آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 8 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
«سقلمهها»، ابزاری که تیلر و همکارش سانستین ترویج میکنند، شهروندانی منفعل به وجود میآورد
«سقلمه» مُد جدید دنیای سیاستگذاری است. در سادهترین حالت سقلمهزدن یعنی برنامهریزی برای اینکه گرفتنِ یکسری از تصمیمها آسان شود و گرفتنِ برخی دیگر از تصمیمها سخت، اما اجباری برای تصمیمگیری در کار نباشد. مثلاً اگر میخواهید نوجوانان سیگار نکشند، قانونی علیه استعمال دخانیات وضع نکنید، بلکه کاری کنید که خرید سیگار به دردسری بزرگ تبدیل شود. سقلمهزدن در برخی موقعیتها خوب است، اما یک مشکل بزرگ دارد: تصمیمگیری آگاهانۀ شهروندان را تحت شعاع قرار میدهد.
هنری فارل، ووکس — ریچارد تیلر، استاد دانشگاه شیکاگو، به خاطر سهمی که در اقتصاد رفتاری ایفا کرده است برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد شد. اقتصاد رفتاری حوزهای از اقتصاد است که بررسی میکند سوگیریهای روانشناختی چطور مردم را به کارهایی وامیدارد که از منفعتطلبیِ عقلانیِ محض فاصله دارد.
ولی سیاستگذاران لابد به دلیل دیگری با او آشنایند. او و همکارش کس سانستین از دانشکدۀ حقوق دانشگاه هاروارد، مسئول طراحی و ترویج مفهوم «سقلمهها»۱ بهعنوان یک ابزار سیاستگذاریاند. در طول دهۀ گذشته، سیاستگذاران در سراسر دنیا بر مبنای ایدههای تیلر و سانستین، واحدهای سقلمۀ حکومتی و برنامههای دیگری را تأسیس کردهاند که هدفشان هدایت مردم به سوی انتخابهایی است که به نفع و صلاحشان باشد. سقلمهزنی مُد شده است.
هم کاسبوکارها و هم حکومتها میتوانند از سقلمهها برای شکل دادن به رفتار کارکنان، مشتریان و شهروندان استفاده کنند. یک مثال کلاسیک سقلمه، شرکتی است که به طور خودکار کارکنانش را در یک برنامۀ خوب بیمۀ بازنشستگی ثبتنام میکند، اما به آنها اجازه میدهد که در صورت تمایل از آن برنامه خارج شوند. در وضعیتی که سقلمهای در کار نباشد، کارکنان باید فعالانه تصمیم بگیرند که در یک برنامۀ بازنشستگی ثبتنام کنند. مطالعات نشان دادهاند که اگر اختیار کارکنان در قالب خروج (نه ثبتنام) باشد، نرخ ثبتنام بالاتر میرود.
تیلر و سانستین استدلال میکنند که سقلمهزنی، یک روش بُرد-بُرد است. این روش، بر خلاف مقررات سنتی، افراد را مجبور به اتخاذ تصمیمهایی نمیکند که میلی به آنها ندارند. ولی بر خلاف رویکرد «لسهفر» یا آزاد هم فرض نمیکند که باید افراد را به حال خود گذاشت تا بدون مداخلۀ بیرونی، انتخاب کنند. رویکرد آنها، در عوض، چنان ساختاری به انتخابها میدهد که افراد سقلمه میخورند تا انتخابی کنند که احتمالاً به نفع آنهاست. به تعبیر تیلر:
اگر میخواهید کسی یک کار خاص را انجام بدهد، آن کار را ساده بکنید. اگر میخواهید مردم غذاهای سالمتر بخورند، غذاهای سالمتر را در کافهتریا بگذارید، پیداکردن آنها را سادهتر کنید، کاری کنید که مزۀ بهتری داشته باشند. لذا در هر جلسهای میگویم: «سادهاش کنید!»
خُب، چه ایرادی دارد؟
چنانکه کاسما شلیزی از مؤسسۀ کارنگیملون و من در جای دیگری بحث کردهایم، «حکمرانی با سقلمهزنی» در حد یکجور تکنوکراسی است که در آن، کارشناسان بهتر از مردم عادی میدانند چه انتخابهایی به نفعشان است. این شاید در برخی موقعیتها درست باشد، ولی همیشه یا حتی اکثر اوقات درست نیست، اگر مردم عادی دیگر فرصتِ مناسبی برای بیان ترجیحاتشان نداشته باشند.
شکلهای سنتی سیاستگذاری مردمسالارانه نیز به کارشناسی تکیه میکنند، اما سازوکارهای اصلاحیشان بهتر از سقلمهسالاری است چون مردمی که به قدر کافی از یک حکم خاص عصبانیاند شاید انگیزه یا مشوق آن را داشته باشند که شکایت کنند و خودشان را علیه آن سازماندهی نمایند. در مقابل، سقلمهسالاریها مصون از آن بازخوردی هستند که میتواند در اصلاح امور به آنها کمک کند.
این نکته زمانی روشنتر میشود که یک اسم دیگر روی سقلمهسالاری بگذاریم. کریس هایز در توییترش دربارۀ پدیدهای نوشته است که اسمش را «دردسرسالاری» میگذارد: تمایل به اینکه یک کارْ پردردسر شود تا تعداد کمتری از مردم سراغ انجامش بروند. هایز در این باره مینوشت که جمهوریخواهان رأی دادن را برای بسیاری گروهها دشوارتر میکنند (مثلاً ارائۀ کارت شناسایی رأیدهنده را اجباری میکنند)، اما شرح و توصیف او دربارۀ شرکتهای بیمه هم صدق میکند که هر کاری از دستشان برآید میکنند تا نگذارند ادعانامه پر کنید، یا مجلات که مشترکشدن را ساده میکنند اما اگر بخواهید تجدید خودکار اشتراکتان را متوقف کنید باید به محضر بروید و سه نسخه از یک فُرم را امضا کنید و هفت شاهد هم با جوهر قرمز زیر آن را تأیید کنند. (تیلر و سانستین به اختصار دربارۀ این مثال حرف زدهاند).
ساختاردهی به انتخابها به گونهای که کاری که میخواهید مردم انجام بدهند ساده شود و کاری که نمیخواهید انجام بدهند همچون یک دردسر به چشم آید، فقط در محدودۀ آن پدرسالاری خیراندیشانهای نمیماند که تیلر دوست دارد؛ بلکه به زمینههایی سراسر متفاوت هم منتقل میشود.
اقتصاد رفتاری، الهامبخش رویکردهای جدیدی در سیاستگذاری شده است
سقلمهسالاری، پیامد طبیعی استدلالهای اقتصادی تیلر است. اقتصاد رفتاری با فاصله گرفتن از اقتصاد خُرد کلاسیک و نظریۀ بازیها، میپذیرد که خدشههای نظاممندی در تصمیمگیریهای ما در زندگی واقعی وجود دارند، و مردم اغلب تشخیص نمیدهند که چه چیزی به صلاحشان است. (و حتی وقتی هم که بدانند، شاید خودداری و پرهیز کافی جهت تصمیمگیری درست، برایشان دشوار باشد).
این بصیرتها، نسخههایی بسیار متفاوت از اقتصاد سنتی را برای سیاستگذاری تجویز میکنند. اگر معتقد باشید که انسانها کاملاً عقلاییاند، میتوانید آنها را به حال خود بگذارید تا تصمیمهایی بگیرند که نیازها و منافع شخصیشان را به بهترین نحو برآورده کند. در مقابل، اگر معتقد باشید که توانایی انسانها برای دانستن منافعشان و اقدام بر اساس آنها مخدوش است، شاید بخواهید به آنها کمک کنید تا تصمیماتی بگیرند که به نفعشان است (به شرط آنکه مدیر مهربانی باشید)، حتی اگر [این تصمیمها] مغایر با انتخابهایی باشد که بدون کمک شما میگرفتند.
ولی در اینجا با یک مسألۀ اخلاقی بالقوه مواجه میشوید. وقتی بهجای اینکه تصمیمگیری را به خود افراد بسپارید خودتان تصمیم میگیرد که چه چیزی به صلاحشان است، قدری از خودمختاری و استقلالشان را از آنها گرفتهاید. همچنین این خطر وجود دارد که اشتباه کرده باشید. شاید آن انتخابی که به نظرتان برای اکثریت مردم بهترین گزینه است، برای اقلیتی از آنها به وضوح خطا باشد.
به همین دلیل است که تیلر و سانستین سراغ سقلمهزنی میروند، نه دیکتاتوری خیراندیشانه (یا اگر نخواهیم خیلی هم آبوتاب بدهیم، یک سیستم حکمرانی که مجلس قانونگذاری قوانینی را تصویب میکند که توسط تکنوکراتها طراحی شده است تا مردم را وادار به انجام کار «درست» بکند). شما مردم را مجبور به انتخاب درست نمیکنید. بلکه چیدمان انتخابهایشان را به طریقی میسازید که خودبخود به سمت انتخاب «درست» هدایت شوند مگر آنکه ترجیحات دیگرشان قوی باشد. خلق گزینۀ پیشفرض (مانند مثال بیمۀ بازنشستگی) یک گزینه است.
همۀ اینها بیضرر و حتی متقاعدکننده به نظر میرسد، بهویژه اینکه حتی اقتصاددانان نئوکلاسیک هم (اگر وادار شوند) میپذیرند انسانها موتورهای محاسبهگر کامل و بینقصی نیستند.
«معمار انتخاب» همیشه بهترینها را نمیداند
در حقیقت، سقلمهزنی در بسیاری از موقعیتها ایدۀ خوبی است. اما شوق کنونی به سقلمهسالاری، پیامدهای پنهانی دارد. تیلر و سانستین فلسفۀ زیربنایی سقلمهزنی را «پدرسالاری اختیارگرایانه»۲ مینامند: اختیارگرایانه چون به مردم اجازه میدهد انتخاب دلخواهشان را بکنند، پدرسالارانه چون دست هادی و راهنمای پدر را در اختیارشان میگذارد. این فرض در پس سقلمهسالاری وجود دارد که پدر صلاح کار را میداند.
به نظر تیلر و سانستین، پدر یک «معمار انتخاب» است: یک تکنوکرات ماهر و باهوش که از دادههای خوب، علوماجتماعی خوب و هوش خودش استفاده میکند تا سر در بیاورد که مردم اگر به قدر آن «معمار انتخاب» زیرک و مطلع بودند واقعاً چه میخواستند.
مشکل این است که پدرها (آن مردان عبوس اما مهربانی را در نظر بیاورید که پیپ میکشند و با صدای زمخت مردانه، درسهایی که از کار گرفتهاند را موعظه میکنند) شاید حسننیت داشته باشند، اما هرگز لزوماً بهترینها را نمیدانند. خود آنها شاید اطلاعات دقیقی نداشته باشند از این که زن و بچهشان چه میخواهند، باید چه بخواهند، یا چه واکنشی به سقلمهها نشان میدهند. شاید پیشفرضها یا اطلاعات نامناسب، درک آنها از زیردستان یا کاربرانشان را مخدوش کرده باشد.
در یک مطالعه، یک شرکت برق سعی کرد به مشتریانش «سقلمه» بزند تا انرژی کمتری مصرف کنند: شرکت به آنها اطلاع داد که در مقایسه با همسایگانشان چقدر برق مصرف میکنند و چه میزان اتلاف برق دارند که میتوانند از آن جلوگیری کنند. برای دموکراتهای هوادار محیطزیست، این سقلمه طبق انتظار عمل کرد؛ اما جمهوریخواهانِ بیتوجه به محیطزیست، آن را مجوزی برای افزایش مصرف برقشان قلمداد کردند.
البته معمار انتخاب هم ابزارهایی دارد تا اطلاعات و برداشتهای نادرستش را تصحیح کند. تیلر و سانستاین میگویند که معمار انتخاب گاهی فقط با دروننگری میتواند سر در بیاورد که مردم باید چه انتخابی داشته باشند: «پدرسالاران اختیارگرا میتوانند از کارمندان ژرفاندیش بپرسند که واقعاً چه میخواهند، تا بر اساس آن گزینۀ پیشفرض را تعیین کنند». آنها استدلال میکنند که معمار انتخاب گاهی میتواند آزمایشهایی انجام دهد: او در این آزمایشها، انتخابها را عوض میکند تا ببیند چه پیامدی روی رفتار انسان دارند. همچنین معماران انتخاب میتوانند به سایر منابع اطلاعات (از قبیل پیمایشها یا گروههای کانونی) مراجعه کنند.
ولی روشن نیست که آیا معماران انتخاب، از این منابع به اطلاعات خوب میرسند یا خیر. بالاخره معماران انتخاب، بنا به تعریف، لابد نخبگان سیاست، اجتماع یا کسبوکارند، و مردم اغلب صراحت و صداقت کافی با کسانی به خرج نمیدهند که قدرت کنترل انتخابهایشان را در دست دارند چون میترسند که اگر حرف نادرستی بزنند، آن نخبگان دست به تلافی یا انتقام بزنند.
حتی وقتی مردم اطلاعات صادقانه ارائه کنند، اگر حرفشان مطابق آن چیزی نباشد که معماران انتخاب مایل به شنیدنش هستند، روشن نیست که معماران چقدر انگیزه دارند که به حرفشان گوش بسپارند. تیلر و سانستاین نمیگویند که معمار انتخاب در برابر چه کسی مسئول است، شاید چون میخواهند هم دربارۀ بخش خصوصی حرف بزنند (که در آن معمار نهایتاً باید به مالکان یا سهامداران پاسخگو باشد) و هم دربارۀ بخش دولتی (که معمار یک بوروکرات است و لذا مستقیم یا غیرمستقیم، به سیاستمداران پاسخگو است). در نتیجه، نقش جوابگویی (در تضمین اینکه معماران انتخاب، در صورت وجود اطلاعات جدید پذیرای آن باشند و از آن درست استفاده کنند) چندان محل بحث این دو نفر نیست.
حکمرانیِ سختگیرانه و عجولانه ممکن است منجر به واکنشهای مردمسالارانه شود، اما سقلمههای تکنوکراتیک نه
منظور از آنچه در بالا آمد این است که سقلمهسالاری یک ضعف بزرگ دارد: سقلمهسالاری در دریافت و بهکارگیری بازخوردها، خوب عمل نمیکند. تیلر و سانستین حرفهای زیادی در این باره میزنند که معماران انتخاب چطور میتوانند بازخورد بهتری به مردم معمولی بدهند، ولی در این باره چیز چندانی نمیگویند که مردم معمولی چطور میتوانند به معماران انتخاب بازخورد بدهند. البته وقتی نقطۀ شروع شما اقتصاد باشد، بعید است بتوان چنین چیزی را در نظر گرفت. بازارها انواع و اقسام بازخوردها را ارائه میدهند، اما الگوهای استاندارد اقتصاد خُرد فرض میکند که کنشگران بازارْ اطلاعات کاملی دارند دربارۀ همۀ شیوههای ممکن واکنش سایر کنشگران در برابر خودشان. از این منظر، تصور وجود واکنشی حقیقتاً غیرمنتظرهْ بیجا است.
ولی اگر کارتان را با مقایسۀ سقلمهسالاری با مردمسالاری سنتی شروع کنید، فهم این نکته بسیار سادهتر میشود. اگر تعبیر «پدرسالاری اختیارگرایانه» تناقضآمیز به نظر میرسد، شیوۀ عمل مردمسالاریهای سنتی نیز دچار همین مشکل است: از طریق اجبار. مردمسالاری یعنی جامعهای که انتخابهای اکثریت شهروندان، برای مابقی الزامآورند. این انتخابها میتوانند مستقیم یا غیرمستقیم باشند، و از طریق طیف متنوعی از سازوکارها اِعمال شوند. ترکیب اکثریت هم میتواند متغیر باشد، ولی نکتۀ بلاتغییر این است که این انتخابها الزامآورند؛ یعنی اعضای اقلیت مجبور به تبعیت از آن انتخابها هستند. بههمین خاطر است که مردمسالاریها اجبارگرند، و به همینخاطر است که برخی از اختیارگرایان مردمسالاری را نمیپسندند. شما گزینۀ «نپرداختن مالیات» را ندارید؛ نمیتوانید از تأمین اجتماعی هم امتناع کنید.
بحثهای بیپایانی دربارۀ مزایا و معایب مردمسالاری وجود دارد. ولی توجه نسبتاً کمی به آن مزیتهای اطلاعاتیای میشود که اجبار در یک وضعِ حقیقتاً مردمسالار فراهم میسازد.
تصور کنید در یک نظام مردمسالار زندگی میکنید که قانون جدیدی را بر شما تحمیل میکند که نمیخواهید انجام دهید؛ مثلاً اینکه در خودرویتان کمربند ایمنی ببندید. این قانون را اجرا میکنید چون اگر از آن تخطی کنید تنبیه میشوید. اگر از این قانون بسیار ناراضی باشید، میتوانید صدای مردمسالارانهتان را به گوش بقیه برسانید. اگر بتوانید تعداد کافی از شهروندان همقطارتان را متقاعد کنید، میتوانید برای لغو آن قانون فشار بیاورید.
این سازوکارِ طبیعیِ بازخورد است. تعبیر «اجبار مردمسالارانه» شاید تناقضآمیز به نظر برسد، اما یک حلقۀ بازخورد میسازد تا بتوان حکمهای غیربهینه را از طریق آن اصلاح کرد.
ولی در مقابل، سقلمهسالاری فاقد چنین حلقهای است. اول آنکه، قوانین حاکم بر انتخاب محتملاً توی چشم نیستند. اکثر اوقات، افراد حتی نمیدانند که دارند به سوی یک انتخاب خاص هدایت میشوند. بر خلاف آنچه در یک رژیم اجبارگر رُخ میدهد، احتمال کمتری دارد که مردم آگاهی کافی برای شکایت داشته باشند، یا علیه آن معماران انتخابی بسیج شوند که آنها را به سمت تصمیمهایی هدایت میکنند که بهترین تصمیمهای ممکن برای آنها نیستند. حتی وقتی هم که شکایت بکنند، روشن نیست که شکایتشان تأثیری بگذارد چون معماران انتخاب ممکن است به مردم پاسخگو نباشند.
البته حتی بهترین مردمسالاریها هم گاهی اوقات جوابگو نیستند. (بسیج شدن علیه حکمهایی که هزینههای بالایی برای تعداد کمی از کنشگران دارند، مثلاً حکمهای ضدآلایندگی برای نیروگاهها، آشکارا سادهتر از حکمهایی است که هزینههای اندکی برای جماعت بسیار زیادی از کنشگران دارند). با این حال، هرچه نظامهای سیاسی به مردمسالاری حقیقی نزدیکتر شوند، به مردم جوابگوتر میشوند. سقلمهسالاری، حتی در صورت ایدهآلش، فاقد این پاسخگویی است، و در عوض بر طیفی از جایگزینهای تکنوکراتیک تکیه دارد که بیش و کم به نظرش مناسب میآیند.
خلاصه آنکه شاید انتظار داشته باشیم قانونها و مقررات بد (آنچه میتوانیم «عامل فشار» بنامیم)، به اعتراض یا سرپیچی منجر خواهند شد. ولی در مقابل، یک سقلمۀ بد یا اصلاً به نظر نخواهد آمد، یا افرادی که متوجهش شوند از آن پرهیز خواهند کرد. پس میتوانیم انتظار داشته باشیم که خوداصلاحی در این سیستم بدتر از سیستمی باشد که قوانین اجبارگر سنتی را با پاسخگویی مردمسالارانه درهم میآمیزد.
هم میانهروهایی مثل استیو تلز و هم ترقیخواهانی مثل سوزان متلر استدلال کردهاند که سقلمهزنیِ قویتر احتمالاً به تضعیف شهروندی میانجامد. متلر دلواپس است که این کار، تهدیدی به دنبال دارد: تبدیل شهروندان به مصرفکنندگان. او استدلال میکند که اگر حکومت مردمسالار بخواهد از آنِ مردم، توسط مردم و برای مردم باشد، مردم باید دید روشنی نسبت به آن کارهایی داشته باشند که حکومت میکند. ولی سقلمهزنی گرچه شاید اهداف سیاستگذاری کارآمدی بیافریند، شهروندان را نامطلع و فاقد عاملیت واقعی میکند.
