در علم، شکست بهاندازۀ موفقیت موجب پیشرفت میشود
داستان مشهوری دربارۀ ادیسون وجود دارد که میگوید او ده هزار بار در ساختنِ لامپ شکست خورد تا بالاخره به پیروزی رسید. این ماجرا دستمایۀ خیلیها بوده تا شعار کلیشهای «شکست پل پیروزی است» را تکرار کنند. ولی شکستخوردن در علم، متفاوت از شکست در دیگر عرصههاست. علم به شکست نیاز دارد. به عبارت بهتر، علم باید روی شکست تمرکز کند، تا جسارت قدمگذاشتن به حیطههای ناشناخته را به دست آورد. اما آیا میشود برای شکست برنامهریزی کرد؟
استوارت فایراستاین، نوتیلوس — «هی تلاش کردی. هی شکست خوردی. مهم نیست. دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. شکستی بهتر». (ساموئل بکت)
این نوشتار را پس از آن نوشتم که مارینا لویکا، رماننویس انگلیسی مرا به یاد نقلقول بالا از داستانِ کوتاهی نهچندان معروف از ساموئل بِکِت انداخت. وقتی نگارش مقاله را شروع کردم، فهمیدم که این نقلقول به شیرازۀ کتابهای کسبوکار و کتابهای خودآموز تبدیل شده است. تیموتی فِریس در یکی از کتابچههای مشهورِ خود دربارۀ دستیابی سریع به موفقیتِ شگفتآور با تلاشی اندک یا بی هیچ تلاشی، این گفته را برجسته کرده است. سپس بهلطف مقالهای در مجلۀ اسلِیتفهمیدم که این گفته به شعار محبوبِ منطقۀ «سیلیکون ولی» و محفل کارآفرینان تبدیل شده است. ابتدا میخواستم بپذیرم که پیش از من دربارۀ این موضوع نوشتهاند و میخواستم آن را کنار بگذارم؛ اما بعداً نوشتههای دیگری نیز خواندم که از این نقلقول استفاده کرده بودند. این نوشتهها عمدتاً جستارهایی کوتاه بودند. با خواندن آنها به این نتیجه رسیدم که اکنون بهترین فرصت است برای اینکه نشان دهم معنای شکست در نظر همگان چه تفاوتی با معنای آن در علم دارد. و در این میان چه همدستی بهتر از ساموئل بکت میتوان یافت؟
این جملاتِ مختصر معمولا بهعنوان نسخهای ادبی از یکی دیگر از آن کلیشههای مربوط به شکست بهکار گرفته میشوند؛ مثل استعارۀ قدیمیِ «تلاش کن، دوباره تلاش کن…». اما البته بکت بهندرت اینقدر ساده بود. در یکی از توصیفهای ادبی مورد علاقۀ من، بروکس اتکینسون در بررسیِ کتاب در انتظار گودو در نیویورک تایمز، این نمایشنامه را «رازی پیچیده شده در یک معما» نامید؛ که بهطورکلی توصیف بدی از بکت نیست.
در اینجا برای راحتی خوانندگان، تفسیری انتقادی از بکت خواهم آورد. اما دربارۀ این نقلقول نکتۀ خاص و نافذی وجود دارد که ارزش چند لحظه کنکاش را دارد. در اینجا بکت ایدهای دربارۀ شکست مطرح میکند که چیزی عام نیست؛ بلکه از نظر من به معنای علمیِ کلمه بسیار نزدیک است.
این نقل قول سخنی موجز است، شانزده کلمه در ۶ جمله، اما بهظاهر بیمایه و پیشپاافتاده است. شاید هم درسی است دربارۀ شکست از شرح حال نویسنده بهقلم خودش. این سخن غیر از موجزبودن، میتواند در اولین سطرهای کتابهای راهنما جای گیرد. آری، من تلاش کردهام و شکست خوردهام؛ اما این مرا از تلاش دوباره بازنخواهد داشت! من ازنو تلاش خواهم کرد؛ حتی اگر باز هم شکست بخورم.
اما ناگهان با جملۀکوتاهِ آخر روبهرو میشویم. بهتر شکست بخور. بهتر؟ معنای این حرف چیست؟ چگونه میتوان شکست را بهبود بخشید؟ آیا راه بهتری برای شکستخورن هست؟ راه بدتر چطور؟ آیا شکست صرفاً شکست نیست و آنچه مهم است، نحوۀ برخورد شما با آن، غلبه بر آن و بازیابیِ خود پس از آن است؟ بکت دوباره تلاش میکند؛ اما نه برای موفقشدن، بلکه برای بهتر شکستخوردن.
گزینههای مدنظر بکت اینها نبودند: ناکامی در نوشتن رمانی مشهور، که قطعاً بکت تواناییاش را داشت؛ ناکامی در تکرار کاری که او را بلندآوازه کرده بود؛ ناکامی از تلاش مجدد بدون هرگونه تلاش برای شکستخوردن. شکستِ بهتر برای بکت به معنی اجتناب از موفقیت است؛ درصورتیکه، یا به این دلیل که، از قبل راه دستیابی به آن را میداند. برای او شکستِ بهتر یعنی خارجشدن از چنبرۀ آنچه میداند؛ یعنی کشف جهل خودش، همان جایی که رازهایش هنوز آنجا وجود دارند. آری، دوباره تلاش کن؛ اما نه برای موفقشدن. دوباره بکوش تا بهتر شکست بخوری.
پیشنهاد میکنم دانشمندان همین معنای نامعمولِ شکست را سرلوحۀ خود کنند. انسان باید سعی کند شکست بخورد؛ چون این کار تنها راهبرد برای پرهیز از تکرارِ بدیهیات است. بهترشکستخوردن یعنی اتخاذ نگاهی فراتر از بدیهیات و فراتر از دانش نظری و عملی شما. شکست بهتر وقتی رخ میدهد که پرسش میکنیم، وقتی که دربارۀ نتایج بهدستآمده تشکیک میکنیم و بالأخره وقتی که نااطمینانی به خود راه میدهیم.
اغلب آنقدر شکست میخورید تا به موفقیت برسید. آنگاه انتظار میرود از شکستخوردن دست بکشید. بهمحض موفقشدن، فرض بر این است که چیزی میدانید که به شما کمک میکند تا بیشازپیش از شکست بپرهیزید. اما راه علم این نیست. موفقیت فقط میتواند به شکست بیشتر منجر شود. وقتی موفقیت حاصل میشود، باید آن را با دقت تمام آزمود و سپس چیزهایی را بررسی کرد که موفقیت به ما نمیگوید؛ نه فقط چیزهایی که به ما میگوید. از این موفقیت باید برای رسیدن به ایستگاه بعدیِ جهلمان استفاده کنیم. باید آن را آنقدر به چالش بکشیم که شکست بخورد. این نوع شکست متفاوت از شکستی است که در حوزۀ کسبوکار یا حتی فناوری میبینیم. در آنجا میگویند: «میتوانید یکیدو تا اشتباه کنید، مخصوصاً اگر هزینۀ آن برعهدۀ کسی دیگر باشد؛ چراکه میتوانید از آن اشتباهها درس بگیرید. اما بعد از آن دیگر شکست بس است.» اهالی فناوری میگویند: «شکست باید بزرگ باشد و سریع.» مایکل آیزنر مدیر اجرایی شرکت فیلمسازی والت دیزنی در یکی از سخنرانیهایش در سال ۱۹۹۶ گفت: «شکستخوردن خوب است؛ بهشرطیکه تبدیل به عادت نشود.» پس از موفقشدن، نباید رو به قهقرا گذاشت. اما در علوم، شکست بهمعنی سیر قهقرایی نیست. شکست بهاندازۀ موفقیت موجب پیشرفت میشود. هرگز نباید دست از شکست شست؛ بلکه باید تبدیلش کرد به عادت.
بکت با تلاش برای شکست بهتر، عرصه را بر خود فراختر میکند؛ نه تنگتر. این کار تقریباً، اما نه دقیقاً، نقطۀ مقابل «تلاش برای موفقشدن» است که لزوماً بهمعنی موفقشدن نیست؛ همانطور که «تلاش برای شکستخوردن» لزوماً بهمعنی شکست نیست. تلاش برای موفقشدن مستلزم آمادهسازی نوعی شگرد و راهبرد، محدودسازی دامنۀ مسئله و متمرکزکردنِ توجه خود روی راهحل است. البته گهگاه هیچیک از اینها چیز بدی نیست. درواقع در کارهای علمیِ روزمره دستور کسب دستاوردهای علمی همین است؛ اگر منظور از دستاورد انتشار مقاله و دریافت کمکهزینۀ پژوهشی باشد. بسیاری از دانشمندان خواهند گفت که علم همین است دیگر: شغل ما این است که تکههای پازل را کنار هم بچینیم و هرچه تکههای بیشتری بچینیم، موفقتر خواهیم بود. حرفزدن در مخالفت با این رویکردِ عملگرایانه بسیار سخت است؛ چون در معنایی که پیشتر مطرح کردیم، «موفق» به نظر میرسد.
باید توجه داشت که این فرایند علم را به تنگنا میکشاند، آن را از بستر وسیعتر فرهنگ جدا میکند، از نسلهای گوناگونِ دانشجویان استفادهای نمیکند، از علم دهانی عظیم برای بلعیدن واقعیتها میسازد و کوششهای علمی را به حوزههای تخصصیِ کوچک و کوچکتر تقسیم میکند؛ بهطوریکه افرادِ هیچیک از حوزهها اطلاع چندانی از کار حوزههای دیگر ندارند. همه میدانیم که در این فرایند یک جای کار میلنگد. نمیتوانیم خود را با مجموعۀ جزئیات ظریفی همگام کنیم که بهطور نمایی۱ روبهگسترش است، نمیتوانیم دربارۀ اولویتبندیِ درستِ مخارج به توافق برسیم و ظاهراً نمیتوانیم با دانشمان بر سیاستگذاری عمومی تأثیرگذار باشیم. ما دانشمندان روزبهروز به جامعهای سرّی از افراد عجیبوغریب بیشتر شبیه میشویم و دیگران به این دلیل ما را تحمل میکنند که گهگاه از ماشینِ نفوذناپذیری که کنترلش در دستان ماست، ابزاری یا دارویی به بیرون میچکد. تا وقتی سرعت این کار در حدی است که مالیاتپردازان را راضی نگه میدارد، آنها به حمایت خود از «هرآنچه میکنید» ادامه خواهند داد. این فرایند ممکن است در معنایی محدود موفقیتآمیز باشد؛ اما درنهایت از تبوتاب خواهد افتاد یا دستکم برای همۀ ما تا سرحد مرگ ملالآور خواهد شد.
راه چاره چیست؟ شکست بهتر. اما چگونه میتوانیم بهتر شکست بخوریم؟ بهگفتۀ بکت، این کار چندان آسان نیست. اگر باور نمیکنید، برای امتحان طرحی بنویسید برای دریافت کمکهزینۀ پژوهشی و در آن قول دهید که بهتر شکست خواهید خورد. سعی کنید شغلی پیدا کنید که استراتژیِ پژوهشیاش برنامهریزی برای شکست بهتر باشد. سعی کنید دانشجویانی برای آزمایشگاهتان جذب کنید و به آنها نوید دهید که در آنجا هر فرصتی به شکست بهتر خواهد انجامید.
میدانم که این ایده بسیار دیوانهوارمینماید؛ اما این دقیقاً همان راه درستی است که باید در پیش گرفت. اگر قصد بررسی کمکهزینهای پژوهشی را دارید، باید به دانستن چگونگیِ شکست آن نیز علاقهمند باشید؛ آنهم شکستِ مفید و نه صرفاً موفقنشدن. موفقنشدن مساوی با شکستخوردن نیست. دستکم در علم چنین نیست. نگرش درست برای فناوری و اختراع همان نگرش توماس ادیسون است که شکستهایش در راه اختراع لامپ را «دههزار راه برای موفقنشدن» مینامید. این شعار بدی برای اهالی منطقۀ «سیلیکون ولی»۲ نیست؛ چون دستکم به آنها میگوید که صبر پیشه کنند و برای مدتی با موفقنشدن کنار بیایند. اما این با بهترشکستخوردن یکسان نیست.
پرسش درست از داوطلبِ عضویت در هیئتعلمی که بهتازگی طرح پژوهشی پنجسالۀ خود را ارائه کرده است، این خواهد بود که چنددرصد احتمال دارد طرح شما به شکست بینجامد؟ پاسخ باید بیش از پنجاهدرصد باشد و البته بهنظر من، بهمراتب بیش از پنجاهدرصد. چون در غیر این صورت، موضوع بیشازحد سادهانگارانه خواهد بود و بهاندازۀ کافی ماجراجویانه نخواهد بود؛ مخصوصاً برای دانشمندان جوان. کدامیک از ما میتواند پنج سال آتی را پیشبینی کند؟ علمی که بتواند پیشبینیهایی معتبر دربارۀ رویدادهای پنجسال بعد بدهد، چگونه علمی خواهد بود؟ علم از چیزی که هنوز برای ما مجهول است و نیز از نحوۀ دستیابی به دانش آن بحث میکند. هیچکس نمیداند که این مجهولات چیستند. ما اغلب نمیدانیم که چه چیزی را نمیدانیم و این جهل مرکب، مجهولبودنِ مجهولات، فقط با شکست معلوم خواهد شد. آزمایشهایی که بهمنظور حل مسئلهای انجام میشوند، اما در حل آن شکست میخورند، از لزوم طرح پرسشی بهتر حکایت دارند. پس پرسش من از دانشمندی جوان این خواهد بود که میخواهی شکستهایت را چگونه طرحریزی کنی؟
وقتی توجه خود را بهسمت روشن قضیه معطوف میکنیم، شکست چیزی نیست که باید سعی کنیم تحملش کنیم. شکست عارضهای زودگذر نیست. باید آن را در آغوش کشید و با همان پشتکاری که برای موفقشدن به کار میگیریم، روی آن کار کرد. میتوان شکست بدی خورد یا شکست خوبی خورد. میتوانید شکستخوردنتان را بهبود ببخشید! بهتر شکست بخورید.
این کار را چگونه انجام میدهید؟ البته احمقانه میشد اگر دستوری برای شکستخوردن تجویز میکردم، بههماناندازه که تجویز دستوری قطعی برای موفقشدن احمقانه خواهد بود؛ چون بحث این است که هیچ راهحل واحدی وجود ندارد. بااینحال میتوانم چند توصیۀ شخصی برای فکرکردن پیشنهاد کنم. اول، باید اعتراف کنم که بهترشکستخوردن در فرهنگ امروزی کاری آسان نیست. شاید در این برهه از تاریخ، فرصتهای ناشی از شکست بهصورت انتخابِ شخصیِ بهتر محقق خواهند شد؛ همچون تدبیری جنگی که برای تصمیمگیری دربارۀ تحقیق دربارۀ موضوعی دورافتاده اتخاذ میکنید یا تصمیمگیری درمورد اینکه چه پروژۀدیوانهواری را کمی بیش از حدِ توصیهشده ادامه خواهید داد. نوعی مخفیگاه و کشوی سرّی دارید که ایدههای غیرقابلسرمایهگذاری خود را که چندان هم نامحبوب نیستند، در آنجا نگهداری میکنید. میدانید که این کشو را میتوان با فشاری جزئی باز و بسته کرد. به شکستها توجه کنید؛ نه بهمنظور اصلاح آنها، بلکه بهخاطر حرفهای جالبی که برای گفتن دارند. آنها در ما تواضع ایجاد میکنند و وادارمان میکنند به گذشته بازگردیم و در دیدگاههای دیرینهمان تجدیدنظر کنیم. هیچ شکستی آنقدر کوچک نیست که نادیدهاش بگیریم و بیتوجه از کنارش بگذریم.
کشف خانوادهای از آنزیمها موسوم به «جیپروتئینها» دستاوردی کلیدی بود. این کشف وقتی اتفاق افتاد که معلوم شد صابون ظرفشوییِ مورداستفاده برای شستوشوی ظروف شیشهایِ آزمایشی مقدار ناچیزی آلومینیوم به آب اضافه میکند و این فاکتوری اساسی در فعالسازی جیپروتئین بود. چنین چیزی به ذهن هیچکس خطور نمیکرد. پسازآن سالها شاهد شکست یأسآورِ انبوه آزمایشها بودیم؛ اما این شکستها درنهایت به یکی از کشفهای بسیار مهم داروشناسی و دریافت جایزۀ نوبل ختم شد. این تنها یک نمونه از صدها، اگر نگوییم هزاران، ماجرای کوتاهوبلند دربارۀ شکستهای پرباری است که به یافتهای انجامیده که پیشتر به آن توجه نمیشده است.
البته مشکل آنجاست که ماجراهای موجود فقط از شکستهایی میگویند که درنهایت به موفقیت ختم شدهاند. علت این امر آن نیست که اینگونه شکستها لزوماً شکستهایی بهترند؛ بلکه علت آن است که ما فقط این نوع داستانها را بازگو میکنیم، بنابراین دادههای دردسترس ما همین است. آری، هستند مواردی که در آنها شکست میگوید: بیهوده تلاش نکن، جای اشتباهی آمدهای، برو جای دیگر. این مواردبیارزش نیستند و میتوانند بهاندازۀ کارهایی که نتیجهبخش بودهاند، زیبا و خلاق و تفکرانگیز باشند. اینگونه شکستها نیز شایستۀ جایگاهی پرافتخارند.
شاید درک ارزش ذاتیِ شکست وقتی دشوارتر میشود که نهایتاً به موفقیت بینجامد؛ البته موفقیت بهمعنی یافتهای مثبت، همچون شناسایی جیپروتئین. اما شکستها علاوهبر تصحیح خطا، از دو جنبۀ دیگر نیز ارزشی ذاتی دارند. از یک لحاظ که بدیهی به نظر میرسد، هیچ راهی نداریم برای پیشبینیِ اینکه شکستها به کجا منتهی خواهند شد. ممکن است به موفقیت منجر شوند یا دستآخر به بنبست بخورند یا در بیشتر موارد، ممکن است به موفقیتی جزئی ختم شوند. کمی جلوتر نیز دوباره شکستی دیگر خواهد خورد و تصحیحی دیگر صورت خواهد گرفت. پیشرفت علم با همین فرایندِ تکراری صورت میگیرد: از شکستی به شکست دیگر و بهترشدنِ هرکدام نسبتبه قبلی.
همچنین شکستها فقط از راه تصحیح به کشف منجر نمیشوند، مثل کنترل آلومینیوم در ظروف شیشهای با استفاده از پلاستیک؛ بلکه به تغییری اساسی در نحوۀ تفکر ما دربارۀ آزمایشهای آینده نیز منتهی میشوند: در این مورد، نحوۀ تفکر ما دربارۀ آنزیمها و کارکرد آنها و چگونگی کشف آنها. بهاینترتیب اکنون میدانیم که وجود مقادیر ناچیزی از فلزات نقش مهمی در کارکرد درست آنزیمها دارد. این فهرست تاکنون شامل مس، آهن، منیزیم، روی و … میشود. منشأ این فلزات ممکن است جاهای غیرمنتظرهای مثل ظروف شیشهای باشد. پس شکست نیز حاوی داده است. آزمایشها درنهایت به این دلیل به نتیجه رسیدند که از آلومینیوم بهعنوان متغیر کنترل استفاده شد. این خود عملاً شکست را تأیید میکند. ما به تأیید شکستها فکر نمیکنیم؛ اما کاری است که اغلب انجام میدهیم. سپس بهصورت گزینشی موفقیت را به خاطر میسپاریم، چون موفقیت مایۀ آسایش است؛ اما شکست ناستوده است.
فقط دانشمندان جوان نیستند که شکستگریز شدهاند. وقتی در پیشۀ خود پیشرفت میکنید و مجبور میشویدکمکهزینه دریافت کنید، طبیعتاً موفقیتها را برجسته خواهید کرد و آزمایشهایی پیشنهاد خواهید داد که مسیر کاری موفقیتآمیز را تداوم میبخشند و احتمالِ حصول نتیجه در آنها زیاد است. آزمایشهایی که در کشو نگهداری میکنید، خیلی کم خودنمایی خواهند کرد و درنهایت کشو بسته خواهد ماند. آزمایشگاه به نوعی ماشین تبدیل میشود: دستگاهی که پول میگیرد و مقاله بیرون میدهد.
امیدوارم این وضع زیاد طول نکشد. در گذشته اینگونه نبود و لازمۀ علم یا پیگیریِ شایستۀ علمْ نرخ بالای موفقیت یا احتمال موفقیت یا وعدۀ نتیجهای خاص نبود. درواقع اینها از نظر من برای عالیترین علم، مانعی دستوپاگیرند. به نظر میآید فقط اولویتها را عوض کردهایم. ما کارهای آسان مثل انجام آزمایش برای پرکردنِ تکههای خالی پازل را به معیاری برای قضاوت تبدیل کردهایم و ایدههای خلاقانه و جدید را توی کشوهای دربسته ریختهایم. اما این کار هزینهای دارد. منظورم هزینۀ مالی واقعی است؛ چون گماشتنِ همه به تفحص در قلمرویی یکسان که روزبهروزکوچکتر و کوچکتر میشود، خرج بیهوده است. آری، داستان ما حکایت کسی است که در زیر تیر چراغ چیزی را جستوجو میکند، چون در آنجا نور زیاد است؛ اما هرازچندگاهی هم باید به دلِ تاریکی زد و ماجراجویانه به آن سوی محدودۀ نورگیر پا گذاشت؛ جایی که اشیا سایهوار دیده میشوند و احتمال شکست بالاست. اما این تنها راه ممکن برای بسطدادنِ دایرۀ نور است.
در سمیناری دربارۀ گرایشهای پژوهشیِ بیماری آلزایمر شرکت کرده بودم که دانشمند عصبشناس، دیوید تِپلو، از دانشگاه یو.سی.ال.اِی نموداری نشان داد از تعداد مقالههای منتشرشده از سال ۲۰۰۰ بهبعد دربارۀ «پروتئین اِیبتا». در آن زمان چند آزمایشگاه کارهایی را منتشر کرده بودند که نشان میداد پروتئین ایبتا نقش مهمی در بروز بیماری آلزایمر دارد. درواقع آنها ادعا کرده بودند که این پروتئین همان علت آلزایمر است. درعرض چند ماه که همچنان ادامه دارد، افزایشی نمایی در تعداد مقالات مربوط به ایبتا دیده شده است. ظاهراً این پروتئین از چند استناد انگشتشمار در سال به بیش از پنجهزار مقاله در سال رسیده است! اما اکنون معلوم شده است که اگر ایده این بوده که رهانیدن بیمار از ایبتا به درمان آلزایمر خواهد انجامید، بهاحتمال زیاد، این کار جستوجوی شبحی خیالی بوده است. حکایتِ ضربالمثلی چینی است که میگوید وقتی اولین سگ به هر دلیلی پارس میکند، صد سگ دیگر به علت صدای آن سگ پارس میکنند. اما این تقلید کورکورانه را میتوان تقریباً در هررشتۀ علمی دید: یافتهای خاص در مجلهای معتبر منتشر میشود، سپس همه به دنبال آن میافتند.
این فقط پیرویِ محض است؛ نه کاوشی متفکرانه یا تلاشی برای حل یک معما یا حتی رشتۀ پژوهشیِ «جدید» و امیدبخشی که تبلیغ میشود. این روند در بیشتر موارد مسیری است که ناگهان روی نقشۀ تأمین مالی ظاهر میشود و بنابراین مسیری است که باید دنبال کرد. البته برای رفع سوءتفاهم باید بگویم که مطمئناً پروتئین ایبتا در بروز بیماری آلزایمر دخالت دارد؛ اما بیشترِ پژوهشگرانْ دیگر آن را علت این بیماری نمیدانند و مشخص شده است که نقش مفیدی در مغزهای نرمال بازی میکند. بهطورکلی این پروتئین احتمالاً داوطلب خوبی برای هدف دارویی یا معالجهای نیست. پس حتی نباید از هزینۀ آن پرسید.
این روند چگونه تغییر خواهد کرد؟ این تغییر وقتی روی خواهد داد که از دلبستگیمان به واقعیتهای علمی و جمعآوری آنها دست بکشیم یا دستکم آن را کاهش دهیم، وقتی که به این نتیجه میرسیم که تحصیلات علمیْ ماراتنِ یادسپاری نیست، وقتی که ما دانشمندان و غیردانشمندان درمییابیم که علم مجموعهای از آثار خطاناپذیر و مجموعهای از قوانین و واقعیتهای تغییرناپذیر نیست، وقتیکه دوباره میفهمیم که علم فرایندی پویا و دشوار است و بخش اعظم چیزهایی که باید بدانیم، هنوز ناشناخته است و بالأخره وقتی که به نصیحت ساموئل بکت گوش میدهیم و میکوشیم تا بهتر شکست بخوریم.
این تغییر چقدر طول خواهد کشید؟ بهنظر من این کار نیازمند نوعی تغییر انقلابی در تفکر ما دربارۀ علوم است، مشابه آنچه توماس کوهن، فیلسوف معروف امریکایی، «تغییر پارادایم»۳ مینامد که به تحول انقلابی در چشمانداز اطلاق میشود. اما نظر من این است که تغییرات انقلابی اغلب سریعتر از تغییرات «ارگانیک» رخ میدهند. ممکن است این تغییرات نامحتمل یا حتی ناممکن به نظر برسند؛ اما بهمحض خوردنِ اولین تلنگر، تغییر بهسرعت رخ میدهد. من به جنبشهای حقوقبشری گوناگونی فکر میکنم؛ از جنبش حقوق مدنی برای سیاهپوستان امریکایی گرفته تا جنبش جهانی حق رأی زنان. فروپاشی ناگهانی شورویِ قدرتمند نمونهای دیگر است که نشان میدهد وقتی که پای تغییری عمیق در نحوۀ تفکر ما در میان باشد، رویدادها تا چه حد میتوانند سریع رخ دهند. دقیقاً نمیدانم محرک چنین تغییری دربارۀ علم چیست؛ اما گمان میکنم به آموزشوپرورش مربوط میشود. یعنی جایی که برای تجربۀ تغییر پارادایمی در خیلی از سطوح، آماده است و نحوۀ تدریسِ علم و ریاضیات در آن، نمونۀ کامل سیاستگذاریها و اقداماتِ اشتباه و فجیع است.
وقتی از ماکس پلانک پرسیدند که علم چندوقت به چندوقت تغییر میکند و ایدههای جدیدی در پیش میگیرد، پاسخ داد: «با هر مراسم تشییع جنازه.» خوب یا بد، این مراسمها بهطور مرتب برگزار میشوند.
پینوشتها:
• این مطلب را استوارت فایراستاین نوشته است و در تاریخ ۵ نوامبر ۲۰۱۵ با عنوان «Why Scientists Need To Fail Better» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۹۵با عنوان «شکست علم چه فایدههایی دارد؟» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• استوارت فایراستاین (Stuart Firestein) استاد عصبشناسی در بخش علوم زیستیِ دانشگاه کلمبیاست. او همچنین عضو «انجمن پیشبرد علوم امریکا»، عضو «بنیاد پژوهانۀ گاتنهایم» و مشاور «بنیاد آلفرد پی. اسلن» است.
••• این نوشتار گزیدهای است از کتاب شکست: چرا علم اینقدر موفق است؟(Failure: Why Science Is So Successful) نوشتۀ استوارت فایراستاین.
[۱] exponentially expanding: رشد نمایی یک کمیت (یا تابع ریاضی) وقتی رخ میدهد که آهنگ رشد آن متناسب باشد با مقدار تابع در هر لحظه. تابعی که رشد نمایی دارد، با آهنگی که پیوسته رو به افزایش است، افزایش مییابد.
[۲] درۀ سیلیکون به انگلیسی: Silicon Valley نام رایج و غیررسمی منطقهای در حدود ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکودر حومۀ سانتا کلارا، کالیفرنیا، ایالات متحده آمریکا است. شهرت این منطقه به دلیل قرار داشتن بسیاری از شرکتهای مطرح انفورماتیک جهان در این منطقهاست.
[۳] paradigm shift
این فقط مربوط به ایران نیست. اتفاقا در یک جایی مثل آمریکا که کلی بودجه تحقیقاتی وجود داره و جزو کشورهای پیشرو در تحقیقات و فناوریه خیلی بیشتر از ایران شاهد این رکود هستیم. یه طورایی یک روند جهانی شده. شاید چون این روند رو موسسات مشخص علمی شناخته شده تعیین میکنند که غالبا در آمریکا هستند. بایست از این روند خارج شد که به ابداع جدید تو علوم و تحقیقات دست پیدا کنیم.
سلام انتشار چنین مطالبی در ایران و برای آگاهی پژوهشگرانی که عملاً تنها به دنبال انتشار مقاله هستند بسیار عالی و حتی واجب است. به نظر من آنچه در این نوشته آورده شده تعریف علمی " آزادی و آزادگی" است و همه ما را به تفکرآزادانه و به دور از پیش فرض های موجود درباره شیوه های پژوهشی موجود دعوت میکند.شیوه هایی که بعضاً سالها از ابداع آنها میگذرد و مبتنی بر فرضیاتی هستند که یقیناً نیازمند بازنگری هستند.