آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 4 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
اگر خودتان درونگرا نیستید، احتمالاً دارید یکی از آنها را بزرگ میکنید، یا مدیر یکی از آنها هستید یا همسرش
در هر جمعی، چند نفری هستند که به اصطلاح «مجلسگردانی» میکنند. حرف میزنند، سؤال میپرسند، بحث میکنند و سر و صدا راه میاندازند. اما در کنار آنها، چند نفری هم پیدا میشوند که ترجیح میدهند در حاشیه بمانند و لب به سخن باز نکنند. درونگرایانی که مشغول خیالها و گشتزنیهای ذهنی خودشانند و انگیزهای برای معاشرت یا مبارزه با دیگران ندارند. سوزان کین، مادرخواندۀ درونگراها، دربارۀ این خاموشان مینویسد.
Quiet, Please
29 دقیقه
لیدیالایل گیبسون، هاروارد مگزین — در یک عصرِ دوشنبۀ پرنور، مادرخواندۀ پَریگونۀ درونگراها -سوزان کینِ نویسنده، فارغالتحصیل دکترای حقوق در سال ۱۹۹۳، که کتابش ساکت: قدرت درونگرایان در جهانی که از صحبت دست نمیکشد۱، پنج سال پیش هیجان زیادی برانگیخت- با اعضای تیمش دور یک میز چوبی دراز نشسته بود. میزی پوشیده از کاغذ و لپتاپ و فنجانهایی که مدتها بود خالی از قهوه مانده بودند. بیرون از اینجا، در این خیابان خوابآلود در قلب هارلِم، روز دیگری با لختی میگذشت. اما درون این اتاق غذاخوری، در ساختمانی قدیمی و پرشکوه با آجرهای قرمز که بهتازگی مرکز فرماندهی عملیات این گروه شده، کین و همکارانش عمیقاً درگیر بحثی فلسفی دربارۀ محبت مهرآمیز، آزادی و وظیفۀ خودآیینی (اصالت) و نکات ظریفترِ بازاریابیِ شبکهای شرکتی بودند. یک سوی اتاق، دو تخته وایتبورد روی سهپایههای چوبی قرار گرفته بودند که پُر شده بودند از کلمات مختصر تختهوایتبوردی: «آسیبپذیری»، «سفر»، «رهبری»، «خدمات»، «ارتباطات». گروه در پی رسیدن به نکتهای دربارۀ ماهیتِ دگرگونی بود: چگونه میتوان جهت حرکت یه فرهنگ را تغییر داد؟ اگر این اتفاق بیفتد امور چه شکلی خواهند داشت؟ و چه کسی میتواند از پس این کار برآید؟
چند هفته پیشازاین، شرکت انتفاعی تازهتأسیس کین، کوایت روُلوشن۲، (با این مأموریت اعلانشده: «آزاد کردن قدرت درونگراها برای منفعت همگان») ابتکاری آزمایشی با عنوان برنامۀ سفیر خاموش را در تعدادی از دفاتر و مدارس سراسر کشور آغاز کرد. شخص کین نیز درونگراست و اگر با او حرف بزنید، یا حتی چند صفحه از ساکت را بخوانید، بهسرعت با یکی از موضوعاتِ اصلی مورد نظرش برخورد میکنید: «ایدئال برونگرایی». او استدلال میکند که فرهنگ آمریکایی، و درکل جهان غرب، برونگرایی را میستاید. کلاسهای درس و محیطهای کارْ پیرامون آنهایی طراحی شدهاند که میتوانند در میان سروصدا و ازدحام دفاترِ پلان باز و توفانهای فکر برای مشارکت همه، موفق باشند. در همین حال درونگرایی «جایی میان سرخوردگی و آسیبشناسی» قرار میگیرد، چیزی که باید در راه رسیدن به یک خویشتن بهتر، بر آن فائق آمد. کین مینویسد «امروزه ما فقط برای دامنۀ بهشدت محدودی از سبکهای شخصیتی جایی در نظر میگیریم. به ما میگویند که عالیبودن یعنی بیباکی، خوشبختی یعنی اجتماعیبودن. ما خود را چون ملتی از برونگراها میبینیم، و این یعنی نسبت به اینکه واقعاً چه کسانی هستیم، نابینا شدهایم.» کین یادآور میشود که درواقع بین یکسوم تا نیمی از آمریکاییها درونگرا هستند. او اغلب به مخاطبانش میگوید اگر خودتان درونگرا نیستید، احتمالاً دارید یکی از آنها را بزرگ میکنید، یا مدیر یکی از آنها هستید یا همسرش.
و بدینترتیب برنامۀ سفیر خاموش، و این جلسه، برای رد و بدلِ آخرین افکار و نظرات، در بعدازظهری در ماه جولای در ساختمان آجرقرمزِ شرکت در هارلم (که اسمش –طبق انتظار- کوایت هاوس۳ است) برگزار میشود. کین میگوید هدفْ فقط این نیست که درونگراها احساس بهتری داشته باشند، بلکه کمککردن به آنهاست برای بهتر کارکردن و بیشتر یادگرفتن، برای اینکه کارمندان و دانشآموزان بهتری باشند. «سفیران» که داوطلبانی از سازمانهای شرکتکننده هستند، ماهها توسط تیم کوایت روُلوشن تمرین داده میشوند و پسازآن، آماده برای هُلدادن فرهنگ محیطهای مدرسه و محل کار به مسیرهایی که با سکوت آشتی دارند، به میان همتایان خود برمیگردند. این سفیران شاید از تعداد کمترِ پروژههای مشترک، و یا تعدادِ بیشتر اطلاعیههای پیش از جلسه دربارۀ موضوعات مطروحۀ آن طرفداری کنند. گوشههای جدیدی برای انزوا و سکوت بیابند، و شفافیت و ارتباط میان همکاران و همکلاسیها در دو انتهای طیف خُلقی را ترویج کنند.
