آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 3 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
حتی بهترین دوستان هم ممکن است روزی دشمن شوند، چرا دوستی اینقدر آسان زهرآگین میشود؟
لغتنامهها میگویند مفهومِ متضاد دوستی، دشمنی است. اما حکمت عامیانه ما را از وجودِ «دوستان بدتر از دشمن» باخبر میکند که میتوانند چنان رنجها و آسیبهایی به ما برسانند که هیچ غریبهای از دستش برنمیآید. در واقع، دوستدشمنها بخشِ جداییناپذیر روابط اجتماعیِ ما هستند. دوستانی که از جهاتی واقعاً به آنها دلبستهایم، و از جهاتی نیز حقیقتاً آزارمان میدهند. همین چیزهاست که دوستی را به مفهومی پیچیده، اسرارآمیز و مبهم تبدیل میکند.
کارلین فلورا، ایان — حتماً برایتان پیش آمده که روبهروی دوستتان نشسته و احساس کردهاید که حقیقتاً درکتان میکند و عمیقاً شما را میشناسد. شاید احساس کردهاید که چگونه در برخورد با او «بهترین نمونۀ خودتان» را بروز داده و هوشمندانهترین نظرات و بامزهترین شوخیهایتان را به زبان آوردهاید. او شما را تشویق کرده، به یکی از طرحهایتان به دقت گوش داده، آن را بسط داده و بهنرمی پیشنهادهایی برای بهترکردنش ارائه داده است. نشستهاید و پشت سر دوستان مشترکتان حرف زدهاید، خاطرههایتان را با هم مرور کردهاید و موضوعات موردعلاقهتان را، با زبان و اصطلاحاتی که فقط مخصوص خودتان است، زیرورو کردهاید. شاید او را ستایش کرده و بهخاطر شباهتتان به او به خود بالیدهاید. زمانی که فردی، با چنین جایگاهی نزد شما، برایتان ارزش قائل میشود، عمیقاً احساس رضایت میکنید: حسابی شاد، سرحال و سرخوش میشوید.
اینها دوستیهایی هستند که روح ما را سرشار میکنند، هویتمان را میپرورانند و مسیر زندگیمان را شکل میدهند. بررسی این موضوع در آزمایشگاههای علوم اجتماعی بهخوبی به ما نشان داده که این روابطْ ما را، از نظر ذهنی و جسمی، سالم و شاداب نگه میدارد: دوستانِ خوب ایمنی را افزایش میدهند، خلاقیت را شکوفا میکنند، فشار خونمان را پایین میآورند، سالمندان را از زوال عقل حفظ میکنند و حتی احتمال مرگمان را نیز کاهش میدهند. اگر حس میکنید زندگی بدون دوستانتان ممکن نیست، احساسیبازی درنیاوردهاید و کاملاً حق دارید.
اما حتی آرامترین و گرمترین دوستیها نیز، مانند اغلب روابط انسانی، ممکن است دچار تنش و نزاع شوند. ممکن است این روابط بخشی از جادوی خوشایندشان را از دست بدهند و دیگر نتوانند آن را بازیابند. حتی ممکن است، بهدلایلی تراژیک یا اصلاً بدون هیچ دلیلی، بهکلی از بین بروند. اینجاست که پای دوستیهای نهچندانآرام، دوستیهای بیشازپیش دشوار و دوستیهای بد، عذابآور و سمی به میان میآید. لذتها و منافع دوستان خوب بسیار است، اما این نکات مثبتْ هزینه [هم] دارند. اگر از دریچهای وسیع و واقعبینانهتر بنگریم، دوستیْ بسیار آشفتهتر و نامتوازنتر از آن چیزی است که تا به امروز ترسیم شده است.
شواهدی هست که نشان میدهد تنها نیمی از دوستیها متقابل است. این اولین نکتهای است که، همانند آبی سرد، روی تصور آرمانی از دوستی میریزد. این موضوع برای افراد بسیار هولناک است چراکه، براساس پژوهشها، تصور ما بر این است که تقریباً تمام دوستیهایمان متقابل است. میتوانید تصور کنید کدامیک از افرادِ فهرستِ دوستانتان شما را در فهرست دوستانِ خود جای نداده است؟
یک توضیح برای این بیتعادلی این است که بسیاری از دوستیها آرمانگرایانه است: مطالعۀ انجامشده بر روی نوجوانان نشان میدهد که همه دوست دارند با افراد محبوب دوست شوند، اما این افراد محبوب، که از درجۀ اجتماعی بالاتری برخوردار شدهاند و توجه بیشتری به آنها میشود، انتخابهای خودشان را دارند (و میانگین را منحرف میکنند). استیون استروگاتز در سال ۲۰۱۲ در نیویورک تایمز در مقالهای که این ادعا را تأیید میکرد، اشاره کرد که، بنا به یافتههایش، «دوستانِ» شما در فیسبوک همیشه، بهطور متوسط، «دوستان» بیشتری نسبتبه شما دارند. چنین برمیآید که در این دنیا، که ذهنها همه مشغول جایگاه است، نمیتوان دوستی را واحهای میان بیابان بیآبوعلف دانست.
روابط «دووجهی»، در اصطلاح علوماجتماعی، با وابستگی متقابل و کشمکش مشخص میشود. انسانْ احساسات مثبت و منفیِ بسیاری نسبتبه افراد موجود در چارچوب این روابط دارد. ممکن است زمانی که آنها زنگ میزنند مطمئن نباشید که گوشی را بردارید یا نه. این نوع روابط نیز متداول هستند. نزدیک به نیمی از اعضای مهم شبکۀ اجتماعیِ یک نفر را میتوان در این دستۀ دووجهی قرار داد. درست است که بیشترِ این مقدار اعضای خانواده هستند (که خواهینخواهی گرفتارشان هستیم) تا دوستان؛ باوجوداین، این هم نشانۀ دیگری است که نشان میدهد جایگاهِ دوستی آنقدرها هم رفیع نیست.
دوستانی که وفادار، قابلاعتماد و خوشمشرب هستند، یعنی دوستان خوب، اگر بعضی صفات ناخوشایند را هم داشته باشند، میتوانند برایتان بد باشند. پژوهشهای انجامشده روی شبکههای اجتماعی نشان میدهد که دوستانِ افسرده احتمال افسردهشدن شما را افزایش میدهند، دوستان چاق امکان چاقی شما را بالا میبرند و بالاخره دوستانی که اهل مشروب و سیگار هستند باعث میشوند بیشتر سیگار و مشروب مصرف کنید.
بعضی دیگر از دوستانِ خوبْ دارندۀ (یا در حال کسبِ) ارزشها و عاداتی هستند که با عادات و ارزشهای فعلی یا درحالظهور شما همجهت نیست. مشخص است که آنها «ضرری» به شما نرساندهاند، اما کسانی هم نیستند که کیستیِ شما را تصدیق کنند یا در طول زمان بهراحتی شما را بهسوی اهدافتان هدایت کنند. ماندن با آنها یعنی شناکردن خلاف جهت جریان آب.
این ملغمۀ دوستیها، علاوهبر مکدرکردن ما، به سلامتمان هم آسیب میزند. در مطالعهای در سال ۲۰۰۳، جولین هولت لونستد از دانشگاه بریگم یانگ، و بِرت یوچینو از دانشگاه یوتا از افراد خواستند، زمانی که دربارۀ تعاملاتشان با آدمهای مختلف مینویسند، دستگاه کنترل فشار خون به دست کنند. فشار خون در هنگام نوشتن دربارۀ رابطههای دووجهی بیش از زمانِ نوشتن دربارۀ دوستان یا دشمنان مسلّم بود. شاید پیشبینیناپذیربودن این روابط است که باعث میشود حساستر شویم: آیا جین کریسمس را خراب خواهد کرد؟ رابطههای دووجهی باعث افزایش واکنشپذیری قلبیعروقی، پیری سلولی بیشتر، مقاومت کمتر در مقابل استرس و کاهش احساس سلامت میشود.
بااینحال، یافتههای یکی از گروههای پژوهشی حاکی از آن است که دوستیهای دووجهی میتواند حاوی منافعی در محیط کار باشد. یافتههای این گروه نشان داده که اینگونه روابط باعث میشود افرادْ بیشتر بتوانند خود را جای دیگری بگذارند. دلیل این مسئله تاحدی این است که افراد میخواهند از معنا و ماهیت رابطهشان سر درآورند. علاوهبراین، ازآنجاکه روابط دووجهی باعث میشود افراد از شرایط فعلیِ خود مطمئن نباشند، آنها را وادار میکند برای تثبیت جایگاه خود بیشتر تلاش کنند.
«دوسمَنان۱» یا دوستدشمنها، از این جهت که بهشکل مشخصی چندلایه هستند (محبت در لایۀ بالایی و رقابت یا بیمیلی در پایین آن)، در گروهی مجزا قرار میگیرند. این شرایط برای روابط دووجهی صادق نیست، روابطی که مخلوطی هستند از عشق، نفرت، دلخوری، دلسوزی، فداکاری و عطوفت. بسیاری از افرادْ وجود نیروی برانگیزاننده و مثبت دوستدشمنی را در محیط کار، فضای رُمانتیک و تربیت فرزند مفید میدانند.
همانند خانوادههای ناراضی، دوستان هم میتوانند بهاَشکال مختلف بینهایت «بد» باشند که، در این شرایط، هیچ وجهِ دومی هم وجود نخواهد داشت. سوزان هیتلر، روانشناس بالینی از دِنوِر، و شارون لیوینگستون، روانشناس و مشاور بازاریابی از نیویورک، به این مسئله پرداخته و چند خصلت بارز را در این چارچوب مشخص کردهاند: دوست بد باعث میشود شما با دوستان دیگرش احساس رقابت پیدا کنید. او بسیار بیشتر دربارۀ خودش صحبت میکند تا شما دربارۀ خودتان. همچنین بهشکلی حقبهجانب از شما انتقاد میکند، اما وقتی از او انتقاد کنید موضع دفاعی میگیرد. کاری میکند احساس کنید روی لبۀ تیغ راه میروید و هر لحظه ممکن است خشم یا نارضایتی او را برانگیزید. انگار که شما را سوار ترن هواییِ احساسی کرده باشد، یک روز خوشرو است و تحسینتان میکند و روز بعد بیاعتناست و بهسردی با شما رفتار میکند.
در سال ۲۰۱۴، گروهی از دانشگاه کارنگی ملون در پیتسبورگ دریافتند که، هرچه میزانِ منفینگری در روابط بانوانِ سالمِ بالای پنجاه سال افزایش یابد، به همان نسبت، فشار خون نیز افزایش مییابد. تعاملات منفی اجتماعی (برخوردهایی مانند انتظار بیشازحد، عیبجویی، دلسردی و مشاجرههای ناخوشایند) باعث افزایش ۳۸درصدیِ این خطر شده است. در مردها رابطهای میان روابط بد و فشار خون بالا مشاهده نشد. این موضوع احتمالاً به این دلیل است که بانوان اهمیت بیشتری برای روابط قائل هستند و عادت کردهاند که توجه بیشتری به این مسائل داشته باشند.
تعاملات ناخوشایند نیز هم در مردان و هم در بانوان میتواند به تندخویی منجر شود. جسیکا چیانگ، پژوهشگر دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس، که مطالعهاش این مطلب را تأیید میکند، میگوید انباشت عوامل استرسزا همانند زهری واقعی میتواند باعث آسیب جسمیشود.
برخی دوستیهای آزاردهندۀ ما در ابتدا خوب بوده و بعد از مدتی بد میشوند. برای مثال نرخ پرخاشگری سایبری میان دوستان ۴.۳ برابر این نرخ در میان دوستانِ دوستان است یا، آنطور که دایان دوپواتیه معشوقۀ شاههِنری دومِ فرانسه در قرن شانزدهم گفته، «برای داشتن دشمنی خوب، یک دوست انتخاب کنید: او خوب میداند کجا را هدف قرار دهد».
رابرت گرین در کتاب خود بهنام ۴۸ قانون قدرت (۱۹۹۸) به این شیب لغزان اشاره کرده است. او هشدار میدهد که واردکردن دوستان به تلاشهای شغلیتان ممکن است تغییر دوستان «خوب» به «بد» را سرعت ببخشد. این موضوع تاحدی به واکنش افراد به لطفهای بزرگ مربوط است:
عجیب است، اما دقیقاً مهربانی شماست که تعادل همهچیز را به هم میریزد. افراد دوست دارند احساس کنند سزاوار خوشبختی بودهاند. مورد لطف واقعشدن گاهی اوقات برای افراد سنگین است: این یعنی انتخاب فرد بهخاطر این بوده که در دایرۀ دوستان قرار داشته، نه اینکه الزاماً سزاوار انتخابشدن بوده است. در استخدام دوستان حتی میتوان ردپایی از منتگذاری را هم دید که باعث میشود آنها در خلوتِ خود آزرده شوند. آسیبِ برآمده از این موضوع کمکم خودنمایی خواهد کرد: کمی رُکگوییِ بیشتر، نشانههایی از حسادت و دلخوری و، قبل از اینکه به خودتان بیایید، دوستیتان رنگ خواهد باخت.
یعنی واقعاً بخشیدنِ امکانات و «کمی رُکگوییِ بیشتر» برهمزنندۀ رفاقت است؟ این نتیجهگیری، که خلاف آرمانهای صداقتِ کامل و دستودلبازیِ نامحدود میان دوستان است، سرنخی به دست میدهد تا بفهمیم چرا اینقدر دوستان «بد»، «خوب و بد» و «خوب و بعداً بد» داریم. رابرت ترایوِرز، زیستشناس تکاملی، در مقالهاش بهنام «تکامل بشردوستی متقابل» (۱۹۷۱) چنین نتیجه میگیرد: «هر انسانی همزمان به فداکاری و خیانت کشش دارد» که، در آن، خیانت یعنی حداقل کمیکمتر از آنچه دوستان به تو اعطا میکنند (یا بیشتر از آنچه از تو میگیرند) به آنها اعطا کنی یا از آنها بگیری.
ترایوِرز در ادامۀ توضیحاتش میگوید ما چنان تکامل یافتهایم که بتوانیم خیانتکارانی پنهانکار باشیم، آن هم با سازوکارهای پیچیده برای کنترل خیانتکاران بزرگتر و همچنین فداکاری «بیشازحد». او چنین مینویسد:
در خیانت فاحش، فرد خیانتکار هیچ پاسخ متقابلی نمیدهد، و فرد فداکار بدون هیچ جبرانی متحمل همۀ هزینههای فداکاری میشود… واضح است که قانون انتخاب طبیعیْ واکنش فوری علیه خیانتکار فاحش را ترجیح میدهد. اما برعکس در خیانت پنهانی کارهای متقابل وجود دارد اما فرد خیانتکار همیشه سعی میکند کمتر از آنچه گرفته اعطا کند یا، بهبیان دقیقتر، کمتر از مقداری که دوستش در آن شرایط به او اختصاص میداد به دوستش اختصاص دهد.
احساس دلانگیز «علاقه» به یک نفر نیز بخشی از این سیستم تنظیم روحی و روانی است و انتخاب طبیعی نیز این علاقه را بهسمت افراد نوعدوست سوق میدهد: انسانهای خوبْ دوستان بیشتری جذب میکنند. همچنین، اگر علاوهبر خوببودن از جایگاه بالایی هم برخوردار باشی که دیگر نور علی نور است. اما مسئله این نیست که ما خیانتکاریم یا فداکار، خوبیم یا بد، بلکه موضوع این است که در روابط و شرایط متفاوت تا چه حد فداکاریم و تا چه حد خیانتکار، تا کجا خوبیم و از کجا بد.
شاید این الاکلنگ میان فداکاری و خیانت، که در نقطۀ پنجاهپنجاه ثابت میایستد، بتواند دلیل ظاهرشدن رقم پنجاهدرصد را در پژوهشهای مرتبط با دوستی و رابطه توضیح دهد. اگر خاطرتان باشد نیمی از دوستیهایمان متقابل نیست، نیمی از شبکۀ اجتماعی ما از روابط دووجهی تشکیل شده، و اگر به حوزۀ مجاور یعنی کشفِ دروغ هم سر بزنیم افراد عادی، در پنجاهدرصدِ اوقات، دروغ را کشف میکنند. ما طوری تکامل یافتهایم که تاحدی دروغها را کشف کنیم که سرمان کاملاً کلاه نرود و درعینحال قدرتِ کشفمان آنقدر هم نباشد که، زیر بار حقیقتهای ناگوار و خالی از دروغهای مصلحتیِ تعاملات اجتماعی، خرد شویم. به همین منوال بهگونهای تکامل یافتهایم که بعضی رفتارهای خیانتآمیزِ دوستانمان را کشف کنیم، اما این توانایی آن قدر نیست که باعث شود از خیر همۀ دوستیها بگذریم. دوستیهای ما، همانند الاکلنگ، بالا و پایین میرود.
احتمالاً این روند بهنظرتان پیچیده میآید. ترایوِرس هم این پیچیدگی را قبول دارد و حتی گمان میکند که گسترش همین سیستم برای تنظیم فداکاری و نوعدوستی میان افرادِ غیرخویشاوند بوده است که باعث شده، در دورۀ پلیستوسن، مغز ما رشد زیادی داشته باشد. بسیاری از عصبپژوهانْ نتیجهگیری او را تأیید میکنند: انسانها باهوش هستند تا بتوانند دوستیهایشان را هدایت کنند.
یافتههای جان یاگرِ روانشناس، نویسندۀ کتاب وقتی دوستی آسیب میزند (۲۰۰۲)، نشان میدهد که ۶۸درصد شرکتکنندگانِ نظرسنجیْ مورد خیانت دوستشان قرار گرفتهاند. اما این خیانتکاران چه کسانی هستند؟ باوجود چنین اعداد و ارقام بالایی، آیا ممکن است این «آنها» خود ما باشیم؟
این اندیشۀ هولناک باعث شد بپرسم: آیا ما واقعاً تلاش میکنیم گناهان کوچک را ببخشیم؟ واقعاً گلایههایمان را ابراز میکنیم تا انباشته نشود و دوستیمان را به باد ندهد؟ برای دور هم جمعشدن کاری میکنیم؟ سعی میکنیم به دیگران حسنظن داشته باشیم؟ آیا چیزی را که در توانمان هست در اختیار دوستانمان میگذاریم یا حسابِ چیزهای داده و گرفتۀ خود و طرف مقابل را داریم؟ آیا بهشکلی غیرمنصفانه از دوستانمان انتظار داریم که اعتقادات و تفکراتشان را با ما منطبق کنند؟ آیا واقعاً هر کاری از دستمان برمیآید انجام میدهیم؟ خب، شاید خیلی از دوستان ما هم گمان کنند این کارها را میکنند. اگر آنها دوستان خوبی نبودهاند یا از ما فاصله گرفتهاند یا ما از آنها فاصله گرفتهایم، شاید بتوانیم این جداییهای متداول را بپذیریم، آن هم بدون آنکه ما را تا آنجا درگیر حس خطاکاری کنند که برچسب «سمی» به آنها بزنیم.
اینکه دوستی رابطهاش را با ما قطع کند یا بدون هیچ توضیحی ناگهان ناپدید شود، میتواند بسیار ویرانگر باشد. بههمزدنها و قطع روابط در شبکههای اجتماعی به امری رایج بدل شده است، اما به هر صورت انتظار داریم که دوستیهایمان تا ابد ادامه داشته باشد. این قطع دوستیها تصور ما از کیستیمان را به چالش میکشد، بهخصوص اگر سالها باشد که با آن دوست رفیق گرمابه و گلستان باشیم. در پی این قطع رابطه، درحالیکه وجودمان لبریز از آسیب آن است، آن دوست را به سبد «دوستان بد» میاندازیم.
اما گاهی باید دوستی را رها کنیم تا بتوانیم خود واقعیمان باشیم. جامعهشناسی بهنام جنیس مکیب، در کتاب ارتباط در دانشگاه (۲۰۱۶)، بیان میکند که پایاندادن به دوستیها در ابتدای دوران جوانی راهی است برای پیشبرد هویتمان. ما خصوصیات و تصورمان از خود را در مقایسه با دوستانمان میسازیم، هم بهشکل مثبت و هم منفی.
باوجوداینکه باید مسئولیتمان برای دوستانِ بهتری بودن و همچنین سهممان در برخوردها و برهمخوردن رابطهها را بپذیریم، باید بدانیم که بعضی عوامل در دوستیها هستند که از کنترل ما خارجاند، مثلاً درهمبافتگی شبکههای اجتماعی، که در آن شما و دیگریْ دوستان مشترک بسیاری دارید، یکی از چالشهای بزرگ است. فرض کنیم کسی پایش را از گلیمش درازتر کند اما، چون نمیخواهید گروه به آشوب کشیده شود، نمیگویید که دیگر او را دوست خودتان نمیدانید. شاید از او کناره بگیرید، اما تاحدی این کار را میکنید که تقابل مستقیم به نظر نیاید و، بهخاطر آن، افراد مجبور نشوند در مهمانیها یا مراسمهای مختلف فقط یکی از شما را دعوت کنند. گاهی اوقات اینطور به نظر میرسد که به دوستانِ بد پیوند خوردهایم.
نیروهایی که به ما دیکته میکنند با که بمانیم و از که دل بکنیم میتواند حتی برای خودمان هم اسرارآمیز باشد. آیا دوروبرتان کسانی نیستند که خیلی دوستشان دارید ولی خیلی وقت است رابطهای با آنها نداشتهاید؟ یا کسانی که خیلی با هم جور نیستید ولی آنها را بیشتر میبینید؟ گروه اول ممکن است همین الان در حال نوشتن نام شما در ستون «دوستان بد» باشند.
سروکلهزدن با دوستان بد، رهاشدن از سوی آنها و ناامیدی از آنها بخشهایی پراسترس از زندگی است که میتواند به بدن و ذهن انسان آسیب بزند. البته که نداشتن دوست سرنوشتی بهمراتب ناگوارتر است. درماندگی کودکان برای داشتن همبازی را تصور کنید، حسرت عمیق نوجوانان برای داشتن کسی که «درکشان کند» یا احساس بزرگسالانی که کسی را ندارند که شکست یا حتی موفقیتشان را با او تقسیم کنند. تنهایی بهاندازۀ گرسنگی و تشنگیِ شدید عذابآور است. جان کچوپو، استاد جامعهشناسی دانشگاه شیکاگو، بین تنهایی و افسردگی، چاقی، اعتیاد به الکل، مشکلات قلبیعروقی، اختلال خواب، فشار خون بالا، پیشروی بیماری آلزایمر، جهانبینیهای خودبینانه و فکرکردن به خودکشی، پیوندهایی یافته است. با همۀ اینها، اگر با دوستانتان مشکل دارید، پس هنوز دوستانی برایتان باقی مانده و این یعنی انسان خوشاقبالی هستید.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را کارلین فلورا نوشته است و در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Bad friends» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «فقط نیمی از دوستیهای جهان «متقابل» است» و با ترجمۀ امیرحسین میرابوطالبی منتشر کرده است.
•• کارلین فلورا (Carlin Flora) روزنامهنگار و ویراستار سابق سایکولوژی تودی است. فلورا برای دیسکاور و امریکن ساینتیفیک مایند مینویسد. همچنین از او کتابی با نام تأثیر دوستی (Friendfluence) به چاپ رسیده است.
[۱] Frenemies
نوجوانانی که در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند بهشکل روزافزونی روانرنجور شدهاند. چرا؟
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
با سلام، مقاله ای با موضوع بسیار جالب و ترجمهی خوب. در ضمن ای کاش نویسندگانی با رویکردهای روانشناختی انسانگرا را بیشتر جایگزین روانشناسی مثبتگرایی بکنیم که امروزه در ایران هم به شکلی افراطی در قالب روانشناسی کاربردی آمریکایی رایج شده. انتظار ما از گروه فاخر ترجمان چیزی بیش از معمول است. شما گویی قرار است جور دیگرانی را هم بکشید.
جالب بود. کاش مطالب دسته بندی میشد و هرکدوم با کمی فاصله نوشته میشد. روابط بسیار پیچیده هستند و کاوش در احساسات انسان واقعا سخت و گمراه کننده است چرا که انسان هم زمان میتواند چندین احساس گاها متضاد داشته باشد... درهر صورت واقعا بحث خوبی بود و جای کار دارد و کاش نظر ادیان و شریعت های آسمانی هم به آن اضافه شود. با تشکر
مقاله جالبي بود. مي شه اين طور نتيجه گرفت كه موضوعاتي مثل دوستي، عشق، علاقه، دلبستگي، وابستگي و از اين دست مطالب در همه جاي دنيا بازخوردهاي تقريبأ مشابه دارند. "اینکه دوستی رابطهاش را با ما قطع کند یا بدون هیچ توضیحی ناگهان ناپدید شود، میتواند بسیار ویرانگر باشد". اين جمله بسيار تأمل برانگيز است و نشان از اوج احساسات انسان (نه هيچ آفريده ي ديگري) دارد. پس انسان باشيم و به احساسات همديگر احترام بگذاريم.