آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 3 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
در دوران تاریکی وسوسه میشویم بیخیال سیاست شویم؛ چالرز تیلور توضیح میدهد که چرا نباید از سیاست دست شست
تجربۀ مردم از حضور در انتخابات در سالهای اخیر تغییر کرده است. در انتخابات اخیر ایالات متحده، بنابر یک تحقیق، هشتاد درصد از کسانی که پای صندوق رفته بودند اظهار کردهاند که از سیاست «متنفر»ند. چارلز تیلور میگوید امروزه خیلی از رأیها در واقع «اعلامیههای بیاعتقادی»اند. مردم به کاندیدایی رأی میدهند که به او اعتقادی ندارند، صرفاً برای اینکه کاندیدایی نفرتانگیزتر برنده نشود. دموکراسی چرا به این وضع افتاده است؟
3جاشوا راتمن، نیویورکر — دو هفته پیش، وقتی که هنوز پیروزی دونالد ترامپ برای خیلیها ایدهای تقریباً مضحک بود، چالرز تیلور، فیلسوف کانادایی، در بروکلین با «شورای تحقیقات علوم اجتماعی»۱ دیدار کرد تا دربارۀ سرنوشت دموکراسی با برخی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی گفتوگو کند. او بهتازگی جایزۀ برگرین۲ را برده بود. این جایزه بههمراه یکمیلیون دلار به فیلسوفی اعطا میشود که «افکارش هم غنای فکری دارند و هم میتوانند بر حیات عینی و عمومی تأثیر بگذارند». آثار تیلور به این مسئله میپردازند که چگونه اهمیت برخی از سرچشمههای ارزش (عشق، هنر و فردیت) افزایش یافته است، اما دیگر سرچشمهها (خدا، پادشاه و سنت) افول یافتهاند. در زمان دیدار، جدیدترین اثر تیلور درسگفتاری بود با عنوان «برخی از بحرانهای دموکراسی»۳. تیلور معتقد بود که شهروندانِ دموکراسیهای غربی عادت داشتند که موفقیت فردی را در مشارکت سیاسی بیابند، اما اکنون کمکم احساس میکنند که فرایندهای دموکراتیک پرصدا و پرخروش بود بدون هیچ معنایی، و سیاستمداران دموکرات هنرمندانی حقهباز بودند. ناامیدی و بدبینیِ آنها مستعد آن بود که این باورها را به پیشگوییهایی مبدل سازد که کافی است باورشان کنیم تا محقق شوند.
تیلور ۸۵ساله، بلندقد و خوشقیافه است، با شانههایی تنومند و پیشانی بلند و برآمدۀ یک متفکر. مهربانی و متانت فکورانه از چهرۀ او ساطع میشود. او، نشسته بر صندلی خود، بهآرامی صحبت میکرد و مدام مکث میکرد تا سرفهای بکند (سرما خورده بود) یا متواضعانه با بیان شیوای فلسفیاش شوخی کند. (یک لطیفه از آن جنس: «فهم مردم از دموکراسی از عصری به عصری دیگر متفاوت است؛ مقصود از «تخیل اجتماعی» هم درک همین نکته است!») اقتصاددانان، روانشناسان، نظریهپردازان سیاسی و فیلسوفان دیدگاهی مشابه دربارۀ شخصبودن۴ دارند: به اعتقاد آنها، مردم «کنشگران عقلانی» هستند که با «بیشینهکردن منفعت» یا، به بیان دیگر، با التفات به خود، تصمیم میگیرند. برعکس، تیلور رفتار بشر را در چارچوب جستوجوی معنا میفهمد. هدف از پژوهش او تاریخی و عینیکردن مفهومی است که ابهامش آن را به وادی لودگی کشانده است: «معنای زندگی». او در چندین کتاب، ازجمله سرچشمههای خود۵ (۱۹۸۹) و اثر سترگ عصر سکولار۶ (۲۰۰۷)، تاریخ نهان آرمانهای فردی، دینی و سیاسی ما را کاویده و به ترسیم تنشهایی درونی پرداخته است که باعث شکوفایی یا انشقاق آن آرمانها میشوند.
