اسکرینسیورها نشانهای از دورانی سپریشده هستند که در آن هنوز میشد صفحۀ مانیتورها را ترک کرد
تا چند سال پیش، وقتی از پشت رایانۀ خانگیتان بلند میشدید تا کمی خستگی در کنید، یا حتی اگر سر جایتان چند دقیقهای به فکر فرو میرفتید، ناگهان تصاویر توهمآلودی صفحۀ مانیتور را پر میکرد. لولههای پیچ در پیچی که ظاهر میشد و محو میگشت یا دیوارهایی آجری که مرتباً بالا میآمد و میچرخید. اسکرینسیورها بخشی مهم از فرهنگ دیجیتال بودهاند که امروز به فراموشی سپرده شدهاند: بخشی که در عصر سرعت طرفدار سکون بود.
زک هتفیلد، پاریس ریویو — اولین باری که «خانۀ استریون»۱ اثر خورخه لوئیس بورخس را خواندم، داستان کوتاهی که راوی آن دیوانهوار در هزارتویی بیانتها میدود، احساس مبهمی از آشناپنداری به من دست داد، احساسی که آرام آرام به فهمِ غریب و خوشایندی تبدیل شد. خانهای با بینهایت در، خالی بودنش و بیهودگی گیجکنندهاش. بورخس انگار یک اسکرینسیور محبوب دهۀ نودی را توصیف میکرد. حتماً میدانید کدام را میگویم، مارپیچ ویندوز، همان دیوارهای آجرقرمز با بینهایت چرخش که وقتی کسی پای کامپیوتر نبود، بالا میآمد. در پایان داستانِ بورخس که معلوم میشود راوی همان مینوتاوروس کشتهشدۀ اساطیر یونان است، این ارتباط آشکارتر میشود؛ همیشه اسکرینسیورها برای من ارتباط ظریفی با آخرت داشتهاند. اولین اسکرینسیوری که از کامپیوتر خانگی منزلمان به یاد میآورم، یک سایکدلیای۲ قرمز بود که جای سیاهی صفحه را میگرفت، نوعی زیبابین پر از طرح و پیچار که همیشه در وضعیتی نامشخص قرار داشت. آخرشبها میانوعدهای ناسالم آماده میکردم و صبورانه جلوی مانیتور منتظر ظاهرشدن آن مینشستم، گویی که بچهای التماس مرگ را بکند. پیش خودم فکر میکردم چقدر خوب میشد اگر همۀ ما آخر کار پشت یک صفحۀ شیشهای با آن پیکسلهای متحرک گیر میافتادیم. این فکر غریزیام زمانی تقویت شد که شنیدم مادربزرگ بیوۀ یکی از دوستان کودکیام معتقد است شوهر فقیدش سعی دارد از طریق یکی از اسکرینسیورهای کممایۀ شرکت دل با او ارتباط برقرار کند. او شبها مراقب بود تا مبادا نشانگر موشواره را تکان دهد، و از این احضار روح عجیب معشوقش لذت میبرد.
اگر هنوز هم اسکرینسیورها برایم رنگوبویی از آخرت دارند به خاطر زوال خودشان نیز هست. حالا دیگر نیازی به اسکرینسیور نداریم، چون صفحههای موبایلمان همیشه روشن است، اینباکسهایمان پر است و سرتیترهای پادآرمانشهری همواره راه خود را به درون آگاهی ما میگشایند. لپتاپهایمان برای وقتی که چشم از آنها برمیداریم، دارای محافظ صفحههای بهینهای هستند با حالت معلق (اسلیپ) بیروح و یکنواخت. آنچه با مرگ اسکرینسیورها (که خودشان گواه بر عدماستفاده بودند) ترک کردیم، فرهنگی بود که میتوانست زندگی دور از صفحۀ نمایش را بپذیرد.
آیا میتوانیم اسکرینسیور را یک ایدئال هنری بنامیم؟ اف. تی. مارینتی در سال ۱۹۰۹ پرچم فوتوریسم را با این شعار در دنیای هنر برافراشت: «تاکنونْ ادبیات سکون اندیشمندانه، خلسه و خیال را ستوده است. ما میخواهیم عمل پرخشگرانه، بیداری سرکشانه، زندگی مضاعف و مشت ضربهزننده را تجلیل کنیم». اسکرینسیورها با وجود گرایش فراوانی که به انتزاعات فوتوریستی دارند، اما لذت همان سکون و خلسه و خیالی را بهدست میدهند که مارینتی از آن متنفر بود. ابتذال آنها به نوعی تعالی تبدیل میشود. البته برایمان عادی شده که متصدیان فرهنگ با نوعی نوستالژی قهرمانانه، یادگارهایی از موزۀ خاکگرفته و ازیادرفتۀ اینترنت رو میکنند. اکنون که ایموجیها، بازیهای ویدیویی و گیفها سر از خاک بیرون میآورند و به زور به نهادهایی باپرستیژ تبدیل شده و لعابی متشخصانه از هنر بر آنها کشیده میشود، در عجب میمانیم که چطور چیزی که زمانی همهجا وجود داشت یا منسوخ بود، اینک از لحاظ زیباییشناختی یا مفهومی، عمیق به شمار میآید. اما از میان تمام عتیقههای دیجیتال و مغفولماندۀ دوران جوانی کامپیوتر، شاید جذابترینشان اسکرینسیور باشد. اسکرینسیورهای برتر از لحاظ بصری هیپنوتیزمکننده، از لحاظ فکری تأملبرانگیز و تا حد زیادی کالازداییشده۳ هستند و به همین خاطر فضایل چندین جنبش هنری را یکجا در خود دارند. حتی بیانیهای محکومکننده در اسکرینسیورها وجود دارد: اینکه کوچکترین لمس انسان طلسم آنها را میشکند. وبسایتهایی نظیر اسکرینسیور گالری برای دورزدن متصدیان نهادها، کاربرانشان را ترغیب میکنند تا هر ماه یک اثر هنری جدید را به صورت اسکرینسیور دانلود کنند. با وجود بیهودگی شاعرانۀ این اسکرینسیورها، از دانلودکردن آنها لذت میبرم: امروزه هر لپتاپی که اسکرینسیوری را پخش میکند، بیش از اینکه بخواهد انرژی ذخیره کند، انرژی را مصرف میکند.
تاریخچههای موجود از اسکرینسیور اندکشمارند و اکثرشان جلوی رمان علمیتخیلی بیگانهای در سرزمینی بیگانه۴ اثر رابرت هاینلاین سر تعظیم فرود میآورند، رمانی که با یک جمله، پیشگوی اختراع اسکرینسیور بود: «در جلوی صندلی او، منبعی از تصویر سهبعدی بود که در لفافۀ یک آکواریوم مخفی شده بود. او آن را روشن کرد و ماهیهای گوپی و تترا جای خود را به چهرۀ مشهور وینچل آگوستس گریوز دادند». اینجا لذت خاصی در چشم دوختن به اسکرینسیور مشاهده میشود، البته این رمان در سال ۱۹۶۱ نوشته شده، درست؛ اما در آیندۀ نه چندان دورِ هاینلاین نیز همین وضع است، یعنی میتوان گفت همان آیندهای که ما اکنون در آن زندگی میکنیم (امروزه نگاه کردن به صفحات آکواریوم مجازی –که صنعتی منسوخ است– در آمازون چشمهای از گذشته را نشان میدهد).
اولین نرمافزار اسکرینسیور واقعی در سال ۱۹۸۳ در شمارهای از سافتاک منتشر شد، مجلهای که اینک تعطیلشده و به فرهنگی اختصاص داشت که حول کامپیوترهای خانگی در حال شکلگیری بود. گرچه نام این مجله به ذهن متبادر میکند که مشتریان آن به سکس تلفنی علاقهمندند، اما سافتاک در اوایل دهۀ هشتاد مسائل برنامهنویسی، بازی، تجارت و بسیاری موضوعات دیگر را پوشش میداد. خوانندگان شمارۀ موردنظر درحالیکه ورق میزدهاند، صفحهای را دیدهاند که با خطی درشت و پررنگ به این عنوان آراسته شده: «صفحۀ مانیتورتان را نجات دهید!» و سپس مقالهای با همین لحن متعجبانه در ادامۀ آن آمده است: «شاید در همین لحظه، مانیتور ویدیویی یا نمایشگر مونوکروم آی.بی.ام شما در معرض خطر باشد!» البته خودِ اسکرینسیور هیجان کمتری نسبتاً به این عنوان داشت. پس از سه دقیقه، صفحه فقط سیاه میشد.
اسکرینسیورها هم همراه با موسیقی هیپهاپ، کمدیهای سیتکام و اقتصاد، در دوران ریاستجمهوری بیل کلینتون شکوفا شده و به نقطۀ اوجِ بروز خلاقانۀ خود رسیدند. چیزی که این دوران طلایی را ممکن ساخت، پروژهای دیگر با نامی غلطانداز بود: «پس از تاریکی» شرکتی نرمافزاری بود که مقر آن در خلیج سانفرانسیسکو بود و توانست به طور مؤثری بازار اسکرینسیور را مختل کند. چیزهای بدذاتی که آنها به این ژانر افزودند شامل موارد کلاسیک و قابل تنظیمی بود نظیر توسترهای هوابرد، شبیهساز پرواز فضا و مجموعهای با موضوع فرهنگ عامه (با ماژولهایی نظیر پیشتازان فضا و سیمپسنها). حداقل دو شاهکار برای کسانی که محصولات ویندوز را ترجیح میدادند در دسترس بود: همان مارپیچ آجری که پیشتر در مورد آن صحبت کردیم و نیز لولههای «سهبعدی» رنگارنگ که همواره به روشی تقریباً شبیه به پلکان پنروز ساخته و واساخته میشدند. هنوز غروبهایی را به یاد دارم که پشت کامپیوترهای قرن بوقِ کتابخانۀ مدرسه مینشستیم، مات و مبهوت در فرشتهماهیها و جراحماهیهای آبی، کهکشانها و اشکال هندسی چرخانی که ریاضیاتشان بیشتر از خودِ کلاس ریاضی مرا جذب میکرد. امروزه اسکرینسیورهای قدیمی بافتاری دانهای از زندگی روزمره به دست میدهند که مرا قادر میسازد به طور کامل در نقاط دیگری در زمان قرار بگیرم.
پس تعجبی ندارد که انستیتو هت نیووه در روتردام در حال اجرای نمایشگاهی کامل به نام «حالت معلق»۵ است که به اسکرینسیورهای گذشته اختصاص دارد. در چنین دوران آرزومندانهای که همه غرق در پدیدههایی نظیر موج سیمپسن و پوکمونگو هستند، جذابیت چنین نمایشگاههایی چیز چندان مرموزی نیست.
این نمایشگاه با تزئین رافائل روزندالِ هنرمند، حاوی طیفی از طرحهای بامزه از «پس از تاریکی»، اپل و مایکروسافت است. از سویی به نظر میرسد که جدا کردن این اسکرینسیورها از اصالت خاکیشان (اتاقکی یکنواخت، دفتری خانگی، فضایی کتابخانهای) خطر زیرپاگذاشتن دو وجه اساسی این هنر یعنی صمیمیت و کوچکبودن را در بر دارد. اینکه آنها را روی دیوارهای بزرگ پخش کرده و به تجربهای عظیم تبدیل نمودهاند، چیزی را عوض نمیکند. با این حال، اشتیاق برای چیزی اینچنین گذرا باعث میشود این نمایشگاه ضروری باشد، هرچند به شکلی تحسینبرانگیز و غیرضروری.
اسکرینسیور را نمیتوان در یک لحظه مصرف کرد. نمیتوان آن را جلو و عقب کرد. این ژانر با نوع خاصِ هنرِ مقاومتیاش، هیچ سنخیتی با فوریت ندارد. اسکرینسیورها از زمان گریزانند و شروع یا پایان واقعی ندارند. شاید ماهیت خودارجاع و دایرهوار اسکرینسیورها باشد که قراردادن آنها روی یوتیوب چه به صورت ویدیوهای ده دقیقهای و چه دوازده ساعته باعث افسونزدایی آنها میشود. چند دهه قبل، برخورد با یک اسکرینسیور در اتاقی اشتراکی (یا مشاهدۀ چندین اسکرینسیور در یک اداره در زمان ناهار، یا اتاقکهایی که با طرحهای انتخابی کارگران روشن میشد) احتمالاً نشان از تنهایی خودتان داشت. وقتی یک اسکرینسیور را به اختیار نگاه میکنید، این احساس هیچگاه به سراغتان نمیآید.
اما تکنولوژی هم غرابتهای خود را دارد. یکی از وظایف اسکرینسیور که دیگر نقش محافظت از مانیتور ما در برابر «شبح تصویر» یعنی تهماندۀ تصویر صفحه را ندارد، تسکین تنهایی حاصل از زل زدن به صفحه مانیتور است. الکتریک شیپ را در نظر بگیرید، پروژهای که در سال ۱۹۹۹ اجرا شد و هنوز هم فعال است. این پروژه همگان را قادر میسازد تا کدی برای یک وضعیت انتزاعی سورئال و دائمالتغییر دریافت کنند که ظاهراً برای شرایطی طراحی شده که تحت تأثیر یک مادۀ مخدر به آن نگاه کنند. وقتی کامپیوترهای دارای این نرمافزار به حالت معلق میروند، خواب جمعیتی از تصاویر شکسته را میبینند که منبع آنْ هزاران کاربر شبکهای هستند، و بدین صورت، تجربهای که به طور سنتی با تنهایی عجین بوده، به تجربهای جمعی تبدیل میشود. البته آن همه افرادی را هم از قلم نیندازیم که با اسکرینسیور خاطر عزیزانشان را گرامی میدارند، عزاداری میکنند و یاد رفتگان را در خاطر زنده میکنند. من هم مانند بیشمار افراد دیگر، تصویر خانوادگی را طراحی کردهام تا بر روی صفحۀ غیرفعالم بالا و پایین برود. درضمن تصاویر زیبا و ثابت آبدرهها و شفقهای قطبی را نیز نباید از یاد ببریم، تصاویری که در ال.سی.دیها و صفحههای پلاسما بسیار همهگیر بود، تصاویر جزایری که دوست داشتیم ما را در آنها تنها بگذارند. اسکرینسیورها چیزی را نشان میدهند که ما میلش را داریم، مخصوصاً با افکتهای افقگردی کِنبِرنز. این نوع فرار از واقعیتْ نقشی محوری در تصویرگری این رسانه دارد، چون قدیمیترین اسکرینسیورها در مراکز اداری اجرا میشد، جاییکه احتمالاً جو نفرت یا بیتفاوتی نسبت به ارباب رجوع حکمفرما بود. به تمام آن سواحل آفتابی، عکسهای عزیزان و حیوانات خانگی و حتی فانتزیهای جنسی بیاندیشید که وقتی صفحۀ نمایشمان فکر میکند ما جلوی آن نیستیم، تحقق مییابند. شاید حتی اشتیاقی تاریک برای امر مطلق در آن اشکال آراسته وجود داشته باشد، نوعی میلِ به فراموشیسپردهشدن.
یکی از دوستانْ مناسکی شبانه را از دوران کودکیاش به یاد میآورد. او لپتاپی را بیصدا در اتاق خوابش میگذاشت و با تماشای آتشکاری تصویرساز موسیقی آیتونز، غرق در توهم پیشازخواب۶ میشد. او میگوید که این کار آرامَش میکرد، درست همانطور که صدای یکنواخت پنکههای برقی بچهها را آرام میکند. برای من شخصاً فکرِ خوابیدن در حضور چنین بیکرانگیای که استعارهای آشکار از ذهن است، بسیار بیقرارکننده است. شاید دلیل اینکه اسکرینسیورها کمی برایم حس جنگیری داشتند این بود که همیشه در اتاقهای خالی احضار میشدند. ویندوز ۹۸ حتی اسکرینسیوری با محور وحشت داشت، خانهای جنزده با ماه نقرهای که در طول صفحۀ نمایش حرکت میکرد تا گذر زمان را نشان دهد. اما من همیشه وجه معنوی را میدیدم، همان ژانر فرعی فراگیر که نمونههای مخوف آن «ویندوز میستیفای» و «تپش اپل» بودند. در دوران بزرگشدنم، رگههای پراکنده و رنگاوارنگ میستیفای را تماشا میکردم و به همان مادربزرگ دوستم فکر میکردم. این را نوعی فال اموات میدانستم که تا ابد ورای تفسیر من خواهد بود.
دهۀ نود و دهۀ اول قرن بیستویکم دوران علاقۀ همگانی به اسکرینسیور بود، اما دوران ما آنها را نوعی فکر سرسری به شمار میآورد. با بررسی حالتهای پیشفرض لپتاپم که شامل پنگوئنهای شاد، مناظر شبانی و عوالم کیهانی بود، برایم آشکار شد که اسکرینسیورهای امروزی برای آرامشبخشی طراحی میشوند. واقعاً جای تأسف است. اسکرینسیورهای دوران کودکی من ندا میدادند که زندگی پر از شور، خیال و البته سکون است.
• نسخهٔ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را زک هتفیلد نوشته است و در تاریخ ۲۳ می ۲۰۱۷ با عنوان «Salvation Mode» در وبسایت پاریس ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ مرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «لذتهای فراموششدۀ اسکرینسیور» و با ترجمه علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• زک هتفیلد (Zack Hatfield) نویسندۀ ساکن نیویورک است. نوشتههای انتقادی او در لوسآنجلس ریویو آو بوکز، بامبمگزین و وبسایت آرت فوروم منتشر شدهاند.
[۱] The House of Asterion
[۲] Psychedelia: خردهفرهنگی مبتنی بر استفاده از روانگردان و سبک زندگی متأثر از آن که در هنر نیز نمود مییابد [مترجم].
[۳] decomodified
[۴] Stranger in a Strange Land
[۵] Sleep Mode
[۶] hypnagogia
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟
دیوید گرن، نویسندۀ چیرهدست آمریکایی، با کتابی تازه دربارۀ کشتی ویجر، تحسین منتقدان را برانگیخته است
شاید بتوان فناوری Always on Display که به اختصار AOD مینامند و مشایه اسکرین سیور ولی در دیوایس دیجیتال متداول امروز یعنی اسمارت فون ها، در زمان عدم استفاده ، اطلاعات مختصری که قابلیت تغییر و شخصی سازی دارد روی صفحه موبایل به نمایش در می آورد.با این تعبیر میتوان گفت دیوایس دیجیتال اصلی ما جا به جا شده و نیاز حس شده که به شکلی دیگر، مختصر و با رعات اصل حفظ انرژی موبایل ، اسکرین سیور با نام AOD برگشته....البته شاید شاید و شاید