او به اقدامات سیاستگذاری خاص مثل تخفیف مالیاتی پنهان اوباما اشاره میکند که قرار بود محرّک اقتصاد شود. قرار بود این تخفیف توی چشم نباشد تا مردم را بهجای پسانداز، به سمت خرج بیشتر سقلمه بزند. آن تخفیف شاید با این تدبیر کاراتر شده باشد، اما از دید سیاسی مردم خارج شد. تلز با این انتقادها همدل است و در بخشی تهدیدآمیز از حرفش، شکلگیری « شهروندیِ خاضع» را پیشبینی میکند: «شهروندیای که بسیج کافی ندارد تا نابرابریهای ساختاری عمیق را به چالش بکشد، چه رسد به آنکه تشخیص دهد چه کسی مجوز آنها را صادر کرده است».
هواداران «سقلمهها» بیشتر به اقتصاد فکر کردهاند تا سیاست
این نقدها بدین معنا نیستند که سقلمهزنی بیفایده است. بلکه حرف این است که از این ابزار فقط باید در موقعیتهای محدود و خاص استفاده شود. میتوان دو موقعیت را تصور کرد که سقلمهزنی جواب میدهد.
یک موقعیت آنجایی است که یک تصمیمِ پیشفرض با این سه شرط وجود دارد: (الف) برای مردم نامشهود است (یا حداقل اگر مشهود هم باشد، پافشاری روی آن برای مردم دشوار باشد)، (ب) با دقت که به آن فکر کنید معقولترین تصمیم است، (پ) اثرات بازخوردی پیچیدهای ندارد. در اینجا شاید هدایت مردم به سمت تصمیم «درست» منطقی باشد، گرچه معماران انتخاب هنوز هم باید محتاط باشند.
این توصیف قویاً یادآور حرفهای هواداران سقلمهها است که میگویند رویکردشان چه زمانی باید به کار گرفته شود. اما آنچه آنها نمیبینند این است که دامنۀ چنین سقلمههایی بسیار کوچکتر از آنی است که در وهلۀ اول به نظر میرسد. در جامعهای که بخشهای مختلفش از بیخ و بُن به هم متصلاند، حتی انتخابهای ظاهراً ساده هم میتوانند پیامدهای پیچیده و غیرمترقبهای داشته باشند. همانطور که دانشپژوهانی مانند اسکات پیج (و شالیزی و من) استدلال کردهاند، گروههایی که از مجموعۀ وسیعتری از دیدگاهها و پسزمینههای معرفتی متنوعتری بهره میبرند، احتمالاً در پیشبینی و تبیین این پیامدها توانمندتر از کارشناسان تکنوکراتیک هستند.
به طور خلاصه، در مسائل پیچیده، مردمسالاری (وقتی که بتواند بهرۀ مفیدی از تنوع ببرد) احتمالاً برتر از تکنوکراسی (که از تخصصهای استادانهتر اما کمدامنهتر بهره میبرد) است. مثلاً تیلر و سانستین استدلال میکنند که سقلمهها میتوانند در رسیدگی به مسألۀ تغییرات اقلیمی به ما کمک کنند، چون اقلیم جهانی «نتیجۀ یک معماری جهانی انتخاب» است که در آن فشارهای بازار و فقدان بازخورد موجب شده است مردم اغلب به طور دستهجمعی تصمیمهای بد بگیرند. آنها پیشنهاد دادهاند که کارشناسان بر مبنای طرحهای مشوقمحور، یک معماری انتخاب بهتر را طراحی کنند.
اما همانطور که در مثال واکنشهای متفاوت جمهوریخواهان و دموکراتها به طرحهای صرفهجویی مصرف برق دیدیم، مشوقهای ظاهراً صریح و روشن میتوانند نتیجۀ معکوس بدهند، یا به شیوههای پیچیده و غیرقابلپیشبینی با دیگر عوامل شکلدهنده به رفتار انسان تداخل کنند. لذا ممکن است که تکنوکراسی به جای حل مسأله، خودش بخشی از مشکل شود.
موقعیت دوم جایی است که طیف متنوعی از دیگر «معماریهای انتخاب» (مثلاً در بخش خصوصی) وجود دارند که سخت در تلاشاند به جای آنکه مردم خودشان تصمیم بگیرند، به تصمیمهای مردم شکل بدهند تا سود خودخواهانهشان را ببرند. مثلاً کسانی که برای سرمایهگذاری برنامهریزی میکنند تا برای فروش طرحهای سرمایهگذاری خاص کمیسیون بگیرند، یک مشوق اقتصادی روشن دارند که انتخابهای مشتریانشان را به گونهای شکل بدهند که خودشان حداکثر کمیسیون را دریافت کنند، نه اینکه ارزش درازمدت سرمایهگذاریها بیشینه شود. در چنین موقعیتهایی، معماریهای انتخاب «خوشخیم» میتوانند مانع از آن شوند که مردم تصمیمهای درازمدت بد بگیرند.
در اینجا نیز دوباره مشکلات دشواری وجود دارد. ساختارهایی که قرار است «محافظتی» باشند میتوانند به آهنربایی برای جذب آن کنشگران بدنیتی تبدیل شوند که میخواهند با اثرگذاری، نفوذ و تغییرشکل این ساختارها، به مقاصد شوم خود برسند. در حال حاضر، دولت ترامپ مشغول آن است که تشکیلات تدوین و اجرای قانون را به خدمت اهداف حزب جمهوریخواه درآورد. مثال آن، دستانداز درست کردن جلوی تلاشها برای هدایت مردم به سمت طرحهای خوب بهداشت و سلامت است. برای کنشگران بدنیت، خرابکاری در سقلمهها (که نوعاً سیاستگذاریهایی نیمهرسمیاند) سادهتر از ابطال حکمهای اجبارگر است (که پیش از تغییر، باید مسیر پیچیدۀ بازبینی را بگذرانند و شاید در دادگاه هم به چالش کشیده شوند).
خلاصه آنکه، نظریهپردازان سقلمه، به پیامدهای «سیاسی» کارشان توجه نکردهاند. این اتفاق هم قابل درک است چون ایدههای آنها از نزاعهای درونی علم اقتصاد پدیدار شده است. استدلال و بحثی که تیلر و سانستین میخواستند راه بیاندازند (و به یک معنا هنوز هم درگیر آن هستند)، در برابر آن اقتصاددانان متمایل به مکتب اختیارگرایی است که نمیفهمند چرا موجودات منفعتطلب عقلایی به افرادی نیاز دارند که به آنها بگویند چه کنند.
اما پرسشهای حقیقتاً دشواری که مطرح میشود، از جانب آن بنیادگرایانی نیست که به بازار کامل معتقدند. جدیترین چالشها علیه نظریۀ سقلمه از سوی کسانی است که میخواهند بدانند سقلمهها چه دلالت و پیامدی برای دموکراسی، پاسخگویی و روابط بین شهروندان و حکومتهایشان دارند. این همان بحثی است که اگر بخواهیم خوشبینانه قضاوت کنیم، تیلر و سانستین تازه وارد آن شدهاند.
پینوشتها:
• این مطلب را هنری فارل نوشته است و در تاریخ ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان « This year’s economics Nobel winner invented a tool that’s both brilliant and undemocratic» در وبسایت ووکس منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ آن را با عنوان «چرا افکار آخرین نوبلیست اقتصاد چندان به نفع دموکراسی نیست؟» منتشر کرده است.
•• هنری فارل (Henry Farrell) استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل در دانشگاه جورج واشینگتن است که نوشتههایش در مجلات مختلفی مانند فارین پالیسی، کرونیکل آو هایر اجوکیشن و واشنگتنپست منتشر شده است.
[۱] nudges
[۲] libertarian paternalis
اعتیاد معمولاً از چند عامل زیربنایی و نهفته ریشه میگیرد
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید