مجموعه یادداشتهایی دربارۀ خلاقیت فردی
مدیرها وقتی میخواهند خلاقیت زیادی به کسبوکارشان تزریق کنند، بهدنبال افرادی خاص و با موهبتهایی استثنایی میگردند. تصور ذهنی عموم مردم از افراد خلاق آدمهایی است بینظم، با موهایی ژولیده، و ایدههایی که زمین را به آسمان میدوزند. اما تحقیقات نشان میدهند تکیه بر معدودی از افراد ساختارشکن که خلاقیت از سر و رویشان میبارد، راهکاری کوتاهمدت است و تواناییهای بقیه را دستکم میگیرد. در واقع، بیشتر آدمهای معمولی میتوانند خلاق باشند، به شرطی که محیط آنها را به همرنگی با جماعت وادار نکند.
6 دقیقه
♦ برای مطالعۀ هر یک از مطالب پرونده، بر روی تیتر آنها کلیک کنید.
• چرا با استخدام «بهترین» افراد، کمترین خلاقیت نصیبتان خواهد شد؟
تاریخ مصرف شایستهسالاری گذشته است، اما هنوز فکر میکنیم راهی بهتر از آن وجود ندارد
آیا برای حل مشکل ترافیک از دست یک زیستشناس کاری برمیآید؟ یک ریاضیدان میتواند پیشنهادی برای کاهش مصرف سیگار داشته باشد؟ اگر معتقد به شایستهسالاری باشید، احتمالاً خواهید گفت «نهچندان». اما واقعیت این است که مسائل جوامع امروزی چنان پیچیده و چندوجهی هستند که هیچکس نمیتواند آنها را بهتنهایی حلوفصل کند. ما نیاز به تیمهایی با تخصصهای متنوع و چهبسا «غیرمرتبط» داریم تا بتوانیم مسائل را از منظرهایی پیشبینینشده بنگریم.
• برای خلاقبودن، بیخیالِ نوآوری شوید
وسواس اصالت و ابتکار میتواند چشممان را به راه حقیقی زندگی ببندد
تصورِ اینکه ابتکار به خرج بدهی، و زندگیِ منحصربهفرد خودت را داشته باشی، واقعاً وسوسهانگیز است. آدمها به خلاقیت غبطه میخورند. چه عالی میشود که آن فرد خلاق تو باشی و آدمها، بهجای استیو جابز و مارک زاکربرگ، جملات انگیزشی تو را دستبهدست کنند. اما اگر در یک مسیری فقط استثناها پیروز شوند، نکند آن راه بیراهه باشد. جولیان چانگ با الهام از فلسفۀ چینی میگوید خلاقیت اصلاً به معنای نوآوری نیست؛ کافی است بتوانید با ورزیدنِ مهارتهایتان از دل شرایط سخت و متعارض سربلند بیرون بیایید.
• بوروکراسی دشمن خلاقیت است، آیا راهحلی برای این مشکل وجود دارد؟
نوآوری بیش از آنکه یک ویژگی فردی باشد، روحیهای جمعی است که باید آن را تقویت کرد
اگر در یک سازمان بوروکراتیک بزرگ کار کرده باشید، با خصومت مدیران سازمانی با نوآوری به خوبی آشنایید. کسانی که سالهای سال در منصب مدیریت نشستهاند، معمولاً فکر میکنند در همۀ مسائل مربوط به سازمانشان بیشتر از بقیه اطلاعات دارند و هر کس که با آنها مخالفت یا از عملکردشان انتقاد میکند، به اندازۀ کافی تجربه ندارد. این رویه، در عمل، ادارهها را تبدیل میکند به مکانهایی راکد، ناکارآمد و فاسد. آدام گرنت، روانشناس سازمانی مشهور، در این زمینه پیشنهاداتی دارد.
• «خلاقیت» را باید از دست «مشاوران خلاقیت» نجات داد
چگونه خلاقیت به موتور محرک رشد اقتصادی و ضرورتی جمعی بدل شد؟
خلاقیت محصول دوران جنگ سرد بود. نمادی بود از آزادی و فردگراییِ آمریکایی در مقابلِ ایدئولوژیهای دیگری که همه را به همرنگی با جماعت تشویق میکردند. روانشناسان و متخصصانِ منابع انسانی تلاش فراوانی کردند تا بتوانند این مفهوم را از مفاهیمِ مبهمی مثل «نبوغ» جدا کرده و آن را از موهبتی الهی به دستاوردی سکولار تبدیل کنند. چیزی که میشود آن را شناخت، درجهبندی کرد، آموخت و به دیگران هم آموزش داد. استیون شیپین، در این یادداشت، تاریخِ ظهور و همهگیرشدنِ خلاقیت را نوشته است.
• خلاقیت به نبوغ فردی ربطی ندارد
مطالعات نشان میدهد که قدرت ابداع و ابتکار اغلب از عواملی غیر از نیاز سرچشمه میگیرد
از قدیمالایام گفتهاند که «نیاز مادرِ اختراع است». اما این رابطۀ مادروفرزندی همیشه هم برقرار نیست. مطالعاتِ جدید نشان میدهد که عوامل دیگری وجود دارند که میتوان آنها را نیز در نوآوری دخیل دانست. بهاینترتیب شاید بهتر باشد، بهجای باهوشدانستنِ نوآوران، آنها را افرادی بدانیم که فرصت و امنیت کافی را در اختیار داشتهاند و توانستهاند با جمعبندیِ دانش و تجربیاتِ دیگران دست به نوآوری بزنند.
• چطور وقتمان را خوب تلف کنیم
حواسپرتیهای درست میتوانند خلاقیتساز باشند
نتایج چندین تحقیق روانشناختی نشان میدهد که حدی از حواسپرتی میتواند عملکرد ذهن را در حوزههای مختلف بهبود بخشد. مثلاً اگر در موقعیتی هستید که میخواهید تصمیمگیری مهمی انجام دهید، احتمالاً بهتر است برای مدتی ذهنتان را از تمرکز بر موضوعِ تصمیمگیریتان منحرف کنید و چند تا کلیپ خندهدار ببینید. اما چطور چنین چیز تناقضباری میتواند درست باشد؟
• اگر فکر میکنید نابغهاید، شاید دیوانه هم باشید
هم نابغهها و هم دیوانهها به چیزهایی توجه دارند که دیگران توجه ندارند
تصویری که بسیاری از ما از نابغه در ذهن داریم، چیزی شبیه دکتر هانیبال لکتر در فیلم «سکوت برهها» است. روانشناسی استثنایی، نقاشی چیرهدست و دیوانهای جنایتکار و آدمخوار. پیوند نبوغ و جنون پیوندی تاریخی است، اما بیشتر وجهی اسطورهای دارد تا آنکه واقعیتی اثباتپذیر باشد. چرا هم نوابغ بسیاری سراغ داریم که هیچ نشانی از دیوانگی ندارند و هم دیوانگان فراوانی که بهرهای از نبوغ نبردهاند؟ پژوهشی جدید، این پیوند را از منظری تازه نگریسته است.
• هر چیز «نو» باید تا اندازهای «قدیمی» باشد
آیا آدمها، فناوریها یا محصولات نو واقعاً قرار است زندگی ما را بهتر کنند؟
آدمهای نوگرا دستههای مختلفی دارند: آدمهایی که با هیجان و اضطراب منتظر معرفی رنگ سال هستند، تا لباسهایشان مد روز باشد. آدمهایی که جلوی فروشگاههای اپل صف میکشند تا آخرین مدل آیفون را بخرند، آدمهایی که وقتی نویسندۀ مورد علاقهشان خبر از انتشار کتاب تازهای میدهد، دل توی دلشان نیست تا آن را بخوانند. چرا ما اینقدر به چیزهای نو علاقه داریم؟ اساساً یک چیز «نو» چگونه چیزی است؟
• نوآوری چیست؟ هنوز کسی نمیداند
مت ریدلی، روزنامهنگار مشهور، در کتاب جدید خود سراغ دنیای شلوغ نوآوری رفته است
اگر به روایت رایج از تاریخ پیشرفتهای بزرگ علمی فکر کنیم، احساس میکنیم مهمترین نوآوریهای بشر حاصل پیشامدهایی تصادفی یا ایدههایی شخصی بوده است که برای انسانهایی فوقالعاده باهوش رخ داده. سیبی روی سر نیوتون افتاده، یا فکرِ ساختن یک موتور جستجوی اینترنتی در سر بنیانگذاران گوگل درخشیده. این روایت اگرچه جذاب است، اما احتمالاً ما که در کوران پاندمی کرونا گرفتار شدهایم، خیلی راحت میتوانیم ایراد آن را درک کنیم: حل مشکلات به تلاش جمعی و تدریجی دانشمندان نیاز دارد، نه ایدههای تصادفی نابغههای منزوی.
هاروکی موراکامی از روند خلق شخصیتهای داستانیاش میگوید
فرانتس کافکا میگفت بیماری باعث نوشتنش میشود، اما توجهی بیپایان به سلامتی هم داشت
هنر بوکر در خلق تنش و مجادله باعث شده که، بعد از پنجاه سال، همچنان نیرویی انگیزهبخش در صنعت نشر باشد