاصی که در مقام یک محقق بومی با آنها روبهرو میشدم، اشارهای نشده است. بعدها درگیر تحقیقاتی در دیگر پروژهها شدم؛ از جمله در زمینهٔ آموزش و پرورش، ارزیابی، تحقیقات قبیلهای و پروژههای اجتماعمحور. پس شروع به تدریس دربارهٔ تحقیق کردم و از آن زمان، پروژههای تحقیقاتی بسیار بزرگتری را مدیریت کردهام که هم به محققان بومی و هم غیر بومی آموزش میدهند. دربارهٔ تحقیق، با مردم ملل اولیه در کانادا، با محققان هاوایی و دیگر جزایر اقیانوس آرام، با مخاطبان بومی و نیز با بسیاری از گروههای مائوری صحبت کردهام که نقشی فعال در جایگاه جوامع تحقیقاتی دارند. همچنین بر انجام پروژههای تحقیقاتی به دست دانشجویان بومی نظارت میکنم، در گروههای پژوهشی مشارکت دارم و خود نیز پروژههایی در دست دارم.
در واقع، وقتی خودم را یک زن بومی معرفی میکنم، ادعا میکنم که مجموعهای از تجربههای تبارشناختی و فرهنگی و سیاسی دارم. نسب موروثی من واکاپاپا است که هم از پدر و هم از مادرم سرچشمه میگیرد. به واسطهٔ آنان، به دو گروه بزرگ قبیلهای مختلف وابستهام و با دیگران نیز ارتباطی نزدیک دارم. این ارتباطات از راه روابط گستردهٔ خانوادگی در نخستین سالهای عمرم بهویژه با مادربزرگ مادریام گسترش یافت. به واسطهٔ مادربزرگم بود که مفهوم مکان کاملا برایم روشن شد. این مساله خیلی اهمیت داشت، زیرا هم پدر و هم مادرم، دور از قلمروهای قبیلهای خود کار میکردند. مادربزرگم اصرار داشت و پدر و مادرم نیز او را تایید میکردند (اگرچه او به آنان حق انتخاب نداد) که من تا حد امکان پیش او برگردم. هنگامی که مجبور بودم پیش والدینم بازگردم، بستههایی از غذا برایم میبست تا اگر آنان غذای کافی به من ندادند، از آنها بخورم. اگرچه او روابط معنوی با زمین و کوه و رودخانه و قبیله را در من شکل داد، احساسی از وابستگی فیزیکی و حس واقعیت و شوخطبعی دربارهٔ خودمان را نیز در من ایجاد کرد. شاید همین ویژگیها من را نسبت به گفتمان جادویی و مبهمی شکاک یا محتاط ساختهاند که گاهی اوقات بومیان آن را برای توصیف ارتباط ما با زمین و جهان به کار میبرند. من اعتقاد دارم که بقای ما از دانشمان دربارهٔ بافتها و محیط سرچشمه گرفته است، نه از نیکوکاری فعالانهٔ زمین در مقام مادر همهٔ چیزها. باید میدانستیم که چگونه بقا بیابیم. باید روشهایی برای دانستن پیدا میکردیم. باید پیشبینی میکردیم، یاد میگرفتیم و میاندیشیدیم. باید حفاظت و حمایت میکردیم. باید دفاع و حمله میکردیم. باید سیار میبودیم. باید نظامهایی اجتماعی میداشتیم تا امکان انجام این چیزها را برای ما فراهم میکردند. هنوز مجبور ایم اینها را انجام دهیم.
از نظر سیاسی، نَسَب موروثی من از نسب قبیلهای و از تجربههای من و همچنین از تحصیل و تجربهام در فضای شهری سرچشمه میگیرد. یکی از قبایل من به نام نگاتی آوا بخشی از چیزی است که راپاتو نامیده میشود. راپاتو قبایلیاند که در قرن گذشته، قلمروهایشان مورد تهاجم حکومت نیوزیلند قرار گرفت و زمینهایشان مصادره شد. شکایاتی که راپاتو کرد، اساس ادعاهای ما را در دیوان محاکمات وایتانگی تشکیل میدهند. آن نسب موروثی خاص، بخشی از میراثی است که بسیاری دیگر از بومیان نیز در آن سهیماند. با این حال، دیگر نسبهای موروثی من، با فعالیت سیاسی مائوریهای شهرنشین در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ و اوایل دههٔ ۱۹۷۰ در نیوزیلند شکل گرفتند. من متعلق به گروه نگا تاماتوئا یا جنگجویان جوان و زمانی نیز دبیر آن بودم. ما چندین هدف را دنبال میکردیم. گرچه دو هدف اصلی ما عبارت بودند از: ۱. به رسمیت شناختن پیمان وایتانگی؛ ۲. آموزش اجباری زبانِ ما در مدرسهها. چندین اتحاد مختلف، با دیگر گروههای طرفدار اصلاحات اساسی تشکیل دادیم. بعضی از اعضا، همزمان به دو یا سه گروه وابسته بودند. یکی از نقشهای من آموزش اهدافمان به دانشجویان جوانتر مائوری بود. این کار من را در اجتماعهای دانشگاهی و محلهای اجتماع جوانان وارد کرد. با چنین شروعی، ابتدا معلم ابتدایی، سپس مشاوری در دبیرستان، بعد محققی در زمینهٔ سلامتی و پس از آن استاد دانشگاه شدم. همزمان که شغل حرفهای من در حال توسعه بود، به نخستین مراحل توسعهٔ تی کوهانگارئو (آزمونهای زبان مائوری) نیز کمک کردم و یکی از اعضای گروهی بودم که آغازگر جنبش مائوری جایگزینی در مدرسهای ابتدایی به نام کوراکاپاپا مائوری بود، بنابراین من از جایگاه یک زن بومی مائوری و اهل نیوزیلند مینویسم. همانند بومیان در استرالیا، کانادا، ایالات متحد و اروپای غربی، من نیز با توجه به بافت جهان اول مینویسم؛ جهانی که جولیان بورگر آن را در اثر خود به نام گزارشی از سرحد بهسادگی ثروتمند مینامد. با وجود مسائل بسیار جدی که بسیاری از بومیان جهان اول را در وضعیت اجتماعی جهان سوم قرار میدهد، در مقام مقایسه، هنوز در جهان بومیان جایگاهی ممتاز داریم. این به آن معنا نیست که بومیان در جهان اول، ایدههای بهتری دارند یا چیزهای بیشتری میدانند. این نکته میتواند به این معنا باشد که مسائلی همچون دسترسی به غذا و آب میتوانند حتمی انگاشته شوند یا اینکه سیاستهای مربوط به غذا و آب میتوانند در جهان اول، به شیوههای کاملا متفاوت از [شیوههای] دولتهای در حال توسعه اجرا شوند.
یکی از انتقادهای متفکران یا فعالان بومی این است که تحصیلات غربی ما، ما را از نوشتن یا گفتوگو دربارهٔ جایگاه واقعی و معتبر بومی بازمیدارد. البته کسانی که از دیدگاه بومی سنتیتر صحبت میکنند، مورد انتقاد قرار میگیرند به این دلیل که آنچه میگویند مفهوم نیست («انگلیسی صحبت کن. چه میگویی؟») یا اینکه حرفهایشان به نوعی گفتمان بومی تنزل مییابد و همکاران ما در آکادمی آن را با صفتهای سادهلوحانه، ضد و نقیض و غیر منطقی پس میزنند. از طرف دیگر، ممکن است آن را ساختهٔ مدرن مردم ابتدایی بدانند و به همین دلیل آن را طرد کنند. این انتقادها را جوامع بومی و غیر بومی میکنند. این مساله متفکران بومی را هم از نظر روابط ما با جوامع بومی و [هم از نظر قرارگیری] در داخل آکادمی غربی، دچار مشکل میکند. البته این مساله پدیدهٔ جدیدی نیست و قبلاً، برای مثال فرانتس فانون، به آن پرداخته است. نویسندگان متأخرتر، بحثهای مربوط به متفکران را در چارچوب بحثهای پسااستعماری قرار میدهند. بسیاری از متفکران بومی فعالانه نسبت به مشارکت در بحث در چارچوب گفتمانهای پسااستعماری مقاومت میکنند. دلیلش این است که [گفتمان] پسااستعمار را اختراع متفکران غربی میدانند که قدرت آنان را در تعریف جهان، دیگرباره به تصویر میکشد. با این حال، برای هر متفکر بومی که در مسائل آکادمیک موفق میشود (و ما دربارهٔ تعداد نسبتاً اندکی از آنان صحبت میکنیم) مسائل زیادی دربارهٔ چگونگی پیوندِ درون و بیرون جوامع خودمان، درون و بیرون آکادمی و پیوند میان این جهانهای مختلف وجود دارد.
زبان و ارجاع به متون از نشانههای بارزتر سنتهای نظری هر نویسنده است. در این کتاب از ایدهها و پژوهشها و ادبیات منتخبی استفاده میکنم که ممکن است به سنتهای غربی یا بومی نسبت داده شوند یا نشوند. به این دلیل به این نکته اشاره کردم که من نیز همچون بسیاری از نویسندگان اعتقاد دارم ما مردم بومی و رنگینپوست و دیگری یا هر اسم دیگری که به ما دادهاند، در تخیل غربی، در بافتش، در مفهومی که برای خود قائل است، در زبانش، در سکوتها و سایههایش، در حاشیهها و فصل مشترکهایش حضور داریم. انتخاب ایدهها زیر سایهٔ اولویتبخشی به گونههای خاصی از تحلیل قرار دارد که احتمالاً از پیش بدیهیاند. همچون بسیاری از دانشجویان دورهٔ کارشناسی در مائوری که در دههٔ ۱۹۷۰ به دانشگاه رفتند بعضی از متون را برای واحدهای رسمیام و مجموعهای دیگر از متون جایگزین را برای حفظ توازن و برای ارتباط با بقیهٔ زندگیام و مهمتر از همه درک چیزهایی که در اطرافم اتفاق میافتادند، مطالعه میکردم. بیشتر آن متونِ جایگزین، اکنون در گزیدههایی زیر عنوان مطالعات فرهنگی جمعآوری شدهاند.
با این حال، علاوه بر این ادبیات، مسائلی همچون داستان، ارزش، عملکرد و روشهای دانستن نیز همچنان در افزایش غنای آموزش و پرورش بومی نقش دارند. در نشستها و شبکههای بینالمللیِ بومیان، خطابه، مباحثه، سخنرانی رسمی، خاموشی ساختاربندیشده و دیگر گردهماییهایی که شکلدهندهٔ سنتهای شفاهیاند، همچنان روشهای مهم در ایجاد اعتماد، سهیم کردن دیگران در اطلاعات، راهکارها، توصیهها و ایدهها محسوب میشوند. در زبان مائوری، عبارت کانوبی کیتئا یا چهرهٔ آشکارشده، این مفهوم را انتقال میدهد که اگر به چشم افراد دیده شوید مثلا با نشان دادن صورت و یا در وقایع مهم فرهنگی آشکارا حاضر شوید، عضویت شما در هر جامعه به گونهای پیوسته ادامه پیدا میکند. [این عبارت] بخشی از این واقعیت است که چگونه اعتبار هر فرد پیوسته توسعه مییابد و حفظ میشود. در جوامع ملل اولیه و بومیان آمریکا پروتکلهای محترم بودن، احترامگذاری یا پذیرش احترام و جبران رفتارهای محترمانه وجود دارند. خود این پروتکلها عضویت و اعتبار و شهرت را ایجاد میکنند. در هاوایی کاناکا مائولی، یا همان محققان بومی هاوایی، اعتقاد دارند که پیش از هر گونه مصاحبهای در جامعه، باید دیدگاههای تعداد زیادی از عمهها و عموها و افراد مُسِن را جویا شد. در استرالیا محققان بومی اعتقاد دارند که محققان باید دربارهٔ سطوح گوناگون میزان دریافت اطلاعات مذاکره کنند. دیگر محققان بومی دربارهٔ روابط بلندمدتی صحبت میکنند که از روابط تحقیقاتی فراتر میرود و خانوادهها، جوامع، سازمانها و شبکهها را نیز در بر میگیرد.
در بعضی از روششناسیها ارزشها و اعتقادات و عملکردها و عادتهای جوامع، موانع تحقیق یا عادتهای عجیب و غریبی انگاشته میشوند که محققان باید با آنها آشنا باشند تا بتوانند کار خود را بدون اهانت به دیگران به انجام برسانند. در روششناسیهای بومی، معمولا پروتکلهای فرهنگیِ ارزشها و رفتارها بخش مهمی از روششناسی محسوب میشوند. اینها عواملی اند که باید آشکارا در تحقیق در نظر گرفت و دربارهٔ آنها اندیشید و آشکارا به عنوان بخشی از طرح تحقیقاتی و بخشی از نتیجههای نهایی تحقیق، دربارهٔ آنها بحث شود؛ سپس به صورتی که از نظر فرهنگی مناسب باشد و به زبانی فهمیدنی، دوباره بین افراد منتشر شود. این مساله به معنای منع نگارش برای نشریههای آکادمیک نیست، بلکه فقط بخشی از رویکردی اخلاقی و محترمانه است. روشهای متنوعی وجود دارد برای انتشار دانش و تضمین اینکه تحقیق به دست کسانی میرسد که در آمادهسازی آن کمک کردهاند. دو مورد از روشهای مهمی که در تحقیقات علمی هیچگاه به آنها پرداخته نمیشود، عبارتاند از: ۱. گزارش به مردم؛ ۲. سهیم کردن آنان در دانش. هر دوی این روشها بر پایهٔ پیشفرض مقابله به مثل و ارائهٔ بازخورد است.
گزارش به مردم هیچگاه به معنای فعالیتی یکباره یا فعالیتی نیست که پس از پایان نگارش گزارش تمام بشود. برخی دانشجویان من کارشان را در مراسمی رسمی به شوراهای خانوادگی و قبیلهای ارائه میدهند؛ یکی از آنان کارش را در میان حلقههای گلی قرار داد که تابوت یکی از خویشاوندان را در بر گرفته بود. با یکی دیگر از دانشجویانم به منطقهای سفر کردم و او در آنجا مصاحبههایی با مردم منطقه کرد و کپی کارش را به کسانی داد که با آنان مصاحبه کرده بود. خانواده در انتظار او بود. آنان غذا پختند و به ما خوشآمد گفتند. هنگامی که آنجا را ترک کردیم، میدانستیم که کار او در کل خانواده خواهد چرخید و خوانده خواهد شد و سرانجام، در اتاق نشیمن در کنار دیگر کتابها و عکسهای خانوادگی جایی ارزشمند خواهد یافت. دیگر دانشجویان بومی نمایشگاهی را دربارهٔ تحقیقشان در مورد مدرسههای بومی، در کنفرانسی بینالمللی برگزار کردند یا مقالهای را برای جمعی آکادمیک خواندند. برخی از آنان توانستند بر اساس پروژههای تحقیقاتیشان راهبردهایی پیشنهاد دهند یا ابداعاتی جامعهمحور کنند. همچنین، برخی از آنان رویکردی نظری برای یک مشکل در نظر گرفتند و با تحلیلهایشان روشهای جدیدی برای اندیشیدن دربارهٔ مسائلی ارائه دادند که برای بومیان اهمیت داشتند.
سهیم کردن دیگران در دانش نیز تعهدی بلندمدت است. برای محققان اینکه فقط یک گزارش بدهند و برای سازمانها پخش جزوه بسیار آسانتر است از اینکه پیوسته مشغول فرایند سهیم کردن دیگران در دانش باشند. این همان چیزی است که از ما محققان بومی که در جوامع مختلف زندگی میکنیم و در میان آنها جابهجا میشویم انتظار میرود. شعار قدیمی استعمار «دانشْ همان قدرت است» بسیار در جوامع بومی جدی گرفته شده است و فرایندهای بسیاری مورد بحث قرار گرفته و به اجرا در آمده است تا روشهای مؤثر سهیم کردن دیگران را در دانش آسان کند. احتمالاً دانش جوامع بومی دربارهٔ مسائلی که مثلا در پروژهٔ تنوع ژنوم انسانی یا توافقنامهٔ عمومی دربارهٔ تعرفهها و تجارت (GATT) مطرح شده، بیش از دانش جامعهٔ سفیدپوستِ غالب است. به خاطر میآورم، هنگامی که در کنفرانس جهانی بومیان دربارهٔ آموزش و پرورش در وولونگونگ در ویلز جنوبی جدید شرکت کرده بودم، زنی بومی به من گفت «ما همیشه در انتظار ایم که آنان (سفیدپوستان استرالیایی) پیشرفت کنند. آنان هنوز نمیدانند.» من بهعمد از اصطلاح سهیم کردن دیگران در دانش به جای سهیم کردن دیگران در اطلاعات استفاده میکنم، زیرا به نظر من، مسئولیت محققان و دانشمندان، فقط سهیم کردن دیگران در اطلاعات سطحی (دانش جزوهای) نیست؛ بلکه سهیم کردن آنان در نظریهها و تحلیلهایی است که به چگونگی ساخت و معرفی دانش و اطلاعات کمک میکند. اگر این رویکرد را جدی بگیریم، میتوان جوامع و مردمی را که ممکن است آموزشهای رسمی کمی دیده باشند، با جهانی گستردهتر آشنا کرد؛ جهانی که در آن افرادی هستند که درست مثل آنان فکر میکنند، در کشمکشها و رؤیاهای آنان سهیماند و نگرانیهای خود را به شیوههایی مشابه بیان میکنند. اگر از قبل چنین فرض کنیم که افراد به مسائل عمیقتر علاقهای ندارند یا آنها را نمیفهمند، متکبرانه است. چالش همیشگی این است که شفافسازی و استعمارزدایی کنیم. ممکن است هنگام مطالعهٔ این کتاب، گمان کنید که دارید کتابی ضدتحقیق میخوانید که دربارهٔ تحقیق نوشته شده است.
تاریخچهای که از تحقیق روی بومیان وجود دارد، حتماً دانشجویان بومی را بسیار خشمگین میکند. گاهی اوقات واکنش آنان این است که تصمیم میگیرند هیچگاه هیچ تحقیقی انجام ندهند، اما وارد جامعه میشوند و به سبب پیشزمینهٔ تحصیلی و مهارتهایشان از آنان میخواهند پروژهها، مطالعات یا ارزیابیهای امکانسنجی یا گزارشهایی بر اساس اطلاعات، دادهها، اسناد بایگانیشده و مصاحبه با افراد مُسِن انجام دهند. آنان هر چیزی انگاشته میشوند؛ از کارگران پروژهای گرفته تا فعالان یا مشاوران جوامع، اما محقق خطاب نمیشوند. آنان تحقیق و ثبت میکنند، انتخاب و تفسیر میکنند، سازماندهی و معرفی میکنند و بر اساس چیزهایی که جمعآوری کردهاند، ادعاهایی مطرح میکنند. اینْ تحقیق است. فرایندهایی که به کار میبرند نیز میتواند روششناسی نامیده شود. ابزارهای خاصی که برای گردآوری اطلاعات به کار میبرند نیز میتواند روش نامیده شود. هر کاری که آنان قصد دارند انجام دهند، بر یک نظریه استوار است؛ چه بتوانند دربارهٔ آن نظریه آشکارا صحبت کنند، چه نتوانند.
در پایان، نظر مختصری دربارهٔ محققان غیر بومیای خواهم داشت که هنوز دربارهٔ بومیان یا دربارهٔ مسائل بومی تحقیق میکنند. بدیهی است که محققان غیر بومی و دانشمندان، به خاطر کسانی که هنوز تحقیق برایشان اهمیت دارد، در جایگاه و موضع خود و کارشان تغییراتی ایجاد کردهاند. همچنین بدیهی است که گروههای قدرتمندی از محققان وجود دارند که از پرسشهای بومیان دربارهٔ تحقیقشان ناراحت میشوند و پارادایمهای تحقیقاتی آنان همیشه به آنان اجازه میدهد که بومیان و دانشهایشان را استثمار کنند. در بُعد مثبت آن، در بافت نیوزیلند، کار بر پایهٔ تحقیقات دوفرهنگی و تحقیقات مشارکتی و چندرشتهای انجام میشود. محققان دیگر مجبور بودهاند اهداف تحقیقاتی خود را تشریح کنند و بهگونهای جدیتر به روشهای مؤثر و اخلاقی تحقیق بر روی بومیان فکر کنند. برخی دیگر به شیوهای پیوسته و مفید، روشهایی را برای کار با بومیان در پروژههای مختلف ایجاد کردهاند. به بحث دربارهٔ اینکه این مساله چه معنایی برای محققان غیر بومی و بومیان دارد، در اینجا اشارهٔ مستقیم نشده است. اینطور نیست که من نظری دربارهٔ آن نداشته باشم، اما کتاب حاضر نتیجهٔ اهمیت به پرورش محقق در میان بومیان است. تعداد آثاری که به مشکلات محققان بومی میپردازند، بسیار کم است. این کتاب در درجهٔ نخست، برای کمک به خودمان [یعنی بومیان] نگاشته شده است.
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است