مثبتنگری، خودشکوفایی و آموزههای اینچنینی در بافت اجتماعی کمدرآمدها معنای دیگری دارند
آنهایی که میخواهند به ما یاد بدهند چطور زندگیمان را بهتر کنیم، در خلاصهترین حالت، چهار اصل دارند: «کانون کنترل» یعنی اینکه باید به قدرت خودتان ایمان بیاورید؛ «خودتنظیمگری» یعنی متعهدماندن به برنامههای بلندمدت؛ «جهتگیری بهسمت هدف» یعنی تلاش مثبتنگرانه برای رسیدن به اهداف شخصی و «توافقجویی» یعنی بهرهگرفتن از روابط برای ارتقا. اما مکررا ثابت شده است که افرادی که درآمد پایینی دارند، یا در شرایط بیثبات زندگی میکنند، نمیتوانند چنین ذهنیتهایی را به کار بگیرند. ایراد کار کجاست؟
جنیفر شیهیـ اسکفینگتون، سایکی— چطور زندگیتان را بهتر میکنید؟ خیلی از ما گمان میکنیم شکوفایی در دل سختیها نیازمند ذهنیت خاصی است. خیلیهایمان فکر میکنیم باورداشتن به تواناییهایمان، تمرکز بر اهداف آینده، کنشگری، و بهرهگرفتن از روابط اجتماعی چهار افقی هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا بر موانع زندگی غلبه کنیم. طی دهۀ گذشته، سازمانهای دولتی در آمریکا و انگلیس، با باور به اینکه مردم میتوانند با متفاوت فکرکردن زندگیشان را تغییر دهند، کوشیدهاند چنین ذهنیتی را در افرادی پرورش دهند که بغرنجترین مشکلِ موجود در دمکراسیهای پیشرفته را تجربه میکردهاند: درآمد نداشتن یا درآمد اندک داشتن. باوجوداین، چنین تلاشهایی غالباً در کاهش فقر و بیکاری ناموفق بوده است و مورد تمسخر کسانی قرار گرفته است که این برنامهها قرار بوده به آنها کمک کند؛ کسانی که از جانب این افراد مطالبهگری میکنند نیز اهمیتی به آنها ندادهاند. اشکال در کجای کار است؟
خیلی از کسانی که به مطالعۀ فقر میپردازند جوابهایی به این سؤال دادهاند که هر یک از دیگری ظریفتر و انسانیتر است. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی، باور بر این بود که آنهایی که در دام فقر بیننسلی افتادهاند دارای نقصهای اخلاقیاند: دلشان نمیخواهد برای پیشرفت جامعه بهسختی کار کنند و ترجیح میدهند به حمایتهای مالی دولت تکیه کنند. این افراد درگیر «فرهنگ فقر»اند و این فرهنگ باید از بین برود. در دهههای بعد، کوششها برای تشویق افراد به اینکه زندگی بهتری برای خودشان بسازند به آموزشوپرورش و سواد مالی معطوف شد: آنهایی که جایگاه اجتماعیاقتصادی پایینتری داشتند یاد میگرفتند کدام تصمیمات در بلندمدت پرفایده است (مثلاً اجتناب از سیگار و وامهای پرهزینه) و اینکه چطور خودباوری و خودکنترلی لازم را پرورش دهند تا در بلندمدت به تصمیمات خود متعهد بمانند. اخیراً تحقیقات بر هزینههای روانی خودِ فقر تمرکز کرده است: نگرانیهای مالیِ هرروزه «پهنای باند» شناختی را میبلعد و فضای ذهنی کمی برای اندیشیدن به پیشبرد اهداف بلندمدت باقی میگذارد، چه برسد به متعهدماندن به آنها. به همین دلیل است که جدیدترین مداخلات به فقیران تلنگر میزند تا رفتارهای قابلقبولتری همچون تغذیۀ بهتر و پسانداز انجام دهند یا به این افراد مهارتهای شناختی را آموزش میدهد تا بتوانند کارها را بهطور منظمتری انجام دهند.
