مجموعه نوشتههایی دربارۀ بیماری، پزشکی و شکستهای درمانی
گاهی یک سرماخوردگی ساده کافی است تا آدم را از پا بیندازد. کسانی را هم دیدهایم که بیماریهای صعبالعلاج را شکست دادهاند. محیط پیرامون در این شکست و پیروزیها خیلی مؤثر است. مهم است اطرافیان چه حسی داشته باشند: بیخیال باشند، غصه بخورند، امید بدهند، و هزار جور احساس دیگری که میشود از عمق نگاهشان خواند. اما مهمتر از همۀ اینها تجربۀ ملموسی است که بیمار از بیماریِ خود دارد، تجربهای که او را خرد میکند و ازنو میسازد.
6 دقیقه
♦ برای مطالعۀ هر یک از مطالب پرونده، بر روی تیتر آنها کلیک کنید.
• مرگ را بلعیدم، تا شاید زنده بمانم: زندگیِ یک بیمار سرطانی
احساس میکردم داروهایی که قرار است مرا از مرگ برهانند، خودشان دارند جانم را میگیرند
هیچ بیمار سرطانیای، حتی اگر کاملاً بهبود بیابد، دیگر به همان آدم قبلی تبدیل نمیشود. سایۀ مرگ و رنج بیحساب درمان، او را خرد میکند و از نو میسازد. کسی میشود که انگار دوباره متولد شده است، البته اگر جان به در ببرد. انی بویر، جستارنویس موفق آمریکایی، از تجربۀ خودش در مبارزه با سرطانی بسیار مهاجم نوشته است. از دورانی که بارها از خودش پرسید آیا تحمل این همه رنج میارزید؟ آیا بهتر نبود به تقدیر تن میدادم و مرگ را میپذیرفتم؟
• هر چیزی حکمتی دارد؟ سرطانگرفتن مادری جوان چطور؟
شاید لازم است گاهی به جای آنکه دنبال دلیل بدبختیهای دیگران بگردیم، به آنها کمک کنیم
کیت باولر، استاد الاهیات مسیحی در دانشگاه و مادر یک پسربچۀ بانمک، ۳۵ سال بیشتر نداشت که فهمید سرطان مرحلۀ چهار رودۀ بزرگ دارد. احتمال زنده ماندن در این سطح از بیماری، زیر ۵درصد است. باولر که همۀ عمرش را در فضایی دینی گذرانده بود، ناگهان با سؤالی سهمگین روبهرو شد: چرا من؟ گناه من چه بوده است؟ او در کتاب پرفروشی که دربارۀ بیماریاش نوشته است، در میان بیم و امید، به کشاکش با این سؤال برخاسته است.
• مگذار دیوانه شوم: وقتی یک روانپزشک به مطالعۀ خودش مینشیند
پزشک باید مسائل درمانی و مسائل شخصی خودش را از هم جدا کند. اما اگر این مرز فروبپاشد چه میشود؟
وقتی ده سال از عمرت را وقف گوشدادن به بیماران روانی کنی، ممکن است مرز میان واقعیت و خیال یا بیماری و سلامتی را گم کنی. یک عصبروانشناس بالینی در کتابش این تجربۀ سرگشتگی را به قلم آورده است. او درمییابد که وقتی میخواهد دربارۀ بیمارانش بنویسد، عملاً دارد دربارۀ خودش حرف میزند و همانوقت که میکوشد بیمارانش را درمان کند، واقعاً خودش است که محتاج درمان است. روایتی چندلایه و جنونآمیز که معلوم نیست به کجا خواهد انجامید.
• وظیفۀ پزشک چیست وقتی بیمارانش فقیر، مجرم یا بددهن باشند؟
آتول گاواندی میگوید هیچ پزشکی بدون کنجکاوی دربارۀ آدمها نمیتواند پزشک خوبی باشد
پزشکان در مقایسه با دیگران تجربۀ عجیبی از زندگی انسانی دارند. آنها مردم را در آسیبپذیرترین موقعیتها میبینند، در لحظاتی که هراسان و غمزدهاند یا وقتی که آخرین دقیقههایشان را میگذرانند. گاهی مردم پزشکان را متهم میکنند به اینکه احساساتشان از بین رفته، یا درد و مرگ برایشان عادی شده، اما وقتی در چشم یک پزشک بنشینیم، بهتر میفهمیم که برابردانستن ارزش همۀ انسانها چه آزمون سختی است. آتول گاواندی در سخنرانیاش برای فارغالتحصیلان دانشکدۀ پزشکی از مسئولیت سنگین پزشکبودن گفته است.
