گمانهزنیهای تاریخی درسهای مهمی دربارۀ تاریخ به ما میدهند و تمرینی مفید برای مورخان هستند
چه میشد اگر هیتلر جنگ جهانی را به راه نمیانداخت؟ چه میشد اگر ژاپن ایالات متحده را اشغال میکرد؟ چه میشد اگر کسی هواپیما را اختراع نمیکرد؟ خلافِ واقعْها، هم همدم نویسندگان داستانهای علمیتخیلیاند و هم همراهِ میهمانیروهای وراج. اما اگر سنجیده آنها را طراحی کنیم درسهای مهمی دربارۀ تاریخ به ما میدهند.
ربکا آنین، ایان — چه میشد اگر نقاشیهای هیتلر به جای آنکه با استقبال سرد روبرو شوند، تحسین میشدند و خودش هم به جای اینکه وارد سیاست شود پا به عرصۀ هنر میگذاشت؟ آیا هرگز تصور کردهاید که اگر جان اف کندی از سوء قصد جان سالم به در میبرد و دوباره در انتخابات پیروز میشد، چه سابقۀ درخشانی از خویش به جای میگذاشت؟ یا به این فکر کردهاید که اگر ایالات متحده به اشغال ژاپن در میآمد، به چه سرنوشتی دچار میشد؟ یا اینکه اگر کسی هواپیما را اختراع نمیکرد، جهان به چه صورت میبود؟
اگر از گمانهورزی دربارۀ تاریخ در قالب این تعابیر خلافِ واقع۱ لذت میبرید، کتابها و فیلمهای بسیاری هست که بتوانند شما را محظوظ کنند. خلافِ واقعْها، هم همدم نویسندگان داستانهای علمیتخیلیاند و هم همراهِ میهمانیروهای وراج. با این حال، در سمینارهای تاریخی در دانشگاه، عادتاً خبری از بحثهای «چه میشد اگر…؟» نیست. زمانی در دوره تحصیلات تکمیلیام، این عقیده در من کاملاً درونی شده بود که خلافِ واقعگرایی۲ (چنانکه ای پی تامپسون مورخ بریتانیایی در سال ۱۹۷۸ نوشت) گشیشتویزنشلوپف۳ یا «مزخرفی غیرتاریخی» است.
«’چه میشد اگر…؟’ وقتتلف کردن است»؛ این سرعنوان نوشته ریچارد اوانز، مورخ کیمبریجی، در روزنامه گاردین در سال گذشته بود. اِوانز با بررسی نمونههای بسیاری از گفتمانهای خلافِ واقع در مراسم یادبود سالانۀ جنگ جهانی اول نوشت: «این نوع از رؤیاپردازی اکنون دیوانگی محض است و بیم آن میرود که ادراکات ما را دربارۀ آنچه که واقعاً در گذشته رخ داده است در معرض اضمحلال قرار دهد، همچنین تلاشهای ما را برای توضیح این گذشته بیهوده میکند و در عوض ما را به تلاشی بیحاصل و گمراهکننده وا میدارد برای تعیین اینکه تصمیمات گرفتهشده در آگوست سال ۱۹۱۴ درست بودند یا غلط». اوانز میگوید که مطالعه و پژوهش برای فهم پیچیدگی رخدادهای واقعی، به اندازۀ کافی دشوار است؛ پس بگذارید جهانهای جایگزین را به کناری نهیم.