تیلور، مثل نوشتههایش، صبورانه و مفصل صحبت میکند و در شورای تحقیقات علوم اجتماعی گامبهگام توضیح داد که چگونه دموکراسی را معنادار مییابیم. وی اظهار داشت: «دموکراسی غایتگرایانه است. تلاشی جمعی است برای یک هدف شریف: شمول۷.» ما، بهعنوان شهروندانی دموکرات، از تفاخر به دستاوردهای دموکراسی لذت میبریم: حق رأی، حق مهاجرت، حقوق مدنی. اما مثل همیشه از نابرابری فزاینده، نیابت ناکافی و فساد احساس خشم و شرم میکنیم. دموکراسیها، که حکومت بر آنها غالباً بین یک طبقۀ نخبه میچرخد، بهندرت به وعدههای آرمانشهرگرایانۀ خود دربارۀ شمولیت۸ عمل میکند. شرم نمیگذارد از خود راضی باشیم؛ شرم ما را به نقد از خود وامیدارد. غرور به ما حس رهبری میدهد. اعتدالْ دموکراسی را تقلایی میسازد که میتوان بدان باور داشت. تیلور گفت: «از برخی جهات، دموکراسی افسانهای است که میکوشیم آن را تحقق بخشیم.»
در اکتبر ۲۰۱۶، یکی از محققان علوم سیاسی دانشگاه استنفورد در واشنگتن پست نوشت که چهل درصد آمریکاییها «ایمانشان به دموکراسی را از دست داده» بودند؛ چند هفته بعد، هشتاد درصد رأیدهندگان مصاحبهشده به تایمز گفتند از سیاست «متنفر»ند؛ در میزگرد بروکلین، دانشجویان تحصیلات تکمیلی _یک گروه چندملیتی شیک از ایالات متحده، روسیه، فرانسه و دیگر کشورها_ طی مباحث خود به موضوعاتی اشاره کردند که شرمساری را به غایت رسانده بود: این بدگمانی که لابیبازها، حمایتکنندگان و سیاستمداران کهنهکار در انتخابات تقلب کردند (هنوز افشا نشده بود که دنا برزیل سؤالات مناظره را لو داده بود)؛ این باور که سرمایهداران به تصمیمات سیاسی جهت میدهند (برخی از سخنرانیهای پولی هیلاری کلینتون بهتازگی افشا شده بود)؛ عدمپاسخگویی وسیعدامنه (در مورد بانکداران ۲۰۰۸، مقامات فلینت، میشیگان، افسران پلیس و…)؛ اینکه آمریکاییها تقریباً همیشه با کسانی صحبت میکنند که دیدگاههای سیاسی مشترکی دارند. وقتی هریک از این شکستهای دموکراتیک بیان شد، تیلور، که جلیقهای کوتاه و کفشهایی کتانی پوشیده بود، به نشانۀ تصدیق سری جنباند.
عادت داریم به حیات سیاسی بهمثابۀ مجموعهای از نبردهایی بیندیشیم که در آن گروههای مختلف برای تأثیرگذاری دست به هر کاری میزنند؛ نگرانیم که این نبردها بسیار تفرقهافکنانه هستند. اما در این انتخابات، بهخاطر یک پوچگرایی تدریجی که رفتار جمعی ما را بیرمقتر و آشفتهتر کرد، این تفرقهافکنی حتی دردسازتر شد. بسیاری به کلینتون رأی دادند، درحالیکه «دماغشان را گرفته بودند تا بوی گند این کار مشامشان را نیازارد»؛ دیگران از ترامپ حمایت کردند، گرچه واقعاً به او اعتقادی نداشتند (پس از رأیدادن، شصت درصد رأیدهندگانِ پیمایششده گفتند که ترامپ «شایستگی» ریاستجمهوری را ندارد). همانگونه که تیلور توضیح داد، در بحران ایمان دموکراتیک، شاید باز پای صندق رأی برویم، اما با خشم، کینه، طعنه یا ناامیدی شرکت میکنیم. وی نتیجه گرفت که برخی از ما رأیهایی به صندوق میاندازیم که اساساً «اعلامیههای بیاعتقادی» هستند. درحالیکه دانشجویان یادداشت برمیداشتند، تیلور به این تعبیر شکیل تبسمی زد.
تیلور در ۱۹۳۱ در حوالی مونترال متولد شد. او در خانوادهای با تعهدات دینی و سیاسی بزرگ شد. پدرش یک انگلیکن انگلیسیزبان و مادرش کاتولیکی فرانسویزبان بود. این خانوار جناحی شکاک داشت: پدربزرگ پدری او در عشای ربانی شرکت میکرد، اما در خانه یک «روحانیستیز ولتری» بود؛ او این را در اتاق کنفرانس و پس از پایان میزگردش به من گفت. جنگ جهانی دوم واقعیت سرنوشتساز دوران کودکی تیلور بود. او، با اشاره به تسلیمشدن فرانسه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۰، گفت: «تمام حوادث بزرگ پس از اواسط دهۀ ۱۹۳۰ را به یاد دارم. آغاز جنگ، بمباران مادرید. اوج آن، روزی که هرگز فراموش نمیکنم، زمانی بود که فرانسه خواستار آتشبس شد.» «خانوادۀ من این اتفاق را پایان تمدن میدانست.»
پدر تیلور یک کهنهسرباز از جنگ جهانی اول، خوانندۀ مشتاق تاریخ نظامی و یک سناتور کانادایی بود. تیلور گفت: «او همیشه پروژههایی بزرگ برای بهبود روابط کانادا و فرانسه داشت.» در دهۀ ۱۹۶۰، تیلور به تأسیس «حزب جدید دموکرات کانادا» کمک کرد و بهعنوان نائبرئیس و رئیس شاخۀ استان کبک به خدمت پرداخت. او چهار بار نامزد پارلمان شد و یک بار مغلوب پییر توردو۹، نخستوزیر آتی کانادا، گشت. (پسر توردو، جاستین، نخستوزیر کنونی کاناداست.) تیلور کاتولیکی مؤمن است و احتمالاً تنها کاتولیکی که تاریخی از سکولاریزم را در هشتصد صفحه نوشته است. او پنج دختر بزرگ کرده است، عاشق طبیعت است و هر گاه بتواند در خانهباغی بیرون از شهر، حدود صدمایلی مونترال، مشغول میشود، «در یک منطقۀ وحشی با گرگها و خرسها.» وی نقطهمقابل یک پوچگراست. او به خیلی چیزها اعتقاد راسخ دارد.
تیلور غالباً فکر میکند بدیهیات را میگوید: «در لحظات یأس، احساس میکنم که همه چیز کاملاً بدیهی است، شبیه دو بهاضافۀ دو مساوی است با چهار.» اما برخی از اندیشهها، هرچند درست، بهندرت گفته میشوند یا نیاز است که چندین بار گفته شوند. او به من یادآور شد که باور واقعی، آن باوری که شکلی از رضایت معنوی ارائه میدهد، میتواند خطرناک باشد. وی گفت نزدیک جنگ جهانی دوم بسیاری از متفکران نسبتبه چنین باورهایی محتاط شدند. گفت: «ژوزف شومپیتر و دیگران فکر کردند که بهتر است بیپرواتر باشند.» «ایده این بود که هر چهار سال یک بار پای صندوق رأی بروند و یک تیم نخبه را انتخاب کنند. هیجانزده نشوید و جنبشهای تودهای کمونیسم و فاشیسم را راه نیندازید. این تفکری است که میگوید: ’از بدترین بپرهیز، از پیشامدهای بد بپرهیز‘.» مکث کرد، سپس به نشانۀ تردید شانههای خود را بالا انداخت. «من اخلاق دیگری دارم. با ارسطو، ماکیاولی، هانا آرنت، روسو و مونتسکیو همعقیدهام. معتقدم این شیوۀ والاتری از بودن است که در حکمرانی بر خود مشارکت کنیم.» از نظر او، متارکۀ سرد یک افسانه است؛ واقعیت بشر جستوجویی پرشور برای خوببودن است. «ما همه در پی این فهم هستیم که پیوند کامل با یک امر چگونه است. ما همه از ماهیت زیستن واقعی، و نه صرفاً بودن، درکی داریم. میدانیم سطحی از حیات هست که بهندرت میتوان بدان رسید. و اینکه بدان میرسیم یا نه میتواند یک سرچشمۀ رضایت یا شرمساری عمیق باشد.» تیلور میگوید میتوان بهعنوان نوعی «بیگانۀ ساکن» در دموکراسی زیست، سر کار رفت و تشکیل خانواده داد بیآنکه از داستان دموکراتیک «مسئولیتی به عهده گرفت». اما ممکن است چیزی آن را تغییر دهد. «این حس که واقعاً خوشحالم که در این جامعه زندگی میکنم یا اینکه واقعاً نگرانم؛ اینکه زندگی پروپیمانی میکنم یا از آن تجربه محروم میشوم؛ این احساسات نشانههایی است که اخلاق دموکراسی بر شما غالب شده است.»
فعالیت سیاسی تیلور عمیقاً به فلسفۀ او صورت بخشید. آیزایا برلین نوشت: «دیدگاه او نسبتبه حیات اجتماعی و سیاسی یک وثاقت، عینیت و معنایی از واقعیت» را دارد که در فلسفه معمول نیست؛ دیدگاه او «بزرگمنشانه، پذیرا و عمیقاً انسانی است. حقیقت آن را شکل میدهد، حقیقت آنگونه که او میبیند نه آنگونه که باید با وعدههای جزماًپذیرفتهشده یا ایدئولوژی مسلط مطابق باشد.» طی یک دورۀ بهویژه سازنده، او در کمیسیونی حکومتی در باب مسئلۀ حاکمیت کبک حضور داشت. (او معتقد بود که کبک باید بخشی از کانادا بماند، گرچه میراث فرهنگی و زبانی آن باید به رسمیت شناخته شود.) در مجامع عمومی، او از کاناداییهای فرانسویزبانی خبردار شد که میان انزجار از کلیسای کاتولیک و مباهات کبکی خود مذبذب بودند. او مردی را به یاد آورد که از دست کشیشی محلی عصبانی بود که «مادربزرگم را واداشت تا زیاد بچه بیاورد»، درحالیکه از میراث یا ماترک کبکی خود نیز، که با آیین کاتولیک پیوند خورده بود، دفاع میکرد. وی اظهار داشت: «در آن مجامع، مطالب زیادی دربارۀ نحوۀ تفکر مردم و دلیل ترسشان آموختم. احساسات مشابهی را شنیدم که چندین بار بیان شد و مطلب برایم روشن گشت. به سرشت ترس از تغییریافتن پی بردم.»
تیلور معتقد است ما، بهمثابۀ افراد انسانی، حس «خویشتن» را از ارزشهای مشترکی میگیریم که بهنوبۀخود در نهادهای عمومی مجسم میگردند. وقتی آن نهادها تغییر کنند، آن تغییرات انعکاسی در ما خواهند داشت: شاید به نظرمان بیاید که این نهادها میتوانند اصل معنای زندگی ما را به خطر بیندازند. تا حدی به همین دلیل است که رخدادهای جهان سیاسی میتوانند عمیقاً ما را از پای درآورند و با قوّت یک شکست عشقی یا یک مرگ به ما حمله کنند. (به همین نحو، یک نامزد کاریزماتیک میتواند، شبیه کسی که بهتازگی شیفتهاش شدهایم، به ما کمک کند تا قابلیتهای نویی در خود بیابیم.)
خونسردی و همدلی محققانۀ تیلور اطمینانبخش است؛ برنامۀ سهبخشی او برای ارتباط با مخالفان سیاسیمان _«بکوش تا بشنوی؛ دریاب چه چیز آنها را میآزارد؛ از محکومکردن دست بردار»_ عمیقاً انسانی است. گاهی هنگام صحبت از نژادپرستی، زنستیزی و اظهاراتِ بیگانهستیز ترامپ صدایش خشمگینانه بلند میشود. سپس، مکث میکند، نفسی میکشد و به یادم میآورد که میتوان علاقه به ترامپ را بهمثابۀ بیانی ناب و پرشور، گرچه انحرافی، از اخلاقیات دموکراتیک دانست. تیلور گفت: «باور به اینکه دموکراسی باید نظامی باشد که در آن افراد عادی حق اظهارنظر دارند اصلی است که درست در سرشت دموکراسی است، اما برای اظهار آن، شیوههایی سازنده و شیوههایی مخرب هست.» اگر برنی سندرز برنامهای پیشنهاد داد که میتوانست واقعاً قدرت بیشتری به افراد عادی دهد، ترامپ، به تعبیر تیلور، با «حذف برخی اقشار از تعریفش از واژۀ ’مردم‘»، طرح تحکیم قدرت در میان زیرمجموعهای از افراد عادی را پیشنهاد داد.
در پاسخ به پرسش محوری کتاب عصر سکولار، یعنی این سؤال که «چرا عملاً عدماعتقاد به خدا، مثلاً در سدۀ پانزدهم، امری غیرممکن بود… درحالیکه در سدۀ بیستم بسیاری از ما آن را نهتنها ساده، بلکه حتی گریزناپذیر میدانیم؟»، تیلور نقلقولی از هنریوس اوتنی آورد که «محقق-راهبی از سدههای میانه» بود و در سدۀ یازدهم مینوشت. گاه به نظر میرسد که او از همین منظر فلسفی دور راجع به سیاست کنونی سخن میگوید. او به من گفت: «مادامی که انسانها آرزو دارند، میتوانند مقصود آرزوی خود را تباه سازند. من آدمی مؤمن هستم و اگر آن ایمان را نداشته باشم، شدیداً احساس محرومیت میکنم. اما میبینیم که فساد ایمان چقدر وحشتناک است. تفتیش عقاید را به یاد بیاورید. اگر مسلمان بودم، به وضعیت کنونی عربستان سعودی و داعش نگاه میکردم و، نظیر دوستان مسلمانم، میترسیدم. همیشه حالتهایی هست که ممکن است طی آن، مطلوبِ موردنظر ما فاسد شود.» او میگوید این قاعده برای ایمان دموکراتیک نیز همانقدر صادق است که برای دیگر انواع ایمان؛ تفکری که این روزها باید آن را به خاطر سپرد، روزهایی که معنای خودِ واژۀ «دموکراسی» نیز ظاهراً محل مناقشه است.
این هفته از منظر گفتوگوهایم با تیلور به پیروزی ترامپ اندیشیدم. منفینگری صریح ترامپ _«داریم در همه چیز میبازیم». ترامپ مستقیماً از سرخوردگی امریکاییها سخن میگفت؛ صرافتطبع و بداههگوییهای هیجانی و بیواسطهاش، برای بعضیها، بیانگر این بود که یک جهان سیاسیِ منقطع و کلیشه و تمرینشده را میتوان دوباره بانشاط و رضایتبخش کرد. اما بهسختی میتوان فهمید که این مجری برنامههای تلویزیونی واقعنما و نخبۀ خودبزرگبین در درازمدت به شهروندان چه کمکی میکند که احساس کنند فعالیت سیاسیشان معنایی دارد. ترامپ جنبشی پاپآپ۱۰ به وجود آورده است، یک رویداد رسانهای که برای یک فصل انتخاباتی واحد ایجاد میشود. به همین نحو، بسیاری از آمریکاییها، وقتی که حضور فعالی در نامزدی اوباما داشتند، احساس قدرت کردند و سپس مشتریان منفعل سیاست شدند.
افلاطون حکومت جمهوری فیلسوفان روشنبین را مطرح کرد؛ تیلور نیز اندیشههایی دارد که در صورت داشتن مسئولیت باید چهکار کند. او به من گفت مردم شهرهای بزرگ بهآسانی احساس میکنند که در پروژۀ دموکراسی دخیلاند؛ درام شمول آنها را فراگرفته است. اما در حومهها، جایی که شغلها در حال نابودی است، خیابانهای اصلی خالیاند و حضور در کلیسا پایین است، دموکراسی به یک خیال میماند و مردم در سرانجام کارشان «در خانه مینشینند و تلویزیون را تماشا میکنند. تنها ارتباطشان با مشکلات کشور این حس است که همه چیز دیوانهوار پیش میرود. آنها احساس میکنند هیچ کنترلی روی امور ندارند.» او حامی افزایش مالیاتها و تخصیص اعتبار به شهرهای کوچک است تا بتوانند به بازسازی بپردازند. او حامی محلیگرایی و «حق تصمیمگیری» است. اصلی که الکسی دوتوکویل بدان استناد میکند و ریشه در آیین کاتولیک دارد: مشکلات باید به دست مردمان آن حوالی حل شود. احتمالاً بهجای جستوجوی معنای سیاسی در فیسبوک و یوتیوب، میتوان آن را در پروژههایی که نزدیک ما هستند یافت. بدینطریق، میتوانیم به خود سیاسیمان بچسبیم و کمتر به پوچگرایی در سطح ملی متمایل شویم. (این کمک میکرد اگر تقسیمبندی غیرمنصفانۀ حوزههای انتخابیه و نقش پول در سیاست نیز کمتر میبود.)
میتوان شمایلِ این دموکراسی ریشهدار و معنادار را تصور کرد. یک حیات سیاسی بر محور مدارس محلی، حکومتهای شهری، انجمنهای داوطلبانه و کلیساها؛ خانهای در جنگل با تلویزیونی خاموش. در درون، اعضای خانواده سرگرم گوشیهای خود نیستند. آنها هنگام شام دربارۀ سیاست، تاریخ و ایمان، دربارۀ جنبشهای ملی و محلی صحبت میکنند؛ آنها همیشه احساس میکنند که کاری انجام میدهند. این یک رؤیای شاعرانه است که با انتخابات رسانهمحوری که بهتازگی از سر گذراندیم فرسنگها فاصله دارد. رؤیاست، اما وهم نیست.
پینوشتها:
• این مطلب را جاشوا راتمن نوشته است و در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۶ با عنوان «How to Restore Your Faith in Democracy» در وبسایت نیویورکر منتشر شده و برای نخستینبار با عنوان «چگونه ایمان خود به دموکراسی را بازیابیم؟» و با ترجمه میلاد اعظمیمرام در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
•• جاشوا راتمن (Joshua Rothman) استاد تاریخ دانشگاه آلاباما است. او تحصیلاتش را در دانشگاه ویرجینیا به پایان رسانده است و برای نیویورکر دربارۀ موضوعات تاریخی و تاریخ سیاسی مینویسد. شکلگیری دوبارۀ آمریکا، ۱۸۱۵-۱۸۴۱: خوانش اسناد نورتون (Reforming America, 1815-1860: A Norton Documents Reader) از جمله کتابهای اوست.
[۱] Social Science Research Council/S.S.R.C
[۲] Berggruen
[۳] Some Crises of Democracy
[۴] personhood
[۵] Sources of the Self
[۶] A Secular Age
[۷] inclusion
[۸] inclusivity
[۹] Pierre Trudeau
[۱۰] pop-up movement
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