بهترین راه برای ایجاد عینیت و بیطرفی در خودمان این است که از منظر دیگران نگاه کنیم
تا چند سال پیش، همه ما را دعوت به همدلی میکردند اما امروزه، همدلی عزت و احترامش را از دست داده و بدگویان برای افشای عیبهای وحشتناکش صف میکشند. جسی پرینز، استاد فلسفه، بر این باور است که همدلی نهتنها به اندازهای که پیشتر فکر میکردیم برای رشد اخلاقی حیاتی نیست، بلکه باعث میشود محدود شویم و سوگیری داشته باشیم. طبق نظر پل بلومِ روانشناس نیز از نظر اخلاقی، ضرر همدلی بیشتر از فایدهاش است. آیا واقعاً چنین است؟
استاد فلسفه در دانشگاه سینسیناتی و نویسندۀ کتاب فضای مابین
Through the eyes of another
20 دقیقه
هایدی مایبوم، ایان— سالها پیش، من و دوستم جولی با ماشین من راهی سفری جادهای به ایالت مِین شدیم. بیشترِ راه را من رانندگی کردم، ولی یک شب در راه برگشت از فروشگاهِ خرچنگ زنده دوستم پیشنهاد کرد رانندگی کند تا من بتوانم یک بطری دیگر آبجو بخورم. با تشکر پذیرفتم اما وقتی دیدم پیچهای تند را با دندۀ چهار میپیچد، از تصمیمم پشیمان شدم. وقتی دیگر کاسۀ صبرم لبریز شد، با عصبانیت اصرار کردم که با دندۀ پایینتر براند. البته بعد از اینکه به حرفم گوش کرد، احساس بدی به من دست داد و از او معذرتخواهی کردم. جولی چند لحظه فکر کرد و گفت: «اولش تعجب کردم از اینکه چقدر آشفتهای، اما وقتی به این فکر کردم که اگر شوهرم ماشین من را اینطور میراند چه حالی داشتم، کاملاً درک کردم».
جولی توانسته بود از منظر من به قضیه نگاه کند، به این معنی که با من همدلی و همذاتپنداری کرد. او در لحظهای سرنوشتساز خودش را جای خودِ واقعی من گذاشت و دنیا را از دید من دید. این قابلیت به جولی امکان داد تا تبدیلشدنم به یک رانندۀ صندلی عقبی خشمگین را درک کند و ببخشد.
زمان زیادی نمیگذرد از وقتی که نویسندگان و پژوهشگران کارهای بزرگی مانند همدلی را میستودند. کتابهایی از قبیل1 تمدن همدلانه(۲۰۰۹) 2اثر جِرِمی ریفکین، همدلی و رشد اخلاقی (۲۰۰۰) 3نوشتۀ مارتین هافمن و دوران همدلی: درسهای طبیعت برای جامعهای مهربانتر (۲۰۰۹) 4اثر فرانس د وال قفسههای کتاب و افکار ما را اشغال میکردند. اما امروزه، همدلی عزت و احترامش را از دست داده و بدگویان برای افشای عیبهای وحشتناکش صف میکشند. جسی پرینز، استاد فلسفه، بر این باور است که همدلی نهتنها به اندازهای که پیشتر فکر میکردیم برای رشد اخلاقی حیاتی نیست، بلکه باعث میشود محدود شویم، سوگیری داشته باشیم و توجهمان را روی کم متمرکز کنیم تا زیاد. طبق نظر پل بلومِ روانشناس در کتاب علیه همدلی (۲۰۱۶)، از نظر اخلاقی، ضرر همدلی بیشتر از فایدهاش است. فریتز برایتهاپت هم در کتاب جنبههای منفی همدلی(۲۰۱۹) 5میگوید همدلی حتی ممکن است خشونتبرانگیز باشد. در عرصۀ سیاست، جف سِشِنز، سناتور جمهوریخواه پیشین آمریکا، با عضویت سونیا سوتومایور در دیوان عالی مخالفت کرد. سوتومایور بهخاطر روحیۀ همدلیاش مورد توجه باراک اوباما بود، اما سِشِنز استدلال میکرد که «همدلی با یک طرف همیشه به معنی پیشداوری علیه طرف دیگر است».
فقط محافظهکاران نیستند که از همدلی انتقاد میکنند. برخی از سرسختترین منتقدان همدلی از دانشگاهیان لیبرال دوآتشه هستند، مانند پرینز و بلوم. به نظر میرسد مواضع آنها بر این باور استوار است که در حوزۀ اخلاق باید بر استدلال عینی و بیطرفانه تکیه کنیم. آنها به ما میگویند که شاید همدلی در حیطۀ خصوصی مفید باشد، چون میتواند به تحکیم دوستیها و پذیرش عیوب جزئی همسرمان کمک کند، اما هیچ جایگاه واقعیای در زندگی اجتماعی ندارد.
مشکل این نقدها این است که نحوۀ کار ذهن انسان را نادیده میگیرند. آنها به این فرض نانوشته تکیه میکنند که، اگر همدلی در میان نباشد، هم دربارۀ خودمان هم دربارۀ دیگران و هم دربارۀ دنیای اطرافمان عینی و بیطرفانه میاندیشیم. اما این حقیقت ندارد. گونۀ انسان بسیار آسیبپذیر و محدود است و ما باید راهمان را در دنیایی پیچیده و چندوجهی باز کنیم. این واقعیت ساده نشان میدهد که درک پیشاتأملی ما از واقعیتْ بازتابی -ناقص یا غیر آن- از حقیقتی عینی نیست، حتی تصویری ترکیبی است بر اساس مفهومی که علایق خودمان ما را تحریک به ادراک آن میکند. حواس ما محیط را طبق نیازهای ما برای بقا و رشد و بالندگی در آن محیط سامان میدهد.
به عبارت دیگر، ما از پیش سوگیری داریم. و ازآنجاکه همدلی وادارمان میکند از منظری دیگر، هرچند سوگیرانه، به دنیا نگاه کنیم، درنهایت باعث میشود تا بیشتر عینی و بیطرف باشیم. فریدریش نیچه میگوید: «فقط یک نوع «دانستن» بر اساس چشمانداز وجود دارد و هرچه به عواطفِ بیشتری اجازه میدهیم دربارۀ چیزی واحد سخن بگویند، میتوانیم از چشمهای بیشتری، چشمهایی متفاوت، برای مشاهدۀ یک چیز واحد استفاده کنیم و «دریافت» ما از آن چیز، همینطور «عینیت» و بیطرفی ما، کاملتر خواهد بود».
پیشینۀ این اندیشه را، که ادراکات انسانها با نوع موجودی که هستیم شکل میگیرد، دستکم میتوان تا کتاب سنجش خرد ناب (۱۷۸۱) اثر امانوئل کانت دنبال کرد. او در این کتاب استدلال میکند که ما تا حدی میتوانیم دنیا را بشناسیم که ذهن ما آن را شکل داده است، تا حدی که ذهن، بهتعبیر او، بر «کثرات شهود خام» 6نظمی خاص اعمال میکند. ما از روی ناچاری دنیا را در زمان و مکان تجربه میکنیم، حتی وقتی که هیچ دلیل قانعکنندهای نداشته باشیم برای اینکه فکر کنیم این ساختارها خارج از ذهن ما وجود دارند. چیزهایی که ما بهعنوان عناصر تشکیلدهندۀ تار و پود جهان بدیهی میانگاریم، مانند اشیا و علیت، درواقع همان شیوۀ ذهن ما برای سازماندهی جریان اطلاعاتی است که از حواس ما جریان مییابد.
ادموند هوسِرل بهتبعیت از اندیشههای کانت، اما با رد مشکلات متافیزیکیاش، فلاسفه را تشویق میکرد تا از تلاش برای اینکه بفهمیم چگونه میتوان خودِ جهان را شناخت دست برداریم. بلکه باید توجه خود را روی جهان تجربهشده و پدیدههایش متمرکز کنیم. شاگرد هوسرل، مارتین هایدگر، ایدۀ مشابهی مطرح کرد اما، بهجای تأکید بر ادراک و فهم، بحثش را به کنش محدود کرد. او مدعی بود که راه اصلی ما برای وجودداشتن در جهان این است که در نقش کنشگر و کاربر جهان ظاهر شویم. تفکر نوعی بازاندیشی است. ما ابتدا متفکر سپس کنشگر نیستیم، آنطور که ممکن است مطالعۀ اجمالی فلسفۀ غرب ما را به چنین فرضی برساند. بلکه برعکس است. اشیا را «دمدستی»7 دیدن -اشیایی که به نحوی کاربرد دارند- بخش اصلی بینش فلسفی هایدگر دربارۀ تجربۀ انسانی را تشکیل میدهد. درها را ابزارهایی برای عبور میبینیم، سنگها را برای پرتاب و اسبها را برای سوارشدن. هرچند ممکن است چنین درکی از اشیای جهان بیارتباط به ماهیت ذاتیشان باشد، اما کاملاً مرتبط با هدفی است که به خاطرش استفاده میکنیم.
هرچند هایدگر به اهمیت کنش برای درک ما پی برد، اما اهمیت واقعی بدن تنها با تلاش موریس مرلو-پونتی معلوم شد. او میگفت دنیا فضایی از امکانهاست که تا حدودی با قابلیت حرکت ما معین میشود. مهارت ما برای حرکتدادن بدنمان راههای جدیدی برای مشغولشدن با اشیای اطرافمان و، بنابراین، راههای جدیدی برای اندیشیدن به آنها به روی ما میگشاید. چیزی که تجربۀ ما را سامان میدهد، نه مفاهیم یا ایدهها، بلکه «آمادگی» ما برای مواجهه و تعامل با اشیا، افراد و محیط زیست است. خودآگاهی ما بیشتر با «من میتوانم» مشخص میشود تا «من میاندیشم». این انحراف اساسی از روشهای سنتی تفکر دربارۀ ذهن اخیراً دوباره در علوم ذهن محبوبیت یافته است، با عناوینی مثل «شناخت بدنمند»8یا «شناخت E4» 9(نماد اختصاری این ایده که تفکر امری بدنمند، دارای محیط، کنشمند و بسطیافته10 است).
با دقت دربارۀ بدن و امکانات آن برای کنش درمییابیم که ما جهان را در رابطه با عاملیت خودمان بازنمایی میکنیم. برای مثال، اگر بخواهم فنجانی را بردارم، باید برآورد کنم که فنجان نسبت به من کجا قرار دارد، دستم را چقدر باید باز کنم و فنجان را چقدر محکم بگیرم تا موقع برداشتن از دستم نیفتد. چگونه این کار را میکنم؟ باید بگویم که آنچه میبینم طوری سامان یافته که مرا قادر میسازد یا کمک میکند تا روی آن کنش داشته باشم. این یعنی نگریستن به دنیا از دیدگاه خود. اگر درست باشد -که همیشه دنیا را نسبت به خودمان دریافت میکنیم- آنگاه برای درککردن جهان، خودمان و دیگران ضروری است که دیدگاههای مختلف را لحاظ کنیم.
تعمق فلسفی تنها تا جایی میتواند ما را پیش ببرد. اتفاقاً، بسیاری از یافتههای روانشناسی این نکته را دربارۀ اهمیت دیدگاه تأیید میکند. برترام مالِ روانشناس و دانشمند علوم شناختی و همکارانش طی پژوهشی دریافتند که وقتی به خودمان میاندیشیم، چیزی که بیشتر توجه ما را جلب میکند تجربیات و احساسات خودمان است. برعکس، وقتی به دیگران فکر میکنیم، تمایل داریم به نیات آنها توجه کنیم. درحالیکه بهطرز دردناکی برای ما روشن است که دیگران هم باورهایی دارند، معمولاً باورهایی عجیب یا باورهایی که با آنها خودشان را فریب میدهند، اما اصلاً به باورهای خودمان -دستکم نه بهعنوان باور- نمیاندیشیم. در عوض، تحت تأثیر این پندار عمل میکنیم که جهان را همانگونه که هست بیواسطه تجربه میکنیم. کوری کوسیمانو و جفری گودوین هم به این یافته رسیدهاند که ما معمولاً فکر میکنیم که دیگران اگر سعی کنند میتوانند باورهایشان را تغییر دهند، اما ازآنجاکه تصور میکنیم نظرات خودمان متکی به شواهدی مستحکم است، این کار برای خودمان بسیار دشوارتر است.
اصطلاحاتی مثل بیتقارنیهای کنشگر-ناظر یا عامل-ناظر در جایجای روانشناسی اجتماعی دیده میشود. جولیانا شرودر و نیکولاس اِپلی دریافتند که وقتی به نیازمندیهای خودمان فکر میکنیم، نیازهای فیزیکیمان (غذا، سرپناه، امنیت) به اندازۀ نیازهای روانشناختی (انگیزش، برخورداری از احترام دیگران، توانایی تصمیمگیری مستقل) مهم است. بااینحال، وقتی درمورد دیگران فکر میکنیم، بهویژه افراد مستمند، نیازهای فیزیکیشان را مهمتر ارزیابی میکنیم. همینطور، وقتی به انگیزههایمان میاندیشیم، بلندپروازیها، اصول و آرمانهایمان در ذهن تداعی میشود -اما درمورد دیگران به این باور گرایش داریم که پاداشهای بیرونی مثل پول، اعتبار و شهرت به آنها بیشتر انگیزه میدهد. ما با این معیار به اعمال خود میاندیشیم که چقدر خوب انجامشان دادهایم و آیا اهداف ما را برآورده کردهاند یا نه، اما درمورد دیگران بر اساس عواقب میانفردی و اخلاقی کارها قضاوت میکنیم.
آیا این بیتقارنیها همان سوگیریهاییاند که از خودمحوریِ درونی ما ناشی میشوند؟ احتمالاً. اما تفسیر سادهتر و ملایمتر این است که حاصل چیزی هستند که به آن دسترسی مستقیم داریم. ما به دیگران فقط از طریق چیزی میتوانیم دسترسی داشته باشیم که با بدنشان بیان میکنند، اما افکار، عواطف و حسهای ما از نظر خودمان واقعاً وجود دارند. میدانیم دیگران زندگی درونی پرباری دارند درست مثل خودمان، اما تجربۀ مستقیم ما از بیان بدن آنها به دست میآید.
بیتقارنی هنگام یادآوریِ تصویریِ تجربیات گذشته نیز اتفاق میافتد. جورجیا نیگرو و اولریک نایزر طی پژوهشی نشان دادند که، گرچه ما معمولاً یک رویداد را از درون صحنه به یاد میآوریم، کموبیش همانطور که تجربهاش کردهایم، گاهی دیدن خودمان را نیز به خاطر میآوریم. مثلاً زیاد اتفاق میافتد که وقتی کسی شناکردنِ خود را به یاد میآورد خودش را از بالا میبیند. اینکه چرا چنین میشود تا حدی یک معماست. لیسا لیبی و همکارانش با یافتن سرنخی برای این معما کشف کردند که تماشای خود از چشماندازی متفاوت به فرد امکان میدهد تا جنبههای مختلف یک موقعیت را بازنمایی کند. وقتی خودمان را در حافظۀ خود بازنمایی میکنیم، روی عوامل زمینهای تمرکز میکنیم، عواملی مانند معناداریِ بالای کنشها و رویدادها، صحنۀ بزرگتر و اینکه ما و کنشهای ما از دیدگاه دیگران چگونه به نظر میرسد. اما وقتی رویدادی را از همان دیدگاهی که تجربه کردهایم به یاد میآوریم، جزئیات محیطِ مستقیم بهوضوح بازنمایی میشود، همانطور که واکنشهای بدنی و احساسات ما و زمان و مکان وقوع رویداد بازنمایی میشود.
بسیاری از ما با این بیتقارنیها که ممکن است هنگام مشاجره با همسر و دوستان بروز کند آشنایی نزدیک داریم. در اختلاف میانفردی، بهآسانی تشخیص میدهیم که تفاوتهای اساسی چه تأثیری در شکلگیری موقعیت داشتهاند. رُی بومیستر، روانشناس اجتماعی، دریافت که (احتمالاً) در کارهای بدِ عادی، مثل عملنکردن به قول یا افشای راز، فرد خطاکار خطایی را که مرتکب شده بسیار کم اهمیت میداند، اما قربانی بیشترین اهمیت را به آن میدهد. ولی تفاوت عجیبتر این است که نیت مرتکبشونده برای قربانی قابلفهم نیست و آن را «ناسازگار، متناقض، بیاساس یا غیرمنطقی» توصیف میکنند. از طرف دیگر، فرد مرتکبشونده تمایل دارد فکر کند که قربانی به تحریک کنش موردنظر کمک کرده و آن کنش با توجه به شرایط موجود موجه بود و اصلاً نمیشد جلوی آن را گرفت. واقعیت عجیبِ دیگر این است که کسانی که همیشه مرتکب خطا میشوند معتقدند کارهایشان عواقب جدی در پی ندارد -اما خشم و رنجش قربانیها خلاف این را نشان میدهد.
پژوهشهای روانشناختی نشان میدهد که نحوۀ نگاه ما به گرایشها و کنشهای دیگران متفاوت از نحوۀ نگرش ما به گرایشها و کنشهای خودمان است و علت این را نظریۀ فلسفی تبیین میکند. به بیان ساده، آنچه درک میکنیم از دلیل و روش ما برای درک آن چیز پدیدار میشود؛ ما آن را متناسب با جسمانیت خودمان، تواناییمان برای کنش، محیطمان و نیازها و علایق خود درک میکنیم.
برای اینکه بدانیم این فرایند چگونه کار میکند، ماجرای من و دوستم جولی را به یاد بیاورید. وقتی از دیدگاه من به قضیه نگاه کرد، به این فکر نکرد که خودش در موقعیت من چه حسی دارد تا سپس تصور کند که من چه حسی داشتم. اگر اینطور بود، باید از روی صندلی سرنشین تصور میکرد که دارد ماشینم را میراند -شاید جالب باشد، اما کمکی به او برای درک من نمیکند. بهجای این کار، او موقعیتی را تصور کرد که خودش در آن قهرمان داستان است. تصور کرد شوهرش ماشین خودش (جولی) را میراند. این موقعیت من نیست، اما دو رابطۀ اساسی من را در موقعیت اصلی شبیهسازی میکند: رابطۀ من با جولی و رابطۀ من با ماشینم. اینگونه میتواند بفهمد که رانندگیاش، آنطور که ماشینم را میراند، برایم چه مفهومی دارد.
چیزی که جولی فهمید، آگاهانه یا ناخودآگاه، این است که، برای درک ناراحتیِ من، باید فکر میکرد که اگر خودش هم در موقعیت من قرار میگرفت چه اتفاقی میافتاد. چرا؟ چون طرز فکر اصلی ما درمورد دنیا مرتبط با خودمان است و او سعی میکند دقیقاً چیزی را که برایم مهم است درک کند. جولی بهخاطر شباهتهایی که داریم -برای مثال، هر دو ماشین داریم و به دیگران اجازه میدهیم ماشینمان را برانند- میتواند تجسم کند که دیدگاه من در آن موقعیت چه ویژگی خاصی دارد.
ژان پل سارتر در کتاب هستی و نیستی (۱۹۴۳) از ما میخواهد تصور کنیم که از سوراخ کلیدِ در نگاه میکنیم و فالگوش ایستادهایم. شاید عاشقی شکاک هستیم؛ شاید هم فقط کنجکاویم بدانیم پشت در چه خبر است. درحالیکه دولا شدهایم، در این فکر فرو رفتهایم که در اتاق چه اتفاقی میافتد. از نظر خودمان، فقط داریم اطلاعات جمع میکنیم. ناگهان صدایی از راهرو میشنویم. یکی دارد میآید! در آن لحظه، میفهمیم که داریم دزدکی نگاه میکنیم، در واقع متوجه میشویم که فضول هستیم.
سارتر خواهد گفت که این فهم در نتیجۀ حضور یک خودآگاه دیگر پدید میآید. من اینطور میگویم که این تغییر نگرش از نحوۀ نگاه ما به کسی ناشی میشود که از آنسوی راهرو میآید. چنین نگرشی ما را از غرقشدن در توجهِ نسنجیده به اعمالمان نجات میدهد. آنگاه به کارهای خودمان از نگاه دیگری فکر میکنیم و بنابراین بهتر متوجه میشویم که داریم چه کار میکنیم. خودمان را از چشمانداز دیگران میبینیم -یا به عبارت دقیقتر، خودمان را طوری نگاه میکنیم که اگر شخص دیگری هم آن کار را بکند همانطور نگاهش خواهیم کرد. در این حالت، ما بیتقارنیهای عامل-ناظر را که در بالا اشاره کردم برعکس کردهایم.
معمولاً اینطور به نظر میرسد که وقتی خودمان را جای دیگران میگذاریم بینش ما نسبت به دنیای درونشان افزایش مییابد. اما این کار به درک خودمان نیز کمک میکند. هر کنشی دستکم دو رو دارد: واقعیت درونیِ شخصی که کنش را انجام میدهد و واقعیت بیرونیِ کسانی که از آن کنش تأثیر میپذیرند. ما وقتی از درون به کنشهای خود میاندیشیم جانبدارانه عمل میکنیم، از حیث اینکه قصد داریم با انجام آنها به چه هدفی برسیم. در مثالِ سارتر، میخواهم درمورد اینکه معشوقم چه کار میکند اطلاعات مهمی به دست آورم. اما از طرفی دیگر، این کار فضولی یا جاسوسی هم هست، خواه من اینطور فکر کنم یا نه. سارتر میخواهد بگوید که ما نمیتوانیم خودمان بهتنهایی تعیین کنیم که چه کار میکنیم، بلکه نحوۀ نگرش دیگران به ما نیز کمک خواهد کرد تا به واقعیتِ موقعیتِ موردنظر پی ببریم. دیدگاه طرف مقابل نیز اعتبار دارد. چیزی نیست که بتوان بهسادگی ردش کرد (هرچند در شرایط خاصی قطعاً باید ردش کنیم). این هم دلیلی دیگر بر اهمیت بالای همدلی: درونمای روشنتر و ظریفتری، هم از دیگران و هم از خودمان، به دست میآوریم.
بهطورکلی، پذیرش اینکه چند دیدگاه بهتر از یکی است آسان مینماید. اما در حوزۀ عمومی چطور؟ آیا حق با منتقدانی است که میگویند همدلی صرفاً به ما امکان میدهد تا خودمان و افراد معدودی را بهتر بشناسیم؟
ایرادی که سشنز مطرح کرد -اینکه همدلی با یک طرف همیشه به معنی پیشداوری علیه طرف دیگر است- دو مشکل اساسیِ نقدهای کنونی درمورد همدلی را آشکار میکند. اول اینکه اگر قرار است در دعوای دو نفر داوری کنیم، هیچچیز ما را ملزم نمیکند که فقط با یکی از طرفین همدلی داشته باشیم. مسلماً میتوانیم از هر دو دیدگاه به موضوع نگاه کنیم -نه لزوماً همزمان، بلکه بهترتیب. دوم اینکه ادبیات حقوقی دچار این فرض نسبتاً مبهم است که اگر همدلی در میان نباشد، قضات بیطرفانه و عینی عمل خواهند کرد. اما شواهد روشنی نشان میدهد که مردان سفیدپوست در نظام قضایی موفقتر از زنان یا افراد رنگینپوست عمل میکنند. بعید است این تصادفی باشد. قضات، که هنوز هم بیشترشان در کشورهای غربی سفیدپوست و مرد هستند، از قبل به این سمت سوگیری دارند که دنیا را از دیدگاه مردان سفیدپوست تجربه میکنند.
قضات اغلب تأکید میکنند که قانون را صرفاً بر اساس واقعیتها اجرا میکنند، گویی واقعیتها آماده و در دسترس همگان است. اما بیشترین بخش قانون به قصد و نیت مربوط میشود. اگر هم در این مورد واقعیتهایی وجود داشته باشد، از نوع متفاوتی است. و هستند واقعیتهایی که باید استنباطشان کرد. بدون لحاظ دیدگاه طرف مقابل، تنها نکتههای خاصی درمورد اعمال فرد مشخص میشود -و اینکه قضات آنها را چگونه میبیند تاحدی به اندیشۀ قاضی برمیگردد. لازم است قاضی، بهمنظور خنثیکردن اثر این واقعیت دشوار و اجتنابناپذیر، به شیوههای جدیدی دربارۀ متهم بیندیشد و درمورد شیوههای تفکر پیشاتأملیِ خود نسبت به پرونده تجدیدنظر کند. نگاه از دیدگاه دیگر، اگر درست انجام شود، به آنها کمک خواهد کرد دقیقاً چنین کاری بکنند.
در یکی از کاریکاتورهای موردعلاقۀ من در نیویورکر زنی داخل یک کتابفروشی از فروشنده میپرسد: «آیا کتابی با موضوع تجربۀ مردان سفیدپوست دارید؟». البته این کاریکاتور فقط به این دلیل برایم جالب است که اکثر کتابهای هر کتابفروشیای این مشخصه را خواهد داشت. واقعیت بزرگتر این است که نظام حقوقی و اخلاقی ما منعکسکنندۀ دیدگاه اقلیت جامعه است که در طول تاریخ بیشترین قدرت را در دست داشتهاند. تأکید بر بیطرفیِ چنین دیدگاهی درواقع راهی دیگر برای حفظ همان قدرت است.
واقعیتهای مربوط به درست و نادرست یا خوب و بد بودن چیزی نه از قدرت نشئت میگیرد و نه از حقایق تغییرناپذیری که در تاروپود جهان هستی وجود دارد. بلکه این واقعیتها درنتیجۀ همزیستیِ موجودات ذیشعور و دارای احساس و استفادۀ مشترک از منابع پدید میآید. بههمین دلیل ملاحظۀ دیدگاههای مختلف بسیاری از افراد -و جاندارانی- که در نظم اجتماعی، حقوقی و اخلاقی سهیماند بسیار حیاتی است. این کار فقط با تخیل محض شدنی نیست، مثل کاری که جولی در راه برگشت از فروشگاه خرچنگ با کمکگرفتن از تخیلش انجام داد. آنجا مشارکتکنندهبودن در ماجرا و مشابهت زیاد خیلی تعیینکننده بود. ولی اگر بخواهیم از دیدگاه انسانها و حیواناتی به قضیه نگاه کنیم که با ما خیلی فرق دارند، باید یاد بگیریم حرفهایشان را بشنویم -و از موضع خودشان بشنویم، نه موضع خودمان.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
• این مطلب را هایدی مایبوم نوشته و در تاریخ ۱۲ جولای ۲۰۲۲ با عنوان «THROUGH THE EYES OF ANOTHER» در وبسایت ایان منتشر شده است .وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳ آبان ۱۴۰۱ با عنوان «آیا فایدهای دارد که خودمان را جای دیگران بگذاریم؟» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• هایدی مایبوم (Heidi Maibom) استاد فلسفه در دانشگاه سینسیناتی و استاد ممتاز فلسفه در موسسۀ ILCLI دانشگاه باسک کانتری است. او اخیراً کتابچۀ راهنمای فلسفۀ همدلی راتلج (۲۰۱۷) (The Routledge Handbook of Philosophy of Empathy) را ویرایش کرده و نویسندۀ کتاب فضای مابین (The Space Between) است که اکتبر ۲۰۲۲ منتشر خواهد شد.
بهجای گوشدادن به ماجراهای درخشش مطلق ماسک، بیایید داستان خودمان را بگوییم
جوزف استیگلیتز در کتاب جدید خود در پی بازپسگیری زبان آزادی از راستهاست
سندروم ایمپاستر به یکی از محبوبترین توضیحات برای احساس بیکفایتی زنان تبدیل شده است
گربههای سرگردان در شهر، هم برای شهروندان مضرند، هم برای طبیعت، هم حتی برای خود گربهها