آرنت، زنانگی و حریم خصوصی
یک فمینیست تصمیم به زایمان طبیعی میگیرد و دربارۀ مفاهیم حیطۀ خصوصی و عمومی هانا آرنت به درکی متفاوت با آموزههای نسل دوم فمینیسم میرسد.
پوینت — مثل بسیاری از زنان دارای گرایشهای ضدفرهنگی و تحصیلات بالا، وقتی باردار شدم، شروع کردم به برنامهریزی برای یک وضعحمل «طبیعی»، یعنی بیدارو. با نظر به اینکه تا این مرحله من از فواید بهداشتی داروهای مربوط به زاد و ولد و تولیدمثل خیلی استفاده کرده بودم، شاید برخی تصمیم من در کنار گذاشتن آنها در این موقعیت خاصِ توأم با دردِ عذابآور را کمی مسخره تصور کنند، هرچند منطق محکمی پشت آن باشد. علیرغم آنچه احتمالات آماری نشان میداد، از پس آن برآمدم و با نوزادی با چشمان روشن، مویرگهای آسیبدیده دور چشمهای خودم و حس عمیقتری از اینکه چگونه حریم خصوصی ما را قادر به تجربه کامل حیات جسمانی میکند، از زایمان برگشتم.
زمانیکه وضع بشر۱ هانا آرنت در سال ۱۹۵۹ منتشر میشد، دومین موج فمینیسم بر سرتاسر زندگی آمریکایی وزیدن گرفته بود؛ انرژیای که اگرچه تا حد زیادی نامرئی، اما در حال رشد و حس شدن بود. با این حال در دهههای پس از آن، آرنت نسبت به سیاستهای جنسی و جنسیتی خیلی بیتفاوت بود. او تعریف پروژۀ فکریش در چارچوب جنسیت خود و استدلالهای خاص را قبول نداشت، حتی وقتی دیدگاه کلی او درباب زندگی سیاسی و اجتماعی به عنوان ناسازگاری با گرایشهای فمینیستی نقد میشد.
آرنت در «وضع بشر» توضیح میدهد که پارهای فعالیتها برای نمایان شدن در برابر دیگران مناسب هستند و برخی دیگر نیستند، پارهای به حیطۀ عمومی تعلق دارند و بقیه خصوصی. امر عمومی حوزۀ روشن سخن و عمل۲ آزاد و جایگاه سیاست راستین است یا باید باشد. با قابلِ دیدن بودن، مردم و کنشها به خوبی در معرض داوری دیگران قرار دارند و بر این اساس به ما اجازه میدهند بنا به اقتضای زندگی مشترکمان دربارۀ موضوعات تصمیم بگیریم. در مقابل، حریم خصوصی، حوزۀ تاریک ضرورت است، جایی که زحمت۳ میکشیم تا بدن خود و زندگی نوع خودمان را زنده نگه داریم. در حالی که کنشهای بشری تاریخ را در طول زمان میسازند، زحمتِ بیپایان ما برای بقای بیولوژیک در دایره و چرخهای بدون توقف تاب میخورد.
آرنت به این واقعیت اشاره میکند که این چرخه و زنانگی در ارتباط با همدیگر تعریف شدهاند. به عنوان مثال، او رهائی زنان را به گرایش مدرن در تقلیل پوشاندن کارکردهای بدنی ربط میدهد، اما هیچ پرسش یا درنگی در اینباره ندارد؛ و استدلال ضمنی او مبنی بر اینکه آنچه به طور سنتی «کار زنانه» نامیده میشده میبایست به شکل درستی پوشیده و ناپیدا بماند به شدت در تقابل با این خواست فمینیستها قرار میگیرد که فعالیتهای زنان برای آنکه به حق ارزشمند و شایسته تقدیر شود، آشکار و نمایان گردد. آدرین ریچ۴ در تلاش برای شرح جامع مسئله کار زنان در زندگی معاصر، برای دریافت راهنمایی به آرنت رجوع کرد اما در عوض با طرز فکری مواجه شد که دقیقاً سعی در مخالفت با آن را داشت. ریچ مینویسد: «وضع بشر» «کتابی مغرورانه و عاجز» طراحی شده توسط «ذهنی زنانه [اما] پروردۀ ایدئولوژی مردانه» بود.
من یک فمینیستم و اثر آرنت را دوست دارم. با این حال از زمان دانشجویی که برای اولینبار آثار آرنت را خواندم در فکر آن ادعاها دربارۀ زحمت و بدن بودم. گذشت یک دهه و مراجعۀ دوباره به «وضع بشر» کمکی به من در تغییر این نگاهم نداشته است که زحمتی که حیات جسمانی را تداوم میبخشد باید ارزشمند تلقی شود و بنابراین چنانچه آرنت ادعا میکند لازم و حتی ضروری است که این زحمت در حیطۀ خصوصی انجام شود.
آرنت حیطۀ خصوصی را «حیطۀ ضرورت» مینامد. کلام از اوست، اما صورتی از یک موضوع دوتائی قدیمی دارد، نغمۀ ضرورت و آزادی. ضرورت بشری که به اشکال متفاوت به عنوان حیطه آشفتگی، حیوانی، زنانه و تاریک تصور شده است، اصطلاحی چتر مانند برای این جنبههای زندگی که موضوع اراده عقلانی نیستند. در فهم آرنت، این حوزه به طور خاص بر تضمنات زندگی واقعی، جنس ستبر و زمخت آن، بخشی که از زمان افلاطون تا امروز مورد نفرت غربیها بوده دلالت میکند. به رغم آزردگی افلاطونی، این جنبهای تقلیلناپذیر از زندگی ماست.
تکرار اغلب بیهوده ضرورت، نیرویی محرک و همسانساز است که بر همه تحمیل میشود. همه ما میخوریم و مینوشیم، دفع میکنیم، میخوابیم و احتمالاً سعی میکنیم با جنس مخالف رابطه برقرار کنیم، حتی شما هم. خوشبختانه منابع این کارها به طور منطقی بسیار امن هستند و ما میتوانیم این خواستهها را با شرافت، ایمن و بدون ترس رسوایی آشکار شدن امیال و انگیزههایمان برآورده سازیم. برکنار از موارد خاص پر سر و صدا، دلیل آوردن یا دلیل داشتن در این حوزۀ تجربی جایگاهی ندارد. بدنها ما را به سمت چیزهای خاصی هدایت میکنند. ما آن کارها را انجام میدهیم، زیرا ذاتاً به آنها وابسته و مدیون هستیم،همه ما؛ و چون مجبوریم این کارها را انجام دهیم، ترجیح میدهیم در حوزۀ خصوصی انجام دهیم.
درد، بارزترین مظهر این پدیده است. چنانچه الین اسکَری۵ در بدن رنجور۶ (۱۹۸۵) میگوید، درد سبب به وجود آمدن وضعیتی پیشا زبانی میشود، صداها و گریههایی که یک انسان پیش از آنکه زبان بیاموزد به وجود میآورد. اسکری از بین رفتن کارائی زبان در موقعیت درد را به این واقعیت ربط میدهد که برخلاف بسیاری از موقعیتهای آگاهی، درد هیچ نقطه مرجع و مبنایی ندارد، دربارۀ درد، تمام موضوع محدود است به بدن کسی که آن را حس میکند. درد تجربهای نیست که بتوان به اشتراک گذاشت به گونهای که تمام فشار آن به قدر کافی به دیگری منتقل شود. درد به این معنا امری خصوصی است. تصادفی نیست که، به خاطر فقدان علتی که دردکشیدن را معنادار سازد، هرکس ترجیح میدهد دور از چشم همگان درد را تحمل کند.
حریم خصوصی ما را در حالتی که در حیات فیزیکی درد میکشیم یا لذت میبریم، محافظت میکند. دشوار و احتمالاً بیهوده است که تجزیه و تحلیل کنیم که چقدر از این موضوع «طبیعی» است و چقدر از آن حاصل رسوبات فرهنگی. بعضی از هنرمندان از طریق نمایش عمومی آگاهانه ضرورت، این حد و مرز را آزمودهاند. «روی تخت» جان و یوکو۷، اثر جان تریسی امین۸ و یک هنرمند مو قارچی۹ (اسمش در روند فرهنگی از دست رفته) که اخیراً برای چند هفته در یک موزه نمایشگاه لانه موشی زندگی کرد در این رابطه به ذهن میآیند. شاید بهترین،اما قدیمیترین، نمونه جنجالی حیطه خصوصی دیوژن کلبی باشد. دیوژن که پنج قرن پیش از میلاد میزیست، بنیانگذار فلسفه کلبی بود. کلبی مسلکیِ باستانی با رخوت بدبینانه جهان امروز که ما در آن سهیم هستیم وجه اشتراک کمی دارد. در عوض، به شکلی بیرحمانه قواعد رفتار متصلب را به چالش میکشد و سختگیریِ حقایقی که زندگی و تفکر آزاد را نام مکن میسازند را به استهزاء میگیرد. دیوژن چهرهای شیاد از فلسفۀ باستانی است: توهین به اسکندر، غذا خوردن در بازار، استمنا در بازار، پایان دادن به سخنرانیای که با استقبال مردم مواجه شده بود با خم شدن و مدفوع کردن. میشل فوکو واپسین دور درسگفتارهای خود را به تحلیل استراتژی فلسفی دیوژنی، رسوایی۱۰، به عنوان یک عامل بازدارنده اختصاص داده بود. کلبی مسلکی، خود مانعی بر فساد بی رمق کسب و کار شد.
نمایش فرحبخش دیوژن از ضرورت برای حمایت از خودمختاری در برابر فشار خردکننده عادات مطلق و خرفت کننده بهره برده است. با علنی کردن آگاهانه کارکردهای بدنی خویش، معنایی که آشکارا کردن این فعالیتهای ضروری داشت را تغییر داد، تاکید بر کرامتش به عنوان واقعیتی که به داوری دیگران بستگی ندارد.
وابستگی و مدیون بودن به ضرورت اساساً ربطی به جنسیت ندارد،مردها هم میخورند، میخوابند، دفع میکنند، لذت میبرند و بیمار میشوند و عموماً، ترجیح میدهند این کارها را پنهان از دید دیگران انجام دهند.
همه ما در تجارت هر روزه مدیریت ضرورت شرکت داریم، اما برخی رویدادها در روند زندگی به شدت بدان آمیختهاند. نمونه بسیار آشکار آن مرگ یا در آستانه مرگ بودن است، زمانی که زندگی، بواسطه در آستانه توقف بودن معنی مییابد، حداقل به شکلی که من آن را تصور میکنم. با این حال از روی تجربه میدانم که بیماریی شدید یا تصادف، خود بدن را هم تبدیل به یک رسوایی میسازد و توجه شما را به نیازهای ساده آن جلب میکند. شاید کهولت سن همین وضعیت را به آرامی تحمیل کند.
با این حال، زایمان طبیعی تجربهای است از ضرورت زندگی به تمام معنا. برخلاف بسیاری از تجربههای دیگر که در آن ضرورت با تمام قوایش حس میشود، زایمان میتواند به عنوان چیزی متفاوت از آسیب روحی یا زوال، زیسته شود. ضرورت میتواند همچون یک رویداد، رخدادی غیر عادی با ظرفیت بازسازی جهان فرد تجربه شود.
در گذشته نه چندان دور، برای تجربه این رویداد، امکانی نبود که همه مادران آمریکایی بتوانند تجربه کنند. در یک مقاله سال ۱۹۳۹ ماهنامۀ آتلانتیک۱۱ با تیتر: «من یک بچه دارم»، لنور پلهام فردریش۱۲ «تجربه ناراحتکننده، ناخوشایند و گیجکننده» بیهوشی کامل برای تولد اولین بچه از سه فرزندش را توصیف میکند:
برای اولیها از گاز واتر استفاده شد. حسی را تجربه کردم که بدتر از هر دردی به نظرم میآمد،مبارزه با هوشیاری، فرو رفتن در تاریکی، فقط دانستن اینکه چیزی بزرگ و وحشتناک در حال روی دادن است، احساس ترس، ناله کسی را شنیدن، حس کردن آدمهای عجیب، صداهای رنجآور تخصصی؛ و سپس برگشتن، ساعتها بعد به هوش آمدن، تمیز و گیج، در تختی عجیب و غریب و شنیدن اینکه پسر است.
فردریش وقتی از پزشکش خواست که فرزند چهارمش را بدون بیهوشی به دنیا بیاورد، درخواستش را با گفتن این عبارت رد کرد: «دوست ندارم مردم را در رنج ببینم».
این داستان زایمان برای هرکسی که سفر خیالی بتی دراپر۱۳ در فصل سوم مرد دیوانه۱۴ را دیده باشد، آشنا خواهد بود. دلیلی پزشکی برای بیهوشی کامل وجود نداشت. عملی که بطور معمول در اروپا انجام نمیشد. زنِ در حال زایمان در وضعی که فردریش آن را «بستهای ضدعفونیشده، در حال هزیانگویی و بیخبر»، وصف میکند، در اختیار گروهی از پزشکان حرفهایِ تماماً مرد قرار گرفته بود. با توجه به تاریخ پزشکی مدرن، محرومیت زنان از این فرایند غمانگیز اما غیرمنتظره نیست. باربارا ارنریخ و دیردرا انگلیش۱۵ در ساحرهها، ماماها و پرستاران۱۶ (۱۹۷۳) نشان میدهند که چگونه برای توجیه حرفهایسازی متخصصان مردِ زنان و زایمان در آمریکای قرن نوزده مامایی بیاعتبار و غیرقانونی شد. به استثنای سوزاندن ساحرهها، این تاریخ جایگزینی طبیبهای روستائی اوایل عصر مدرن اروپا با دکترهای مرد مورد تأیید کلیسا که بیشتر متکی بر ملاحظه وضع مزاجی و حجامت بودند را یادآوری میکند. پیآمدهای قابل پیشبینی برای اقتدار زنان با نگاه به فرایند زایمان هنوز در بسیاری از بیمارستانهای آمریکا قابل لمس است، اگرچه بخش زیادی از این تاریخ تا زمانی که «کتابچه» ارنریخ و انگیشدر کمک به شعلهور شدن جنبش مامایی به طور شخصی منتشر و به سرعت پخش نشد، ناشناخته بود.
لنور پلهام فردریش۱۷ میخواست بداند وضعحمل چگونه است و از این روی به سوئیس رفت تا بچهاش را در هوشیاری به دنیا بیاورد. با نیتی مشابه، من توانستم چنین تجربهای را برای خودم همراه با یک خدمات مامایی داشته باشم. نقصهای مادرزادی که داشتم، فاصله خانه تا یک بخش مراقبتهای ویژه و این واقعیت که این نخستین فرزند من بود، وضع حمل خانگی را به وضوح برای من مخاطرهآمیز ساخته بود. به لطف دههها حمایت سیاسی و بهداشتی فمینیستی، بعضی بیمارستانها امروز خدمات یکپارچه مامایی OB/GYN ارایه میدهند که در آن از وضعحمل بدون بیحسی حمایت میشود یا حداقل افراد را از آن منصرف و دلسرد نمیسازند. استدلال کردهام که اگرچه نه ضرورتاً بهترینهای هر دو جهان، اما ضرورتیترینهای هر دو را باهم خواهیم داشت.
در مورد ماهیت عمیقاً شخصی تصمیمات در خصوص مکان و چگونگی وضع حمل هم باید تاملی بکنیم. من برای تصمیمات خودم دلایل زیادی دارم و فکر میکنم دلایل خوبی هستند؛ اما آنها برای من خوب هستند و از این روی به آن معنا نیست که برای شما هم خوب باشد. اینها دلایلی شخصی ،و نه عمومی، هستند؛ به عبارت دیگر این تجربهای نیست که ، جز موارد احتمالی فوقالعاده، در معرض داوری دیگران قرار داشته باشد. حریم خصوصیِ قانونی از دخالت عمومی جلوگیری میکند، چنانچه حریم خصوصیِ حقیقی از انظار عمومی محفوظ میدارد. ضرورت مطلق که مشخصه تولد هر کودکی است، آزادی مطلقی که هر زنی میبایست در تصمیمش در به دنیا آوردن یک نفر داشته باشد را آشکار میسازد.
زیباترین تصویرپردازیای که در یک نثر شیوا دیدهام، پرده آخر «دختر» اثر فمینیستی زیر زمینی کلاسیک۱۸ Meridel Le Sueur بوده است. رمان در پایان سالهای رکود اقتصادی نوشته شده اما تا ۱۹۷۸ منتشر نشده، روایتی داستانی است از رویدادهای زندگی زنان گروه نویسندگی Le Sueur. این رمان قطعه هنری کماهمیتی را با یک تفسیر سیاسی رادیکال و بازنماییهای خیلی پیشرو از حس چگونه زنده بودن با یک زبان بومی محاورهای که گاهی به سطح شعر میرسد در هم میآمیزد. در پرده آخر، شخصیت بینامی در آپارتمانی اجارهای که همزمان در آن یک تظاهرات عمومی در حال سازماندهی است، دچار درد زایمان میشود.
در طول زایمان طولانی خودم نمایشی از آتُنومی ارایه کردم. با مادر و همسرم شوخی کردم، با کارکنان بیمارستان در مورد وضع اقدامات بهداشتی گفتوگو کردم و تعادل بدنم را در میان امواج غلطان درد حفظ کردم،میان «چگونه بدتر از این خواهد بود؟» و «این همهی آن چیزی است که هست؟».
هرچه موعد نزدیکتر میشد، این نمایش کنترل به نقطه نهایی تقلیل مییافت. یک کوکاکولا خواستم. اراده عقلانیم خودش را مرتب میکرد و کناره میگرفت طوری که من حس میکردم خودِ نیروی زندگی مثل آبی که از ارتفاعی بلند فرو میریزد، از تمام بدنم به پایین فرومیافتد. آنها نوعی غار به دورم ساختند. جیغ کشیدم و به نرمی توصیه شد صدا را در بدنم فرو برم و آرام کنم. سپس فریاد کشیدم و گریه عمیق و ژرف بود، گواه قدرتی که به نظر مستقل و تنها مینمود اما باید از من میبود، قدرتی که میتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم اما نمیتوانستم به آن امر کنم.
وقتی بدنم گشوده شد، درد وجدآور شد، ek،static، در مفهوم و مضمون ریشههای یونانی کلمه، که به این معناست که من بیرون از خود ایستاده بودم. دایره نگاهم به طول دستها محدود و محو میشد. مشتاق لمس شدن بودم، نیاز به پوستی روی پوستم و فشار دستها و آرنجهایی که مرا بشکافد و سفت بچسباند. فاصله و شکافی وجود داشت و برای برخی لحظات در فضایی از جنس شعور در میان خود و جهان قرار میگرفتم. بدنم با شنیدن صدایی که او را تشویق به وضع حمل میکرد، سخت تکان خورد. فروکش کردن و بازگشت و بعد نوزادی در آغوشم چهرهام را مینگرد.
چیز بیهمتا و منحصربه فردی در این داستان نیست؛ این داستان به خوبی در ردیف دیگر توصیفات قرار میگیرد، همردیف دختر («حس کردم تمام رودها در من شکست و از هم پاشید و فروریخت و شکافت»)، مقاله فردریش۱۹ («چیزی ریشهای و غریب در حال رخ دادن بود و من در متن آن قرار داشتم») و حکایتهایی همانند اینها ازجمله راهنمای وضعحمل۲۰ اثر کلاسیک گاسکین۲۱. فردریش در یک پیآیند مینویسد: «تو دیگر خودت تنها نیستی، بلکه یک نیرو؛ خاطره با تو میماند و تو را استوار و رها میسازد». این آن جایی است که تجربهی ضرورت همچون چیزی متفاوت از آسیب میشود،صمیمیتی رهایی بخش به همراه نیروی ماندگار زندگی.
«آنها غاری کوچک در گوشه ساختهاند». این حس محصور بودن، آسیبناپذیری از طریق حضور محرمها، اثر زیادی بر فرصت زندگی در برابر اعتراضات ذهن خودآگاه میگذارد. حریم خصوصی در اصل کاری به مسئله حضور یا عدم حضور دیگران ندارد، چنانچه به خوبی میدانید همه ما در حضور دیگران هم در حیطه «حریم خصوصی» بودهایم. بلکه برعکس، این حس در پناه بودن است، ایمن و در آسیب نبودن و فرصت رهایی.
در مورد خود من اتفاقاً یک شانس و امتیاز خوشحالکنندهای وجود داشت. من در اتاقی بودم همراه با افراد دیگری که گرداگرد من غاری ساخته بودند. در این جانپناه، اندیشناکِ حیوان بودن نبودم. این فرصت مرا آسیبناپذیر ساخته بود، حسی که با خود داشتم وقتی ساعتی قبل از آنکه در راهرو قدم بزنم در برابر وحشت پرسنل جدید بیمارستان در آن طبقه فرو ریخت. (نصف و نیمه شنیدم یک مسئول خسته میز انتظار با اطمینان میگفت: «او داروی بیحسی استفاده نمیکند»).
آیا این ترک خود خواستهی ناگزیر میتوانست عملی شود اگر من حس در پناهبودن نداشتم؟ بدن نوعی حس ترس یا امنیت پیشاشناختی و کاملاً مقدم بر عقلانیت ما دارد. احساس آسیبپذیری کردن از نظر دیگران، در مقاصد و دخالتهایشان، عین خواستِ حفظ نوعی تصویر و صورت کنترلداشتن است. تصویر اقتدار و حاکمیتی که ما در عرصه عمومی میپروریم گرانبهاست و به آسانی قابل چشمپوشی نیست. تمنای دست یافتن به آن با تقلای ضروریِ وضعحمل در تضاد است. کمی نامربوط است ولی دختر خالهام یکبار از رویای سه ماهه دومش میگفت که میخواسته برای زاییدن در جایی دور مخفی شود «مثل یک حیوان». فکر کردن به آن این تصور را به ذهن میآورد: عدم تمایل به خوردن بچه به وسیله یک خرس گرسنه، عدم تمایل به دیده شدن در چنان رنج عمیقی.
بسیاری از دوستان من در حال حاضر بچهدار هستند و داستانهای آنها متنوع است. بعضی وقتها بدن عریان نمیشود و آنچه روی میدهد عادی است (بخشهای اورژانسی c در ایالات متحده عادی هستند) یا وحشتناک و یا غمانگیز هستند. بسیاری اوقات داستانهای «زایمان بد» آنهایی هستند که با یک دکتر بیعاطفه، پرستار خشن و ستیزهجو، محیط و بستر بالینی نامناسب و سرد و فقدان حمایت،چیزهایی که تن و بدن را میلرزاند، توأم هستند. نیاز به حریم خصوصی، به حس در پناه بودن، در امنیت بودن در میان محرمها، به کلی در میان جریان عمده ماماها فراموش شده است.
برخی اصلاحات عملی هستند که برای تحقق این حس امنیت در تنظیمات کلینیکی سریعتر قابل تحقق هستند. اولین و مهمتر از همه اینکه باید راهی برای کم نور کردن چراغها باشد. این بیذوقی به نظر خواهد رسید اما بسیاری از بیمارستانها شما را در طول این کار شاق در زیر نور فلورسنت قرار میدهند. تا جایی که به شکل عملی امکانپذیر است، اتاق میباید کمتر کلینیکی و تخت خارج از دید مستقیم از روبروی در اتاق باشد و به خاطر خدا، راهی باید برای کنار گذاشتن این دیدگاه ماشینی که زنِ در حال زایمان را مهار و افسار کرده است و زمان و شدت هر انقباضی را همراه با انبوهی از آمارهای حیاتی دیگر ثبت میکند، وجود داشته باشد. این چیزهای لعنتی مرا عصبی میکردند. با خیره شدن به فرایند وضعحمل، نمایشگر محاسبهگر وضعیت رحم خودم شده بودم و نمیتوانستم با جریان درد پیش بروم و این سیر درد را از خود رها کنم. به واقع هیچ چیزی شروع نشد تا وقتی که مادرم به آرامی سرزنشم کرد که به طرف دیگر اتاق نگاه کنم. چون این پیشنهادات خارج از قاعده حداکثر مراقبت مؤثر هستند، تردید کسانی که حق ویژه تعیین تجربه را دارند را افزایش میدهند.
زایمان، به من منظری نو در ملاحظه تمایز آرنت میان آنچه باید پنهان داشته شود و آنچه باید نشان داده شود ارایه داد. این دوگانگی میان حریم خصوصی و عمومی با توجه به مسائل کارِ خانگی و خدمات مراقبتی به شدت محل مناقشه باقی میمانند؛ اما از منظری دیگر، حریم خصوصی کمتر از اینکه مسئله آنچه که مناسب برای نمایش گذاشتن در انظار عمومی است، باشد، مسئله چیزی است که نمیتواند به طور کامل به دید دیگران رخنه کند. این ایده که حریم خصوصی مناسبِ حوزه ضرورت است، نباید ضرورتاً بر شرمندگی از بدن مبتنی باشد. حریم خصوصی حتی میتواند محافظ منافعی که به معنای واقعی کلمه حیاتی هستند باشد و وزن واقعیشان را به آنها بدهد.
همانطور که بسیار اتفاق میافتد یکنفر بعد از تغییری در زندگی به کتابی که مورد علاقهاش بوده مراجعه میکند، بخشهایی از «وضع بشر» که پیشتر سرسری نگاه میکردم بیشتر خودشان را نشان میدهند. آرنت مینویسد «ویژگی غیرعدمی حیطه خانگی اصولاً در این بوده است که این حیطه، حیطه زایش و مرگ است که میباید از حیطه عمومی پنهان بماند، زیرا اموری را که از دیدگاه انسان نهان است و معرفت بشری نمیتواند در آنها رخنه کند در دل نهان میدارد»۲۲. اشارات او به پنهانکاری و رمز و رازآلودگی، نهان بودن و مصونیت، به طور ضمنی به اهمیت و وسعت دامنه بالقوه روابط انسانی در برابر نیروی طبیعت،زندگی، اشاره دارد. بعضی چیزها نه به خاطر اینکه شرمآور هستند، بلکه به خاطر ملاحظه گستره مطلق نیرویشان باید پنهان بمانند. آرنت بر آن است که ما تنها با شناخت شدت عمیق این نیرو میتوانیم به واقع قدردان آزادیای که در جهان عمومی مییابیم باشیم.
در نهایت تمایزی که آرنت میان حریم خصوصی و عمومی قائل میشود، هم واقعی و هم غیرقابل دفاع است. انعطافپذیری تجربه ما و خواستِ عدالت برای مردمانی که دهان را تغذیه میکنند و مدفوع را تمییز میکنند، از تمایزگذاری شسته و رفته میان آنچه باید پنهان بماند و آنچه آشکار شود جلوگیری میکند. با این حال وقتی ضروریات زندگی، «خود» را از بند رها کرد، استقلال و حاکمیت را همچون داستانی خیالی افشا کرد، حیوانِ بشری خود را پنهان ساخت. در تاریکی، کسی در رنج کشیدن آزاد است. زندگی همچون نیرویی قابل لمس و آشکار – اما بر لبه مرگ، میشود. آرنت هم عشق رمانتیک و هم عشق خیرخواهانه را جزء پدیدههایی که به درستی به حیطه خصوص تعلق دارند تلقی میکند؛ او اعتقاد دارد که عشق و خیرخواهی در معرض دید و نگاه تمامرخِ دیگران کمعمق و محو میشود. از بحث ملال آور کارداشیانیزه کردن۲۳ مدرنیته متأخر میگذرم و فقط میگویم که موضوعات حریم خصوصی به شیوههای جدیدی که قبلاً قابل تصور نبودند عمومی میشوند، روشهایی که اشکال جدید لذت و قدرت۲۴ را تحمیل میکنند که ممکن است به ضرر دیگران، شکلهای قدیمیتر، تمام شوند.
این قدرت و لذت تازه، ذکاوت و کمعمقی، مهارت در هنرنمایی۲۵ و کمدوامیِ توامان زندگی عمومی را اعلام میدارد. کنارگذاشتن محافظ و مانعِ حسِ کامل زحمت [زایمان]۲۶ برای من قابلیتِ لذتی دیگر، خوشیِ قدرتی دیگر،نه کم توانتر و یا سرخوشانهتر به خاطر این واقعیت که پنهان بود، را به اثبات رساند.
پینوشتها:
* این مطلب با عنوان Into the Cave در وبسایت پوینت منتشر شده است.
[۱] Human Condition
[۲] action
[۳] labor
[۴] Adrienne Rich
[۵] Elaine Scarry
[۶] Body in Pain
[۷] John and Yoko
[۸] Tracey Emin
[۹] bowl،cut
[۱۰] scandalia
[۱۱] Atlantic Monthly
[۱۲] Lenore Pelham Friedrich
[۱۳] شخصیت اصلی سریال تلویزیونی مرد دیوانه
[۱۴] Mad Men
[۱۵] Barbara Ehrenreich and Deirdre English
[۱۶] Witches, Midwives and Nurses
[۱۷] Lenore Pelham Friedrich
[۱۸] شاعر و نویسنده برجسته آمریکائی قرن بیستم. برای مشاهدهٔ سایت رسمی او اینجا کلیک کنید.
[۱۹] Friedrich
[۲۰] Guide to Childbirth
[۲۱] Ina May Gaskin
[۲۲] نقل قول مستقیم از آرنت، برگرفته از ترجمه مسعود علیا است. «وضع بشر»، ۱۳۹۰، ترجمه مسعود علیا، انتشارات ققنوس، ص ۱۰۸
[۲۳] Kardashianization – اشاره به کیم کارداشیان، هنرمند و مانکن معروف آمریکایی و سبک و سیاق فعالیتهای هنری او
[۲۴] power
[۲۵] virtuosity
[۲۶] labor
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است
جوایز معتبر در حوزۀ اقتصاد بین چند مؤسسه متمرکز شدهاند، چرا؟