آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 19 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
حالا هرجا که نگاه کنید، از کسبوکارها تا مدرسه و اداره و خانواده، حضور روانشناسی محسوس است
تا چند دهۀ قبل، وقتی کسی تاب و توان روحیاش را از دست میداد، به دامان دوستان یا خانوادهاش پناه میبرد و با آنها درددل میکرد. هیچکس فکرش را هم نمیکرد روزی برسد که آدمها پول بدهند تا دربارۀ مشکلات روحیشان با غریبههایی که تاحالا یکبار هم آنها را ندیدهاند صحبت کنند. اما امروز، با ضعیفشدنِ شبکههای سنتی حمایت اجتماعی، صنعت رواندرمانی نقش مهمی در زندگی ما بر عهده گرفته است. رونالد دورکین معتقد است این صنعت انقلاب بزرگی را در جامعۀ ما رهبری میکند.
36 دقیقه
رونالد دورکین، نشنال افرز— همۀ ما دنبال شادی هستیم، ولی باز هم خیلی از آمریکاییها ناخوشنودند. نظرسنجیها حکایت از رشد فزایندۀ ناخوشنودی دارد. بهویژه حالا که پاندمی زندگی را وارونه کرده، ۲۳ درصد آمریکاییها ادعا میکنند ناخوشنودند. این بالاترین رکوردی است که از سال ۱۹۷۲ تاکنون ثبت شده است. حتی در سال ۲۰۱۹ با وجود افزایش فعالیتهای اقتصادی سطح ناخوشنودی برای مدتی افزایش یافته بود.
تحقیقات پزشکی این روند را به نحوی دیگر تأیید میکنند. امروزه نزدیک به نیمی از مردم آمریکا بهطور مرتب خودشان را با مواد روانگردان کرخت میکنند، از مواد قانونی مانند داروهای ضدافسردگی گرفته تا نمونههای غیرقانونی همچون هروئین. مردم با داروهای ضدافسردگی ناخوشنودی خود را به موضوعی «پزشکی» تبدیل میکنند و آن را نوعی اختلال در پیامرسانهای عصبی مینامند تا تجویزهایشان را توجیه کرده باشند. این پرسش که آیا کارشان درست است یا نه به بحثهای گوناگونی دربارۀ ناخوشنودی در ۲۰ سال اخیر انجامیده است.
ولی این بحث روبهپایان است و بحث جدیدی آغاز شده است. تمرکز بحثِ «پزشکیکردن ناخوشنودی» بر این بود که آیا ناخوشنودی را باید مسئلهای علمی بدانیم یا نه. حالا این مسئله به «سیاسیکردن ناخوشنودی» تبدیل شده است. هرگونه احساس ناخوشنودی آمریکاییها در زندگی خصوصیشان وارد حوزۀ عمومی شده و موضوعْ دیگر فقط محدود نمیشود به اینکه آیا درست است برای رسیدن به احساس شادی مواد مصرف کنیم یا نه.
در این عصر جدید، ناراحتیهای کوچک و آزردگیهای جزئی همیشه مبنا قرار میگیرند. سپس با آن دسته از ناخوشیهای زندگی روبهرو میشویم که ساختاریترند و در طول زمان بدتر شدهاند. معضلِ تنهایی تودۀ مردم را داریم که تقریباً بر ۶۰ درصد آمریکاییها تأثیر میگذارد. مشکل جنسی وجود دارد، چون این روزها آمریکاییهای کمتری ارتباط جنسی برقرار میکنند. مشکل ازدواج وجود دارد، چون برخی از زنانی که به جمع نیروی کار میپیوندند در یافتن مردانی متناسب مشکل دارند و از آن طرف نیز بعضی از مردان میترسند اگر به زنان اظهار علاقه کنند متهم به آزار جنسی شوند. مشکل نزاکت سیاسی را داریم که باعث شده است بیش از دوسوم آمریکاییها از اینکه آزادانه حرف بزنند واهمه داشته باشند؛ اینها موجب میشود مردم احساس خفقان و ناخوشنودی بکنند.
همچنین در ذات سرمایهداری پیشرفته مشکلاتی ساختاری وجود دارد. برخی از این مشکلات عبارتاند از معضل اشتغال وابسته، یعنی اینکه این روزها بیشتر مردم آمریکا برای کسی غیر از خودشان کار میکنند، و معضل روزافزونِ تقسیم کار که اکثر مشاغل را بیشازحد تخصصی کرده و از لذت آنها کاسته است. مشکل عدم تناسب مدارک دانشگاهی را داریم، طوریکه یکسوم دانشآموختگان دانشگاهها در مشاغلی کار میکنند که نیازی به مدرک دانشگاهی ندارد. همۀ این روندها باعث میشود رضایتبخشی کارها کمتر و کارگران ناخوشنودتر شوند.
ازکارافتادگی نظامهای اجتماعی ما به ناخوشنودی جمعی انجامیده و درعینحال تحمل ناخوشنودی را دشوارتر کرده است. وقتی این ناخوشنودی به مرحلۀ خشم و سپس کینهتوزی و ترور میرسد، به نگرانیای عمومی تبدیل میشود. بیش از نیمی از بدترین تیراندازیهای جمعی در ۲۰ سال گذشته رخ داده است و شتابش در دهۀ اخیر بیشتر شده است. خشم در قالب ایدئولوژیهای سیاسی افراطی و اعتراضات خشونتبار نیز نمود پیدا میکند. ناخوشنودیِ ناشی از انزوای اجتماعی، حتی بدون تبدیلشدن به خشم هم بر سلامت افراد تأثیر میگذارد و به افزایش هزینههای پزشکی در کشور منجر میشود.
سیاستگذاران برای مدیریت این وضعیت به «صنعت مراقبت» امید بستهاند: مددکاران اجتماعی، روانشناسان، مشاوران، درمانگران و مربیان زندگی. هرچند کل جمعیت ایالاتمتحده از اواسط قرن بیستم تاکنون فقط دوبرابر شده، اما این صنعت افزایش صدبرابری داشته است. «لایحۀ مراقبت مقرونبهصرفه»، که در سال ۲۰۱۰ به تصویب رسید، بر ضرورت اجتماعی صنعت مراقبت تأکید دارد و، در زمینۀ بازپرداخت بیمه، سلامت روانی را همارز با سلامت جسمانی میداند.
امروزه بسیاری از ترقیخواهان خواستار سوقدادن منابع مالی عمومی از نیروی پلیس به بهداشت روانی هستند و متخصصانِ مراقبت را به کار کمکهای اولیه میگمارند. آنها خوب میدانند که مشکلات خصوصی افراد سر از اعمال غیرقانونی عمومی درمیآورد و راه چاره، از نظر آنها، متخصصان مراقبت هستند. حتی بعضی از محافظهکاران نیز بر این باورند که پلیس بیشازاندازه حضور دارد. دیوید براون، رئیس پلیس دالاس، در سال ۲۰۱۶ اظهار کرد «حل هر نارسایی اجتماعی را به عهدۀ پلیس گذاشتهایم».