با وجود دههها توضیح و مداخله، این تلاشها از یک نظر ناموفق بودهاند: چیزی که من نامش را فرض ذهنیت سیال 1 میگذارم. این فرض را نهفقط محققان، بلکه سیاستگذاران و کارکنان خیریهها هم دارند، کسانی که با نیت خیر تلاش میکنند تا در کشورهای ثروتمند با فقر مبارزه کنند، بهخصوص با تمرکز بر ویژگیهای روانیِ کسانی که جایگاه اجتماعیاقتصادی پایینی دارند. براساس این فرض، همه قادرند تصمیم بگیرند چطور موانع گریزناپذیر و چالشهای پیش رویشان را ادراک کنند و به آنها پاسخ دهند. چه شد که چنین باوری اینقدر همهگیر شد؟ این فرض برخاسته از شواهدی است مبنی بر اینکه برخی از ادراکها و پاسخها مفیدتر از بقیه هستند، و اینها در روانشناسی اسامی خاصی دارند: باور به قدرتِ خود نشاندهندۀ چیزی است که محققان به آن «کانون کنترل» 2درونی میگویند؛ متعهدماندن به برنامههای بلندمدت «خودتنظیمگری» 3 را درگیر میکند؛ کنشگری مثبتِ معطوف به هدف «جهتگیری بهسمت هدف» 4 نام دارد؛ و بهرهگرفتن از روابطْ نیازمند پرورش «اعتماد اجتماعی عمومی» و «توافقجویی» است. محققان به ما آموختهاند اینها با عملکرد روانی بهتر، درآمد بیشتر، و زندگی طولانیتر در ارتباط هستند. این جهتگیریها، در صورت ادغام با یکدیگر، منجر به ذهنیتی میشوند که میتواند به شکوفایی بینجامد.
ولی یک مشکل وجود دارد: ذهنیتها سیال نیستند. آنها نه راهبردهای انتخابی هستند که آدمها بتوانند آزادانه انتخابشان کنند نه بهلحاظ ارزشی خنثی هستند تا بتوانند شادکامی را افزایش دهند. بلکه در شرایطی خاصی در طول زندگی ایجاد شدهاند و دارای ابعاد مادی، اجتماعی، و ایدئولوژیک هستند و از این لحاظ فرقی بین افراد فقیر و آنهایی که در آسایش مالی زندگی میکنند وجود ندارد.
من بهعنوان روانشناس اجتماعی، راجع به این تحقیق میکنم که بافت اجتماعی چطور بر نحوۀ اندیشیدن ما اثر میگذارد، مثلاً آنچه به ظاهر ذهنیت سیال است، درواقع، محصول نیروهای اجتماعی است که به شیوههای ظریفی عمل میکنند. کار من به این شکل است: اول تصمیمگیری تحت فشار مالی را پاسخی سازگارانه به نیازهای محیطی در نظر میگیرم، و دوم، ریشههای ایدئولوژیک ذهنیتهای طبقۀ متوسط را بررسی میکنم، ذهنیتهایی که این تصمیمات قرار است از آنها تبعیت کنند.
شاخۀ اول به این سؤال پاسخ میدهد که چطور هر رفتاری، پاسخی به نشانههای زیستمحیطی است: چطور فردی با مجموعهای از نیازهای اساسی در محیطی سرشار از تهدید، فرصت و محدودیت پیش میرود؟ برای فقیران و آنهایی که درآمدشان خیلی کم است، یکی از پررنگترین جنبههای محیطْ کمیابی است: نداشتن پول کافی برای برآوردهکردن نیازهای روزمره. علاوه بر کمیابی مادی، ممکن است منابع در طول زمان بیثبات باشد: درآمد در این هفته پیشبینیکنندۀ درآمد هفتۀ بعد نیست. کمیابی و بیثباتی حتی در کشورهای ثروتمند و مرفهی همچون انگلیس هم رایج است، جاییکه تخلیۀ اجباری خانه و استفاده از خیریههای غذا با بیثباتی روزافزونِ مزایای رفاهی و کار با دستمزد کم همراه شده است.
یک لحظه تصور کنید، برای آنهایی که در کف هرم اجتماعیاقتصادی هستند، کمیابی و بیثباتی چه معنایی دارد. همزمان با اینکه سعی میکنید از نیازهای مالیِ غیرمنتظره اجتناب کنید (آیا فرزندتان به روپوش جدیدی برای مدرسه نیاز دارد؟ آیا خودرویتان نیاز به تعمیر دارد؟)، دائماً از اینکه آیا پول کافی درخواهید آورد نامطمئنید (آیا رئیستان این هفته بهقدر کافی به شما کار خواهد داد؟). اگر نتوانید اجاره بپردازید، خانهتان را از دست خواهید داد. ما نسخۀ ملایمی از این تجربه را برای افراد طبقۀ متوسط شبیهسازی کردیم – با استفاده از یک بازی بودجهبندی خانواده که شرکتکنندگان در آن بهصورت تصادفی در جایگاه فقیر یا غیرفقیر قرار میگرفتند. چنین تجربهای برای افراد بسیار ناتوانکننده بود. آنهایی که در جایگاه فقیر قرار گرفته بودند قدرت کمتری حس میکردند، و دیدگاههایی که تصور میشد محصول ذهنیتهایی باشند که آزادانه انتخاب میشوند (خودکارآمدی و کانون کنترل)، تحتتأثیر این تجربۀ لحظهای کاهش مییافتند، تجربهای که در آن فرد میکوشید نیازهایش را برطرف کند ولی پول کافی برای آن نداشت.
من فکر نمیکنم این اتفاق بهخاطر نقص در فرایندهای روانی یا اختلال ذهنیِ ناشی از استرس یا بار شناختی باشد، بلکه بازتنظیم عقلانی این احساس در فرد است که، در پاسخ به نشانههای زیستمحیطیای که میگویند نیروهای قویتری از ذهنیتهای ما وجود دارد، چطور باید رفتار کنیم؟ کانون کنترل یک انسان را میتوان نمودار وضعیت زندگی او در نظر گرفت. کانون کنترل حاوی اطلاعاتی است که نشان میدهد تأثیر نسبی فرد بر جهان تا کجاست، و میزان این تأثیرگذاری بر اولویتبندیهایی که تصمیمگیریهای روزانه را شکل میدهد اثر میگذارد. بهطور مثال، تصمیم به ترک سیگار را در نظر بگیرید. اگر شغلتان سلامت شما را به خطر میاندازد (مثلاً شیفت کاری نامناسب دارید یا با آلایندهها سروکار دارید)، یا پیداکردن شغل جدید نیاز به تلاش فراوان دارد ولی پاداش آن اندک است، یا متوجه شوید بیشتر هممحلیهایتان با گذر زمان دچار بیماری میشوند و در جوانی میمیرند، در این صورت چرا تمرکزتان را معطوف به ترک سیگار کنید؟ سود احتمالیِ ترک سیگار، در مقایسه با آرامشی که سیگارکشیدن در مواجهه با استرس مزمن زندگی روزمره به شما میدهد، اندک است. در مطالعات آزمایشی، آنهایی که احساس قدرت کمتری میکنند یا محیطشان را بیثبات یا نامطمئن ادراک میکنند پاداشهای آینده را در مقایسه با زمان حال کمتر در اولویت قرار میدهند. شکست ظاهری در خودتنظیمگری -صفتی که واجدانش تحسین میشوند و فاقدانش تحت تعلیم آن قرار میگیرند- نقص روانی نیست، بلکه پاسخی برای سازگارشدن با موقعیتی است که در آن بر آیندۀ خود کنترل ندارید.
تا اینجای کار دیدیم که کانون کنترل و خودتنظیمگری (جهتگیریهایی که از موقعیت [افراد]ِ دارای امتیاز پدید میآیند) برای آنهایی که در شرایط مادیِ بیثبات زندگی میکنند معنای چندانی ندارد. برای اینکه کاری کنیم تا آدمها راحتتر ذهنیتی را اتخاذ کنند که منجر به شکوفایی میشود، اول باید مطمئن شویم نیازهایشان بهطرز باثباتی رفع میشود تا شرایط زندگیشان واقعاً تحت کنترلشان درآید و آیندهشان ارزش سرمایهگذاری داشته باشد.
برای بررسی دقیقترِ اثرات روانی فقر میتوانیم از تمرکز بر شرایط مادیِ زندگی افراد فراتر رفته و شرایط اجتماعی آنها را هم مدنظر قرار دهیم. درآمد کم معمولاً به معنای زندگی در محلههای کمدرآمد است که در آنها خانوادۀ شما تنها یکی از خانوادههای دست به گریبان با مشکلات مالی است. معمولاً تصور بر این است که این تجربیات مشترک امکان همبستگی در اجتماع را فراهم میکنند، به این شکل که همسایهها، بهخاطر آگاهی از وضعیت یکدیگر، به هم کمک میکنند، ولی اگر دوستان و خانواده خودشان درگیر نان شبشان باشند، کمککردنشان محدود میشود. محرومیتْ استیصال میآورد و میتواند باعث شود همسایهها احساس کنند با یکدیگر بر سر منابع مورد نیاز برای گذران زندگی در رقابت هستند.
از محله فراتر برویم. فقیربودن در کشوری ثروتمند یعنی هر مواجهه با افرادی که زندگی راحتی دارند و هر تعامل با نظام رفاهی به شما یادآوری میکند جایگاه اجتماعیاقتصادی مطلوبی ندارید. وقتی استرس کمیابی و بیثباتی با انزوای ناشی از این احساس ترکیب شود که شما و اجتماعتان از بقیۀ جامعه عقب ماندهاید، صرفاً داشتن نگرش مثبت شما را به جایی نمیرساند. شواهد نشان داده است داشتن درآمدِ نسبیِ کمتر شادکامی را کم میکند و احساس قدرتِ کم جهتگیری بهسمت هدف (میل به کنشگری در جهت اهدافتان) را کاهش میدهد. کسی که در چنین جایگاهی قرار دارد، آدمی بدبین، بیفکر، و بیتوجه نسبت به برآوردهکردن خواستههایش نیست، بلکه هیجاناتش را تنظیم و نیرویش را حفظ میکند تا با ناکامی مکرر مواجه نشود و از تهدیدات جدی جان به در ببرد. در کتاب دست به دهان(۲۰۱۴)، 5که مردمنگاریِ تأثیرگذاری دربارۀ زندگی با شغلی کمدرآمد در آمریکاست، لیندا تیرادو مینویسد: «ما برنامهریزی بلندمدت نمیکنیم، چون اگر بکنیم قلبمان میشکند. بهتر است امید نداشته باشیم. فقط چیزی را برمیداری که جلویت است».
در چنین بافتی، صحبت از اعتماد اجتماعی و توافقجویی سادهلوحانه است. اگر مغزتان متوجه نشانههایی مبنی بر نبود منابع کافی شود، و اگر تجربۀ تعاملات اجتماعیتان نشان داده باشد که باید در محله مراقب خودتان باشید یا خودتان را اثبات کنید، عاقلانه نیست که به غریبهها اعتماد کنید. من به همراه جسیکا ریا که روانشناس است، مروری انجام دادیم بر روی تحقیقات انجامشده دربارۀ رابطۀ بین جایگاه اجتماعیاقتصادی و جهتگیریهای بینفردی. نتایج نشان داد تجربۀ جایگاه اجتماعیاقتصادیِ پایین در جوانی بعدها منجر به اعتماد اجتماعی و توافقجویی کمتر میشود، و این حتی در سبک فرزندپروری خشن و کمترپاسخگو هم دخیل است. دانشجوی دکترای من، جولیا بوزان، در مطالعهای طولی بر روی خانوادههای انگلیسی نشان داد درآمدِ کمتر با ادراک انسجام اجتماعیِ کمتر، جرم و جنایت بیشتر در محله و طرد اجتماعیِ بیشتر رابطه دارد. این نتایج نشان میدهند سختیهای مادی باعث شروع سختیهای اجتماعی میشود، به این شکل که تنها رفتار عاقلانه -که به کودکان نیز آموزش داده میشود- رفتاری است که نگذارد دنیای متخاصم از شما و فرزندانتان سوءاستفاده کند.
در مجموع، چهار عنصر ذهنیت که گفته میشود شکوفایی را ممکن میسازند -کانون کنترل، خودتنظیمگری، جهتگیری بهسمت هدف و اعتماد و توافقجویی- نهتنها در بافت اجتماعی کمدرآمد رایج نیستند، بلکه برای آنها مناسب هم نیستند. بیثباتی مالی و اجتماعی باعث میشود تمرکز فرد شدیداً معطوف شود به مقابله با تهدیدات اینجا و اکنون. در این حالت، توصیههایی همچون «ذهنت را باز نگه دار» یا «بزرگ فکر کن» مسائل انتزاعیِ خطرناک به شمار میآید. افرادی که بهلحاظ اجتماعیاقتصادی در حاشیه قرار دارند نیازی به مربی ذهن ندارند، بلکه نیاز به اقداماتی دارند که محرومیت مادی، بیثباتی مالی و بیارزشی اجتماعیِ تحمیلشده به آنها را مرتفع کند. وقتی گفته میشود این ذهنیتها برای همه قابلدسترس و مفید است -یعنی سیال است- نه مخصوص عدهای اندک و دارای امتیاز، این اقداماتِ موردنیاز نادیده گرفته میشود.
اگر این ذهنیتها برای پرداختن به برخی از بزرگترین مشکلاتی که با آن دست به گریبانیم فایدۀ چندانی ندارد، پس به چه دردی میخورد و از کجا آمده است؟ گمان من این است که اینها از فرهنگ سرمایهداریِ بازار آزاد غرب سربرآورده است و ارزشهایی را بازتولید میکند که حافظ آن است. با ظهور اقتصاد آزاد در آمریکا و انگلیس پس از جنگ سرد، تفکر بازار آزاد از حوزۀ سیاسی وارد زندگی شخصیمان شد. به نظر من، پیبردن به آزادی شخصی، اتخاذ دیدگاه مثبتگرایانه، تمرکز بر رسیدن به اهداف شخصی و استفاده از روابط در این مسیرْ چهار عنصر از ذهنیت است که نشان میدهد این نوع از تفکر بازاری به فرد منتقل شده است. اکنون من به همراه دانشجوی کارشناسی ارشد سابقم، سابرینا پِیواند، در حال مطالعۀ این مسئله هستم و این کار را با بررسی این سؤال انجام میدهم که وقتی چنین ذهنیتهایی رواج مییابد چه میشود.
در این موقعیتها، کانون کنترل به شکل این فرض غیرواقعبینانه بروز پیدا میکند که همهچیز به مسئولیت شخصی برمیگردد، خودتنظیمگری بدل میشود به احساس مثبت همیشگی، جهتگیری بهسمت هدف منجر به تمرکز صرف بر ارتقای خود (و بهینهسازی تمام جنبههای زندگی برای دستیابی به آن) میشود، و اعتماد و توافقجویی برای ارتقای روابط تبدیل به ابزاری برای تبادلات بازاری میشود. به آخرین باری فکر کنید که خودتان را بهخاطر چیزی که خارج از کنترلتان بوده سرزنش کردهاید، از هرچیزی که حالتان را خراب میکرده رو برگرداندهاید، برای استفادۀ بهینه از زمان دچار وسواس فکری شدهاید، و دوستیهایتان را براساس هزینه و فایده ارزیابی کردهاید. همۀ ما درگیر این مسائل ذهنی هستیم، خودمان را شرطی میکنیم تا با خواستههای بازار هماهنگ شویم و انتظار داریم دیگران نیز همین کار را بکنند. ولی دادههای ما نشان میدهند این شیوۀ تفکر باعث میشود فقیران را بهخاطر مشکلاتشان سرزنش کنیم، و با مداخلاتی که بهقصد حمایت از آنها انجام میشوند مخالفت کنیم و، در عوض، از تغییر ذهنیت فردی و الگوهای رفتاری حمایت کنیم. این شیوۀ تفکر، در شدیدترین حالت، حتی به طبقۀ متوسط هم آسیب میزند. میبینیم که این شیوۀ تفکر در بین آنهایی که جایگاه اجتماعیاقتصادی متوسط دارند، پیشبینیکنندۀ کمالگرایی، خودشیفتگی، ماکیاولیسم، استرس، اضطراب و کنارهگیری سیاسی است.
ذهنیتها سیال نیستند. در بافتهای اجتماعی کمدرآمد، به نشانههای اجتماعیاقتصادی واکنش نشان میدهند، بهگونهای که به افراد کمک میکنند با فشارهای بیثباتی مالی و حاشیهنشینی کنار بیایند. در بافت طبقۀ متوسط، به گونۀ ظریفی بازتابدهندۀ دستورکارهای ایدئولوژیکی هستند که وضعیت اقتصادی موجود را حفظ میکنند، به ضرر همه، غیر از آنهایی که در رأس قرار دارند. قبل از اینکه برای کسانی که در سختی هستند شیوۀ تفکر خاصی را تجویز کنیم، بهتر است ابتدا نگاهی انتقادی داشته باشیم و بپرسیم چرا اینقدر بر چنین دیدگاهی تمرکز کردهایم.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
این مطلب را جنیفر شیهیـ اسکفینگتون نوشته و در تاریخ ۱۶ فوریه ۲۰۲۲ با عنوان «WHY WE SHOULDN’T PUSH A POSITIVE MINDSET ON THOSE IN POVERTY» در وبسایت سایکی به انتشار رسیده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۵ تیر ۱۴۰۱ با عنوان «چرا نباید از فقرا بخواهیم مثبتنگر باشند؟» و ترجمۀ محمدحسن شریفیان منتشر کرده است.
جنیفر شیهیـاسکفینگتون (Jennifer Sheehy-Skeffington) استادیار روانشناسی اجتماعی در مدرسۀ اقتصاد لندن است. او به مطالعۀ اثر متقابل فرایندهای روانی و اجتماعی میپردازد و تمرکزش بر فقر، نابرابری، و نگرشهای سیاسی است. او عضو هیئت تحریریۀ نشریۀ روانشناسی بریتانیا است.
نقدهای استیگلیتز به نئولیبرالیسم در کتاب جدیدش، خوب اما بیفایده است
حافظۀ جمعی فقط بخشهایی از گذشته را بازنمایی میکند
جوزف استیگلیتز در مصاحبه با استیون لویت از نگاه خاص خود به اقتصاد میگوید
پساز چند دهه پیشرفت، جهان در مبارزه با فقر با ناکامی مواجه شده است