آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 12 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
روانجغرافیا؛ راهی برای کنکاش در روح شهر
شهر فقط مجموعهای از بزرگراههای متقاطع و ساختمانهای کوتاه و بلند نیست. گویی چیزی غیرمادی در هر شهر وجود دارد. چیزی شبیه روح. وقتی در خیابانهایش قدم میزنید، هوایش را تنفس میکنید، با مردمانش زندگی میکنید یا میراث تاریخیاش را میبینید، آن روح را مییابید. مصیبتهای تاریخی، جنگها و ویرانیها و جشنها و ماتمها بر تن این روح مینشیند و با آن روی مردم هم اثر میگذارد. اما آیا راهی برای مطالعۀ این روح وجود دارد؟
شیوان لیونز، کانورسیشن — روانجغرافیا۱، همانطور که از خودِ این اصطلاح نیز برمیآید، در فصل مشترک روانشناسی و جغرافیا ایستاده، و بر تجربه روانشناختی ما از شهر درنگ میکند. روانجغرافیا جنبههای از یاد رفته، کنارگذاشته شده یا به حاشیهراندهشده محیط شهری را آشکار ساخته و پرتویی بر آنها میتاباند.
ریشۀ روانجغرافیا، هم در نظر و هم در عمل، به حوالی سالهای ۱۹۵۵ بازمیگردد؛ یعنی همان زمانی که گی دوبور این اصطلاح را وضع کرد. اگرچه روانجغرافیا از جنبش بینالمللی موقعیتگرای فرانسه زاده شد، اما در عمل مرزها را درنوردید؛ چنانکه امروزه یک نمونه خوباش را میتوان در سیدنی معاصر یافت.
روانجغرافیادانان طرفدار گم شدن در شهر هستند؛ این عملی است که به یاری «دِقیو»۲ یا «کشیده شدن» رخ میدهد.
قدمزدن هدفمند دارای برنامه است، و بنابراین از خلال آن نمیتوانیم بهشکلی درخور جنبههای خاصی از شهر را دریابیم. به همین دلیل، کشیده شدن به این سوی و آن سوی در روانجغرافیا ضروری است؛ چراکه قدمزننده را بهتر به شهر متصل میکند.
روانجغرافیدانان شخصیت پرسهزن۳ را ستایش میکنند، یعنی شخصیتی در فرانسه قرن ۱۹ که شارل بودلر بدان پرداخت و در قرن بیستم به دست والتر بنیامین در دانشگاه عمومیت یافت. پرسهزنی نوعی قدمزدن رمانتیک است؛ پرسهزن خیابانها را درمینوردد و هیچ هدفی به جز پرسهزنی ندارد.
بیژون استفن در مقالهای که در ستایش پرسهزن در سال ۲۰۱۳ در پاریس ریویو منتشر کرد، میگوید در دهههای بعد از اثر بنیامین، استفاده از پرسهزن « به عنوانی محملی برای بررسی شرایط مدرنیته» از محبوبیت افتاده است. استفن این سوال را پیش میکشد:
حالا که سرِ ما بیامان شلوغتر میشود -و بخش اعظماش هم به دلیل تأثیر تکنولوژی است- آیا سزاوار نیست که پرسهزن را احیا کنیم؟
قدم زدن به عنوان نافرمانی
به لطف روانجغرافیدانان معاصر، احیای پرسهزنی همین حالا هم آغاز شده است. در این بین ایان سینکلر و ویل سِلف (که کتابشان، با نام روانجغرافیا، ده سال پیش منتشر شد) نقشی برجسته داشتهاند.
ایان سینکلر در کتاب کمربندی لندن۴ یک پیادهروی دور بزرگراه ام۲۵، و «حومه مطرود شهر» را توصیف میکند. او مشاهداتاش را چنین مینویسد:
من مجبور بودم دور کمربندی بزرگراه لندن راه بروم؛ داخل بزرگراه نه، بلکه درون چیزی که سازمان بزرگراهها بدان «مانع صوتی»۵ میگوید؛ در رود صدا. بزرگراه جایگزین رودخانه شده است. بزرگراه ام۲۵ وظیفه رود خسته تیمز را به دوش میکشد، جابهجا کردن کالاهای قاچاق، محمولههای قانونی و غیرقانونی، و ارائه تصویری زیبا از تمامی کارهای خلافی که در پسزمینه جاری است.
سینکلر راهپیماییاش را همچون «عملی مناسکی» میداند؛ مناسکی برای تطهیرِ شرارت و بیفکری گنبد هزاره۶، و ستایش پراکندگی لندن. قدم زدن برای او نوعی فضیلت است.
قدم زدن، برای سلف، «وسیلهای است برای از بین بردن ماتریکس مکانیکی شدهای که پیوستار فضا-زمان را فشرده میکند». او یک رهگذرِ تنها را چنین توصیف میکند: «طغیانی علیه جهان معاصر. کسی که با راه رفتن، در زمان مسافرت میکند».
بنابراین روانجغرافیا از این جهت مفید است که نشان میدهد قدمزدن نهتنها به خودی خود نوعی هنر است، بلکه برای درک پیچیدگی تاریخ و اسطوره در چشماندازهای شهری نیز ضروری است.
روانجغرافیا در سیدنی
سیدنی مدتهاست بهعنوان شهری برای قدمزدن مشهور است و افرادی خاص مشتاق کشفکردن ظرفیتهای روانجغرافیاییاش هستند.
فعالان و نظریهپردازان «روانجغرافیا» در سیدنی معاصر، افرادی مانند ونِسا بری، یان کالینسون، و پیتر دویل هستند. وبلاگ بری، با نام آینه سیدنی۷، بر ماجراجوییهای روانجغرافیایی او در سیدنی متمرکز است.
او در گشت و گذارهایش در محلههایی همچون سنت پیترز، تمپ، لایکهارت، سیدنهم، و هورنزبای از روانجغرافیا سود میبرد تا «افسون» جاهایی را بازگرداند که خودش میگوید «نادیده گرفته شده و یا دیگر موضوع توجه نیستند».
او میگوید:
برخی از جاهای سیدنی که من بیشتر دوست دارم پیرامونشان بنویسم، آنهایی هستند که به گذشتۀ نزدیک تعلق دارند و اکنون بلااستفاده یا مخروبهاند، اما با این حال هنوز در محیط شهری حضور دارند.
بِری در آوریل ۲۰۱۸، به همراه موزۀ سیدنی، تور اتوبوسی با نام «سیدنی گمگشته و بازیافته» را برگزار کرد.
روانجغرافیا، در کنار کاربردهایی همچون کشیدهشدن به محلههای حاشیهای و بازگرداندن افسون آنها، کاربردی تاریخی نیز دارد. در مواردی که با چشماندازهای زخم خورده از رنج و جنایت مواجهایم، خوانشهای روانجغرافیایی اندوهبارند و ناگوار.
برای نمونه، دیوید براون، از دانشگاه نیو ساوث ولز، یک خوانش روانجغرافیایی دربارۀ قدمزدن از ساحل ماروبرا تا بوندی و تاریخ پر از جنایتاش ارائه کرده است. براون هنگام قدم زدن به سوی پارک مارکس در بوندی، با آن حال و هوای حملههای ضد همجنسگرایی در دهۀ ۱۹۸۰(که بیشترشان نیز حل نشده باقی ماندند) مشاهداتش را چنین ذکر میکند:
صحبتکردن و قدمزدنِ هرروزه هنگام گذشتن از یک «منظره»، جرمشناسی زندگی روزمره را میسازد. این امر نشان میدهد چگونه آگاهی از جنایت، محلهای جنایت، تحلیلها و نظریهها میتواند در اینکه چگونه یک مسیر گردشگری دیده و تجربه شود تأثیر گذارد، و چگونگی ساخت اسطورهها و تحریف تاریخ را مشخص گرداند.
این واقعیت که پارک در جوار مجسمههای کنار دریا قرار دارد؛ مجسمههایی که یکی از جذابترین مسیرهای گردشگری بوندی از سال ۱۹۹۷ بودهاند، قابل توجه است؛ چراکه بهنظر میرسد درپی اهمیتزدایی از تاریخ وحشیانه منطقه هستند؛ تاریخی که گردشگران نادیدهاش میگیرند و محلیها به فراموشیاش میسپارند.
پیمودن شکاف خاطره
ماریا تومارکین، استاد دانشگاه ملبورن، اصطلاح زخمنما۸ را به کار میبرد. یک زخمنما «نوع خاصی از مکان است که رنجکشیدن، روح و جسم آن را دگرگون کرده است؛ زخمنما بخشی از جای زخمی است که سرتاسر جهان را فرا میگیرد».
سینکلر نیز مانند تومارکین درمورد چیزی صحبت میکند که خودش «زشتگاه»۹ مینامد؛ واژهای جدید که به تحولات منفی در چشمانداز شهری اشاره دارد. خودِ سینکلر این اصطلاح را برای ارجاع به بکتون آلپس بهکار میبرد؛ یک محل تلنبارکردن زباله در لندن که پس از بازسازی به یک تفرجگاه تبدیل شد. این واقعیت برای سینکلر جذاب بود که بازدیدکنندگان نمیدانستند جایی ایستادهاند که پیشتر کوهی از زباله بوده است.
تغییر کاربری فضا، دغدغۀ روانجغرافیا را تشدید میکند. لوح بازنوشته۱۰ -شیء یا تکه کاغذی که چیزهای جدید روی نوشتههای قبلیاش اضافه شدهاند- از اهمیتی خاص برخوردار است.
آندریاس هویسن در کتاب گذشتههای حاضر؛ الواح بازنوشته شهری و سیاستهای حافظه۱۱، دربارۀ پدیدۀ فزاینده حافظۀ انتخابی بحث میکند که در شهرها (برلین، نیویورک و غیره) به مصاف زخمها رفتهاند.
او به طور مشخص از «برلین به عنوان لوحی بازنوشته» سخن میگوید. او برلین را همچون «شهر-متنی ناهمخوان» میبیند «که در حالی بازنویسی میشود که متنهای قبلی حفظ شده، رد و نشان آنها بازگردانده، و زدودههایشان مستند میگردد». او شهر را همچون متنی میداند که مذاکرات گذشته و حال، و تاریخ نازی و کمونیسم تسخیرش کردهاند.
این چیزهاست است که روانجغرافیا را به نقدی سودمند، در ورای بازگرداندن صرف افسون شهری، بدل میسازد. روانجغرافیا به عنوان پرسشگری از فضا و تاریخ رشد میکند و وادارمان میسازد -دست کم برای لحظهای- مفاهیم روزمره و ظاهری یک مکان را کنار نهیم، تا بتوانیم تاریخِ سیال آن را به پرسش گیریم.
پینوشتها:
• این مطلب را شیوان لیونز نوشته است و در تاریخ ۱۹ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «Psychogeography: a way to delve into the soul of a city» در وبسایت کانورسیشن منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ با عنوان «روانجغرافیا: راهی برای کنکاش در روح شهر» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• شیوان لیونز (Siobhan Lyons) محقق رسانه و ارتباطات در دانشگاه مککواری استرالیا است. آخرین کتاب او مرگ و ماشین: تقاطعات میرایی و رباتیک (Death and the Machine: Intersections of Mortality and Robotics) نام دارد.
[۱] Psychogeography
[۲] dérive
[۳] flâneur
[۴] London Orbital
[۵] acoustic footprints
[۶] ساختمانی گنبدی شکل در جنوب شرق لندن [مترجم].
[۷] mirrorsydney.wordpress.com/about
[۸] traumascape
[۹] Obscenery
[۱۰] palimpsest
[۱۱] Present Pasts: Urban Palimpsests and the Politics of Memory
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند