آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 21 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
برای گذشته، اکنون، و آینده چقدر باید ارزش قائل شویم؟
همۀ ما کسانی را میشناسیم که یا خیلی زیاد در گذشته زندگی میکنند، یا خیلی زیاد نگران آینده هستند. بیشتر افراد در پایان زندگیشان، بیشازهمه، افسوسِ کارهایی را میخورند که نکردهاند، چون دربارهٔ پیامد آن کارها نگرانیهای بیجایی داشتهاند. بقیۀ افرادی هم که نسبت به آینده بیتفاوتاند یا به گذشته اهمیتی نمیدهند به آدمهای نفهم یا ریسکپذیرهای بیخِرد تبدیل میشوند. گذشته، اکنون، آینده؛ تاریخ، امسال، دهههای پیشِ رو. چطور باید اینها را در ذهنمان به تعادل برسانیم؟
پل بلوم، نیویورکر— دوام تجربۀ احساسشده بین دو تا سه ثانیه است -بهقول مارک ویتمان، روانشناسِ آلمانی، همانقدر که طول میکشد تا پل مککارتنی، خوانندۀ گروه بیتلز، کلمات «هِی جود» را با آواز بخواند. هر چیزی قبل از این به حافظه تعلق دارد، هر چیزی بعد از این نیز پیشگویی است. واقعیت عجیبی است و بهسختی قابل درک است که چطور زندگیهای ما در این پنجرۀ کوچک و متحرک زیسته میشوند. کسانی که مراقبه انجام میدهند معمولاً میکوشند آگاهی خود را، در حین مراقبه، به حالت سکون برسانند. بقیۀ ما شاید در بعضی از لحظات که با زمانِ حال درگیر هستیم با چیز مشابهی مواجه شویم -شاید در حین صخرهنوردی، بداههنوازی، عشقبازی. گفته میشود درلحظهبودن یکی از مزایای سادومازوخیسم است، چنانکه یکی از هواخواهان بیدیاِساِم زمانی گفته بود «شلاق راه فوقالعادهای است برای اینکه طرف را به اینجا و اکنون بیاوری. نمیتوانند چشم از آن بردارند، و نمیتوانند راجع به هیچ چیز دیگری فکر کنند!».
در سال ۱۹۷۱، کتاب اکنون اینجا باش۱ کمک کرد یوگا در غرب معرفی شود، این کتاب را پیشوایی معنوی به نام رام داس نوشته بود. اکثر اوقات، ما جای دیگری هستیم. در سال ۲۰۱۰، متیو کیلینگزوُرث و دانیل گیلبرت مطالعهای را منتشر کردند که در آن، با استفاده از نرمافزاری در گوشیهای آیفون و بهصورت تصادفی، در طول روز از داوطلبان میپرسیدند دارند چه کار میکنند، به چه چیزی فکر میکنند، و چقدر شاد هستند. این پژوهشگران دریافتند که، تقریباً در نیمی از نمونههای مورد بررسیشان، ذهن افراد سرگردان بوده، بیشتر در خاطرات گذشته یا در فکر آینده. بهطور میانگین، این زمانها کمتر از زمانهایی که صرف حضور در اکنون شده بودند لذت به همراه داشتهاند. فکر آینده معمولاً با اضطراب و نگرانی همراه است؛ فکر گذشته ممکن است با پشیمانی، خجالت و شرم همراه باشد.
ولی سفرِ زمانیِ ذهنی چیز مهمی است. در یکی از افسانههای ازوپ۲، مورچهها ملخی را ملامت میکنند، چون برای زمستان آذوقه جمع نمیکند. ملخ، که در لحظه زندگی میکند، تأیید میکند و میگوید «آنقدر مشغول آوازخواندن بودم که وقت این کار را نداشتم». مهم است که بین حضور در لحظه و فاصلهگرفتن از آن به تعادل صحیحی برسیم. همۀ ما کسانی را میشناسیم که یا خیلی زیاد در گذشته زندگی میکنند، یا خیلی زیاد نگران آینده هستند. بیشتر افراد در پایان زندگیشان، بیشازهمه، افسوسِ کارهایی را میخورند که نکردهاند، چون دربارهٔ پیامد آن کارها نگرانیهای بیجایی داشتهاند. بقیۀ افرادی هم که نسبت به آینده بیتفاوتاند یا به گذشته اهمیتی نمیدهند به آدمهای نفهم یا ریسکپذیرهای بیخِرد تبدیل میشوند. هر فردی که شخصیتی متعادل دارد باید تاحدی خارج از اکنون زندگی کند. اینطور هم میشود فکر کرد که آگاهی ما حق دارد به زمانهای دیگر نقلمکان کند -این نوع جابهجاییِ درونی بخشی از یک زندگی غنی و معنادار است.
در سطح گروهی نیز نقطۀ تعادل را بهراحتی پیدا نمیکنیم. این اعتراضی شایع است که جوامع ما بیشازحد روی اکنون و آیندۀ نزدیک تمرکز دارند. گرتا تونبرگ فعال نوجوانِ محیطزیست است. او، در سال ۲۰۱۹، در سازمان ملل متحد دربارهٔ تغییرات اقلیمی سخنرانی کرد و به بیکنشیِ سیاستگذاران اعتراض کرد و گفت «جوانها تازه دارند خیانت شما را میفهمند. چشم نسلهای آینده به شماست». اگر بیکنشی آنان یک جور خیانت است، عامدانه نیست، فقط بحث این است که لذتها و تنگناهای فعلیِ ما در ذهنمان بسیار پررنگتر از سرنوشت آیندگانمان است، و البته کسانی هم هستند که از توجه بیشازحدِ ما به آینده نگراناند. یکی از واکنشهای معمول به برخی از برنامهها، مثل برنامۀ آپولوی جان اف. کندی یا اسپیسایکسِ ایلان ماسک، این است که بهتر بود پول اینها صرف کسانی میشد که الان به آن نیاز دارند. بقیه هم ایراد میگیرند که بیشازحد روی گذشته یا بازسازیِ احساساتیِ دورههای قدیم تمرکز کردهایم. گذشته، اکنون، آینده؛ تاریخ، امسال، دهههای پیشِ رو. چطور باید اینها را در ذهنمان به تعادل برسانیم؟
مگان سالیوان، فیلسوفی در دانشگاه نوتردام، در کتاب سوگیریهای زمانی: نظریۀ برنامهریزی عقلانی و تدوام شخصی۳ به تأمل دربارۀ همین پرسشها پرداخته است. مسئلۀ سالیوان، در اصل، این است که ما، بهعنوان فرد، چطور با زمان ارتباط برقرار میکنیم، و فکر میکند که اکثر ما در این کار ضعیفیم، چون «سوگیری زمانی» داریم -ما درمورد اینکه رویدادها چه زمانی باید اتفاق بیفتند ترجیحاتِ ناموجهی داریم. ممکن است «سوگیری نزدیک» داشته باشید: بهمحضاینکه فیلم شروع میشود پاپکورنها را میخورید، هرچند احتمالاً اگر صبر میکردید لذت بیشتری میبُردید. ممکن است «سوگیری دور» داشته باشید: دربارهٔ کار ناخوشایندی که فردا باید انجامش دهید ناراحت هستید، هرچند بعید است خاطرۀ انجامدادن کاری به همان ناخوشایندی در روز قبل آزارتان دهد. یا ممکن است «سوگیری ساختاری» داشته باشید و ترجیح دهید تجربههایتان شکل زمانی خاصی داشته باشند: تعطیلات را طوری برنامهریزی میکنید که بهترین بخش آن بیفتد آخرش.
از نظر سالیوان، همۀ این سوگیریهای زمانی اشتباه هستند. او از خنثاییِ زمانی دفاع میکند -عادتی ذهنی که به گذشته، اکنون و آینده ارزش یکسانی میدهد. او اصول مختلف تصمیمسازی عقلانی را طرح میکند و، به این ترتیب، به استدلالش راجع به خنثایی زمانی میرسد. سالیوان مینویسد مطابق اصل موفقیت، فرد عاقل ترجیح میدهد که «زندگیاش تا حد ممکن با موفقیت پیش برود»؛ مطابق اصل غیرخودسرانگی، ترجیحات یک فرد عاقل «نسبت به تفاوتهای خودسرانه حساس نیست». سالیوان مدعی است تعهد به عاقلبودن موجب میشود ما بیشتر نسبت به زمان خنثی باشیم، و این امر به ما کمک خواهد کرد بهتر دربارۀ مسائل روزمره فکر کنیم، مثلاً اینکه چطور به بهترین شکل مراقب والدین پیر باشیم و برای بازنشستگی پسانداز کنیم.
شاید بزرگترین خطای زمانی ما سوگیری نزدیک باشد، یعنی توجه بسیار زیاد به آنچه قرار است بهزودی اتفاق بیفتد، و توجه بسیار کم به آینده. در بعضی مواقع ممکن است این نوع سوگیری نزدیک عقلانی باشد: اگر کسی به شما حق انتخاب بدهد که هدیهای هزاردلاری را امروز بگیرید یا سال بعد،هر جور حساب کنید، بهتر است پول را همین امروز بگیرید (میتوانید پول را در بانک بگذارید و سودش را بگیرید؛ ممکن است تا سال بعد مُرده باشید؛ هدیهدهنده ممکن است نظرش را تا سال بعد عوض کند). بااینحال، معمولاً ماجرا اینطور است که ما، بهقول اقتصاددانان، خیلی سریع ارزش امور آتی را «تنزل» میدهیم. این سوگیری نزدیک، در تصمیمهای روزمره، ما را تحت فشار میگذارد. معمولاً وقتی برای آیندۀ دور برنامهریزی میکنیم خونسرد و عاقل هستیم، اما وقتی وسوسهها از نظر زمانی نزدیک و نزدیکتر میشوند کنترل خودمان را از دست میدهیم. توماس شلینگ، اقتصاددانِ برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد، در سال ۱۹۸۰ در مقالهای با نام «جدال درونی برای خویشتنداری»۴، مصرفکنندۀ ظاهراً عاقل را کسی توصیف کرده که واقعاً «میچسبد به تلویزیون، با اینکه میداند فردا دوباره با عرق سرد زود از خواب بیدار خواهد شد و برای ملاقات صبح که شغلش وابسته به آن است آماده نیست».
ما برای شکستدادنِ این سوگیری نزدیک تقلا میکنیم -که مثل اولیس باشیم، کسی که ملوانانش را واداشت او را به دکل کشتی ببندند تا بتواند ترانۀ سیرنها، پریان دریایی، را بشنود، ولی در پیِ آنان به دریا نزند.۵ کسانی که رژیم دارند مواد غذایی را در حجم کمتری میخرند. کسانی که زیاد اهل نوشیدنی هستند سوئیچ ماشین را به دوستانشان میدهند. پسر کوچکتر من، زمانی، ساعت زنگداری داشت که وقتی خاموش میشد فرار میکرد. شما میتوانید با خودتان مذاکره کنید: من آنچه میخواهم را خواهم خورد اما باید کتو۶ باشد؛ من آنچه میخواهم را خواهم خورد ولی باید بین عصر و ساعت هشت شب باشد؛ من آنچه میخواهم را خواهم خورد ولی فقط در روز تقلّب۷. میتوانم سراغ توییتر بروم، اما اول باید سی دقیقۀ دیگر روی این مقاله کار کنم.
سالیوان میگوید اگر سوگیری نزدیک نامعقول است، سوگیریِ دور نیز چنین است. او میگوید تصور کنید که برای ورزش سهگانه۸ چندین ماه تمرین کردهاید و حالا روز مسابقه است. هوا مساعد است، شما سلامتید، فقط اینکه احساس میکنید دوست ندارید در آن شرکت کنید. تصور کنید تقریباً مطمئنید که اگر شرکت کنید، در آینده، از این انتخابتان پشیمان نخواهید شد. آیا باید مسابقه دهید، با اینکه احساس میکنید دوست ندارید؟
سالیوان میگوید باید این ملاحظه را داشته باشید. ممکن است این انتخاب را بهشیوهای آیندهمحور توجیه کنید: شاید اگر خانه بمانید، بعداً خودتان را مثل کسانی ببینید که برنامه میریزند و بعدش رهایش میکنند، و این موجب شود از ریختنِ برنامههای دیگر دلسرد شوید. اما ملاحظۀ دیگر این است که هیچ دلیلی ندارد اهداف فعلیتان را از اهداف گذشتهتان جدیتر بگیرید. سالیوان میگوید «صِرفِ این واقعیت که برنامهریزی در گذشته انجام شده دلیل نمیشود که آن را اکنون رها کنید». بیتوجهی به آن برنامهها نشان میدهد شما میل نامعقولی دارید که مرتبۀ چیزی را که در گذشته رخ داده تنزل دهید، فقط به این دلیل که مربوط به گذشته است. چرا باید نسبت به گذشته سوگیری منفی داشته باشیم و نسبت به آینده سوگیریمان مثبت باشد؟
سالیوان مثالی میزند که دِرِک پارفیت، فیلسوف انگلیسی، مبدعِ آن است. فرض کنید که به عمل جراحی نیاز دارید. کار ناخوشایندی است، و در حین عمل باید هشیار باشید تا با جراح همکاری کنید. بعد از عمل، به شما دارویی میدهند که خاطرات این تجربه را از ذهن شما پاک میکند. در روز مقرر، در تخت بیمارستان به هوش میآیید، گیج شدهاید و از پرستار راجع به عمل میپرسید. او میگوید دو مریض در بخش هستند -یکی که تازه عمل شده، و یکی هم بهزودی عمل خواهد شد؛ پرستار ادامه میدهد که، بهطرز نامعمولی، عملی که تازه پایان یافته بیش از حد انتظار طول کشید. او مطمئن نیست کدام مریض شما هستید، و باید این را بررسی کند. پارفیت میگوید اگر پرستار برگردد و بگوید عملی که الان انجام شده روی شما بوده است، احساس آرامش عظیمی خواهید کرد، یعنی با اشتیاق میپذیرید که خویشتنِ گذشتهتان عملی طولانی و دردآور را از سر گذرانده باشد تا از عمل بسیار کوتاهتری که پیشِ روست اجتناب کنید.