اما یک دقیقه صبر کنید. در اکتبر ۲۰۱۵، از جب بوش، نامزد ریاست جمهوری آمریکا پرسیدند که اگر این شانس را داشت که هیتلر را در دوران نوزادیاش، به قتل رساند، آیا این کار را میکرد؟ او با هیجان پاسخ داد: «آره لامصب، میکشتمش!». قهقهه نخستین واکنش به این گفته بود: چه سؤال مضحکی! آیا در آن هنگام، جب بوش شبیه برادر گستاخش جرج دبلیو نبود که «مأموریتش را به انجام رسانده بود»؟ هنگامی که نشریۀ نیویورک تایمز از خوانندگانش خواسته بود تا به این سؤال پاسخ دهند، تنها ۴۲ درصد با صراحتی نسبی پاسخ داده بودند که «بله». همانطور که مت فورد در نوشتهای تأملبرانگیز دربارۀ این مسأله، در نشریۀ آتلانتیک نشان میدهد، برای دادن پاسخی صحیح به این پرسشِ ظاهراً احمقانه و فرضی، باید اعتقادات خود را دربارۀ ماهیت پیشرفت، امکان۴ ذاتی رویدادها، و تأثیر افراد، حتی افراد کاریزماتیک، بر جریان تحول تاریخی تعریف کنید. اینها پرسشهای بزرگ و مهمی هستند. اگر خلافِ واقعهای درست و حسابی بتوانند به ما کمک کنند تا به گونهای منسجم به این پرسشها بیندیشیم، بهتر نیست روی میز تاریخ، جایی را برای چه میشد اگرها باز کنیم؟
یکی از علتهایی که سبب میشود مورخان حرفهای از خلافِ واقعها بیزار باشند این است که خلافِ واقعها هیچ کاری با شواهد ندارند. نوشتن دربارۀ تاریخ به شیوۀ آکادمیک، متکی به تنظیم منابع دست اول و دست دوم است و قضاوت دربارۀ کار مورخ بر اساس تفسیرهایش از شواهدِ موجود است: آیا مورخ به اندازۀ کافی تلاش کرده است تا آن نوع شواهدی را پیدا کند که به پرسشهایش پاسخ میدهند؟ آیا از یک بایگانی ضعیف و جانبدارانه، بیش از حد، معنا استخراج نکرده است؟ آیا در فهم معنای شواهد در بستر تاریخی ره به خطا نبرده است؟ یا آیا نمیبایست مجموعهای دیگر از منابع را مورد توجه قرار میداد؟ از نظر مورخان حرفهای، توجه به این منابع بخشی فرعی از تفسیر تاریخ نیست؛ بلکه شریان حیاتیِ آن است. در نظرورزی دربارۀ خلافِ واقعها، معیارهای معمول در بهرهگیری از شواهد سر و ته میشود و نویسنده میتواند بسیار دورتر از مدرک تاریخی بایستد -فاصلهای که فضای بسیار زیادی را برای تخیل و تفسیر باز میگذارد و نوعی بحث فرضیِ تاریخی را درمیاندازد که شباهت بسیار بیشتری به داستان دارد.
بدتر اینکه، سرچشمۀ نظرورزیهای خلاف واقعی، به طور طبیعی، پنداشتهایی عمیقاً محافظهکارانه است دربارۀ آنچه که تاریخ را تاریخ میکند. همانند تاریخهای عامهپسند پرفروش، معمولاً موضوعِ خلافِ واقعها چیزهایی نظیر جنگ، زندگینامه یا همان تاریخ تکنولوژیهای قدیمی است که هدفشان تاکید بر اهمیت مخترع است (این یکی از دلایلی است که اوانز خلافِ واقع گرایی را «شکلی از نیاکانگرایی۵ روشنفکرانه» معرفی میکند). خلافِ واقعهای عامه پسند بیشترِ فکر و ذکرشان پیامدهای نبردهای نظامی است (جنگ داخلی آمریکا و جنگ جهانی دوم از جمله موضوعات فوقالعاده مورد توجه هستند)، یا در این اندیشه غرق میشوند که چه اتفاقی میافتاد اگر رهبری به شهرت هیتلر، ترور شده بود (در موارد دیگر، ترور نشده بود). این گونه از نظرورزیهای خلافِ واقع اهمیتی گزاف برای رهبران سیاسی و نظامی قائل میشوند، امری که از نظر بسیاری از مورخان نوعی پسرفت به حساب میآید، مورخانی که رویدادها را به مثابۀ نتایج فرآیندهای پیچیدۀ اجتماعی و فرهنگی میدانند نه نتیجۀ تصمیمات گروه کوچکی از افراد «مهم».
رویکردی به تاریخ که مبتنی بر «جنگها و انسانهای بزرگ» است، نهتنها از نگاه بسیاری از مورخان دچار ورشکستگی فکری شده است، بلکه همچنین، باعث حذف تمام کسانی میشود که مورخان در دهههای اخیر، با مشقت توانستهاند صداهایشان را از دل گذشته کشف کنند. در این رویکرد، زنان، چه به مثابۀ افراد، و چه به مثابۀ یک گروه، تقریباً هرگز نمودی ندارند و تاریخِ اجتماعی، فرهنگی و محیطی نیز به همین سان، در این رویکرد غایب است. اوانز هم به نوبۀ خود، معتقد است که علت این امر آن است که مقولات فرهنگیِ پیچیده را نمیتوان از طریق عدسیهای سادهسازِ «چه میشد اگر…» به آسانی درک کرد. اوانز مقاومت این رویکرد در برابر این موضوعات را گواهی بر ضد اعتبار خود این رویکرد میداند: «به ندرت میتوانید خلافِ واقعهایی دربارۀ موضوعاتی نظیر گذار از قریحۀ کلاسیک به رمانتیک در پایان سده هجدهم، یا دربارۀ ظهور صنعت مدرن، یا انقلاب فرانسه بیابید؛ زیرا این مقولات به وضوح، پیچیدهتر از آن هستند که بتوان آنها را دستخوش گمانهزنی «چه میشد اگر» قرار داد».
علیرغم همۀ این انتقادات، معدودی از مورخان، اخیراً، استدلالهایی قانعکننده عرضه داشتهاند مبنی بر اینکه خلافِ واقعگرایی میتواند برای خوانندگان، دانشجویان و نویسندگان مفید باشد. آنها میگویند گمانهورزی تاریخی میتواند تمرینی مفید برای مورخانی باشد که میخواهند به گونهای عمیق به انگیزهها و روشهای خویش بیندیشند. خلافِ واقعها، اگر به درستی تمهید شوند، میتوانند موجد نگاهی فوقالعاده تیزبینانه به نحوۀ بهرهگیری مورخان از شواهد گردند. نیز خلافِ واقعها میتوانند خوانندگان را ترغیب کنند تا دربارۀ سرشتِ شرطی تاریخ بیندیشند، و این تمرینی است که میتواند به ایجاد همدلی۶ و زدودن احساسات ناشی از استثناباوریِ۷ ملی، فرهنگی و نژادی یاری رساند. آیا (همچنانکه ایدئولوگهای آمریکایی در سده نوزدهم باور داشتند) مقدر بود که ایالات متحده همیشه باریکۀ مرکزی قارۀ آمریکای شمالی را، از صدر تا ذیل آن، تحت اشغال داشته باشد؟ یا آیا جغرافیای ملیِ آمریکا نتیجۀ مجموعهای از تصمیمات و مصالحههایی است که اگر برخی از آنها وارونه میشدند، ممکن بود پیامدهای متفاوتی داشته باشند؟ این دیدگاهِ دوم فضای بیشتری برای تحلیل باز میگذارد و فرصت بیشتری مهیا میکند تا بررسی کنیم چگونه قدرت، در دوره گسترش آمریکا، تأثیرگذار بود؛ این بحث در قلمروِ خلافِ واقعها است.
یکی از مدعاهای نوخلافِ واقعگراها این است: درست همانگونه که شیوههای خوب و بد برای نگارش تاریخهای استاندارد هست، به همین سان نیز شیوههای خوب و بدی برای تمهید یک خلافِ واقع وجود دارد. مورخی به نام گاوریل روزنفلد که در دانشگاه فیرفیلد در کانکتیکت، مشغول کار بر روی مجموعهای ویرایششده از تاریخهای جایگزین۸ یهودیان است، بلاگی را اداره میکند به نام کانترفکچوال هیستُری ریویو۹. وی در این بلاگ نمونههایی از خلافِ واقعگرایی در گفتمان عامه را، که اغلب مربوط به عصر نازی هستند، گردآوری و تحلیل میکند: نسخۀ جدید سایت آمازون از رمان فیلیپ کی دیک با عنوان انسان در قلعۀ مرتفع۱۰ (۱۹۶۲)؛ استدلال نامزد انتخاب ریاست جمهوری آمریکا، بن کارسون، دربارۀ اینکه اگر یهودیان بهتر مسلح میشدند از وقوع هولوکاست جلوگیری میشد، و بالاخره جار و جنجال «کشتن هیتلر در نوزادی» از جمله این موارد هستند. روزنفلد بر آن است که نقطۀ عزیمت یک خلافِ واقع، بر روی خط زمانیِ۱۱ واقعی باید شفاف باشد: به دیگر سخن، به تعبیری تحلیلی، سودمندتر خواهد بود اگر دربارۀ شرایطی گمانهزنی کنیم که محتمل بود به وقوع پیوندد تا اینکه دربارۀ شرایطی صحبت کنیم که کاملاً غیر ممکن است. وی همچنین یک «قاعدۀ کمینهگرای بازنویسی» را نقل میکند که از گمانهزن میخواهد تا دربارۀ فقط یک نقطۀ بزرگ از واگرایی بیندیشد، و نه اینکه دو یا چند تغییر بزرگ را در یک خطِ زمانیِ جایگزین پیشفرض بگیرد.
مورخی به نام تیموتی برک در کالج سوارسمُر در پنسیلوانیا، در سمیناری پیرامون همین موضوع تدریس میکند، و در بلاگ خود دربارۀ طرحی کلاسی نوشته است که در آن به گروههایی از دانشجویان سناریوهایی خلافِ واقعی داده و از آنها خواسته است تا این سناریوها را به روی صحنه بیاورند. (برخی از این سناریوها عبارتاند از: «مری ولستنکرافت۱۲ پس از تولد دخترش نمیمیرد، بلکه در واقع تا دوران پیری به زندگی ادامه میدهد»؛ «جوامع بومی آمریکا، هنگام تماس خویش با اروپاییان در سده پانزدهم، مقاومت سرسختانهای در برابر بیماریهای جهان قدیم به خرج دادهاند»). این تجربه به دانشجویان نشان میدهد که چگونه از هر دو شاهد مستقیم و بافتاریِ برآمده از یک خط زمانی بهره بگیرند تا ارزیابیهای خلافِ واقعیشان را تقویت کنند. یک سناریوی خلافِ واقع خوب را باید با توجه به آنچه که واقعاً دربارۀ موقعیت، زمان یا افرادِ درگیر در آن، میدانیم خلق کرد. هرچه یک خلافِ واقع از امکان بالفعل تاریخی بیشتر تبعیت کند، به همان میزان، امکان داوریِ معقول دربارۀ آن بیشتر میشود. نتیجۀ نهایی این کار باید نوعی خلافِ واقع باشد که نسبتاً، به اسناد تاریخی معینی نزدیک باشد و شیوهای نو برای تفکر دربارۀ دورۀ مورد بحث عرضه دارد. با توجه به این شیوه، تمرینِ ساختن یک خلافِ واقع، از نظر آموزشی، واقعاً ارزشمند است. برای انجام درست این کار، دانشجویان باید تشخیص دهند که کدام عوامل در نگارشِ تاریخ اهمیت دارند، و دربارۀ اهمیت عواملی که برای بحث انتخاب کردهاند استدلال کنند، و مفیدترین شواهد موجود را به خدمت گیرند. این کارْ نفسگیر و دشوار است و با گمانهورزیهای سبکسرانه، بسیار فاصله دارد.
هواداران این مقوله بر آناند که اندیشیدن به شیوۀ خلافِ واقعی نوعی تمرین ذهنی است که در بسیاری از دیگر رشتههای آکادمیک رسوخ کرده است؛ این طرز تفکر در محاورات روزمره نیز رواج دارد؛ مثلاً هنگامی که به این فکر میکنید که اگر مادرتان به جای ازدواج با پدرتان با شخصی دیگر ازدواج میکرد، آن وقت شما چه نوع آدمی بودید. در این مثال، از این نوع گمانهورزی بهره میجویید تا دربارۀ تجارب مادرتان، تأثیر پدرتان، و شیوهای که آن دو با هم به زندگی شما شکل دادند، با صدای بلند فکر کنید. جرمی بلَک مورخ بریتانیایی که در کتاب خویش با عنوان گذشتههای دیگر، اکنونهای متفاوت، آیندههای جایگزین۱۳ (۲۰۱۵)، از خلافِ واقعگرایی دفاع میکند، این پرسش را طرح میکند که: «چرا حرفۀ آکادمیک در مقام یک کل در برابر عملی مقاومت میکند که در سطوح فردی و اجتماعی، به این خوبی تثبیت شده است؟ آن هم در حالی که افراد و گروهها، با اتکا بر این فرض که ممکن بود زندگی شکل کاملاً متفاوتی داشته باشد به نتیجهگیری و قصهگویی میپردازند». مورخانی که از سروکلهزدن با خلافِ واقعها سرباز میزنند فرصتی را برای گفتوگو دربارۀ تاریخ به شیوهای که آن را برای غیرمورخان، مستقیماً قابل درک میسازد از دست میدهند، آن هم در حالی که این شیوه نظریههایی را دربارۀ شواهد، علیت و شرطیت به صورت ترکیبی عرضه میدارد.
در واقع، بهترین خصیصۀ خلافِ واقعهای درست و حسابی این است که آنها مهارت نهفته در امر نگارش تاریخ را آشکارتر میکنند. بر خلاف آنچه تصور میشود، حتی دقیقترین پژوهشگران یا مؤلفان نیز برخی از انواع فرایندهای گزینشگرانه را در خلق یک روایت به کار میگیرند که شامل مجموعهای از پرسشها یا نوعی استدلال میشود. همچنین محققان همیشه سؤال «چه میشد اگر» را از خویش میپرسند. البته ممکن است آنها این پرسش را در نوشته خود عیان نسازند، اما به طور ضمنی در آن وجود دارد. بنجامین ورگافت، مورخی از مؤسسه تکنولوژی ماساچوست، در مقالهای که در سال ۲۰۱۰ نگاشته است، اظهار میدارد که اگرچه نظرورزی دربارۀ «چه میشد اگرهایی» نظیر اینکه «اگر والتر بنیامین آثار مارکس را نخوانده بود، اندیشهها و آثارش چگونه از آب درمیآمدند؟» ممکن است اندکی خودسرانه به نظر آیند، اما مورخان باید با دیدن چنین نظرورزیای به یاد سرشت سوبژکتیوِ دیگر نظرورزیهایی بیفتند که همیشه انجام میدهند. وی مینویسد «طرح پرسشهای خلافِ واقعِ صریح صرفاً صورتی کاریکاتوری یا افراطی از آن نوعی پژوهشی است که ما در طی هر نوع تحلیل تاریخیای با آن درگیریم». «به عبارت دیگر ما مداوماً مشغول طرح این پرسشیم که تحت چه شرایطی، داستانهایمان آن شکلی را که اکنون دارند به خود گرفتهاند، و بنابراین مستمراً به صورت ناخودآگاه، در حال طرح خلافِ واقعها هستیم». با این حال بازگویی نهایی یک تاریخِ آکادمیک، اغلب، فرآیند ذهنی و گزینشی دخیل در شکلگیری آن روایت را از نظر پنهان میدارد. ناشران و خوانندگان خواهان یک استدلال بزرگ۱۴ هستند، و نظام پاداش درون دانشگاه خواهان مداخله مستقیم و جدی خود در این امر است. اینها عوامل نیرومند و پرنفوذی هستند که محققان را وا میدارند تا از گمانهورزی فاصله گیرند و رو به سوی استدلالورزی قرص و محکم و قاطعانه آورند.
در همین حال، دانشگاهیان حاضر در موج جدید نوشتار خلافِ واقع، در حال گذار از رویکرد مردان بزرگ به تجربهکردنِ چه میشد اگرها در نوشتن تاریخ اجتماعی، فرهنگی و فکری هستند. کتاب هولوکاست وارونه: تاریخ جایگزین یهودیان آمریکایی، ۱۹۳۸-۱۹۶۷ ۱۵(۲۰۱۵) نوشته جفری گارک، مورخ دانشگاه یشیوا در نیویورک، نشان میدهد که یک خلافِ واقعِ نشأت گرفته از تاریخ اجتماعی چقدر میتواند برانگیزاننده باشد، ولو اینکه این خلافِ واقع با دشواری بیشتری تن به استدلال دهد، یا احتمالاً از نظر تجاری، محبوبیت کمتری در مقایسه با رویکرد «جان اف کندی تا دوران کهنسالی زنده میماند» داشته باشد. کتاب گارک رویدادی به ظاهر سرورانگیز را به عنوان نقطۀ واگرایی مشخص میکند و نتایجی نومیدکننده از آن میگیرد. وی مینویسد اگر متفقین در سال ۱۹۳۸ در برابر هیتلر ایستادگی میکردند و جنگ جهانی دوم و هولوکاست هرگز اتفاق نمیافتاد، یهودستیزی فعال در فرهنگ آمریکای پیش از جنگ جهانی دوم، در چندفرهنگگرایی خودآگاهانۀ پس از جنگ، (که بر روی خط زمانی ما) به گونهای روزافزون شیوع یافت، مستحیل نمیشد.
اجتماع «دیگرْتاریخی۱۶» یا فرضی۱۷ یهودیان در آمریکا، که گارک مد نظر میگیرد، خود را تحت فشار برای همگنسازی احساس میکردند، یا اینکه در معرض سرزنش همسایگانشان قرار میگرفتند. گارک مینویسد که این یهودیان آمریکاییِ دیگرتاریخی۱۸ که «تحت فشار سنگین تشویشها و بلاتکلیفیها قرار میگرفتند بر حسب عادت خود را در معرض تهدیدهای مسیحیان پیرامون خویش میدیدند و نگران آن بودند که وفاداری سیاسی خودشان زیر سؤال رود». این گروه دیگرتاریخی که به شیوهای ناخوشایند همگنسازی شده، نمیتوانست حمایت دیگر جنبشهای حقوق مدنی آمریکا را کسب کند، و همبستگی خود را با یهودیان بیرون از کشور از دست میداد. این گمانهزنی متکی بر اطلاعات ناشی از برآوردهای صورتگرفته از رویدادهای پیش از جنگ بود، و بر درک اهمیت جنگ جهانی دوم و هولوکاست در تصورات آمریکاییها از جامعۀ یهودی اتکا داشت. گمانهزنیِ فوق یک خلافِ واقعِ قانعکننده و ملموس است که مرا نیز واداشت تا دوبار دربارۀ درک خود از پویاییهای اجتماعی کشورم در اواسط سدۀ بیستم بیندیشم.
خلافِ واقعها، همانند تاریخهای تجدیدنظرطلبانه۱۹، میتوانند سنگ بزرگی پیش پای تاریخ ملیگرایانۀ از خود راضی بیندازد که به سادگی بهانههایی برای برگزاری یادبودها و تجلیلهای [ملی] جور میکند. دو دانشمند علوم سیاسی، فیلیپ تتلاک و ریچاردند لبو، به همراه مورخی به نام نوئل جفری پارکر مجموعه مقالات ویراستهشده تحت نظر خود را تحت عنوان ازهمگسستن غرب: سناریوهای «چه میشد اگر» ی که تاریخ جهان را بازنویسی میکنند۲۰ (۲۰۰۶) با مقدامهای شروع میکنند که فحوای آن، تاریخِ جایگزین است، و به دست یک مورخ چینی خیالی نوشته شده است. این مورخ خیالی در درون یک جریان زمانی زندگی میکند که در آن شرق در بین سدههای هجدهم و بیستم بر جهان سلطه یافته است. چه میشد اگر کتابها در آن سوی دیگر تاریخ نگاشته میشدند؟ مؤلف مینویسد «به نظر ما، ارزش عمده چنین تمرینی فروتنی است». «البته جهانی که ما در آن زندگی میکنیم یکی از بیشمار جهانهای ممکنی است که احتمالاً اگر خدایی میتوانست نوار تاریخ را مکرراً و پیاپی اجرا کند، به وجود میآمد، چنانکه زمانی استفن جی گولد دربارۀ آن گمانهزنی کرده بود.»
بعید میدانم که نیازی به عادتکردن به خلافِ واقعها داشته باشم. اخیراً سخنرانیِ عمومیای داشتم دربارۀ تاریخ بردهداری در آمریکا. به نظر میآید یکی از بزرگترین موانع موجود بر سر راه گفتوگوی صادقانه دربارۀ این موضوع این است که آمریکاییهای سفیدپوست در خیالورزی مهارت ندارند: آیا امکان دارد که همۀ آن رخدادها واقعاً در اینجا اتفاق افتاده باشد؟ در خانههای ما، در مزارع ما، در شهرهای ما؟ و اغلب مردمانی که به بردگی نرفتند، چه شمالی و چه جنوبی، با این موضوع مشکلی نداشتند؟ این چیزها تا اندازهای غیر ممکن به نظر میرسد و آمریکاییها همه جور شیوهای برای گفتوگو دربارۀ این واقعیت را طرح میکنند، و در عین حال فاصلهای مصنوعی میان خودشان و گذشته ایجاد کردهاند. یک خلافِ واقع که در آن جنگ داخلی هرگز اتفاق نیفتاده است میتواند نشان دهد که چقدر آسان ممکن بود همچنان اجازه دهیم که بردگی در درون مرزهای قلمرومان وجود داشته باشد؛ البته این خلافِ واقع باید مبتنی بر تاریخ واقعی و با در نظر گرفتن مصالحهای باشد که، با اتکا به مجازات قانونی، بر مردم ایالات شمالی تحمیل شده بود و آنان را واداشته بود تا درست یک دهه پیش از شروع جنگ داخلی، با بردهداران همکاری کنند. این خلاف واقع همچنین این تصور را بی اعتبار میکند که تاریخ ما آمریکاییها تاریخِ تکامل به سوی کمال اخلاقی است. شاید خود من گمانهزنی در این باره را آغاز کنم.
پینوشتها:
• این مطلب را ربکا آنین نوشته است و در تاریخ ۸ دسامبر ۲۰۱۵ با عنوان «What if» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۶ دی ۱۳۹۴ آن را با عنوان «چه میشد اگر…؟» و با ترجمۀ محمد غفوری منتشر کرده است.
•• ربکا آنین (Rebecca Onion) نویسنده مقالاتی دربارۀ تاریخ و فرهنگ در والت بلاگ، بوستون گلوب، اسلِیت و چند پایگاه دیگر است. او در اُهایو زندگی میکند.
[۱] counterfactual
[۲] counterfactualism
[۳] Geschichtwissenschlopff
[۴] contingency
[۵] atavism
[۶] empathy
[exceptionalism [۷: باور به مستثنی بودن یک قوم، نژاد یا فرهنگ از فرآیندهای کلی و کلان تاریخی و اجتماعی.
[۸] alternative histories
[۹] Counterfactual History Review
[۱۰] The Man in the High Castle
[۱۱] timeline
[۱۲] Mary Wollstonecraft: نویسنده و متفکر انگلیسی و از آغازگران جنبش فمینیسم. او همسر ویلیام گودوین و مادر مری شلی بود.
[۱۳] Other Pasts، Different Presents، Alternative Futures
[۱۴] Big Argument
[۱۵] The Holocaust Averted: An Alternate History of American Jewry، 1938-1967
[allohistorical [۱۶: منظور از این اصطلاح هر یک از اشکال تاریخنگاری بدیل و مبتنی بر خلافواقعها یا «چه میشداگر» هاست که تاکنون از آن در مقاله سخن رفته است.
[۱۷] speculative
[۱۸] alt-historical
[۱۹] revisionist
[۲۰] Unmaking the West: «What-If» Scenarios That Rewrite World History
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند
آمریکا بعد از یازده سپتامبر خط قرمزی را شکست که دنیا را به جای متفاوتی تبدیل کرد
چطور جامعۀ اسرائیل با جنایتهای ارتش خود در غزه و لبنان کنار میآید؟
تمجید آشکار از دیکتاتورها مشخصۀ اصلی راستگرایان آمریکاست