• مرگ با تشریفات پزشکی: آنچه پزشکی دربارهٔ مردن نمیداند
پزشکی مدرن به چیزی جز درمان فکر نمیکند، اما مرگ درمان ندارد
روزهای واپسین عمرِ سالمندان و بیماران لاعلاج اغلب در آسایشگاهها و بخش مراقبتهای ویژهٔ بیمارستانها میگذرد. پزشکان در این اوضاع درمانهایی را پیش میبرند که مغزهایمان را گیج و منگ میکنند و شیرهٔ بدنهایمان را میکشند تا مگر شانس نصفهونیمهای برای زندهماندن به ما بدهند؛ و در آخر افسوس میخوریم که همان اتفاقی افتاد که نباید. پزشکی مدرن به چیزی جز درمان فکر نمیکند، اما مرگ درمان ندارد. آتول گاواندی، جراح و نویسندهٔ آمریکایی، در پی این است تا ریشهٔ ناتوانی پزشکی مدرن در مواجهه با مرگ را بیابد و راههایی را به بیماران و پزشکان پیشنهاد دهد که چگونه نگاهی تازه به وظیفهٔ پزشکی داشته باشند و روزهای واپسین را بگذرانند.
• عکاسی از مرگ به من چه آموخت؟
اینکه در بدترین روز ممکن دوربین بهدست وارد زندگی دیگران شوی چیز غریبی است
کرولاین کتلین عکاس است، اما نه عکاسی معمولی. او با یک خیریه همکاری میکند و از کودکان بیمار مجانی عکس میگیرد. جلسههای عکاسی ممکن است در هر مرحلهای از بیماری باشد، اما گاهی از او میخواهند لحظات پایانی زندگی یک کودک را ثبت کند. کتلین از این میگوید که ثبت تصاویر آخرین لحظات زندگی کودکان بیمار و آنچه بر آنها و خانوادههایشان میگذشت، چطور کمک کرد با خبر سرطان خودش کنار بیاید.
• آدمها در لحظۀ مرگ خود چه چیزهایی میگویند؟
آغازشدنِ زبان در کودکان شگفتانگیز است، اما رویداد جالبتری وجود دارد: پایان زبان در انسانهای در انتظارِ مرگ
آخرین کلماتی که آدمها پیش از مرگ خود میگویند بسیار رمزآلود و دردناک است: کلماتی که انگار دربارۀ جایی ماورای دنیاست. محتضران از آدمهایی میگویند که ما نمیبینیم یا داستانهایی روایت میکنند که هیچ چفتوبستی ندارند. گاهی میگویند احساس میکنند در فضا معلقاند، با آنکه محکم توی تختشان دراز کشیدهاند، یا میخواهند بروند سفر، وقتی نمیتوانند از جایشان برخیزند. چند پژوهشگر بهدنبال آن بودهاند که این حرفها چه چیزهایی دربارۀ ماهیت زبان بشری میگویند؟
• پدر پیرم میخواست کنار نوههایش بمیرد
گناه بیماران سالمند چیست که باید روزهای آخر زندگی را زیر جراحی و تجویزهای ناموفق بگذرانند؟
سالهای آخر زندگیِ سالمندان عمدتاً با بیماری همراه است. بدن فرتوت آنها توانایی بازسازی خود را از دست میدهد. هرچه پزشکان نسخه میپیچند، اوضاع وخیمتر میشود. بستریشدن در بیمارستان هم میشود قوز بالای قوز. پیر بیچاره فقط باید رنجهای بیشتری را تحمل کند: دیوارهای بیروح، سرمهای مزاحم، صدای دستگاهها و البته قیافۀ رنجور هزاران بیمار دیگر. ایزیکیل ایمانوئل، که خودش هم پزشک است، توضیح میدهد که چرا پدر ۹۲سالهاش ترجیح داد روزهای آخر زندگی را در کنار نوههایش سپری کند، نه روی تخت بیمارستان.
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند