آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 14 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
سرزنش قربانیان راهی است برای اجتناب از پذیرش اینکه بعضی امورِ غیرقابلتصور میتواند برای خودِ شما اتفاق بیفتد
اگر کیف یا گوشیِ همراهمان را در خیابان سرقت کنند، با خودمان میگوییم که من سزاوار همچین اتفاقی نبودم. اما اگر همین ماجرا برای دوستان یا اعضای خانوادهمان پیش بیاید، آنها را ملامت میکنیم که چرا اجازه دادهاند چنین اتفاقی بیفتد؟ ما میل داریم باور کنیم جهان برای «دیگران» عادلانه است. یعنی معتقدیم هر اتفاقی که میافتد، حتماً دلیلی داشته است و میشد از آن پیشگیری کرد. علاقۀ ما به سرزنش قربانیان از کجا سرچشمه میگیرد؟
کِیلی رابرتز، آتلانتیک — در ماه اگوست، کرت متسگر، کمدین و نویسندۀ پیشین مجموعۀ تلویزیونیِ طنز «اینساید امی شومر»، آتش بحثی سراسری دربارۀ سرزنشِ قربانی را دوباره شعلهور کرد: او یک سری مطالبِ پرآبوتاب در رسانههای اجتماعی نوشت، در نقد شیوههایی که زنان برای گزارش قربانیشدنِ خود در جنایتها به کار میگیرند و تأثیراتی که این گزارشها بر متهمین میگذارد. وقتی تماشاخانۀ آپرایت سیتیزن بریگد، در شهر نیویورک، هنرپیشهای را از کار منع نمود، به این دلیل که زنان بسیاری او را به آزار و تجاوز جنسی متهم کرده بودند، متسگر بحث را به فیسبوک کشاند.
متسگر در پستی فیسبوکی، که اکنون حذف شده است، نوشت: «میدانم که قضیه چیست، چون زنان گفتهاند و همین بس است. اهمیتی ندارد که آنها چه کسانی هستند. همگی زن هستند! تمام زنان بهاندازۀ این کتاب مقدس قابلاعتمادند! کتابی که، مثل زنان، نمیتواند دروغ بگوید.» او در ادامه ظاهراً از زنان به این دلیل انتقاد میکند که پس از وقوع جرم به پلیس مراجعه نمیکنند و اضافه میکند: «اگر حتی از آنان بخواهیم -پیش از آنکه از ما بخواهند حرفشان را باور کنیم- روایتی هرچند مبهم از واقعه بدهند، انگار تجاوز روی تجاوز کردهایم.»
امی شومر، رئیس سابق متسگر و فمنیستی که رک و صریح سخن میگوید، بهناچار پایش به طوفان نقد و نظرهای مربوط به این موضوع کشیده شد. شومر علناً نظرات متسگر را نکوهش کرد و مردود دانست و در توییتر خود نوشت: «از حرفهای کرت متسگر بسیار ناراحت و ناامید شدم. بااینکه او دوست من و نویسندۀ بزرگی است، بهشدت با کارهای اخیرش مخالفم.»
سرزنش قربانی بهاشکال مختلفی بروز میکند و اغلب ظریفتر و ناخودآگاهتر از انتقادهای متسگر است. این رفتار ممکن است دربارۀ تجاوز و آزار جنسی به کار رود یا همچنین ممکن است در ارتباط با جرمهای معمولیتر رخ دهد، مثل موقعیتی که در آن، کسی را سرزنش میکنیم که جیببرْ کیف پولش را دزدیده، دلیلمان هم آن است که کیف پولش را در جیب پشتی شلوارش گذاشته بوده است. هر زمان که شخصی بهطور پیشفرض از قربانی میپرسد که برای جلوگیری از وقوع جرم چه کاری را میتوانسته بهنحو متفاوتی انجام دهد، تاحدی در فرهنگ سرزنشِ قربانی مشارکت میکند.
درحالیکه سرزنشِ قربانیْ فراگیر نیست (تجارب، پیشینه و فرهنگ برخی افراد سبب میشود احتمال آنکه قربانی را مقصر بدانند بسیار پایین بیاید) اما، بهنوعی، واکنشی روانشناختی و طبیعی در برابر جرم است. تمامی افرادی که قربانی را مقصر میدانند، لزوماً به طور مشخص، همان فرد را که برای پرهیز از وقوع جرم کوتاهی کرده، ملامت نمیکنند. درواقع، در اَشکال سادهتری از سرزنشِ قربانی، گاهی ممکن است مردم تشخیص ندهند که در حال چنین کاری هستند. برخی چیزهای سادهْ شکلی خفیف از سرزنش قربانی است، مثلاً اینکه وقتی از وقوع جرمی باخبر میشوید فکر کنید که اگر جای قربانی بودید با دقت بیشتری رفتار میکردید.
شری همبی، استاد روانشناسی دانشگاه سات و ویراستار و بنیانگذار ژورنال سایکولوژی آو ویلنس۱، که از نشریاتِ انجمن روانشناسی آمریکاست، میگوید: «من فکر میکنم بزرگترین عاملی که مروج فرهنگ سرزنش قربانی است چیزی است که «فرضیۀ جهان عادلانه» نامیده میشود. این ایده عبارت از این است که مردمْ سزاوار آن چیزی هستند که برایشان اتفاق میافتد. نیازِ واقعاً شدیدی به قبول این باور وجود دارد که ما سزاوار عواقب و پیامدهایی هستیم که برایمان رخ میدهد.»
همبی توضیح میدهد که میل به عادلانه و منصفانهدیدنِ جهان شاید در میان آمریکاییها حتی قویتر نیز باشد، یعنی در میان کسانی که در فرهنگی رشد یافتهاند که مروج رؤیای آمریکایی و این ایده است که ما تماماً کنترل سرنوشت خود را در دست داریم.
او میگوید: «در فرهنگهای دیگر، برخی اوقات بهدلیل جنگ یا فقر یا حتی گاهی وجود رگهای از تقدیرگرایی در فرهنگ، این مطلب بهمراتب بهتر فهمیده میشود که برخی اوقات حوادثِ بد برای افراد خوب اتفاق میافتد. اما بهعنوان قانونی کلی، برای آمریکاییها پذیرش این ایده دشوار است که اتفاقات بد برای مردم خوب هم رخ میدهد.»
سرزنش قربانیان بهخاطر نگونبختیشان، تاحدی، راهی است برای اجتناب از پذیرش اینکه بعضی امورِ غیرقابلتصور میتواند برای شما اتفاق بیفتد، حتی اگر همهچیز و همه کار را «بهخوبی و بهدرستی» انجام دهید.
بارابارا گیلین استاد مددکاری اجتماعی در دانشگاه وایدنر میگوید سرزنش قربانی، اغلب، جرمهایی همانند خشونت خانگی و تجاوز جنسی را به ذهن میآورد، اما در ارتباط با تمام جرایم رخ میدهد. قتل عمد، سرقت، آدم ربایی یا هر جرمی که تصور کنید؛ بسیاری از مردم بهعنوان مکانیسمی دفاعی در مواجهه با اخبار بد، بهطور خودکار، متمایل به سرزنش قربانی در سطح فکر و رفتارند. گیلین بیان میکند که مردم مایلاند بپذیرند که فجایع طبیعی اجتنابناپذیرند، اما بسیاری احساس میکنند تواناییِ بیشتری دارند که قربانی جرایم نشوند. آنها حس میکنند میتوانند محتاط باشند و از خود محافظت کنند. بنابراین، برای برخی افراد، پذیرش این مطلب دشوارتر است که قربانیانِ این جرایم سهمی (و حدی از مسئولیت) در قربانیشدنشان نداشتهاند.
گیلین توضیح میدهد: «من با بسیاری از قربانیان و اطرافیان آنها کار کردهام، براساس تجربهام می توانم بگویم که مردمْ قربانی را مقصر میدانند تا بتوانند احساس امنیتِ خود را تداوم بدهند. فکر میکنم این کار به آنها کمک میکند که احساس کنند حوادث بد هرگز برای آنان اتفاق نمیافتد. میتوانند کماکان احساس امنیت کنند. مطمئناً دلایلی وجود داشته که بچۀ همسایه مورد تعرض قرار گرفته و هرگز برای بچۀ آنها چنین اتفاقی نخواهد افتاد، چون آن والدین لابد کار نادرستی انجام دادهاند که اینطور شده است.»
همبی اضافه میکند که حتی خوشنیتترین افراد هم برخی اوقات به سرزنشِ قربانی کمک میکنند، مثل درمانگرهای فعال در برنامههای پیشگیری؛ در آنجا به زنان توصیههایی ارائه میشود که چگونه مراقب باشند و چطور دوری کنند از اینکه قربانی جرمی شوند.
او میگوید: «امنترین و مطمئنترین کاری که میتوان انجام داد این است که هرگز از خانۀ خود خارج نشوید، چراکه بهاینترتیب احتمال اینکه قربانی شوید بسیار کم خواهد شد. فکر نمیکنم مردم، برای فهم کامل این مسئله و بیان حدومرز مسئولیت فرد در اجتناب از جرم، بهقدر کافی تلاش کرده باشند.»
لورا نیمی، محقق فوقدکتریِ روانشناسی در دانشگاه هاروارد، و لیان یانگ، استاد روانشناسی کالج بوستون، تحقیقی را به انجام رساندهاند به این امید که به پدیدۀ سرزنشِ قربانی بهشکلی مستقیم بپردازند. این دو پژوهشگر تابستان امسال (۲۰۱۶) یافتههای خود را در پژوهشنامۀ پرسونالیتی اند سوشال سایکولوژی۲ منتشر کردند.
تحقیق آنان، که ۹۹۴ شرکتکننده و چهار مطالعۀ مستقل را در برگرفته است، به یافتههای مهمی منتهی شده است. اول اینکه آنان دریافتهاند ارزشهای اخلاقی نقشی مهم در تعیین این موضوع دارند که چقدر احتمال دارد فردی دست به رفتارهایی بزند که قربانی را مقصر میدانند، مثل اینکه قربانی را فردی «مسئلهدار» بداند، بهجای اینکه او را «آسیبدیده» ببیند، و بنابراین قربانیشدن در جرم را انگ مضاعفی برای او بداند. نیمی و یونگ دو مجموعۀ اولیه از ارزشهای اخلاقی را مشخص کردهاند: ارزشهای پیوندی۳ و ارزشهای فردگرا۴. گرچه تکتک افرادْ ترکیبی از عناصر این دو مجموعه را دارند، افرادی که ارزشهای پیوندی قویتری از خود نشان میدهند بیشتر متمایلاند که از گروه یا منافع گروهی، بهعنوان کلیتی یکپارچه، محافظت کنند. این در حالی است که افرادی که ارزشهای فردگرایانۀ قویتری از خود نشان میدهند بیشتر بر انصاف و پرهیز از صدمهزدن به دیگری متمرکز هستند.
نیمی توضیح میدهد که پشتیبانیِ هرچهبیشتر از ارزشهای پیوندی، در هر دو زمینۀ جرایم جنسی و غیرجنسی، بهشکل کاملاً قابلاطمینانی پیشبینیکنندۀ نگرشهای انگزننده به قربانیان بوده است. افرادی که طرفدار ارزشهای پیوندی هستند بیشتر احتمال دارد که قربانی را مستحق سرزنش بدانند، درحالیکه افرادی که طرفدار ارزشهای فردگرا هستند احتمالاً بیشتر با قربانیان همدردی میکنند.
نیمی و یونگ در مطالعۀ دیگری، به شرکتکنندگان در تحقیق، توصیف کوتاهی از جرایم فرضی دادهاند، مثلاً این: «لیزا در مجلسی چشم دَن را گرفت. دن به لیزا لیوانی نوشیدنی داد که در آن مادۀ خوابآور ریخته شده بود. بعداً در طول شب دن به لیزا تعرض کرد.» آنها سپس از شرکتکنندگان پرسیدهاند که چه تغییری در این رویدادها میتوانست نتیجۀ متفاوتی رقم بزند.
جای شگفتی نیست که شرکتکنندگانی که ارزشهای پیوندی قویتری نشان داده بودند، بهاحتمال بیشتر، مسئولیت جرم را متوجه قربانی میدانستند. آنها اقداماتی را بیان میکردند که قربانی میتوانست انجام دهد تا نتیجهْ چیز دیگری شود. آنانی که ارزشهای فردگرایانۀ قویتری نشان داده بودند متمایل به عکس آن بودند. اما زمانی که محققینْ زبان توصیفِ واقعۀ فرضی را تغییر دادند چیز جالبی دریافتند.
نیمی و یونگ ساختار جملات را در توصیفی از واقعۀ مزبور تغییر دادند. تغییر به این صورت بود که چه کسی نهاد اکثر جملات باشد: قربانی یا مجرم. به گروههایی از شرکتکنندگان توصیفاتی داده میشد که قربانی در مقام نهاد جمله قرار داشت (مثلاً «لیزا توجه دن را به خود جلب کرد») و به گروههای دیگر توصیفاتی که مجرم در مقام نهاد جمله قرار داشت (مثلاً «دن به لیزا توجه کرد»).
نیمی میگوید هنگامی که مجرم نهاد جمله است «شرکتکنندگانِ بسیار کمتری قربانی را مقصر و مسئول واقعه میدانستند. زمانی که صراحتاً از آنان میپرسیدیم چگونه این پیامد میتوانست بهشکل دیگری باشد و به آنان صفحهای خالی میدادیم تا هرچه میخواهند بنویسند، ارجاعاتشان به اعمال قربانی (چیزهایی شبیه اینکه ‘خُب اون خانم میتونست تاکسی بگیره’) کاهش مییافت. بنابراین بهسختی چیزهایی پیدا میکردند که قربانیان میتوانستند انجام دهند و بهطور کلی کمتر بر رفتار قربانی تمرکز میکردند. این یافته بیان میکند که چگونگی طرح مواردِ اتفاق افتاده در متن گزارش میتواند شیوۀ تفکر افراد دربارۀ قربانی را تغییر دهد.»
گیلین اشاره میکند که افرادْ بیشتر تمایل دارند با قربانیانی که میشناسند همدردی کنند، خواندن گزارشهایی در رسانهها دربارۀ جرائم رخداده میتواند گاه تمایل به سرزنش قربانی را بیشتر کند. قربانیانی که مردم دربارۀ آنها در رسانهها میخوانند اغلب برای خواننده غریبه هستند و بنابراین شرح واقعه میتواند سبب ایجاد ناهماهنگیِ شناختی۵ شود: ناهماهنگی میان باوری که در ذهن ریشه دوانده مبنی بر اینکه جهانْ جهانی عادلانه است، و این شواهد واضح که زندگی همواره منصفانه نیست. بهعلاوه، پژوهش نیمی و یونگ نشان میدهد که اگر آنچه در رسانهها منتشر میشود، بیشتر بر تجربه و روایت قربانی متمرکز باشد (حتی اگر همراه با همدردی باشد)، ممکن است احتمال سرزنش قربانی را افزایش دهد. اما گزارشهایی که بر مجرم تمرکز میکنند کمتر احتمال دارد که چنین واکنشی را برانگیزند.
نیمی میگوید: «یافتۀ این تحقیق ازاینرو جالب است که میگوید میخواهیم رفتاری همراه با همدردی داشته باشیم و توجه خود را به قربانی معطوف کنیم و دلسوزی خود را ابراز کنیم. اما شاید این امر ما را به جایی برساند که، بر قربانی و آنچه میتوانست انجام دهد، بیشازحد تمرکز کنیم و از عاملیت مجرمان و اینکه آنها بالقوه میتوانستند جور دیگری باشند غفلت بورزیم.»
سرزنش قربانی در بطن خود میتواند ناشی از ترکیبی از «قصور در همدلی با قربانی» و «واکنش ترس ناشی از سائقۀ محافظت از خویشتن» در انسان باشد. این واکنشِ ترس بهطور خاص میتواند برای برخی از مردم بهسختی قابلکنترل باشد. خویشتنداری برابر این غریزه امکانپذیر است، اما کار آسانی نیست. همبی و گیلین هر دو بر اهمیت آموزش همدردی و بر اینکه با چشمان باز جهان را از منظر دیگران ببینیم (یا حداقل برای این کار تلاش کنیم) تأکید میکنند. این کار به افراد کمک میکند که، از افتادن در دام گمانهزنی دربارۀ اینکه قربانی برای اجتناب از واقعه چه میتوانست بکند، بپرهیزند.
همبی میگوید: «با نگاه به گذشته و بازنگری حادثه میتوانید بگویید «خب، میدانی، آن شخص دقیقاً همان شخصی بود که باید از او دوری میکردی.» ولی این دلیل نمیشود که بتوانید بگویید هرکسی قدرت پیشبینیِ این ماجرا را در آن زمان داشته است.»
نیمی اظهار میکند که رسیدن به ریشۀ این مشکل ممکن است نیازمند بازسازی شیوۀ تفکری باشد که از طریق آن دربارۀ قربانی و مجرم، مخصوصاً در ارتباط با تجاوز جنسی، فکر میکنیم.
او میگوید: «چیزی که میتواند دردسرساز باشد اسطورهسازی دربارۀ تجاوز جنسی است، به این معنی که هیچ شخص عادیای قابلتصور نباشد که چنین عملی را مرتکب شود. وقتی اینگونه باشد بسیار ترسناک خواهد بود، چراکه مردم نمیتوانند تصور کنند که برادر یا فردی که میشناسند ممکن است مرتکب چنین عملی شود.»
نیمی توضیح میدهد که، مخصوصاً برای نزدیکان و عزیزان مجرمین، ممکن است قبول این حقیقت سخت باشد که فردی که بهقدر کافی میشناسند و او را شخصی بسیار خوب میدانند مرتکب جرمی شود که بهنظرشان آنقدر هولناک است. در برخی موارد این امر ممکن است به همدلی بیشازحد با مجرم و تمرکز بر سایر خصایص و دستاوردهایش بینجامد، همانند آنچه دربارۀ پوشش خبری تجاوز جنسی استنفورد اتفاق افتاد: بروک ترنر بهجای آنکه «متهم به تجاوز جنسی» توصیف شود، ستارهای درخشان در ورزش شنا معرفی شد. اینْ نوعِ دیگری از مکانسیم دفاعی است که نزدیکانِ مجرم را به انکار یا کاهش جرمِ او سوق میدهد، به این منظور که از این فرایند شناختیِ دشوار، یعنی پذیرش اینکه مجرم چنین کاری را انجام داده، اجتناب کنند.
فارغ از اینکه میخواهیم چه چیزی را باور کنیم، جهان جای عادلانهای نیست و پذیرش اینکه برخی اوقات اتفاقات بد برای افراد خوب رخ میدهد و همین طور اینکه افرادِ بهظاهر معمولی گاهی مرتکب کارهای بدی میشوند مستلزم تلاش ذهنی و شناختی دشواری است.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را کِیلی رابرتز نوشته است و در تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۱۶ با عنوان «The Psychology of Victim-Blaming» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «تمایل ما به سرزنش قربانیان از کجا برمیخیزد؟» و با ترجمۀ احسان یزدانی منتشر کرده است.
•• کِیلی رابرتز (Kayleigh Roberts) نویسنده و ویراستار مجلۀ ای.ال.ال.ای است.
[۱] Psychology of violence Journal
[۲] Personality and Social Psychology Bulletin
[۳] binding values
[۴] individualizing values
[۵] Cognitive Dissonance
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
سلام خدمت مترجم متن مهمی بود در مورد سرزنش قربانیان یک مورد وجود دارد که در متن به ان اشاره ای نشده یا اگر اشاره شده نتوانستم بفهمم در بعضی موارد سوئ تفاهم به راحتی با یک ملاقات و صحبت با فرد قربانی حل میشود ولی فرد قربانی حاضر نیست این موضوع را که چه اتفاقی رخ داده و یا چگونه در حادثه الت دست بقیه بوده را برای افراد توضیح دهد در این موارد واکنش در مقابل فرد قربانی چگونه است