اما تیم کوایت روُلوشن، حتی در همان زمانیکه داشت اولین موج از سفیران را تمرین میداد، هنوز تلاش میکرد تا بهطور کامل این را بفهمد که خودْ چه هستند، یا بهتر از آن، چه باید باشند، و اینکه درنهایت ویژگیهای اصلیشان چه باید باشد؟ پل سیبِتا، مدیرعامل بسیار برونگرای شرکت، درحالیکه صندلیاش پشت سرش کج شده و مسئول وایتبوردها و هدایت گفتوگوست، بالای میز ایستاده است. حدود یک دوجین از اعضای تیم کوایت روُلوشن، فرو رفته در صندلیهایشان دور میز نشستهاند. در آغاز جلسه، سیبتا از همه خواست تا تصویری از یک «سفیر کاملاً شکلگرفته» در ذهن مجسم، و سپس آن را توصیف کنند. پرسید که «ما چه چیزی خلق کردهایم؟ اگر شما خودتان سفیر بودید و فقط یک چیز از ما میخواستید، آن چیز چه بود؟ دوست دارید تبدیل به چه کسی بشوید؟» او داشت پیشنهاد تمرینی در مهندسی معکوس را میداد.
جوابها ابتدا مبهم بودند. گفتوگو حولوحوش «خودآگاهی» و «خودبیانگری» پرسه میزد. هدایت کردن رابطهها. خارج شدن آدم از کنج راحتیاش. کسی پیشنهاد کرد که سفیران میتوانند مثل مشاوران ازدواج باشند، منتهی نه برای ازدواج. دیگری دربارۀ کنشهای فردیِ بسیار کوچکی که شجاعانهاند، حرف زد. او گفت «در توصیۀ خودتان بهعنوان سفیر، دارید پیامی اشاعه میدهید. فکر میکنم لازم است به مردم گفته شود که اشکالی ندارد که قاعدهها را برهم بزنند.» کین اهمیت همراهکردنِ برونگراها، هم بهعنوان سفیر و هم بهمنزلۀ معتقدان به قسمت «برای منفعت همگان» را در بیانیۀ مأموریت کوایت روُلوشن مطرح کرد.
کس دیگری بحث را از سر گرفت: هایدی کازِویچ، مدیر «آموزش خاموش» که رهبری برنامۀ سفیر خاموش در مدارس را بر عهده دارد. او گفت «همراهکردن برونگراها بهعنوان بخشی از گفتوگو، اهمیت حیاتی دارد.» کازویچ بحث سه هفته پیش خود با گروهی از دانشآموزان را یادآوری کرد که طی آن، آنها را با اصول خلقیات و ویژگیهایی که درونگرا و برونگرا را مشخص میکند، آشنا کرده بود. در ادامه گفت «و فضا بهسرعت گشوده میشود. احساس اعتماد و امنیت پدیدار میشود و ناگهان متوجه میشوند که ’آها، پس من اینم؛ من سریعتر تصمیم میگیرم.‘ یا ’من راحتتر چند کار همزمان رو انجام میدم.‘ یا ’پس من بهخاطر همین ساکتم.‘ و بهخصوص برای ساکتها، آن لحظۀ ’آها، پس من از بغلدستیام که همیشۀ خدا دستش رو بلند میکنه، کمتر نیستم.‘»
سیبتا درحالیکه سرش را تکان میدهد تکرار میکند «همیشۀ خدا».
کازویچ دوباره گفت «همیشۀ خدا». موتورش حالا روشن شده بود. اضافه کرد «تغییری اتفاق میافتد. تغییری در مهربانی و احترام که اساسش گوناگونی افراد حاضر در اتاق است که با هم حرف میزنند. و شما تعامل انسانیتری خواهید داشت. من عاشق عبارت ’فرهنگ مهربانی‘ هستم. وقتی فضایی خلق میکنید تا افراد ساکتتر حرف بزنند، گاه ایدههای باورنکردنیای خواهید داشت که درغیراینصورت به اشتراک گذاشته نمیشدند. این خلاقیت است، باروری است. این یعنی اعتماد درون تیم. یعنی قدرت.»
معاشرت بهمثابۀ «ورزش هیجانی»
کین فکرش را نمیکرد که کتابش ممکن است مهم باشد. البته نه از آغاز. در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ ایدۀ ساکت را زیرورو میکرده و با ادبیاتی مبهم دربارۀ تاریخ اجتماعی و روانی درونگراها سروکله میزده است؛ میگوید آن زمان «فکر میکردم دارم روی پروژهای بهشدت خاص کار میکنم و اگر بتوانم قراردادی ببندم و چند نسخه از کتاب فروخته شود، شانس آوردهام.» اما بعد کارگزارش با ناشران نیویورک تماس گرفت و «آنها بگویینگویی شیفتۀ کار شدند.» (شاید میتوانستند با موضوع آن همزادپنداری کنند: کین الآن میگوید «همانطور که میتوانید تصور کنید، اکثر دبیران بنگاههای نشر درونگرا هستند.») حراجی برگزار شد و جنگ پیشنهادِ قیمت در گرفت، که درنهایت رندوم هاوس آن را برد. کین به یاد میآورد که «مثل رؤیایی دیوانهوار بود.» و بعد زمان نوشتن رسید. برای رسیدن به مقصودْ هفت سال زمان و نسخۀ دومی لازم بود که باید از صفر شروع میشد.
در حقیقت کتابی که در ژانویۀ ۲۰۱۲ پدیدار شد، همان پروژۀ بهشدت منحصربهفردی بود که کین تصورش کرده بود. کتابی که تا حدودی یک مرور علمی است، تا حدودی یک مانیفست، تا حدودی خودیاری و تا حدودی هم سفرنامه است. سفرنامهای که اقامتهای او را در مکانهایی همچون کلیسای بزرگِ ریک واردن۴ به نام سَدِلبک در کالیفرنیا دنبال میکند، جایی که در میان لامپهای پر نورِ مخصوص فیلمبرداری و صفحهنمایشهای عظیم نیایش کرده است؛ یا یکی از سمینارهای آنتونی رابینز در آتلانتا که وعدۀ «آزادکردن قدرت درون» میداد، یا یک بعدازظهر که این تجارب با «گذر از آتش» از روی بستری از زغال گداخته به اوج خود رسید. و نیز دانشکدۀ کسبوکار هاروارد که یکی از دوستان کین که خود سابقاً محصل آن بوده، گفته بود که «پایتخت معنوی برونگرایی» است. در آنجا مشاهده کرد که استادان سخت میکوشند تا دانشجویان ساکت را به حرف بگیرند و معاشرت نوعی «ورزش هیجانی» است. یک روز کین در مرکز اشپنگلر نشسته و گفتوگویی را با چند دانشجو شروع کرده بود، که یکی از آنها به او توصیه کرده بود که «این دور و بر عمراً بتونی یه درونگرا پیدا کنی.»
هرچند قلب کتاب، چند ده مطالعۀ علمی است که کین طی مسیرش انجام داده است، اما یکی از این مطالعات متعلق به آدام گرنت، استاد مدیریت دانشکدۀ وارتون است که از پژوهش تجربیاش در سال ۲۰۰۳ دربارۀ تأثیرگذاری شگفتانگیز رهبران درونگرا میگوید. یکی دیگر، متعلق به آلن آرونِ روانشناس است دربارۀ افراد «شدیداً حساس»، با عواطف قوی و نفرت از خوشوبش که بسیار شبیهِ درونگراها هستند. و دیگری متعلق است به برایان لیتل، استاد روانشناسی کمبریج (مدرس سابق دانشگاه هاروارد)، دربارۀ «ویژگیهای آزاد» که به درونگراها و برونگراها اجازه میدهد زمانیکه وضعیت میطلبد، از خلقیاتشان فاصله بگیرند. کین یک فصل کامل را به کار جروم کاگان، استاد بازنشستۀ کرسی استارچ در روانشناسی اختصاص میدهد که پژوهش او، شرکتکنندگان را از نوزادی تا بلوغ دنبال کرده است؛ او در این پژوهش کودکانی را که «واکنشیِ شدید» مینامد، یعنی آنهایی که راحتتر از دیگران توسط محرکهای محیط برانگیخته میشوند و احتمال بیشتری دارد که درونگرا بار آیند، متمایز ساخت. کار او به تثبیت نقش زیستشناسی در شکلگیری شخصیت و خلقیات بهعنوان ویژگیای تا حدودی فطری، یاری رساند.
تعریف کاربردی کین از درونگرایی که متأثر از روانشناسان معاصری همچون کاگان است، همچنان پژواکی است از همان تعریفی که کارل یونگ در سال ۱۹۲۱ ارائه داد: اینکه درونگراییْ آدمی را بهسمت درون، به جهان افکار و احساسات هدایت میکند، درحالیکه برونگرایی رو بهسوی بیرون دارد، بهسوی انسانها و فعالیتها. درونگراها برای بازیابی توانشان به تنهایی نیاز دارند؛ برونگراها توان مورد نیازشان را از معاشرت میگیرند. کین با قویتر کردن این صورتبندی با استفاده از پژوهشهایی همچون اثر کاگان، تصویری میسازد که با تبعیضهای ماندگار مقابله میکند. (هرچند او حتی در پژوهشها نیز ایدئال برونگرایی را در کمین یافت: میگوید «وقتی بانکِ دادههای روانشناختی را زیرورو میکردم، خیلی زود فهمیدم که اگر کلمۀ ’درونگرایی‘ را وارد کنید، اینقدر مقاله پیدا میکنید» و دستانش را پانزده سانتیمتر از هم باز میکند. «و اگر کلمۀ ’برونگرایی‘ را وارد کنید، اینقدر مقاله پیدا میکنید.» حالا دستانش شصت سانتیمتر از هم فاصله دارند.)
کین ادعا میکند که درونگرایی خصیصهای ارزشمند و اغلب باشکوه است: درونگراها همدل و متفکرند؛ آنها گوشدادن را به حرفزدن ترجیح میدهند و پیش از گفتن، میاندیشند. احتمال مردن آنها در تصادف خودرو کمتر است و احتمال بیشتری دارد که به علامتهای هشدار توجه کنند. آنها میل دارند کسانی باشند که صلح برقرار میکنند و مشورت میدهند. از «قدرت عظیم تمرکز» برخوردارند و از وسوسههای ثروت و شهرت تقریباً ایمناند. آنها هنرمند و خلاقند، مخصوصاً هنگامیکه به تنهایی کار میکنند. او به خوانندگان اطمینان میدهد که لیست درونگراهای والاقدر بلند است: چارلز داروین، دکتر سوس۵، رُزا پارکس۶، آلبرت آینشتاین، استیو وُزنیاک۷، استیون اسپیلبرگ، جی.کی. رولینگ.
تبدیل درونگرایی به چیزی باحال
خوانندگان نیز همان واکنشی را به ساکت نشان دادند که ناشران نیویورکی داده بودند، انگار چاهی بکر ناگهان از زمین جوشیده است. کتاب پرفروش شد. هفتۀ بعد از انتشار ساکت، عکس کین روی جلد مجلۀ تایم رفت و چند هفته بعد از آن، او در تِد سخنرانیای داشت که تنها در همان روز اولِ انتشار آنلاین، پانصدهزار بار تماشا شد (تا الآن رقمی نزدیک به ۱۶ میلیون بار). در آن سخنرانی، او داستانی تعریف کرد دربارۀ رفتن به اردوی تابستانی بهعنوان یک نُه سالۀ درونگرا، با چمدانی پر از کتاب و انتظاری شادمانه برای همان جنس معاشرتی که در خانه به آن عادت داشت: مقدار زیادی مطالعۀ دستهجمعی در سکوت، همراه با «گرمای حضور فیزیکی» دیگرانی که در نزدیکیاند، در حین «پرسهزنی دوروبَر سرزمین هیجانانگیز درون ذهن خودت.» اما اردو چنین نبود -بیشتر شبیهِ «یک مهمانی آبجوخوری بود منتهی بدون هیچ الکلی»- و کین چمدان را حتی باز نکرد. او گفت اولین بار نبود که «این پیام را دریافت کردم… که باید سعی کنم خودم را برونگراتر جا بزنم.»
سوزان کین
او همچنین به مخاطبان دربارۀ پدربزرگش گفت، یک خاخام بروکلینی که موعظههای هفتگیاش به مدت ۶۲ سال، «قالیچههایی ظریف از تفکرات باستانی و انسانگرایانه میبافتند.» بااینکه در برقرارکردن ارتباط چشمی با جماعتش مشکل داشت اما دوستش داشتند و محترمش میداشتند: وقتی مرد، پلیس مجبور شد خیابانها را برای جادادن انبوه عزاداران ببندد. کین گفت «ما به تعادل بیشتری از لحاظ فرهنگی نیاز داریم. وقتی روانشناسان نگاهی به زندگی اکثر انسانهای خلاق میاندازند، افرادی را مییابند که در تبادل و پیشبرد ایدهها خوبند، اما در کنارِ آن گرایشی جدی به درونگرایی در خود دارند.»
کین پس از سخنرانی به اتاقش در هتل بازگشت و در را بست. ۲۰دقیقه سخنرانیکردن زیر نور و جلوی دوربین و صدها تماشاگر، انرژی زیادی از او گرفته بود و تقریباً نیاز به یک هفته زمان داشت تا بازیابی شود. میگوید «تا چند روز بهندرت بیرون میرفتم.» اما پیشازآن نیز دریافت نامهها و ایمیلهایش شروع شده بود که قرار بود بدل به سیلی از هزاران شود، از خوانندگانی که بیصبرانه میخواستند برای او داستانهایشان را بگویند یا نصیحتش را بشنوند یا از او تشکر کنند. بعضی نوشتند که انگار باری از روی دوششان برداشته شده است. آنها در کتاب کین خود را میدیدند که توضیح داده و تبرئه شده بودند. بسیاری از آنها به کین گفتند که آرزو میکردند همۀ اینها را سالها و یا دههها زودتر میدانستند.
پس از پیدایش ساکت، درونگرایی ناگهان مد شد. سروکلۀ این واژه در جاهای نامحتملی همچون مجلۀ فورچون و فَست کامپانی و هاروارد بیزنس ریویو پیدا شد، در نوشتههایی که توضیح میدادند چگونه میتوان کارمندان درونگرا را پرورش داد و لحاظ کرد. کارگاه ترم زمستانیِ حلِ مسئله در دانشکدۀ حقوق هاروارد که برای تمام دانشجویان سال اول الزامی است، تبدیل به مکانی شده که به گفتۀ مدیر آن، مارتا مینُو -که خودش هم درونگراست- دانشجویان «بهصراحت دعوت میشوند» تا دربارۀ خلقیات و شخصیت، و چگونگی تأثیر آن بر کاراییشان صحبت کنند. مینُو میگوید «فکر میکنم بسیاری از آنها خاطر جمع میشوند که نه، لازم نیست همۀ آدمها وکیل دعاوی باشند.» او اضافه میکند که «در دانشکدههای حقوق، شاید حتی بیش از دانشکدههای کسبوکار، دانشجویان بسیار زیادی خود را درونگرا میپندارند. اینها افرادی هستند که بدشان نمیآید ساعتها و ساعتها پای کتابها بنشینند.» اما حتی برای دانشجویان دانشکدههای کسبوکار نیز تغییری صورت گرفت. اِمی کادی، روانشناس اجتماعی و دانشیار مدرسۀ تجارت هاروارد (نگاه کنید به «روانِ خودکار») که خود جزو قهرمانهای تِد است، هر کلاس جدید را با پرسیدن اینکه چند نفر در کلاس برونگرا یا درونگرا هستند شروع میکند. او به کین گفته است که در سالهای گذشته تقریباً هیچکس ادعای درونگرایی نداشت. اما حالا خیلیها دست بلند میکنند. کین میگوید «باور همین نکته برایم سخت است. برای من این واقعیت بزرگترین اتفاقی است که افتاده.» یعنی این واقعیت که درونگرایی جدیداً باحال محسوب میشود.
صنعت درونگرایی
طی سالهای پسازآن، کین صنعت کوچک خودش را شکل داده است. کوایت روُلوشن در سال ۲۰۱۴ آغاز به کار کرد و در سال ۲۰۱۵ دفتر شرکت در کوایت هاوس افتتاح شد؛ ابتدا در یک خانۀ دوطبقۀ ویکتوریایی نزدیک نایَک در ایالت نیویورک، که بعداً به ساختمانی با آجرهای قرمز در هارلم منتقل شد. وبسایت کوایت روُلوشن۸ پندواندرز، آزمون و یادداشتهای اولشخصی را عرضه میکند که در آن خوانندگان داستانهای خود را میگویند. در سال ۲۰۱۶، کین کتاب قدرت ساکت: توانمندیهای مخفی درونگراها۹ را منتشر کرد؛ دنبالهای برای کتاب قبلی که مشخصاً روی کودکان و نوجوانان متمرکز است. او دستکم چند بار در ماه، در سفر است تا در کنفرانسها و مجامع شرکتی و مکانهای دنج غیرانتفاعی، برای مخاطبان صدها یا هزاران نفره، سخنرانی کند؛ پاییز گذشته طی برههای شلوغ، برنامۀ کاریاش، طی مدت چند هفته او را از هیوستن به سیلیکونولی و از آنجا به نیوجرسی و بعد لوسآنجلس کشاند. و قرارهای ناهار، تماسهای تلفنی و جریان تقریباً همیشگی تقاضای مصاحبه از طرف گزارشگران هم هستند. کین تعادل همۀ اینها را با زمان استراحتیْ بسیار ساکت در خانهاش در هادسنولی، جاییکه با خانوادهاش زندگی میکند، برقرار میکند: پیادهرویهای روزانه، «تنیس ذن»، گذران صبح تا بعدازظهر به خواندن و نوشتن، و ریتم پیشبینیپذیر بردن و برگرداندن بچهها از مدرسه، که آغاز و پایان روز را مشخص میکنند.
بااینحال مدیریت درخواستهای سخنرانی برای یک درونگرا کار سختی است. کین میداند اینکه نوشتن دربارۀ درونگرایی او را چنین صاف به وسط صحنه پرتاب کرده است، طعنهآمیز است. اما فهمیده است که ایستادن جلوی مخاطبان، رفتهرفته آسانتر میشود و برای بازیابی خود بین رویدادها، میتواند راکتش را درآورده و کمی تنیس بازی کند یا به درون اتاقش در هتل پناه برده و غذا سفارش دهد (بال سرخشده، هرچه تندتر بهتر) تا برایش به اتاق بیاورند و کتابی بخواند.
کین هرگاه بتواند خانوادهاش را با خود همراه میکند: همسر (برونگرایش) کِنِث کین، فارغالتحصیل دکترای حقوق در سال ۱۹۹۳ و پسرهای هفت و نه سالهشان. این نیز به او کمک میکند. تا شش سالگیِ پسر بزرگش، بچهها با همراهیکردن مادرشان در سفرهای سخنرانی، به ۱۱ کشور سفر کرده بودند. کین میگوید «دور دنیا را بهعنوان یک خانواده گشتن حس فوقالعادهای دارد.» آنها به پارک، موزههای مخصوص کودکان، گلف مینیاتوری یا هر چیز در دسترس دیگری میروند. گاهی فقط در هتل میمانند و وقت میگذرانند. «چیزی در با هم ماندن در اتاق هتلی در کشوری دیگر هست که باعث میشود زندگی پرشورتر احساس شود.» پریدن روی تختها، سفارش بال سرخشده دادن و شلپشلوپ کردن در استخر. همین اواخر گذرشان به هتل مشخصاً خوشایندی در آریزونا افتاده است. «و حالا پسرم باورش شده که دوست دارد در آریزونا بزرگ شود. مثلاً فکر کن، حالا تیم فوتبال مورد علاقهاش آریزونا کاردینالز است.»
اما پسرها میدانند وقتی مادرشان سر صبح جورابهایش را برمیدارد یعنی چه: کار. کین یک بار تصادفاً شنید که پسر بزرگش به برادرش خبر میدهد که «کار واقعاً سخت اسمش ’سخنرانی کردنه‘.»
رستاخیزی در آسیا
کین در زندگی دیگری که اکنون بسیار دور مینماید، وکیلی بود شاغل در وال استریت. او بنا به همان دلایلی که افراد گاه دارند، به دانشکدۀ حقوق رفت: راهی باثبات بود و پدرش برای او یک زندگی خودبسنده میخواست؛ بهاضافۀ اینکه حقوق برایش جالب بود. اما میگوید که در حقیقت «نامحتملترین دانشجوی حقوقی که میتوانست وجود داشته باشد، من بودم.» مدرسۀ حقوق آنقدر مضطربش میکرد که یک بار سر راه کلاس استفراغ کرد. دوستانش از او میپرسیدند چرا وقتی استعدادهایش باید او را به مسیر دیگری میکشاندند، به آنجا آمده است. «و من جواب میدادم ’نه، نه، خیلی خوبه.‘ چون برای مدتی واقعاً دوستش داشتم، مثل وقتیکه یک کشور خارجی را دوست دارید. خوش میگذره، هیجانانگیزه و آهان، ببین، زبانش را هم بلدم.» پس از آن او هفت سال را در دفتر حقوق تجاریِ «کلیری گاتلیب آستیناندهمیلتون» گذراند.
کین اولینبار، سیبتا مدیرعامل کوایت روُلوشن را همینجا ملاقات کرد. هر دو دستیارانی جوان بودند و هرچند خلقیاتشان هیچ به هم نمیخورد، مسائل مربوط به شخصیت برای هر دو بسیار جذابیت داشت. پس از چند ساعت نشستن دور یک میز و تماشای بحث و مذاکرۀ اربابان جهان، کین و سیبتا ساعتهای بیشتری را به بحث و نقد رفتار آنها میگذراندند. چند مدل بودند: نعرهکشها و فریادزنها و آنها که روی میز میکوبیدند؛ و نیز ساکتینِ سرسخت که خونسرد مانده و صبر میکردند. این دومیها بودند که چشم کین را گرفتند.
سیبتا نیز چنین به یاد میآورد: «بعد از جلسات، من و سوزان همیشه باید به دفاترمان بر میگشتیم و پیشنویس اسنادی پیچیده در حمایت از این یا آن چیز را تهیه میکردیم. و بهجای آن، به دفاترمان میرفتیم و دربارۀ مردم حرف میزدیم. و این بنیان رابطۀ ما بود. اینطوری همدیگر را شناختیم. این کاری بود که میکردیم و باید عاشقش هم میبودیم، چون از هر چه بگذریم، روزی ۱۹ ساعت کار میکردیم.»
پس از چند سال کار در آن دفتر، شک کین به اینکه، با همۀ این احوال، این رشته مناسب او نیست آغاز شد و درنهایت از آنجا بیرون آمد تا تجارت مشاورهای خودش را آغاز کند، که در آن به مشتریانش کمک میکرد تا در مذاکره بهتر شوند. سیبتا به ژاپن رفت. و تجربهای عمیقاً تکاندهنده را از سر گذراند. او پس از دانشکده بهعنوان ماهیگیر گوشماهی، پیشخدمت، آشپز، پادو و نجار کار کرده بود. مدتی در پارک ملی یلواستون شاغل بود و جدا از آن، شش ماه را به زندگی در چادر در جنگلهای مونتانا گذرانده بود. اما ژاپن کلاً چیز دیگری بود. سیبتا ساکن توکیو بود و برای مدیریت داراییهای جِی. پی. مورگان کار میکرد. بهجای ایدئال برونگرایی، او فرهنگی را یافت که گرداگردِ متضاد آن مرکزیت یافته بود، جایی که در آن قطعکردنِ سخنان کسی که دارد حرف میزند گستاخی -در واقع، بدتر از گستاخی- محسوب میشد و به کسی که بیشتر از بقیه حرف میزد، نگاه اَخمآلود میشد. او در تالار شهر ارائهای انجام میداد، و هنگامیکه میپرسید آیا سؤالی هست، با سکوت محض مواجه میشد. سیبتا میگوید «شما به ژاپن میروید و بلافاصله تصادفیبودن فرهنگ غربی را در مییابید. من در نیوجرسی بزرگ شده بودم که، میدانید دیگر، آنجا قوانین خیلی زیادی نبودند. و بعد وکیلی در والاستریت شدم که رفتار عرفی، از صحنه به در کردنِ رقیبتان با فریادکشیدن بود. بعد در آسیا، فهمیدم که این فرهنگی است که آمریکا حول آن شکل گرفته است. هیچ چیزِ ذاتیای در میان نبود.»
سیبتا شش سال را در توکیو گذراند و بعد، پس از کارهایی در لندن و نیویورک، هشت سال دیگر را در هنگکنگ سپری کرد (جایی که سرپرستی تولهسگی را که در خیابان یافته بود، به عهده گرفت و نامش را مینی گذاشت که الآن کوایت داگ۱۰ است). بعد کین با او تماس گرفت. فروش کتابش سرسامآور بود. و این همه نامه از خوانندگان سرازیر شده بود. داشت دربارۀ تأسیس یک شرکت فکر میکرد. آیا سیبتا میآمد که به او در ساختن آن کمک کند؟
قانون حرفزدن با چهار نفر
از همان آغاز، تجارتهای مختلف به کار کین علاقهمند بودند. ازقضا مدیر عامل استیلکیس، شرکت تولیدکنندۀ مبلمانِ دفترهای اداری، همان روزی که او در تِد سخنرانی میکرد، در میان مخاطبان بود؛ پس از پایان، به سراغ کین رفت تا دربارۀ چگونگی ساختن محیطهای کاریِ ساکتتر صحبت کنند. در سال ۲۰۱۶، شرکت کین با همکاری مؤسسۀ آنیتا بورگ واقع در کالیفرنیا که سازمانی است برای زنان فعال در صنعت فناوری، «شبکۀ فناوری خاموش» را شکل دادند. با استفاده از ایدۀ سفیر خاموش، این شبکه شرکتهای فناوریِ بسیاری را گرد هم میآورد تا با ایدئالِ برونگراییِ خودِ این صنعت، مقابله کند؛ ایدئالی که سیبتا میگوید بخشی از گناه کمیابیِ زنان در این حوزه به گردن آن است. سیبتا توضیح میدهد که بااینهمه، ویژگیهای «ایدئال» برونگرایی اغلب بیشتر به مردان نسبت داده میشوند تا زنان.
یکی دیگر از استفادهکنندگان زودهنگام فلسفۀ کین، لینکدین، خدماتدهندۀ آنلاینِ شبکهیابیِ حرفهای بود. پَت ویدرز، قائممقام ارشد و رئیس منابع انسانیِ لینکدین، تماشای سخنرانی تِد کین را به یاد میآورد و اینکه فکر کرد «این منم.» سالها پیش، وقتی تازه رئیس شده بود، مجبور شده بود به اعضای تیمش توضیح بدهد که چرا برای گپزدن در آشپزخانه نمیایستد، چرا ناهار را تنها صرف میکند، و اینکه درِ بستۀ دفترش به این معنا نیست که آنها را دوست ندارد یا قدمشان روی چشم نیست. او برای وبلاگ لینکدین مقالهای دربارۀ این تجربه نوشت که منجر به آشناییاش با کین شد و این دو تبدیل به دوستان نامهنگار شدند. ویدرز میگوید «او همیشه اندرزهایی طلایی برایم داشت.»
ویدرز از آن به بعد، هر زمان که از پایگاهش در سیاتل به دیگر ساختمانهای لینکدین در سایر نقاط جهان سفر میکرد، میزگردهایی دربارۀ درونگراها در محیط کار برگزار میکرد، و خودش میگوید «تا درونگراها دربارۀ تجربههای خودشان حرف بزنند.» او نصایح طلایی کین را با آنها در میان میگذاشت: اگر لازم است در جلسهای چیزی بگویید و عصبی هستید، آن را زود بگویید تا بتوانید پسازآن آرام و هشیار باشید؛ حتی اگر تودار هستید، چنانچه طی جلسهای یک ایده چهار بار به ذهنتان خطور کرد، خود را مجبور کنید تا آن را در میان بگذارید؛ در مهمانیها، قبل از رفتن به خانه با چهار نفر حرف بزنید. ویدرز میگوید «نه اینکه فقط با آنها دست بدهید، مکالمه داشته باشید.» او گروههای بحث را به بیست نفر محدود کرد، اما اغلب سه یا چهار برابر این تعداد میخواستند شرکت کنند که در میانشان برونگراهایی هم بودند که میخواستند خود را جا بزنند. لیستهای انتظار شکل گرفتند. ویدرز از کین و سیبتا پرسید چه باید کرد. «به آنها گفتم ’از پسش بر نمیآیم. میتوانم با ۲۰ نفر این کار را بکنم اما ۸۵ نفر میخواهند شرکت کنند.‘» این داستانِ آفرینشِ برنامۀ سفیر خاموش بود.
نسخۀ ویژۀ مدارس این برنامه به نام «شبکۀ مدارس خاموش»، از اصل مشابهی استفاده میکند. کازویچ، مدیر آن، پیش از پیوستن به کوایت روُلوشن در سال ۲۰۱۵، به مدت ۲۵ سال معلم و رئیس دپارتمان دانشکدهها و مدارس مستقل بوده است. خودش نیز درونگراست و هر سال مدرسه را با تعریف داستانی برای کلاس دربارۀ سختیهایی که برای صحبتکردن در کلاس، در کودکی یا حتی بهعنوان دانشجوی دانشکده متحمل شده، شروع میکرد. میگوید «کاملاً برایشان شفافسازی میکردم که نمرۀ فعالیت کلاسی برای درس من، وابسته به کمیت حرفزدن نخواهد بود. مدلهای مختلفی برای مشارکت هست. پس اگر بتوانید از خلال اَشکال مختلف زبان بدن به من علامت بدهید که همراه من هستید، عالی است. به حساب خواهد آمد.» او با دانشآموزان جداگانه دیدار میکرد تا آنها را آهسته بهسمت «مسیر طولانیِ» حرفزدن سر کلاس هل بدهد. «این کار فضایی برای دانشآموزان ساکت میگشود تا احساس کنند به آنها بها داده میشود.»
امسال ۵۰ سفیر وجود دارند که اکثرشان معلم هستند و در ۱۹ مدرسه در سراسر کشور تدریس میکنند. آنها با معلمان برای چگونگی بازاندیشیِ رهبری و مشارکت دانشآموزان، چگونگی آوردن اوقات خاموش در کلاسهای درس و چگونگی کمک به کودکان درونگرا در فرایندِ ازپیش طاقتفرسایِ پذیرش در دانشگاه، کار میکنند؛ آنها همچنین به والدین چگونگی کنار آمدن (و احتراز از بدرفتاری) با کودکان درونگرایشان را آموزش میدهند. یک مدرسۀ ابتدایی که کافهتریای مشخصاً شلوغی دارد، برنامۀ «ناهار خاموش» هفتگی را بنا نهاده که در آن، در مکانی دیگر، دانشآموزان میتوانند در حین خواندن یا بازیکردن یا درستکردنِ پازل، ناهار بخورند. کازویچ میگوید «ما داشتیم با ایدههای مختلفی سروکله میزدیم، مثل داشتن تابلوی مخصوص پوستر سر میز، تا مشوق نوشتهها و نقاشیهای متفکرانهتری باشیم.»
او اضافه میکند که انجامِ این تنظیمات اهمیت دارد. «بهآسانی میشود سه یا چهار بچه را دید که سر کلاس حرف میزنند. آنها اول دست بلند میکنند و بعد معلم از آنها میخواهد که حرفشان را بزنند. ریشۀ مشکل همین است. برونگراها عادت دارند که ازشان پرسیده شود؛ سالها معلمان از آنها سؤال میپرسیدهاند و انتظارش را میکشند. اما پژوهش نشان میدهد که بهمحضاینکه دستی بالا میرود، بقیۀ ذهنهای سر کلاس خاموش میشوند.»
درحالیکه جلسۀ کوایت هاوس به پایانش نزدیک میشد -کین داشت میرفت بیرون تا فرزندانش را از مدرسه بردارد و دیگران نیز برای شامخوردن دستهجمعی در آشپزخانۀ طبقۀ پایین برنامه میریختند- سیبتا شروع به جمعبندی و یککاسهکردن یادداشتهایش روی تخته وایتبورد کرد و نکات برجسته و الهامات این روز را خلاصه کرد.
و بعد تکیه کلام کوچکی که بهراحتی ممکن بود نادیده گرفته شود، اما آشکارا عمدی بود، به زبان آمد: سیبتا گفت «یک دقیقۀ دیگه میپرسم ’کسی هست که فکر یا سؤال یا ایدۀ دیگهای داشته باشه؟‘ – یک دقیقۀ دیگه این رو میگم.» و بعد به صحبتش ادامه داد، اما دور میز، همکاران درونگرایش اندکی دگرگونه بهنظر میرسیدند. حالا داشتند خود را آماده میکردند که چیزی بگویند، روی صندلیهایشان صافتر مینشستند، کلمات را در ذهنشان مرتب میکردند. سه یا چهار دقیقه بعد، سیبتا توقف کرد. پرسید «خب، کسی هست که فکر دیگهای داشته باشه؟» دستی بالا رفت.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را لیدیالایل گیبسون نوشته است و در تاریخ ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ با عنوان «Quiet, Please» در وبسایت هاروارد مگزین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «خاموشانِ جهان متحد شوید» و با ترجمه علی امیری منتشر کرده است.
•• لیدیالایل گیبسون (Lydialyle Gibson) یکی از نویسندگان و ویراستاران هاروارد مگزین است.
[۱] Quiet: The Power of Introverts in a World That Can’t Stop Talking
[۲] Quiet Revolution (انقلاب خاموش)
[۳] Quiet House (خانۀ خاموش)
[۴] Rick Warren واعظ و کشیش مشهور اونجلیکال که در کلیسای سدلبک، یکی از مهمترین کلیساهای اونجلیک در آمریکا، موعظه میکند [مترجم].
[۵] تئودور سوس گایزل، نویسنده، کاریکاتوریست و ناشر آمریکایی. عمدۀ شهرت او برای داستانهایی است که برای کودکان نوشته است. در سال ۱۹۸۴ جایزۀ پولیتزر گرفت [مترجم].
[۶] فعال جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده، زن سیاهپوستی که لقب مادر جنبش آزادی را گرفت. تلاشهای او منجر به رفع تبعیضهای قانونی علیه سیاهپوستان شد [مترجم].
[۷] مهندس کامپیوتر آمریکایی، یکی از بنیانگذاران شرکت اپل [مترجم].
[۸] quietrev.com
[۹] Quiet Power: The Secret Strengths of Introverts
[۱۰] Quiet Dog (سگ خاموش)
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
من تعجب می کنم که در هاروارد یک چنین اشخاص بی سواد و خودشیفته ای وجود دارند. درون گرایی، (اگر با روانشناسی مکتب کارل گوستاو یونگ و بحث تیپهای 16 گانهء شخصیتی یا همان MBTI آشنا باشیم) همچون برون گرایی به عنوان یک خصیصهء ژنتیک، یکی از اجزای تیپ شخصیتی افراد است که کاربری خود را در تعیین استعداد شغلی و یافتن فرد مناسب جهت ازدواج و کسب شناخت بهتر از افراد محیط اجتماعی دارد و به هیچوجه یک عارضه یا ناتوانی نیست که کسی بخواهد دنبال آن باشد که یک راهی بیابد که آنها را به زندگی!! برگرداند! افرادی چون نویسندهء این مقاله همچنان در فاز آن افرادی هستند که تا همین چندی پیش در آمریکا می گفتند داشتن پوست سیاه و یا موی سیاه یک عیب است. بقول لوی فردینان سلین: دنیا از دو دسته آدم تشکیل شده: آدمهایی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند ولی حرف نمی زنند، و آدمهایی که هیچ حرفی برای گفتن ندارند ولی دائماً دهانشان باز است.