صنعت مراقبت نقش بزرگی بر عهده گرفته است. اما اعطای چنین جایگاه مهمی به آن در جامعه با مخاطراتی همراه است. برای فهم این نقش و درعینحال کاهش مخاطرات آن، باید جایگاه حقیقی صنعت مراقبت را در جامعۀ سراسر ناخوشنودمان پیدا کنیم.
مراقبت بهعنوان سبک زندگی انقلابی
میتوان گفت که عملاً در زندگی خصوصی آمریکاییها انقلابی رخ داده است، چراکه مردم روزبهروز خود را افسردهتر و تنهاتر مییابند. انقلابْ جامعه را به هرجومرج میکشاند، چون دیگر هیچ راهی برای زندگی وجود ندارد که مردم در پیش بگیرند. این باعث میشود سازمانهایی موقت ظهور کنند که نوید برقراری دوبارۀ نظم را میدهند که نمونۀ بارز آن احزاب سیاسیِ انقلابیاند. این احزاب معمولاً سه مؤلفه دارند که هر یک از این مؤلفهها متناظر است با جنبهای از نظم سابق که دیگر وجود ندارد: سازمان حزب که جای نظام اجتماعی را میگیرد، ایدئولوژی حزب که جای فرهنگ را میگیرد و اعضای اصلی و رهبران حزب که جای افراد مهمِ اجتماع سنتی را میگیرند.
امروزه، ناخوشنودی عمومی و فروپاشی اجتماعی موجودی شبیه به یک حزب سیاسی انقلابی زاییده است: صنعت مراقبت. این صنعت در کسوت جانشین پساانقلابی برای نظام اجتماعیِ فروپاشیدۀ ما ظاهر شده است. همانطور که در حزب سیاسی انقلابی رایج است، مؤلفههای صنعت مراقبت جایگزین مؤلفههای نظم پیشین شدهاند: سازمان آن جای نظام اجتماعی قبلی، ایدئولوژیاش جای فرهنگ سنتی و متخصصانش جای دوستان، خویشاوندان و مظاهر اقتدار گذشته را گرفتهاند.
صنعت مراقبت به مجموعۀ پراکندهای از افراد میماند که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. درواقع، سازمانی است فعال که مجموعهای از ایدهها را تبدیل میکند به اقداماتی پایدار با هدف برقراری نظم در دوران پر از آشوب اجتماعی ما. این صنعت از چهار سطح یا ردۀ مجزا تشکیل شده است.
نزدیک به ۱۰۰هزار و ۳۰۵ روانشناس بالینی، بهلطف مدرک دکترای خود، بالاترین رده را به خود اختصاص میدهند. در دنیایی که رواندرمانیِ بلندمدتِ سنتی کاربرد چندانی ندارد و بیشتر درمانها چند جلسۀ ۳۰دقیقهای هستند، بهسختی میتوان شیوۀ کار یک روانشناس بالینی را از یک مراقب کمسواد تشخیص داد. بااینحال، این افراد همچنان محافظان نظریههای مقدساند، بهویژه آثار کارل یونگ و زیگموند فروید.
آمریکاییها معمولاً برای رفع ناخوشنودی روزمرۀ خود راهکارهای سریع را بیشتر میپسندند، اما از طرفی هم میخواهند باور کنند که پشتوانۀ این راهکارها علم است. روانشناسان بالینی، بهلطف تحصیلات پیشرفتهشان، این پیوند اساسی را بین نظریۀ علمی و مراقبتهای پزشکی برقرار میکنند. هرچند بسیاری از روانشناسان بالینی پس از اتمام دورۀ آموزشی خود به درمان خصوصی میپردازند، تعدادی از آنها نیز در دانشگاه میمانند و به نظریهپردازی محض مشغول میشوند: تأمل روی فرضیههای ذهنی و نگارش مقالاتی طولانی و عالمانه در اثبات آنها. گرچه مردم عادی و نامتخصص بهندرت چنین مقالاتی را میخوانند، اما صِرف وجود همین ادبیات باعث میشود تصور کنند درمانِ مختصر آنها حاصلِ بهکاربستنِ علم واقعی است.
تقریباً یکمیلیون و دویستهزار نفر مددکار اجتماعی بالینی، مشاور بهداشت روان، مشاور سوءمصرف مواد، مشاور توانبخشی، مشاور مدارس و مشاغل و درمانگران خانواده و ازدواج ردۀ دوم را اشغال میکنند. این متخصصان معمولاً مدرک کارشناسی ارشد دارند، اما دکترا ندارند، بهاستثنای روانشناسانِ مشاوره که مدرک دکترا دارند، ولی در مقایسه با روانشناسان بالینی با بیماران سالمتری سروکار دارند و در حق تشخیص نیز با محدودیتهایی مواجهاند.
دستکم ۴۰۵هزار پرستارِ رواندرمانگر و مددکار اجتماعی با مدرک کارشناسی در ردۀ سوم جا میگیرند. پیشتر، روانشناسیِ تخصصیْ افراد فاقد مدرک کارشناسی ارشد یا دکترا را از درمانگری منع میکرد، همانطور که زمانی روانپزشکی سازمانیافته روانشناسان بالینی را از چنین کاری منع میکرد. اخیراً، با هدف کاهش هزینهها، مشاوران و مددکاران اجتماعی در سطح کارشناسی مجاز شدهاند بهصورت نظارتشده تا حد معینی درمانگری کنند، چون هزینۀ آنها کمتر از متخصصان مراقبت دارای مدرک دکتراست. توانایی انجام رسمیِ درمانگری بهصورت محدود تفاوت بین ردۀ سوم و ردههای دوم و چهارم صنعت مراقبت را مشخص میکند.
ردۀ چهارم و آخر از سلسلهمراتب صنعت مراقبت را تقریباً ۱۷هزار و ۵۰۰ مربی زندگی اشغال میکنند. این دسته کمترین سطح آموزش را میبینند. همچنین، صنعت بیمه بهطور سنتی از پوشش حرفۀ مربیگریِ زندگی امتناع کرده است و این هم دلیلی دیگر برای جداافتادگی این دسته از متخصصان است. دستمزد برخی از مربیان زندگی بیش از ۱۰۰ دلار در ساعت است، که ممکن است با هزینۀ درمانگران متخصص در ردۀ بالاتر برابری کند. مربیگری زندگی حوزههای زیادی را در بر میگیرد، از جمله مربیگری کسبوکار، مربیگری شخصی، مربیگری تعارض، مربیگری همسریابی و مربیگری سلامت و مواردی از این دست. درواقع، میتوان کمابیش به مربیگریِ هر جنبهای از زندگی پرداخت. یک مربی زندگی میتواند به دیگران بیاموزد که چگونه میتوانند شنوندۀ بهتری باشند، بر ترسهایشان چیره شوند یا کمدهایشان را مرتب کنند.
آموزشِ محدودْ مربیان زندگی را وادار کرده که با تکیه بر گواهینامههای علمیشان مسیری مبتنی بر روابط عمومی برگزینند. در مقابل، روانشناسان بالینی برعکسِ این روش را انتخاب کردهاند. روانشناسان بالینی در دهۀ ۱۹۵۰ خود را با عنوان دانشمند-درمانگر تبلیغ میکردند، اما وقتی به دهۀ ۱۹۶۰ رسیدیم، این پیوند محکم به نوعی الزام تبدیل شده بود، چون مردم عادی و نامتخصص چنین نتیجه میگرفتند که هر کسی که پیشِ درمانگر میرود قاعدتاً مریض است. روانشناسان بالینی، برای اصلاح این تصور در بین مردم، آگاهانه تلاش کردند بیشتر شبیه یک دوست باشند تا دانشمند. در این میان، مربیان زندگی ارتباط چندانی با علم نداشتهاند و این باعث میشود مردم عادی با خود بگویند اصلاً چرا باید پولشان را خرج پندهای یک مربی زندگی بکنند. مربیان زندگی برای بهبود اعتبار خود نزد عموم مردم همواره خواستهاند بیشتر شبیه دانشمندان باشند. در راستای همین گرایش، اکنون برخی از نهادهای آموزش عالی -مانند دانشگاه فلوریدا کریستین- در رشتۀ مربیگری زندگی مدرک دکترا اعطا میکنند.
ساختار رسمی و سازمان سلسلهمراتبیِ صنعت مراقبت با ردههای چهارگانهاش تقلیدی است از ساختار احزاب سیاسی انقلابی. روانشناسان بالینی روی قلۀ این هرم ایستادهاند و قدرت برتر را در دست دارند -دستکم از لحاظ فکری- چون عامل مشروعیتاند و درمان را تعریف میکنند. پایینتر از قله، پایگاه گستردهای در سراسر جامعه منشعب شده است، پایگاهی متشکل از مددکاران اجتماعی بالینی، مشاوران، درمانگران ازدواج و خانواده، پرستاران درمانگر و مربیان زندگی که به هر تعداد آمریکایی که میتوانند و در هر جای ممکن مشاوره میدهند.
این پایگاه فراگیر نیز، که اهمیتی حیاتی برای نقش مراقب در این صنعت دارد، بهشدت یادآور لایههای پایینتر و گستردۀ احزاب سیاسی انقلابی است. هنگامی که انقلابی در مقیاس بزرگ رخ میدهد، یک حزب انقلابی خلأ ناشی از بیاعتباری نخبگان سنتی و فروپاشی جامعۀ مدنی را پر میکند. اعضای حزب همهجا پخش میشوند و خودشان را به نهادهای اصلی جامعه وصل میکنند تا با کنترل اوضاع نظم و ترتیب را بازگردانند. این روزها دقیقاً همین اتفاق در صنعت مراقبت نیز میافتد. این صنعت از قبل مثل یک همزاد در کنار تقریباً همۀ واحدهای سازمانیافتۀ دولت و جامعۀ آمریکا قرار گرفته است: هرجا شرکت بزرگی، مدرسه، زندان، کلیسا یا پایگاهی نظامی وجود داشته باشد، واحدی از صنعت مراقبت نیز در آنجا وجود دارد. نباید تعجب کرد از اینکه چه بسا کنشگران بخواهند واحدی را به پلیس اضافه کنند.
صنعت مراقبت هم مثل هر حزب سیاسی انقلابی بُعد شخصی زندگی را وارد قالب سازمانی جدیدی میکند که راهکارهایی برای مشکلات مردم ارائه میکند و نیز نوعی مظهر جدیدِ اقتدار برای مدیریتِ آنها میسازد: متخصص مراقبت. با کوچکشدن مظاهر اقتدار و کوچک و کوچکتر شدن یا حتی ناپدیدشدن حلقۀ خانواده و دوستان واقعی، تنها کسانی که میتوانند این خلأ را پر کنند -و از اعتبار لازم برای وادارکردن دیگران به پیروی از خود برخوردارند- متخصصان مراقبت خواهند بود.
اینجا تشبیه انقلاب جدیتر میشود. در جوامع پساانقلابی، که یک حزب سیاسی واحد بر اوضاع تسلط مییابد، مردم اغلب از «حزب» مثلِ موجودی یاد میکنند که دارای حیاتی مستقل است. آنها هر وقت در زندگی روزمره به مشکلی میخورند دست به دامان شخص خاصی نمیشوند، بلکه به حزب رجوع میکنند. مردم این کار را میکنند چون «حزب» سازمانی میسازد با چنان پهنا و عمقی که رهبری فعال را در همۀ سطوح نظام اجتماعی به دست میگیرد.
در کشور ما نیز چیزی شبیه به این اتفاق افتاده است. شصت سال پیش، آمریکاییهای انگشتشماری اصطلاح «متخصص مراقبت» به گوششان خورده بود. شاید میدانستند مددکار اجتماعی کیست؛ روانشناسان و پرستاران را میشناختند. اما فکر میکردند این افراد شغلهای مجزا و متمایزی دارند، نه مشاغلی مرتبط به هم و با مأموریت یکسان. امروزه، خیلیها اصطلاح «متخصص مراقبت» را بهخوبی میشناسند، یا دستکم با عبارت معادل آن یعنی «تأمینکنندۀ بهداشت روانی» آشنایند. آنها طوری دربارۀ «حرفههای مراقبت» حرف میزنند که گویی این حوزه حیات مستقلی برای خود دارد، حیاتی فراتر از افراد درون خود و حتی فراتر از دستههای مختلف شغلیای که آن را تعریف میکنند. سیاستگذاران وقتی میخواهند بودجۀ بیشتری برای تأمینکنندگان بهداشت روانی درخواست کنند همین رفتار را دارند، بنابراین از واقعیت انتزاعی حرفههای مراقبت دفاع میکنند.
امروزه وقتی مردم دچار مشکل عاطفی یا روانشناختی میشوند، با متخصص مراقبت تماس میگیرند. درواقع، بسیاری از ترقیخواهان هم همین را در نظر میگیرند وقتی تمایل دارند متخصصان مراقبت را به امدادگران اورژانس بدل کنند. ممکن است افراد مختلفی بتوانند بهاندازۀ نمایندگان مراقبتِ حرفهای امدادرسانی کنند، اما آنها افرادی ویژه و با عناوین منحصربهفرد نیستند که آموزشهای کموبیش یکسانی دیدهاند تا مردم بتوانند مشکلاتشان را با ایشان در میان بگذارند. حرفههای مراقبت چنان کارکردهای روشنی در دوران پس از انقلاب پیدا کردهاند که تفاوتهای افرادی که در این حرفهها حضور دارند محو شده است، همانند کشیشهایی که به مراسم عشای ربانی مشغولاند. چه در بُعد شخصی زندگی، چه در کسبوکار، مدرسه، ارتش، کلیسا، خانواده یا شاید هم این روزها در پلیس، صنعت مراقبت همان «حزب» است.
ایدئولوژی مراقبت
هر نظام اجتماعی سنتی، مانند خانواده یا محله، فرهنگی دارد. چنین نظامی نیازی ندارد اعضایش خودآگاهی زیادی داشته باشند؛ همبستگی بهواسطۀ روابط شخصی، ارزشهای مشترک و اعتماد برقرار میشود. اما یک حزب سیاسی انقلابی موجودی مصنوعی است که از افراد بیگانه زاده میشود. حزب شباهتی به یک موجود زنده ندارد، بلکه بیشتر به ماشینی میماند با قطعات مختلف که در ترکیب با هم عمل میکنند. برای حفظ اجزا در کنار هم نیرویی آگاه لازم است. به بیان دقیقتر، برای جلوگیری از فروپاشی چنین سازمانی باید روشی فکری به نام «ایدئولوژی» رشد و پرورش بیابد.
احزاب سیاسی انقلابی به ترویج ایدئولوژی بدناماند و صنعت مراقبت نیز هیچ فرقی از این حیث ندارد. این صنعت، همانند شکلگیری احزاب سیاسی انقلابی، با اقدامات آگاهانه و تعمدیِ اشخاص و در واکنش به بحران بهداشت روانی و انقلاب اجتماعی شکل گرفت. صنعت مراقبت افرادی را برای تصدی نقشهای مراقبتی خاص به کار گرفت. و ازآنجاکه نه خودتنظیمکننده است و نه پایا، برای پایدارماندن نیازمند تلاش مداوم است. اینجاست که ایدئولوژی وارد میدان میشود.
همۀ ایدئولوژیهای انقلابی برای خود اصولی کلی دارند که جای فرهنگ قدیمی و منسوخ را میگیرد. یکی از اصول کلی ایدئولوژی مراقبت این است که افرادِ کاملاً غریبه میتوانند مشکلات زندگی مردم را حل و حالشان را بهتر کنند، پس میتوانند جای دوستان یا خویشاوندانی را بگیرند که دیگر در زندگی افراد وجود ندارند.
جایگزینی ایدئولوژی با فرهنگ توضیح میدهد که چرا مدل صنعت مراقبت بهراحتی بین زندگی شخصی و سیاست جابجا میشود. یک مثال گویا نشان میدهد که چگونه درمانِ گروهیِ اعتیاد -تکنیکی قدیمی بین متخصصان مراقبت- به شکل «جلسات چالش» و سمینارهای آموزشِ تنوع درآمده است. درمان گروهی بر روانشناسیِ فردِ معتاد تمرکز میکند -یعنی بر تغییر شیوۀ نگرش معتاد- به نحوی که معتاد فرایندی شبیه به «اصلاحات فکری» سیاسی را تجربه کند. در جلسات گروهدرمانی، فرد معتاد باید جلوی دیگر اعضای گروه -که همگی غریبهاند- بایستد، به اعتیادش اعتراف کند و جزئیات زندگی شخصیاش را برای آنها بازگو کند. اعضای گروه نیز، در این حین، پیوسته حرفهایش را تأیید میکنند یا اگر نشانههایی از بدفهمی دربارۀ جایگاهش در او دیدند حرفهایش را اصلاح میکنند. همۀ این مدت، معتاد مجبور است از زبان ایدئولوژیِ مراقبت برای تجزیه و تحلیل خود استفاده کند. این فرد معتاد ممکن است اعلام کند: «خودم را خوب نمیشناختم و زیاد عصبانی میشدم، بنابراین شروع کردم به مصرف مواد مخدر». بهمحض اینکه معتاد شرح حالش را تمام میکند و جزئيات زندگی خصوصیاش را به همه میگوید، در ادامه نشان میدهد رفتار جدیدی طبق ضرورتهای ایدئولوژی مراقبت در پیش گرفته است.
این مدل از طریق برگزاری «سمینارهای تنوع» به قلمرو سیاسی هم راه پیدا کرده است. کسی که در چنین سمیناری شرکت میکند ممکن است جلوی عدهای غریبه بایستد و تعصباتش را فاش کند یا به اعمالی در گذشته اعتراف کند که با انجام آنها مرتکب نژادپرستی شده است. ممکن است از طرز فکر یا رفتارش اظهار خجالت کند. آنگاه اعضای گروه به این شرکتکننده شیوۀ فکری جدید و واژگان جدیدی یاد میدهند که میتواند با استفاده از آنها رفتار خودش را ارزیابی کند و رفتار دیگران را به چالش بکشد. سپس این گروه دربارۀ اینکه مشارکتکننده واقعاً «با برنامه همراه» است یا نه قضاوت میکنند.
این تجربه بیشباهت به تجربۀ افرادِ مشتاق به عضویت در یک حزب سیاسی انقلابی نیست. طی مراسمی که به «جلسۀ چالش» مشهور است، فردی جلوی گروهی کوچک میایستد و داستان زندگیاش را بازگو میکند و حرفهایش طبق پروندۀ سوابقش بررسی میشود. ریز و درشت کارهایی را که در عمرش انجام داده بهدقت تجزیه و تحلیل میکنند. این فرد با مخاطبانی متخاصم روبهرو است که افکارش را موبهمو به نقد میکشند و کمکش میکنند تا به نگرشی «صحیح» برسد. اگر در این مدت رفتار مناسبی از خود نشان دهد، به عضویت حزب انقلابی درمیآید.
چون ایدئولوژیهای انقلابی مجبورند بر لَختیِ فرهنگ سنتی فائق بیایند، همگی تمایل دارند روانشناسی را به این صورت برجسته کنند. این ایدئولوژیها آگاهی مردم را بالا میبرند و آنها را وادار میکنند تا جهان را به نحوی دیگر ببینند. آنها به مردم یک «مسیر صحیح» برای رسیدن به هدفی روشن نشان میدهند، مسیری که با تفکر صحیح آغاز میشود. صنعت مراقبت نیز به این شکل عمل میکند؛ درواقع، صنعت مراقبت درعمل مترادف است با روانشناسی.
ازآنجاکه احزاب سیاسی انقلابی نوعی نظم مصنوعی را جایگزین نظم طبیعی میکنند، مجبورند برای حککردن عقاید جدید در ذهن افراد و پرورش فعال یک جهانبینی همۀ ابزارهای رسانهای را در اختیار بگیرند. بنابراین، اعضای خود را وادار به حرفزدن و نوشتن میکنند. میتینگهایی برگزار میکنند پر از بحث و گفتوگوهای فشرده. پیوسته مطلب منتشر میکنند و، درحالیکه بهدقت بر مطالب منتشره نظارت دارند، انتشار انبوه مقالات و گزارشها به مردم این حس را میدهد که در جنبشی عمومی مشارکت دارند. وقتی اعضای حزب انقلابی و مردم عادی چنین مطالبی را با اشتیاق تمام میخوانند، افکار و احساساتشان در هم میآمیزد. صنعت مراقبت ایدئولوژی را با هدف مشابهی ترویج میکند: برای پیونددادن متخصصان مراقبت با مشتریانی که در غیراینصورت دلیلی برای رسیدن به هم ندارند.
بخش اعظم ایدئولوژی مراقبت در ادبیات حجیم مراقبت بیان میشود. حجم مطالب چاپشده در این موضوع تاکنون به سطح شگفتآوری رسیده است؛ دههها طول میکشد تا بتوانیم همۀ مطالب را بخوانیم. اما صرفنظر از علم دقیق و اطلاعات عمومی، این ادبیات را میتوان به همان پنج گروهی دستهبندی کرد که در ادبیات سیاسیِ انقلاب نیز دیده میشود. هرچند هر گروه مقولهای مجزاست، اما به هدف مشترکی کمک میکند، یعنی به تحکیم صنعت مراقبت و جاانداختن ایدئولوژی مراقبت بین تودۀ مردم، که جای خالی خانواده و دوستان واقعی را در زندگی آنها پر میکند.
مقالههای گروه اول، که در کتابها و ژورنالهای پژوهشی چاپ میشوند، روی نظریۀ عمومی روانشناسی تمرکز دارند. گرچه معمولاً این مقالات ربط چندانی به مشکلات واقعی مردم در زندگی ندارند، اما مهماند چون فرایندهای فکری رهبران صنعت مراقبت را درموردِ پرسشهای اساسی آشکار میکنند. مثلاً در سال ۱۹۹۸، رهبران این صنعت شروع کردند به انتشار مقالاتی در حوزۀ جدیدی بهنام «روانشناسی مثبتگرا»، که هدف از آن گسترش دامنۀ روانشناسی حرفهای از بیماری روانی به قلمرو ناخوشنودیِ روزمره بود. هرچند روانشناسان و مددکاران اجتماعی از مدتها پیش به مراقبت در زمینۀ ناخوشنودی روزمره مشغول بودند، اما مداخلۀ آنها در این حوزه هرگز رسمیت نیافته بود؛ هنوز هم خیلیها برای توجیه معالجه به مشتریهای ناخوشنود خود برچسب بیمار میزدند. روانشناسی مثبتگرا میخواست با تأکید بر «زندگی معنادار» و «زندگی لذتبخش»، بهجای تمرکز روی افسردگی بالینی، مراقبت از افراد «نرمال» را به سیاستی رسمی تبدیل کند.
بسیاری از این نوع مقالات به زبانی رمزآلود نوشته شده که فقط متخصصان مراقبت از آن سر درمیآورند -مثل «نظریۀ توسعه و ساخت» یا «اثر ابطال»- و باعث میشود ژورنالهایی که چنین مقالاتی در آنها منتشر میشود از جملۀ ملالآورترین نشریات دنیا باشند. اما این نوشتهها درمورد یک گرایش فکری غالب در صنعت مراقبت سرنخهای مهمی به دست میدهند. این مقالات شبیه بحث و تبادل نظر دربارۀ اصول کلی در محافل انقلابی است، محافلی که در آنها رهبران انقلابی سخنرانیهای بهظاهر پیچیدهای ایراد میکنند برای اعلام اندیشههای جدیدی که آمادۀ تبدیلشدن به سیاست هستند.
مقالات دستۀ دوم به بررسی تجربیات واقعی با عینک رواندرمانی میپردازند. این نوع مقالهها در ژورنالهای پژوهشی و مجلات و کتابهای تجاری دیده میشوند. نویسندگان مواردی را انتخاب میکنند که میخواهند به اطلاع عموم برسانند و خوانندگان عامی مشکلات زندگی خود را در این مقالات پیدا میکنند. برای اینکه خوانندگان عامی مبنایی برای مقایسه و تعمیم داشته باشند، که به آنها امکان دهد مطالبی را که میخوانند در تجربۀ شخصی خود به کار بگیرند، باید از یک زبان استاندارد استفاده شود؛ مثلاً از عباراتی مانند «خودباوری پایین» یا «احساس بهحاشیهراندهشدن». این زبان تقلیدی است از ادبیات احزاب سیاسی انقلابی، که در آن واژگان و اصطلاحات خاصی، از جمله برخی اصطلاحات که قبلاً هرگز وجود نداشتهاند، مبنای یک سیستم ارتباطی بسته را شکل میدهند.
مقالات گروه سوم از جنس پروپاگانداست. این دسته از مقالات به تشریح عقاید کلی میپردازد که بهمنظور ترویج دیدگاهی خاص تحریف شدهاند، مثلاً نوشتههایی دربارۀ موفقیتهای رواندرمانی یا مضرات درماننکردن مشکلات عاطفی. هدف انقلابیان سیاسی از بهکارگیری زبان تخصصی «بالابردن خودآگاهی مردم» است. معمولاً این گونه مقالات را میتوان در مجلات و کتابهای تجاری نیز مشاهده کرد. یکی از این نویسندگان میگوید: «خودباوری این نیست که دربارۀ بزرگی خود لاف بزنی. بلکه بیشتر این است که بیسروصدا بدانی خیلی ارزشمندی (درواقع، قیمت نداری!) … و ارزش دوست داشتهشدن و پذیرفتهشدن داری». گرچه این حرف کاربرد عملی مستقیمی ندارد، ولی برای عامۀ خوانندگان روشن میکند که صنعت مراقبت چه اهدافی برای آنها -برای کمک به بهترشدن حالشان- در نظر گرفته و بنابراین به درد افزایش خودآگاهی میخورد. پروپاگاندا ممکن است به شکل یک قصۀ ادبی حکمتآموز درآید؛ مثلاً، داستان زن و شوهری که با یادگیری احترام به همدیگر و کنارآمدن با تفاوتهای هم رابطهشان را بهبود میبخشند. قصههای ادبی حکمتآموز برخی اصول اساسی رفتار اجتماعی را به تصویر میکشند که از نظر صنعت مراقبت پذیرفتنی است. اینگونه داستانها الگوهایی مثبت و منفی مطرح میکنند که مردم باید به آنها نزدیک یا از آنها دور شوند.
مقالات گروه چهارم انگیزهبخشاند. درحالیکه پروپاگاندا اهداف یک جنبش انقلابی را به مردم میآموزد، ادبیات انگیزشی میخواهد عامۀ مردم را با شعارها و تصمیمات حزب انقلابی آشنا و آنها را برای مشارکت فعال در ایجاد نظم سیاسی جدید بسیج کند. صنعت مراقبت نیز از انگیزه برای هدفی مشابه استفاده میکند. پوسترهای روی دیوار محلکار که با طمطراق شعارهای مراقبتی سرمیدهند نمونههایی از ادبیات انگیزشیاند، چون کارگران را آماده میکنند تا وظایف روزانۀ خود را طبق شعار انجام دهند. تقریباً همۀ کتابهای خودیاری نیز در این دسته قرار میگیرند. آنها به تربیت افراد میپردازند و به آنها انگیزه میدهند تا در زندگی خود اقدام مهمی انجام دهند. همه از قبل میدانند کتابهای خودیاری را طبق دستورالعملهای موجود نوشتهاند و بهندرت ایدهای نو در آنها مطرح میشود، بنابراین کسانی که دنبال این کتابها هستند اغلب بسیاری از آنها را میخرند و همیشه میخوانند؛ نه برای اینکه چیز جدیدی یاد بگیرند، بلکه بدین منظور که عزمشان را جزم کنند و دست به کار شوند.
نوشتههای گروه پنجم از نقد تشکیل شدهاند. این نوع مقالات از نقصها، انحرافات، خطاها و کاستیها بحث میکنند. در ادبیات سیاسی انقلاب نیز مقالهها بحث جرائم را پیش میکشند. البته بیشتر نقدها هیچوقت به چاپ نمیرسند. هزاران مقاله مزایای رواندرمانی را برمیشمارند، اما بهسختی میتوان مقالهای پیدا کرد که مزایای آن را زیر سؤال ببرد. چنین شکافی در ادبیات مددکاری اجتماعی نیز مشهود است. نقد صنعت مراقبت چندان عمومیت ندارد؛ این نقد معمولاً متوجه متخصص مراقبت یا مدارسِ استثنایی خاصی میشود. چنین نقدهایی اغلب در بخش «نامه به سردبیر» مجلات دیده میشوند.
آنچه باعث میشود چیزی که من «ایدئولوژی مراقبت» مینامم ایدئولوژی باشد در ذاتِ رواندرمانی نیست، بلکه در این واقعیت است که اندیشههای درمانی به مردمِ امروز آمریکا نوعی جهانبینی داده و ازاینرو فحوای اخلاقی به خود گرفته است. اینکه متخصصان مراقبت از رواندرمانی در معالجۀ فوبیا و حملۀ پانیک بهره میگیرند یک چیز است؛ و اینکه از نظریههای درمانی برای ایجاد نوعی جامعهشناسی روزمرۀ عملی استفاده میکنند تا مردم با آن تصویری از طرز کار دنیای اطراف به دست آورند بحث دیگری است.
اغلب جهانبینیها محصول ایدئولوژیها هستند. ایدئولوژی مراقبت به افراد نوعی جهانبینی میدهد تا زندگی و جایگاه خود را در آن بهتر درک کنند. درنهایت، ایدئولوژی نوعی روش فکری تولید میکند که خود را در رفتار صحیح نشان میدهد، از تعیین اهداف شخصی گرفته تا تدوین شیوههایی برای حل چالشهای پیچیدۀ اجتماعی.
اعضای اصلی و رهبران
امروزه، متخصصان مراقبت، که بر منصب رهبری تکیه زدهاند، چنان نقش برجستهای در زندگی روزمرۀ آمریکاییها بازی میکنند که خیلی اوقات به الگوهای قالبی بدل میشوند. متخصصان مراقبت صلاحیت حرفهای دارند و افراد نامتخصصی نیستند؛ رفتاری دوستانه دارند و اهل قضاوت نیستند؛ تشویق میکنند، نه سرزنش؛ مشاورند، نه سخنران. دیگران آرزو دارند مثل آنها باشند. آنها در دوران ما به نوعی نماد تبدیل شدهاند. اما همین الگوی کلیشهای تقسیم میشود به دو ایدئال انسانی متناقض و تنشی در صنعت مراقبت ایجاد میکند شبیه تنش بین دو گروه بزرگ، که از مشخصات احزاب سیاسی انقلابی است.
هر حزب سیاسی برای بازگرداندن نظم پس از انقلاب به دو دسته افراد نیاز دارد. از یک طرف، متخصصانی با تخصص واقعی میخواهد؛ یعنی افرادی تحصیلکرده که میتوانند چرخ اقتصاد را بچرخانند، صرفنظر از اینکه انقلابیهای متعهدی هستند یا نه. از طرف دیگر، نیازمند رهبران و اعضای اصلی حزب است: باورمندانی حقیقی که مردم را درک میکنند و میتوانند پیروانشان را تحریک کنند، به آنها انگیزه بدهند و هدایتشان کنند. هرچه رهبران و اعضای حزب تخصص کمی داشته باشند در آگاهی سیاسی جبران میکنند. تنش بین این دو تیپ شخصیتی آنقدر در احزاب سیاسی انقلابی رایج است که کمونیستها برای توصیفشان تعبیر خاصی را جا انداختند: متخصص تحصیلکرده بیشتر «متخصص است تا سرخ» و عضو اصلی حزب بیشتر «سرخ است تا متخصص».
صنعت مراقبت هم تقسیم کار مشابهی دارد. این صنعت نیازمند متخصصانی تحصیلکرده است که میتوانند به تحکیم نهادهای اصلیِ جامعۀ مدنی، مانند شرکتها، مدارس، ارتش و کلیسا، کمک کنند. در جاهایی هم که خانوادۀ هستهای تقریباً از بین رفته و مردم احساس تنهایی میکنند، نیازمند متخصصانی است که از عهدۀ کار در سازمانهای دولتی و ارائۀ خدمات اولیۀ بهداشت روانی به جمعیت برمیآیند. ولی صنعت مراقبت به اعضایی نیز نیاز دارد که بتوانند در تماس با مردم عادی کار کنند. مدرک دکترا یا کارشناسی ارشد دارندۀ خود را تا پای افراد متوسط پیش میبرد. صنعت مراقبت برای درآمیختن غریبهها و ترغیبشان به اتخاذ روش فکری یکسان، باید نگرشی منسجم به افراد متوسط القا کند. برای این کار، مراقبانی میخواهد که میتوانند چنان شور و شوقی از خود نشان دهند که به مردم انگیزه میدهد. بنابراین، در صنعت مراقبت نیز، همانند احزاب سیاسی انقلابی، دو تیپ شخصیتی شکل گرفته است.
روانشناسان بالینی و مددکاران اجتماعی نمایندۀ یک تیپ هستند: متخصص تحصیلکرده. این افراد میتوانند در ادارات دولتی مشغول به کار شوند، در ژورنالهای پژوهشی کار کنند یا با همان مهارت درمانهای کوتاهمدت انجام دهند. گاهی سبک آنها به سبک مدیریتی نزدیک میشود و ممکن است از افراد متوسط دور شوند. این متخصصان ردۀ بالاتر همتای مدیران در حزب سیاسی انقلابی هستند. آنها بیشتر «متخصصاند تا سرخ».
در این میان، مربیان زندگی بیشتر «سرخاند تا متخصص». آنها رهبران و اعضای اصلی صنعت مراقبتاند. سبک مشاورۀ آنها شباهتی به سبک یک مدیر ندارد، بلکه به روش یک فرمانده جنگ میماند که درگیر نبردی چریکی شده است. من در نگارش این جستار هدفی کوتاهمدت برای خودم ساختم و برای اینکه خودم این پدیده را تجربه کنم یک مربی زندگی استخدام کردم. مربی من زنی میانسال بود که خیلی حرف میزد و گاهی هیاهوی زیادی به پا میکرد. در یکی از جلسات سرم داد زد: «بجنب! بجنب! بجنب!». با صدای رعدآسا گفت: «واقعاً میخواهی؟ پس بهخاطرش بجنگ! مربیگری جایی است که حرف به عمل تبدیل میشود!». شاید کمی زیادهروی کرد. اما صنعت مراقبت چنین مراقبانی میخواهد: کسانی که بتوانند موج اعتمادبهنفس شدیدی در دیگران برانگیزند. هرچه مربیان زندگی درآموزش و تخصص کم داشته باشند با همین قدرتشان در الهامبخشی و تقویت روحیۀ دیگران جبران میکنند.
برخی روانشناسان و مددکاران اجتماعی به مربیان زندگی میخندند. آنها بر صلاحیتها و تکنیک تأکید میکنند. به عقیدۀ آنها، پیامهای مسرورکنندۀ مربیهای زندگی سرپوشی است بر نبود مهارت. بااینحال به نظر میرسد، درکل، صنعت مراقبت بهطور ضمنی به اهمیت مربیگری زندگی واقف است، همانطور که احزاب سیاسی انقلابی اهمیت رهبران تودهپسند را درک میکنند. و درواقع اهمیت مربیگری زندگی فراتر از این است که به فرد متوسط یک سبک مراقبتی جایگزین بدهد؛ مربیگری زندگی به فرد متوسط فرصت تبدیلشدن به یک بیمار را میدهد.
باز هم تشبیه احزاب سیاسی انقلابی روشنگر است. این احزاب باید پیوند خود را با تودۀ مردم حفظ کنند. برای این منظور، به افراد عادی اجازه میدهند بهعنوان عضو اصلی وارد حزب شوند. منصب «کادر» ابزاری حیاتی برای جذب نیرو است؛ راهی مناسب برای اینکه حزب انقلابی همیشه سرزنده باشد و ارتباط نزدیکش را با مردم حفظ کند. بهطور مشابهی، افراد عادی بهواسطۀ مربیگری زندگی وارد صنعت مراقبت میشوند. در بیانیۀ «اتحادیۀ آموزش مربیگری» آمده است: «به احتمال زیاد شما از قبل چیزهای زیادی دربارۀ الزامات مربی خوب بودن بلدید … اگر از آن دسته اشخاصی هستید که مردم خودبهخود برای دریافت کمک و پشتیبانی سراغ شما میآیند یا سنگ صبور دیگرانید، احتمالاً پیشاپیش سطح خاصی از «مربیگری» را انجام میدهید». اتخاذ چنین سیاستِ بازی در مواجهه با مربیگری زندگی نهفقط راه را برای ورود افکار عمومی به صنعت مراقبت باز میکند و از روزمرگی و بوروکراتیزهشدن این صنعت بهدست متخصصان جلوگیری میکند، بلکه به مردم عادی فرصتی میدهد تا بر اساسِ دیدگاههای ایدئولوژیک مثبت خود عمل کنند.
هرچند دادههای خوبی در دست نیست، اما شواهد داستانگونه نشان میدهد که بعضی از کسانی که دورۀ مراقبتِ مربیهای زندگی را گذراندهاند بعدها خودشان مربی زندگی شدهاند. شواهد مشابهی حاکی از آن است که برخی از افراد عادی که دورۀ مشاورۀ موفقی برای ترک اعتیادشان گذراندهاند خودشان مشاور ترک اعتیاد شدهاند. وقتی افراد عادی و نامتخصص نمیتوانند کار دانشگاهی جدیای انجام دهند ولی همچنان مایلاند همانطور که به خودشان کمک شده به دیگران کمک کنند، مربیگری زندگی و مشاورۀ ترک اعتیاد راهی برای ورود به صنعت مراقبت پیش پای آنها میگذارد. صنعت مراقبت، با گشودن پایینترین ردههای خود به روی مردم عادی، هم از حجم عظیم استعداد رهبریِ موجود در بیرون از این حوزه بهرهبرداری میکند و هم اطمینان مییابد که چنین استعدادی به نحوی تسلیم نظم و نظام این صنعت شده است.
گسترش صنعت مراقبت
جایگزینکردن متخصصان مراقبت با مأموران پلیس خطرناک خواهد بود. حتی در بگومگوهای خانوادگی یا اختلاف بین همسایهها خطر بروز خشونت وجود دارد. در ماه ژوئن گذشته، یکی از ساکنان نیویورک وقتی دید همسایهاش دست به آتشبازیهای غیرقانونی زده است تصمیم گرفت به پلیس زنگ نزند و بهجای آن خودش با او رودررو شود. مرد همسایه هشت بار به او شلیک کرد و پس از مدتی در اثر جراحاتی که دیده بود جانش را از دست داد.
درواقع، همین خطر بروز خشونت است که یکی از طرفین دعوای خانوادگی یا مشاجرۀ همسایهها را وادار میکند به پلیس زنگ بزند، نه به یک متخصص مراقبت. متخصصان مراقبت حق ندارند بدون آموزش مجریان قانون به چنین تماسهایی پاسخ دهند. بااینحال، منطقی است که حیطۀ عمل صنعت مراقبت را به نحوی گسترش بدهیم. وقتی نظامهای اجتماعی در ایالاتمتحده از هم میپاشد، اثرات خارجی ناخوشنودی عمومی این گسترش را میطلبد. اما مشکل گسترشِ خطری است که با اعطای قدرت و نفوذ بیشتر به چیزی که اساساً یک حزب سیاسی انقلابی است پدید میآید. چگونه میتوانیم این خطر را کنترل کنیم و درعینحال از صنعت مراقبت بیشترین بهره را ببریم؟
شاید یک راه این باشد که، بهجای ردههای بالاتر، دامنۀ پایینترین ردۀ صنعت مراقبت -مربیگری زندگی- را گسترش دهیم. آموزش مربیهای زندگی کمهزینه است و میتوان شمار زیادی از آنها را پرورش داد. مثلاً «فدراسیون بینالمللی مربیگری زندگی»، پس از ۱۲۵ ساعت آموزش، به کارآموز گواهینامه اعطا میکند. مربیان زندگی خیلی راحت با مردم ارتباط برقرار میکنند که در مواجهه با ناخوشنودیهای عمومی ویژگی مهمی است. مهمتر از همه اینکه مربیان زندگی فاقد مدرک تحصیلی هستند که اغلب مایۀ خودبینی و غرور متخصصان مراقبت ردهبالاست. چنین مدارکی متخصصان بالاتر را ترغیب میکند به اینکه، با تعصب و سختگیری، ایدئولوژی مراقبت را بر جامعه تحمیل کنند؛ خودشان را مکلف کنند به تعیین شرایطی کاملاً نو برای روابط کاری؛ اگر پدر و مادری ایدئولوژی صنعت مراقبت را نقض کنند، همین متخصصاناند که بچههایشان را از خانه بیرون میکشند و تحت سرپرستی دولت درمیآورند؛ ساختاری قابلقبول به روابط جنسی بین والدین میدهند و جسارت آن را دارند که جای مجریان قانون را بگیرند و در همۀ این کارها افکار عمومی را با نقشههای خود همسو کنند. مربیان زندگی آنقدر مدرک تحصیلی و نفوذ سیاسی ندارند که چنین فعالیتهایی را بدون برانگیختن انتقاد دیگران انجام دهند، پس احتمالاً خویشتندارانهتر عمل خواهند کرد.
آنچه مربیان زندگی به افراد ناخوشنود عرضه میکنند کفایت میکند. حتی این مربیها، با آگاهی از اینکه آموزش محدودی دیدهاند و همچنین به دلیلِ اینکه تمایلی ندارند با متخصصان تحصیلکرده در سه ردۀ بالایی شاخبهشاخ شوند، از درمانگری امتناع میکنند؛ آنها اظهار میکنند که فرایند درمان، اغلب به منظور تشخیص درست، بر گذشتۀ فرد تمرکز میکند، درحالیکه مربیگری بر رفتار حال و آیندۀ شخص تأکید دارد.
درعینحال، مزایای مربیگری زندگی ممکن است با مزایای درمانگری معاصر همخوانی داشته باشد. بعضی تحقیقات مدتهاست که در این گزاره تردید ایجاد کردهاند که برای انجام مؤثرِ رواندرمانی در سطح پایین به مدرک تحصیلی نیاز است. مثلاً در سال ۱۹۵۲ روانشناسی بهنام هانس آیزنک در مقالهای، که اکنون شهرت یافته، نشان داد که دو سوم بیماران، صرفنظر از اینکه رواندرمانی دریافت میکنند یا نه، بهبود مییابند و صحبت با یک رواندرمانگر مؤثرتر از صحبت با یک دوست نیست. از آن زمان تاکنون، مطالعات دیگر نشان داده است که روانشناسان و روانپزشکانِ پروانهدار در درمانگری معمولاً از افراد نامتخصصی که کمترین آموزشها را دیدهاند عملکرد بهتری ندارند. نباید از این موضوع تعجب کرد، چون بیشتر کارهایی که امروزه متخصصان مراقبت انجام میدهند نوعی دوستی مصنوعی است.
با تداوم فروپاشی نظامهای اجتماعی آمریکا، میتوانیم نشانههای شکلگیری نظم اجتماعی نوینی را ببینیم که جای آن نظامها را میگیرد: نظمی که مبتنی است بر شبکهای سراسری از سازمانها، ایدئولوژی، رهبران و اعضای اصلی که جامعۀ آمریکا را سازمان داده، به آن نیرو بخشیده و بر آن تسلط یافتهاند. امروزه، میلیونها نفر از مردم و نهادهای بیشماری کموبیش به صنعت مراقبت وابستهاند؛ درواقع، همۀ ما به نحوی درگیر گونهای سبک زندگی شدهایم که مراقبت حرفهای به وجود آورده است. این نظم نوین مخاطرات بزرگی نیز با خود دارد، اما منافع خاصی را هم نوید میدهد. فهم درست آن به ما کمک خواهد کرد تا منافع را از مخاطرات تمیز دهیم و، درنتیجه، بیشترین بهره را از صنعت مراقبت ببریم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را رولاند دورکین نوشته و در شمارۀ زمستان ۲۰۲۱ مجلۀ نشنال افرز منتشر شده و سپس با عنوان «The Politicization of Unhappiness» در وبسایت این مجله بارگزاری شده است. و برای نخستین بار با عنوان «روانشناسی بهمثابۀ ایدئولوژی انقلابی» در نوزدهمین شماره فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• رولاند دورکین (Ronald W. Dworkin) نویسنده، پزشک و دانشمند علوم سیاسی اهل آمریکاست. او چندین کتاب در حوزۀ پزشکی و فرهنگ آمریکا نوشته که تازهترینش فاجعۀ پزشکی: اعترافات یک متخصص بیهوشی (Medical Catastrophe: Confessions of an Anesthesiologist) است که سال ۲۰۱۷ منتشر شد.
••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۱۹ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است. برای خواندن مطالبی مشابه میتوانید شمارۀ نوزدهم فصلنامهٔ ترجمان را از فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی tarjomaan.shop بخرید. همچنین برای بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر و حمایت از ما میتوانید اشتراک فصلنامهٔ ترجمان را با تخفیف از فروشگاه اینترنتی ترجمان خریداری کنید.
همهچیز در فضای آنلاین بهشکل عجیب و غریبی جنسی شده است
اینکه چرا انسانها به نگهداشتن حیوانات خانگی علاقه دارند پرسشی است که پاسخدادن به آن اصلا ساده نیست
بسیاری از بحثهایی که در کلاسهای مبانی اقتصاد طرح میشود کلیشه و تاریخمصرفگذشته است
سفرهای اینستاگرامی پر از پژواکهای استعماریاند