پشتِ این نوع سوگیری یک منطق تکاملی نهفته است. همانطور که کاسپر هیر، فیلسوفی در دانشگاه اِم.آی.تی. میگوید، «تصادفی نیست که ما، درمورد رنج، سوگیریِ آیندهمحور داریم. این ویژگی در ما توسط تکامل انتخاب شده است». هیر مینویسد به نظر میرسد، بهطور کلی، در حیواناتی که توجهشان را بر آینده متمرکز میکنند احتمال زندگیِ طولانیتر و زادآوریِ بیشتر بالاتر است. «و راهی کارآمد، از حیث شناختی، برای اینکه توجه عملیِ یک موجود بر آینده متمرکز شود این است که آن موجود نسبت به دردهای آیندهاش بسیار نگران باشد و درمورد دردهای گذشتهاش اصلاً نگرانی نداشته باشد -الگوی توجهی که کاملاً بهصورت طبیعی منجر به ترجیح دردِ گذشته بر دردِ آینده میشود».
اما در زندگی مدرن، سوگیری ما نسبت به آینده ممکن است پیامدهای بدی داشته باشد. مطالعهای را در نظر بگیرید که ائوجنه کورازو و همکارانش انجام دادهاند. این پژوهشگران از افراد خواستند این طور تصور کنند که برای واردکردن اطلاعاتی درون رایانه پنج ساعت وقت گذاشتهاند و حالا باید بگویند که توقعشان از دستمزد این کار چقدر است. وقتی این افراد تصور کردند که ورود داده را یک ماه قبل انجام دادهاند، بهطور میانگین، خواهان پرداخت ۶۲ دلار شدند. اما، وقتی تصور کردند که باید کار را یک ماه بعد انجام دهند، بهطور میانگین خواهان پرداخت ۱۲۵ دلار شدند. در مطالعهای دیگر، کورازو و همکارانش از افراد تحت آزمایش خواستند دو نسخه از یک داستان را راجع به زنی که توسط رانندهای مست بهشدت مجروح شده است بخوانند. در نسخۀ اول، این تصادف شش ماه پیش اتفاق افتاده است و در نسخۀ دوم همین حالا. با فرض ثابتبودن همۀ متغیرهای دیگر، این افراد درمورد آن زن، وقتی تازه تصادف کرده، آسیب بسیار بیشتری را در نظر گرفتند تا وقتی که تصادف برای شش ماه پیش بوده باشد.
اینها پیامدهای ناچیزی نیستند و، همانطور که این روانشناسان متذکر شدهاند، بهلحاظ عملی اهمیت دارند. آنان نوشتهاند «شاید اینکه قربانیان تصادفات میخواهند قبل از اینکه جراحاتشان خوب شود غرامت بگیرند کار عاقلانهای باشد». به همین شکل، «کارمندانی که بهای افزایش کارشان را، پیش از آنکه آن را افزایش دهند، تعیین میکنند احتمالاً کار عاقلانهای انجام میدهند». قبل از آنکه کار ارزشمندی برای ادارهتان انجام دهید، راجع به مزایایش مذاکره کنید؛ بعد از اینکه کار تمام شد، افرادی که سوگیریِ دور دارند ارزش آن را کم جلوه خواهند داد.
درست مثل سوگیری نزدیک، بر سوگیری دور نیز راحتتر میتوانیم غلبه کنیم اگر به افراد دیگر فکر کنیم و نه به خودمان. هیر این آزمایش ذهنیِ پارفیت را کمی پیچیدهتر میکند و میگوید فرض کنید وقتی به هوش میآیید نمیدانید که آیا دیروز جراحی دندانِ دردناکی داشتهاید، یا قرار است جراحی کمدردتری را امروز عصر داشته باشید. احتمالاً ترجیح میدهید که جراحی تمام شده باشد و درد بیشترِ گذشته را انتخاب کنید، نه دردِ کمترِ آینده را. اما او میگوید حالا فرض کنید که این شما نیستید که با این گزینههای بدیل مواجه میشوید، بلکه دختر شما باید جراحی شود، و او در جایی بسیار دور است، در صومعهای کنج عزلتِ گزیده است، و شما هم تا دو ماه دیگر با او تماسی نخواهید داشت. حالا ترجیح شما چیست؟ اینکه دیروز جراحی دردناکتری را پشت سر گذاشته باشد یا فردا جراحی کمدردتری داشته باشد؟ از نظر هیر، و البته از نظر من، در این صورت دیگر آن سوگیری دور از بین خواهد رفت.
اما عجیب این است که میبینیم گذشته نه فقط بهخاطر تأثیراتش بر آینده، بلکه بهخاطر ارزشهای ذاتی خودش دارای اهمیت است. ویکتور فرانکل، روانپزشک و از بازماندگان هولوکاست، در کتاب انسان در جستوجوی معنا روایت میکند که یک بار، وقتی اوضاع در اردوگاه اسرای جنگی وخیم شده بود، تصمیم میگیرد برای آنان سخنرانی کند. زندانیان را با گرسنگیدادن شکنجه میکردند و فرانکل نگران بود که بعضی از آنها خودکشی کنند. برای آنها از زمان حال گفت (اینکه میتوانست بدتر از این هم باشد)، و دربارۀ آینده (اینکه میتواند بهتر از این بشود)، اما بعد زندگی گذشتۀ آنان را به میان آورد:
به گذشته هم اشاره کردم، به همۀ خوشیهایش، و اینکه چطور نورِ آن گذشته حتی تاریکیِ امروز را هم روشن میکند … نه فقط تجربههای ما، بلکه همۀ آنچه کردهایم، همۀ افکار بزرگی که داشتهایم، و همۀ رنجی که بردهایم، همۀ اینها که از بین نرفته، هرچند که متعلق به گذشته هستند؛ ما باعث شدهایم که این اتفاقات بیفتد. اینکه بودهایم خودش یک جور بودن است، و شاید مطمئنترین شکل بودن نیز همین است.
میتوان موضعی اتخاذ کرد که، در مقایسه با موضع سالیوان، بهنحو ریشهایتری از نظر زمانی خنثی باشد. او -به قول اهل فلسفه- «تداومباور»۹ است؛ فرض میکند که زندگی افراد در طول زمان پهن شده است، با یک گذشته، یک اکنون، و یک آینده. شاید این آنقدر واضح به نظر آید که نیازی به گفتنش نباشد، اما درواقع چیزی نیست که همه آن را قبول داشته باشند. پارفیت یکی از فیلسوفانی بود که میگفت تداومداشتنِ هویت فردی یک اسطوره است. او میگفت ما خودمان را خویشتنهایی منفرد مییابیم که در زمان و مکان حرکت میکنیم، اما این توهم است، بهترین فهمی که میشود از یک فرد ارائه کرد این است که بگوییم زنجیرهای از افراد متمایز است که به شیوههای مختلف فیزیکی و روانشناختی همپوشانی دارند و به هم مرتبطاند. همانطور که لاریسا مکفارکر در مقالهاش راجع به پارفیت در همین مجلۀ نیویورکر نوشته است، خود پارفیت نیز این باور را رهاییبخش میدانست. اینکه خویشتنِ آیندهات را فردی دیگر بدانی موجب میشود «کمتر راجع به بقیۀ زندگی خودت نگرانی داشته باشی، و بیشتر نگران زندگی دیگران باشی».
اینطور ردکردنِ هویت شخصی معمولاً وهمآلود دانسته میشود. امیلی توماس، فیلسوف انگلیسی، آن را مصداقی از «متافیزیکهای واقعاً نامعقول» خوانده است. اما شواهدی از روانشناسی و علوم اعصاب وجود دارد دایر بر اینکه ما واقعاً خویشتنهای آیندۀ دور خود را انسانهای متفاوتی تصور میکنیم. طی مطالعاتی معلوم شده است که وقتی ما رخدادی را در آیندۀ نزدیک تصور میکنیم، معمولاً آن را از موضع اولشخص میبینیم؛ وقتی رخدادی را در آیندۀ دور تصور میکنیم، معمولاً آن را از موضع سومشخص میبینیم. وقتی دربارۀ زندگیِ کنونی تصمیم میگیریم، معمولاً استانداردهای متفاوتی را درمورد خودمان در مقایسه با دیگران به کار میبریم -اما وقتی تصمیمهایی دربارۀ آیندۀ دورِ خودمان میگیریم، استانداردها یکسان میشوند. حتی نشان داده شده که وقتی درموردِ خویشتنِ آیندهمان فکر میکنیم، در سطح عصبی، شبیه فکرکردن به سومشخص -یعنی فردی غایب- است. الگوی فعالیت مغزیِ ایجادشده در هر دو مورد با الگویی که هنگام فکرکردن به خودمان در اکنون ایجاد میشود متفاوت است.
حس میکنم دیدگاه پارفیت غیرطبیعی است؛ اگر به من میگفتند که بیماریِ مهلکی دارم و ظرف چند سال با رنج فراوان خواهم مُرد، واکنشم به این خبر بهلحاظ کیفی متفاوت بود با وقتی که همین را درمورد فرد دیگری، حتی یک عزیز، میشنیدم. سالیوان، به سهم خودش، اشاره میکند که وقتی خودمان را در نقشهای خاصی میبینیم -مثلاً والدین یا قهرمان ورزشی- به ما القا میشود که هستیمان در طول زمان پهن شده است. اگر هر فرد را واقعاً مجموعهای از افراد بدانیم که در طول زمان گسترده شدهاند و ارتباط ضعیفی با هم دارند، آنگاه درک روابط و طرحهای طولانیمدت دشوار خواهد شد. بااینحال، دیدیم که برخی احساسات غریزی دربارۀ اهمیت زمان -اکنون در مقابل بعدتر، گذشته در مقابل آینده- ممکن است با تفکرِ بیشتر کنار گذاشته شوند. شاید مجبور شویم برداشت متعارفمان از هویت شخصی را نیز به همین شکل کنار بگذاریم.
در سال ۱۹۹۲، پارفیت در همکاری با یک اقتصاددان به نام تایلر کوئن، در فصلی از یک کتاب، بیان کرد که دولتهای ما بسیار مشتاقاند که فرصتهای انسانهای آینده را کمارزش ببینند. حرف پارفیت و کوئن این بود که حتی سوگیری کوچکی به نفع زمان حال نیز میتواند در آینده پیامدهای عظیمی در طول زمان به بار بیاورد. فرض کنید که سیاستمداری بگوید ارزش جان یک نفر در زمان حال معادل با ۱.۰۱ ارزش جان یک نفر در سال بعد است و بنابراین خطمشیهایی اتخاذ کند که در آنها صد نفر در زمان حال بر صد نفر در سال بعد ترجیح داده شوند. این چندان مشکلی ندارد -اما این «نرخ تنزلِ» یک درصد در هر سال به این معناست که بهتر است ما اکنون جان یک نفر را به قیمت جان یک میلیون نفر در ۱۴۰۰ سال بعد حفظ کنیم. اگر نرخ تنزل را ۱۰ درصد در نظر بگیریم، جان یک نفر در زمان حال ارزشی معادل با جان يک میلیون نفر در ۱۵۰ سال بعد خواهد داشت. هرچند دولتمردان دقیقاً با این الگو فکر نمیکنند، ولی بسیاری از تصمیمهای ما اکنون را به آینده ترجیح میدهد. کوئن در سال ۲۰۱۸ در کتابی با نام دلبستگیهای لجوجانه۱۰ این ایده را بسط میدهد و میپرسد چطور میتوانیم با سوگیری نزدیک در سطح جامعه مقابله کنیم و منافع انسانهای آینده را بهتر پیش ببریم.
او مینویسد، برای ایجاد توازن زمانی، «ارزشهای قابلتوجه زیادی» وجود دارند که شاید به آنها فکر کنیم، «از جمله رفاه انسان، عدالت، بیطرفی، زیبایی، قلههای هنریِ دستاوردهای بشری، بخشندگی» و غیره. کوئن چنین نتیجه میگیرد که بهترین راه برای بیشینهکردن همۀ این چیزها برای آیندگان این است که رشد اقتصادی را افزایش بدهیم (منظور او فقط تولید ناخالص داخلی نیست -او مقادیر مختلفی «اوقات فراغت، کار خانگی و شرایط مطلوب زیستمحیطی» را نیز اضافه میکند).
کوئن به ما میگوید که نکتۀ رشد اقتصادی این است که، در آن، ظرفیتِ ارتقای هر چیزی که مردم برایش ارزش قائلاند وجود دارد. او مینویسد «کشورهای ثروتمندتر از استانداردهای زیستی بالاتری برخوردارند، پزشکی بهتری دارند و خودمختاریِ شخصی بیشتری در اختیار افراد قرار میدهند، شکوفایی در آنها بیشتر است و چیزهای زیادی برای تفریح وجود دارد». او تصدیق میکند که، در دهههای اخیر، نابرابری در درون کشورهای ثروتمندتر افزایش یافته است، اما به این هم اشاره میکند که، درنتیجۀ رشد اقتصادی جهانی، «دورۀ متأخرِ جهان بهطرز خارقالعادهای برابریخواه بوده است»: بهطور کلی، کشورها دارند برابرتر میشوند.
از نظر احساس شادکامی، کوئن نشان میدهد که شواهد چشمگیری مؤید این دیدگاه رایج است که شهروندانِ کشورهای ثروتمند شادتر از کشورهای فقیرند، و اینکه در درون کشورهای ثروتمند، افراد ثروتمندتر از افراد فقیرتر شادترند. کوئن مینویسد که دادهها، درواقع، قدرت این اثر را کم نشان میدهند، زیرا بسیاری از مطالعات افزایشِ شادمانی بر اثر سالهای بیشترِ روی زمینبودن [زندهبودن] را به حساب نمیآورند: «پژوهشگران از مردگان رأی نمیگیرند».
کوئن همدل با مکتب فکریای است که به آن «دیگرخواهی مؤثر» میگویند و طرفدارانش معتقدند ما باید از دادهها و پژوهشها استفاده کنیم تا بفهمیم چطور باید بیشترین خیر را به بیشترین تعداد افراد برسانیم. اما او نگران این است که این نوع دیگرخواهان خیلی مستعدند که فقط به بیشترین خیر برای انسانهای کنونی فکر کنند. یک دیگرخواهِ مؤثر احتمالاً بر این باور است که شما باید، بهجای صرف پول بابت یک چیز لوکس برای خودتان، از آن پول برای کمک به مردم فقیر استفاده کنید. اما از نظر کوئن چنین توصیههایی بیشازحد اکنونمحور هستند. حتی اندکی افزایش در نرخ رشد مزایای بیشماری برای سالهای پیشِ رو خواهد داشت. او مینویسد «بزرگترین وظیفۀ ما این است که به رشد اقتصادی پایدار کمک کنیم و از گسترش کلی تمدن حمایت کنیم، نه اینکه مشغول بازتوزیع ثروت، به معنای محدود کلمه، در قالب خیریهها باشیم». بهطور کلی، کوئن بر این اندیشه است که سیاستگذاران باید بیشتر آیندهمحور باشند. او میگوید ما باید منابع کمتری را صرف بهبود زندگیِ سالمندان کنیم و، به تناظر، منابع بیشتری را صرف جوانترها و کسانی که هنوز به دنیا نیامدهاند بکنیم. اما بسیاری از دولتمردان چنین پیشنهادی را رد میکنند وقتی که خلافش را انجام میدهند -خُب، این هم یک انتخاب است.
به نظر من، کوئن بر مسئلۀ کاهش بازدهی سرپوش میگذارد. فرض کنید که ثروت ما صد برابر افزایش یابد. زندگی بهتر خواهد شد، اما آیا شادکامی ما نیز صد برابر میشود؟ از نقطهای به بعد، شاید معقول باشد که کمتر نگران رشد باشیم. شاید بهرهمندترین افراد در میان ما الان نزدیکِ آن نقطه باشند، اما سخت میشود درمورد این چیزها قضاوت کرد. پادشاهان بابِل شاید با خودشان فکر میکردند که بهترین زندگی را دارند و نمیدانستند که در آینده حتی سادهترین آدمها نیز خردمندتر و بیدردتر از آنها خواهند بود و زندگی طولانیتری با غذاهای بیشتر و مسافرتهای بیشتر خواهند داشت.
فارغ از اینکه با دیدگاه پیشنهادی کوئن موافق باشیم یا نه، دلایلِ واقعاً خوبی وجود دارد که، در سطح جامعه، موضعی خنثی نسبت به زمان اتخاذ کنیم. اما اینکه بهعنوان یک فرد نیز، بهصورت جدی، از نظر زمانی خنثی باشیم، آنقدر دلایل روشنی برایش وجود ندارد. اگر بتوانیم سوگیریهای زمانی خودمان را به حال خود بگذاریم، بدون اینکه مرتکب قضاوتهای اشتباهِ فاجعهبار بشویم، چه لزومی دارد که تغییرشان دهیم؟ چرا لذت و رنج را بهصورتی غیریکنواخت در کل زندگیمان توزیع نکنیم اگر معتقدیم که این کار به ما در «پیشبُرد زندگی به بهترین نحو ممکن» کمک خواهد کرد. از نظر خیلیها، همانطور که سنکا میگوید، «چیزی که تحملش دشوار بوده بهخاطرآوردنش شیرین است». ما کارهایی را قبول میکنیم که میدانیم سخت یا ناخوشایند هستند، چراکه آنها را بخشی از یک زندگی خوب میبینیم و آرزو داریم که در آینده دوباره به آنها فکر کنیم. اکنون را به صحنۀ اجرا میآوریم تا آینده را با گذشتههای درست تجهیز کنیم. اگر این سوگیریِ بیخطر موجب میشود کارهای دشوار را بر عهده بگیریم، آیا عاقلانه نیست که کاری به کارش نداشته باشیم؟
افراد زیادی نسبت به این ایده بدگماناند که زندگی خوب باید نظم مشخصی داشته باشد. روانشناسان دریافتهاند که مردم معمولاً زندگیِ شگفتانگیزی را که ناگهان به پایان برسد ترجیح میدهند به زندگیای که همانقدر شگفتانگیز باشد، اما چند سال اضافی و کمی لذتبخش هم در آخرش داشته باشد -«اثر جیمز دین». به این نیز اشتیاق دارند که امور از حالتی بدتر شروع شود و بعد ببینند که بهتر شده است. اندی دوفرین، قهرمان فیلم «رستگاری در شاوشنک»، که اقتباسی از رمان کوتاه استیون کینگ است، محکوم به قتل دو نفر شده اما باور دارد که بیگناه است؛ او بیستوهشت سال را در زندان سپری کرده است، قبل از آنکه میلیونها دلار را از رئیسِ فاسدِ زندان به سرقت ببرد و فرار کند و بعد باقی عمرش را در ساحل مکزیک بگذراند. قصۀ هیجانانگیز و قویای است، اما اگر کسی ترتیب وقایع را برعکس کند -اول آن بهشت ساحلی و بعد آن زندان خشن- اصلاً نمیتوان از آن لذت بُرد. از فقر به ثروت رسیدن امتیازش بیشتر است تا از ثروت به فقر رسیدن، حتی اگر خوب و بد در تعادل کامل باشند. شاید این همان چیزی است که سالیوان بدان سوگیریِ ساختاری میگوید -اما، بدون ساختار، هیچ داستانی در کار نخواهد بود، و داستانداشتن چیز خوبی است.
درست است که اندیشیدن با سوگیری زمانی ممکن است ما را گمراه کند؛ تصور کنید نود دقیقه است که دارید با لذت به یک سمفونی گوش میکنید و بعد در پایان گوشی کسی زنگ میخورد، صدای هیسهیس میآید و بعد صدای خنده. ممکن است بگویید که این سی ثانیۀ مزخرف کل آن تجربه را نابود کرد، هرچند آن نود و نُه درصدِ اول فوقالعاده بود، و فکر کنید که اگر صدای گوشی اول اجرا درآمده بود، کمتر مشکل ایجاد میکرد. اما آیا اختلالی در پایان سمفونی واقعاً بدتر از وقفهای در پیشدرآمد آن است؟ استدلالهای سالیوان نشان میدهد که ما باید تلاش کنیم درمورد این نوع شهودها تجدیدنظر کنیم -و اینکه، بهطور کلی، باید حواسمان باشد که ممکن است ما را به چه جاهای عجیبی ببرند. در مجموعه مطالعاتِ کلاسیکی، دانیل کانمن و همکارانش داوطلبان را در معرض دو تجربۀ متفاوت قرار دادند -شصت ثانیه دردِ متوسط، و شصت ثانیه درد متوسط و بعد سی ثانیه دردِ کم. وقتی از افراد پرسیدند ترجیح میدهند کدام تجربه را دوباره تکرار کنند، بیشترشان تجربۀ دوم را انتخاب کردند، فقط برای اینکه پایان بهتری داشت. انتخابِ دردِ کلیِ بیشتر فقط به دلیل اینکه آخرش خوب تمام شده چندان تعریفی ندارد.
و بااینحال، کمی زیادهروی است که همۀ سوگیریهای زمانیمان را کنار بگذاریم. به نظر میآید که ما اینطور ساخته شدهایم که اینجا و اکنون را ترجیح دهیم، آیندۀ دور را عمیقاً کماهمیت ببینیم و وزن خاصی به نحوۀ پایانیافتنِ تجربهها بدهیم. میتوانیم در مسیر خنثاییِ زمانی حرکت کنیم، علیه بعضی از سوگیریهای زمانی مبارزه کنیم، همانطور که در مقابل بقیۀ سوگیریها و ترجیحاتِ نامعقولمان ایستادگی میکنیم. این موجب میشود معقولتر باشیم، با دیگران مهربانتر باشیم و گاهی اوقات هم شادتر باشیم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
•این مطلب را پل بلوم نوشته و در تاریخ ۹ ژوئیۀ ۲۰۲۱ با عنوان «Being in Time» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «در زمان بودن» در بیستویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• پل بلوم (Paul Bloom) استاد روانشناسی در دانشگاه ییل و نویسندۀ کتاب علیه همدلی است که به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. دو کتاب دیگر از این نویسنده به نامهای نقطۀ شیرین: رنج ، لذت و کلید یک زندگی خوب (The Sweet Spot: Suffering, Pleasure and the Key to a Good Life) و نقطۀشیرین: لذت رنج و جستوجوی معنا (The Sweet Spot: The Pleasures of Suffering and the Search for Meaning) به چاپ رسیده است.
••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۲۱ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ بیستویکمین فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
Be Here Now [۱]
Αἴσωπος [۲] یا ایسوپوس نویسندهای یونانی در قرن ششم پیش از میلاد بوده که قصه و افسانه مینوشته است. مجموعهای از این افسانهها با عنوان «قصههای ازوپ» برجای مانده است [مترجم].
Time Biases: A Theory of Rational Planning and Personal Persistence [۳]
The Intimate Contest for Self-Command [۴]
Sirens [۵] در اساطیر یونانی موجوداتی (مؤنث) بودند که در دریا، با صدای دلفریب ترانههایشان، ملوانان را به سمت خود میکشیدند و گمراه میکردند [مترجم].
[۶] رژیم غذایی کتوژنیک حاوی کربوهیدرات بسیار پایین ولی چربی (سالم) بسیار بالا است [مترجم].
cheat day [۷] در رژیمهای غذایی روزی است که فردِ دارای رژیم، بدون محدودیتهای قبلیاش، هر غذایی که میخواهد میخورد [مترجم].
triathlon [۸] نوعی ورزش ترکیبی که در آن دویدن، شناکردن و دوچرخهسواری، در مسافتی طولانی و پشتسرهم، انجام میشود [مترجم].
endurantist [۹]
Stubborn Attachments [۱۰]
یک متخصص هوش مصنوعی میگوید فرق انسانها با هوش مصنوعی در نحوۀ آموختن آنهاست
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند