بررسی کتاب «مدرنیته و گلهمندانش: ساختن و تخریب بورژوازی از ماکیاولی تا بِلو» نوشتۀ استیون بی. اسمیت
آیزایا برلین جنبش رمانتیسم را، که دشمن سرسخت روشنگری بود، چنین توصیف میکند: «وحدت و کثرت، زیبایی و زشتی، اصالت فرد و جمع، پاکدامنی و فساد، انقلاب و ارتجاع، صلح و جنگ، و زندگی و مرگ». رمانتیسمِ ناهمگن و روشنگریِ بههمانقدر پرتناقض، هر دو، فرزندان یک دورهاند که انتظار داریم آن را یکنواخت بفهمیم. اسمیت، نویسندۀ «مدرنیته و گلهمندانش»، به ما میگوید اصولاً توقعمان از مدرنیته بیجاست. مدرنیته یکپارچه نیست. «انسان ماشینوارِ» دکارت و «وحشی نجیبِ» روسو زیر یک سقف زندگی میکنند.
The Salt of the Earth&
12 دقیقه
آورلیان کِرِیِهتو، لسآنجلس ریویو آو بوکز — «خرید و فروش، هدف از زندگی» فلوبر، فرهنگ ایدههای پذیرفتهشده۱
جوزپه تومازی دی لامپهدوزا۲ در رمان مشهور خود یوزپلنگ۳ داستانی نقل میکند از ملاقات بین دُن فابریتزیو، شاهزادۀ جزیرۀ سالینا و عضو یکی از قدیمیترین خاندان اشراف سیسیل، و شِوالی دی مونترزولو۴، سیاستمدار جوان اهل ناحیۀ پیهمونته ایتالیا. مکالمۀ بین این دو شخصیتْ تصویر بسیار روشنی از شکاف بین کسانی به دست میدهد که خود را کاملاً به جهان مدرن متعلق میدانند و آنان که نسبتبه آن احساس بیگانگی دارند. این موضوع اصلی کتاب مدرنیته و گلهمندانش نوشتۀ استیون بی. اسمیت است، اثری شایان توجه که گسترۀ پنج سده از فرهنگ روشنگری را دربرمیگیرد، از ماکیاولی، دکارت، و هابز تا آیزایا برلین، لئو اشتراوس، خود لامپهدوزا و سال بِلو۵.
برای اینکه اهمیت کتاب را بهتر نشان دهم، مایلم از همان فصل مربوطبه لامپهدوزا شروع کنم که در آن نویسنده به داستانی که ذکر آن رفت میپردازد. صحنۀ ملاقات در قصر دونافوگاتا واقع در سیسیل ایتالیا رخ میدهد، کمی پس از شکلگیری ایتالیای جدید تحت حکومت خاندان ساوُی در اوایل دهۀ ۱۸۶۰. اوضاع زمانه کاملاً برخلاف هر آنچه دُن فابریتزیو به آن معتقد است پیش میرود؛ طبقۀ اجتماعی او بهآرامی در حال محو شدن است و طبقۀ نوپای بورژوازی رفتهرفته جای آن را میگیرد، و شاهزادۀ سالینا هر روز بیش از پیش خود را همچون بازماندهای تنها در جزیرهای متروک مییابد. حتی خواهرزادۀ خودش، تانکِرِدی، عاشق دختر دُن کالوجروِ نوکیسه شده که سمبل آز است و فرومایگی.
ترس و نفرت تنها احساساتیاند که بورژوازی جدید در وجود شاهزاده برمیانگیزد. درنظر او، نباید به آدمهایی مثل دُن کالوجرو امید داشت یا چیزی از آنها خواست. دُن فابریتزیو از مدتها قبل دست از اصلاح سیسیل محبوبش شسته و متقاعد شده که هموطنانش، همانها که «سکونِ شهوتانگیزْ آرمانشان است»، صرفاً غرق در نخوتی هستند که از فلاکتشان هم قویتر است. شاهزاده اذعان دارد: «بیش از بیستوپنج قرن است که ما بار تمدنهایی باشکوه و ناهمگن را بر دوش میکشیم، تمدنهایی همه بیگانه، که هیچیک را ما بنیان ننهادیم و هیچکدام را نمیتوانستیم از آنِ خود بدانیم».
برخلاف شاهزادۀ سالینا، مهمان شمالیْ منادیِ عصر جدید است. شِوالی دی مونترزولو، با ایمانی راسخ به ایدۀ پیشرفت و تجدد، به سیسیل آمده تا شاهزاده را راضی کند، در مقام سناتور جزیره، به خدمت پادشاهیِ جدید ایتالیا درآید. او در وصف ایتالیا میگوید: «این سرزمین زیبا که تازه اکنون در عرصۀ جهان نوین رخ مینماید، با زخمهای بسیار که باید التیام یابند». سراسر وجود او آغشته به شادابی و خوشبینی است. شخصیت شوالی تجسمی است از روحیۀ بیقرارِ دنیای بورژوازی. او که به نظام حکومت پارلمانی ایمان دارد با حرارت از «این لحظۀ سرنوشتساز برای آیندۀ دولت ایتالیا» سخن میگوید و از دُن فابریتزیو نیز میخواهد به این تلاش باشکوه بپیوندد. دعوت پرشور او اما با گوشهایی ناشنوا روبروست؛ گسلی عمیق بین شوالی و اشرافزادۀ مغرور و بدبین فاصله انداخته. شاهزاده نهایتاً با کلامی بهیادماندنی پیشنهاد را رد میکند: «ما یوزپلنگان بودیم و شیران؛ کفتارها جای ما را خواهند گرفت و همگی ما، یوزپلنگان و شغالها و گوسفندان، همچنان خود را نمک زمین۶ خواهیم پنداشت».
تقریباً همزمان با این، در فرانسه، فلوبر (که اسمیت در فصل دیگری از کتاب به او پرداخته)، بودلر، و دیگر هنرمندان معاصرشان خود را نمک زمین میدانستند. آنها گلهمند بودند که همهچیز در اطرافشان دارد یکنواخت، کسالتبار، و بیمایه میشود. فلوبر با ذوق و شوق فرهنگ ایدههای پذیرفتهشده را گردآوری کرد که در آن بیمحتواییِ تفکر بورژوایی را به باد انتقاد گرفت. بودلر نیز به نوبۀ خود از پایان جهان در اثر غلبۀ طبقۀ متوسط در هراس بود و پیشبینی کرد که نابودی جهان، بیش و پیش از انحطاط نهادهای سیاسی، در پَستیِ قلبها و ذهنها بروز خواهد کرد.
یکی از شاخصترین چهرههای قرن نوزدهمی، جی.کی. هویسمانس۷ است. در گردآوری هر مجموعهای که به بررسی آثار نویسندگان منتقد جهان مدرن میپردازد، باید در کنار لامپهدوزا، فلوبر، و بودلر بخشی نیز به او اختصاص داده شود. هویسمانس کسی است که شخصیت بهیادماندنی دِ اِسِنت را (در رمان بیراه۸) خلق نمود. دِ اسنت اشرافزادهای است که، برای فرار از زشتیهای بورژوازی، به انحطاط و بیقاعدگی، به جستوجوی «عطرهایی جدید، شکوفههایی بزرگتر، و لذاتی تجربهنشده» روی میآورد. او که از «بیماری قرن»۹ رنج میبرد، تصمیم میگیرد دیگر هرگز در طول روز پا از خانه بیرون نگذارد، چراکه از نظر او حالتی که در چهرۀ برخی از این مردمان وقیح و بیدین دیده میشد نوعی «توهین شخصی» بود. اینگونه است که او نهایتاً خانۀ خود را به عزلتگاهی بدل میکند که برایش حکم کشتی نوح را دارد، خانهای که تمامی اسباب و وسایلِ آسایش امروزی در آن مهیاست، و با اثاثیۀ مجلل و تعدادی کتاب آراسته شده است.
شخصیت مخلوق هویسمانس، جدا از روحیۀ افراطگرایش، نقطۀ اشتراک مهم دیگری نیز با متفکران موردبحث کتاب اسمیت دارد. آنها همگی دریافته بودند که «امور برترِ» دنیای کهن موردتهاجم واقع شدهاند و مصمم بودند برای حفاظت از آنها کاری کنند. برخلاف لامپهدوزا، شاهزادۀ سالینا، هیچ یک از آنها سنتگرا یا مدافع سرسخت گذشته نبودند. هرچند طبع بسیار ظریف و حساسیت فوقالعادهشان در تضاد با روحیۀ بورژوایی بود، ولی عملاً در زندگی از بسیاری جهات مدرن بودند: آنها جسور و سنتشکن بودند و کلیشه را برنمیتافتند. اما بااینحال با دُن فابریتزیو این شباهت را داشتند که حس میکردند میان دو دنیا که هر دو برایشان عذابآورند گرفتار آمدهاند، و آنها نیز حاضر نبودند به پستیِ دوران خود تن در دهند.
تلاش برای رسیدن به فهم درستی از نزاع بین مدافعین و منتقدین مدرنیته عملی است بسیار خطیر و ورود اسمیت به این جدال طولانی شایان تقدیر است. همیشه این وسوسه وجود دارد که میخواهیم بدانیم بالاخره حق با کدام طرف است، ولی، همانطور که اسمیت نشان میدهد، طرح چنین پرسشی از اساس اشتباه است. پیش از هرچیز، دوگانۀ مدرنیته-ضدمدرنیته مفاهیمی سراسر ناسازگار نیستند. این مفاهیم بهطور گستردهای در این حوزهها مورد بحث قرارگرفتهاند: در حوزۀ فلسفه و الاهیات (ارنست کاسیرر، هانس بلومنبرگ، رنه گنون، آموس فونکشتاین)، تاریخ اندیشه (زیو اشترنهل، آیزایا برلین)، و ادبیات تطبیقی (پال هَزَرد، مارک فیومِرلی، ماتی کالینِسکو، آنتوان کامپنیون). بااینهمه، بحث بر سر اصل و سرچشمۀ (یا سرچشمههای) مدرنیته همچنان ادامه دارد، دربارۀ ویژگیهای شاهراه تجدد (via moderna)، دربارۀ ایمان به پروژۀ تجدد، و همچنین بحران ناشی از آن. برای رسیدن به درکی از پیچیدگیهای این جدال، باید به کنکاش در علل پیدایش این گونۀ تاریخی جدید و این راه و رسم جدید زندگی پرداخت، آن هم در پیوندش با مفاهیمی چون استقلال رأی، حقوق فردی، ابراز وجود، مدارا، آزادی و برابری.
گذشته از این، هم مدافعان و هم مخالفان مدرنیته خود بهشدت متنوعاند. اسمیت مینویسد «مدرنیته یکپارچه نیست، و از لایههای متنازع بسیار تشکیل شده»، از مدارا و تجارت گرفته تا خویشتنیابی، مهندسیِ اجتماعی در ابعاد وسیع، و مفهوم دولت-ملت. به عقیدۀ او پیوند مستقیمی هست بین مباحث تسلط بر نفس، استقلال رأی و ارادۀ شخصیِ مورد تأکید ماکیاولی و دکارت با نقد مذهبِ هابز و اسپینوزا، اخلاقیات اتکای به نفس در نزد فرانکلین، تلقی کانت از کرامت انسانی، و با تجلیل هگل از جامعۀ مدنی. این سرشت چندگانۀ پروژۀ تجدد (یا روشنگری) را آشکار میسازد و از ما میخواهد درپی کشف تصویری جامعتر از مدرنیته برآییم. برخی شاید از نبودن مونتِنْی و پاسکال در این فهرست تعجب کنند. بههمان اندازه شاید غیبت بیکن عجیب باشد، ولی اسمیت درعوض تصویری دقیق و ظریف از روحیهای مشابه را در بنجامین فرانکلین به دست میدهد، کسی که به گفتۀ او «گونهای نوین درمیان قهرمانان روشنگری است» که اصلاحطلبیاش تحت تأثیر اعتدال مثالزدنی و اعتقاد راسخش به ناکاملی انسان معنا مییافت.
مدرنیته یک همزاد نیز دارد، آنچه ضدروشنگری یا در اصطلاح عامتر جبهۀ ضدتجدد خوانده میشود. این جبهه گفتمان ضدمدرنیته را در قالبهای مختلف فلسفی، ادبی، و سیاسی تولید کرده است. گرچه گفتمان ضدتجدد را اغلب با ضدروشنگری یکی میگیرند، اسمیت معتقد است گفتمان ضدروشنگری، بیش ازآنکه ضدتجدد باشد، درواقع «شکلی والاتر یا پیشرفتهتر از مدرنیته است». مثلاً درمورد روسو قطعاً چنین حکمی صادق است، روسویی که در مناقشه و بحثانگیزی نام آشناست و «عملاً تحت هیچ قسم و طبقهای نمیتوان جایش داد». این متفکر ژنوی در نظر اسمیت، از این بابت، چهرهای کلیدی است؛ او «صدای نارضایتی اساسی نسبتبه سه رکن تمدن روشنگری: علم، پیشرفت، و تجارت» را به گوش ما رساند.
ناخرسندی از مدرنیته، در قویترین شکل سیاسیاش، مولّد انواع مختلفی از نخبهگری شد که به تقبیح «هرزگیِ» ناشی از حق رأی عمومی پرداخته و نسبتبه دموکراسی سیاسی انتقاد اساسی داشتند. این موضوعات بهتفصیل در یک فصل طولانیِ مختص به نیچه، سورِل و اشمیت مورد بحث قرار گرفته، سه متفکری که «تخیل آخرالزمانی»شان دنیای بورژوا را متهم میداند به اینکه تحقق فضیلت و عشق واقعی را غیرممکن ساخته است. آنها متأسف بودند از اینکه دیگر عشق و خلاقیتی وجود ندارد، آنچه هست فقط تمایل به شاد بودن است و راحت و امن بودن در یک جهان بینام و نشان و فرومایه.
این ناخرسندی همچنین در چندین جلوۀ فلسفی بروز یافت. از سوی برخی (مانند هایدگر یا مکتب فرانکفورت) در قالب نقد نیروهای غیرشخصی، که بر جهان مدرن سلطه یافتهاند مطرح شد، درحالیکه برخی دیگر آن را در قالب تردید نسبتبه فردگرایی، مدیریتگرایی بوروکراتیک، و تمرکزگراییِ قوای اجرایی بیان کردند. دستۀ دوم را در نوشتههای الکسی دو توکویل (که اسمیت یک فصل کامل را به او اختصاص داده) میتوان سراغ گرفت. نوعی تفاوت ماهوی بین نقد روسو و نقد توکویل نسبتبه جامعۀ مدرن وجود دارد؛ توکویل بسیاری از وجوه موردانزجار سَلفش را میستاید. مشکل بتوان تصور کرد که روسو، اگر روزی به ایالات متحده سفر میکرد، در مدح فضایل دموکراسی آمریکایی سخن میگفت.
یکی از چالشهای اساسی پیشرو، برای هرکس که به مطالعۀ عمیق مدرنیته میپردازد، این است که بدون تسلیمشدن به وسوسۀ نفیِ مطلق مدرنیته، موضع انتقادی خود را نسبتبه آن حفظ کند. «مدرنبودن» بهگفتۀ اسمیت معادل است با «نمایش دامنۀ وسیعی از عدم قطعیتها و آسیبشناسیها، از حس ’ناخشنودیِ‘ لاک، ’عشق به خودِ‘ روسو، ’آگاهی ناراضیِ‘ هگل، و ’اضطرابِ‘ کیرکگور گرفته تا ’تشویشِ‘ توکویل، ’بیگانگیِ‘ مارکس، و ’افسونزداییِ‘ وِبر. مثلاً آیا ممکن است از جنبش ضدروشنگری و نقد مدرنیته الگو گرفت، ولی از پذیرش فاشیسم و سایر مکاتب ارتجاعی کاملاً اجتناب نمود؟ دستاورد بزرگ آیزایا برلین همین بود؛ او با علاقهای وافر به بررسی آثار بسیار متفاوت متفکرین ضدمدرنیتهای چون جامباتیستا ویکو، یوهان گئورگ هامان، و ژوزف دو مستر پرداخت، درحالیکه کاملاً به اصول لیبرالیسم سیاسی متعهد ماند.
اسمیت درصدد است از الگوی برلین تبعیت کند. او معتقد است برقراری و حفظ ارتباط و دیالوگ بین منتقدان و مدافعان مدرنیته اهمیتی حیاتی دارد. اصلیترین نکته این است که نخواهیم «یک طرف را برنده و دیگری را بازنده اعلام کنیم… بلکه دریابیم ما متجددان چه چیزهایی را هنوز باید بیاموزیم یا لااقل بفهمیم چه چیزهایی را نباید فراموش کنیم». عجیب نیست که اسمیت آنقدر شیفتۀ شاهزاده لامپهدوزا است، که در برخی تشویشها نیز باهم مشترکاند. در همین حال، اسمیت هم مانند لئو اشتراوس، یکی دیگر از متفکران موردعلاقهاش، خود را «بهعنوان یک دوستدار لیبرال دموکراسی» معرفی میکند که بهعلت همین دوستی نمیتواند به خود اجاز دهد که صرفاً مجیزگوی آن باشد.
این کتاب سرمشقی عالی است در حفظ تعادلی بسیار دشوار. در این عصر تسلیم و سازش، وقتی «یوزپلنگان و شیرانِ» لامپهدوزا بهظاهر منقرض شدهاند، این اثر نمونهای از خردورزی جسورانه است و شایان تقدیر.
اطلاعات کتابشناختی:
Smith, Steven B. Modernity and Its Discontents: Making and Unmaking the Bourgeois from Machiavelli to Bellow. Yale University Press, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را آورلیان کِرِیِهتو نوشته است و در تاریخ ۱۴ مه ۲۰۱۷ با عنوان «The Salt of the Earth» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۷ شهریور ۱۳۹۶ آن را با عنوان «همۀ متفکرانِ مدرن از مدرنیته بیزارند» ترجمه سارا زمانی منتشر کرده است.
•• آورلیان کِرِیِهتو (Aurelian Craiutu) استاد علوم سیاسی در دانشگاه ایندیاناست. او مؤلف کتابهایی است همچون لیبرالیسم در محاصره: اندیشۀ سیاسی نظریهپردازان فرانسوی (Liberalism under Siege: The Political Thought of the French Doctrinaires)، آرای توکویل دربارۀ آمریکای ۱۸۴۰: نامهها و دیگر نوشتهها (Tocqueville on America after 1840: Letters and Other Writings)، و آمریکا از چشم اروپاییان (America through European Eyes).
[۱] The Dictionary of Accepted Ideas
[۲] Giuseppe Tomasi di Lampedusa
[۳] The Leopard
[۴] Chevalley di Monterzuolo
[۵] Saul Bellow
[۶] the salt of the earth: کنایه است از پاکی، خوبی و صداقت ذاتی و بیپیرایه. برگرفته از سخنی منسوب به حضرت عیسی(ع) که در انجیل تحت عنوان «موعظۀ کوه» نقل شده و در آن به پیروانش که اغلب از ماهیگیران و افرادی ساده بودند میگوید: «شما نمک زمین هستید» [مترجم].
[۷] Joris-Karl Huysmans
[۸] Against Nature: این کتاب با عنوان بیراه به فارسی ترجمه شده است [مترجم].
mal du siècle [۹]: عبارتی که اغلب در اشاره به سرخوردگی، ملالت و بیقراری اروپاییان در قرن نوزدهم بهکار میرود [مترجم].